24 آبان 1393, 14:6
كلمات كليدي : عقل منفعل، عقل، عقل فاعل، علم منفعل، عقل انساني، عقل فعال
نویسنده : حسن رضايي
عقل در لغت فرانسه معادل Raisonو معادل انگلیسی آنIntellect است. [1]عقل از لحاظ لغوی، معانی متعددی دارد؛ از جمله فهمیدن، قید و بند زدن. از این جهت به این نام خوانده شده است که شبیه افسار شتر است؛ زیرا عقل، صاحب خود را از عدول از راه درست بازمىدارد همانطور که عقال(افسار) شتر را از بدىها بازمىدارد.[2]
از نظر فلسفی، عقل، جوهری است که هم ذاتاً مجرد است و هم فعلاً؛[3] یعنی نه خودش جوهری مادی و جسمانی است و نه برای انجام دادن کارهایش احتیاج به ارتباط با بدن یا جسمی همانند بدن دارد تا آن را به منزله ابزاری به کار گیرد. عقل، چه در طبیعت و چه در ماوراء طبیعت، بدون هیچ ابزار مادی، کارهایش را انجام میدهد. به این نوع مجرد «مجرد تام» میگویند. در نتیجه، عقل در موجودات طبیعت تأثیر میگذارد ولی خود به هیچ وجه از آنها تأثیر نمیگیرد. اساساً مجرد تام، ثابت محض است و هیچ نوع تغییر و حرکتی در آن راه ندارد.[4]
مراد از عقل منفعل در اصطلاح فلسفی، عقل انسانى است که عقل متأثر هم نامیدهاند. این دو تعبیر بنا بر ادعاى ابن رشد از تعبیرات ارسطو است.[5]
ارسطو ابتدا عقل را دو قسم کرده و میگوید: عقل یا فاعل است و یا منفعل."عقل فاعل" همان عقل فعال است و "عقل منفعل" هم که نفس انسانى است بر دو قسم است و به عبارت دیگر، "عقل منفعل" دو جنبه دارد؛ یکى جنبه عمل که به "عقل عملى" معروف است و دیگرى جنبه قوت نظر و آن را "عقل علمى" نامیدهاند و همین قوت عقلی است که در اثر تربیت و کسب معارف، مراحل مختلف را طى نموده و به مرتبه "عقل بالمستفاد" میرسد. این تقسیم از تقسیم ارسطو گرفته شده است؛ زیرا ارسطو معتقد است که عقل بر دو قسم است. یکى "عقل منفعل" که در معقولات به مثابه ماده نسبت به صورت است و دیگر "عقل فعال" که مانند صورت نسبت به هیولى است که میتواند تمام صورتها را در عقل منفعل احداث کند. این تقسیم را براى اولین بار الکندى پذیرفته و بطور کامل از آن پیروى کرده است وى عقل بالقوة و بالملکه را از ارسطو گرفته و عقل فعال را که در فلسفه اسکندر بمعنى خداست نیز مورد توجه قرار داده است.[6]
ابن رشد نیز که معتقد است در عالم کون و وجود، ماده و عقل وجود دارد، میگوید: عقل بر دو نوع است:
1.عقل فاعل: این عقل، جوهرى است منفصل از انسان، که قابلیت فنا شدن و امتزاج با ماده را ندارد، بلکه بمنزله آفتابى است که تمام عقول از آن کسب نور میکنند؛
2.عقل منفعل: که عبارت است از عقل انسانى. این عقل که از عقل عام مدد می گیرد، از آن جهت که از عقل فاعل استمداد می گیرد دائما خواهان اتصال به عقل فعال است. او عقل منفعل را دارای مراتب، مراحل و قواى مختلفی می داند.[7]
فلاسفه قوت نظرى نفس و یا نفس ناطقه را عقل نامیدهاند. اولین مرتبه آن قوت محض است که در این مرتبه، نفس خالى و عارى از تمام صور علمیه است. مرتبه دوم مرتبت بالملکه است که بعضى از صور علمیه برای ان حاصل شده است. در این مرتبه، نفس مستعد پذیرش سایر معقولات است. سومین مرتبه، مرتبه فعلیت و عقل بالفعل است که تمام صور علمیه براى او حاصل است و مرتبه چهارم، مرتبت بالمستفاد است که در اثر اتصالش به عقل فعال آنچه را عقل فعال به آن محیط است، براى آن نیز حاصل میشود در این مرتبت نفس کمال تجرد را یافته و مستقیما از عقل فعال استفاده میکند.[8]
تفاوت عقل منفعل با عقل فاعل در این است که عقل فعال(Intelect Agent) عقلى است که معانى یا صور کلى را از لواحق حسى و جزئى انتزاع مىکند در حالى که عقل منفعل عقلى است که این صور در آن انطباع(نقش) مىیابد.[9]
توسط عقل منفعل، علمی به دست میآید که به علم انفعالی مشهور است. علمی که وجود معلوم در خارج، مبدأ حصول علم به آن در ذهن گشته است؛[10]مانند علم موجودات (غیر از خداوند) به آنچه معلول آن موجود نیست. این علم، به واسطه ارتسام صورتهای علمی در ذات نفس عالم و یا در آلات آن حادث و در اثر نوعی انفعال و تغیر برای عالم حاصل می گردد.[11]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان