در مسیر شهادت
علیرضا صدقی
پیشتر حجتالاسلام محتشمیپور اعلام کرده بود دو مراسم به مناسبت سالگرد مرحوم آیتالله سیدمصطفی خمینی در نجف و تهران برگزار شود. مراسم نخست روز جمعه 28 مهرماه در نجف اشرف و با حضور جمع کثیری از طلاب و اساتید حوزه علمیه نجف اشرف و سخنرانی آیت الله سید مجتبی حسینی نماینده مقام رهبری در عراق، حجت الاسلام سید صدرالدین قبانچی امام جمعه نجف و حجت الاسلام سید علی اکبر محتشمی پور، در جوار مرقد مطهر حضرت امیرالمؤمنین امام علی (ع) برگزار شد. اعلام شده است که مراسم دوم در تهران و در اول آبان در محل اجلاس سران در تهران برگزار خواهد شد. علت انتخاب سیدعلی خمینی به عنوان ناطق پیش از دستور نماز جمعه این هفته تهران نیز همین مناسبت بود.
سالیان درازی است که در ادبیات رسمی و معمول جمهوری اسلامی، از مرحوم آیتالله سیدمصطفی خمینی با لفظ «شهید» یاد میشود. بخش قابل توجهی از تاریخپژوهان و تحلیلگران رویدادهای تاریخی ایشان را شهید دانسته و بر این باورند که فرزند ارشد امام خمینی به شهادت رسیده است. استدلالها و پژوهشهای این عده، تا حد قابل قبولی از اعتبار و انسجام علمی برخوردار است. هر چند عدهای دیگر تحلیلهای جسته و گریخته دیگری ارائه میکنند. البته نخستین مراسم سالگرد مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی در سال 1376 در تهران برگزار شد. این مراسم مقارن بود با بیستمین سالگرد فرزند ارشد امام خمینی.
در این میان برخی از تحلیلگران و منسوبان و نزدیکان امام خمینی، بر این باورند که دلیل عدم بکارگیری لفظ شهید برای حاج آقا مصطفی از سوی امام خمینی، بیشتر در حوزه رفتار عرفانی ایشان قابل تفسیر و تاویل است. بدین اعتبار آنها معتقدند که عدم بکارگیری این لفظ از سوی امام دلالت بر عدم باور ایشان نسبت به شهادت حاج آقا مصطفی نبوده است. از این رو، آنها قائل به شهادت هستند و در تلاشند تا با تکیه بر ارائه تحلیلهای عرفانی بر صحت موضوع شهادت دلالت کنند.
اما نباید فراموش کرد که در تاریخ معاصر ایران به ویژه ایام منتهی به انقلاب اسلامی تنها مرگ مرحوم حاج مصطفی خمینی نبود که تشکیکهای فراوانی را به دنبال داشت. حداقل در این مقطع تاریخی میتوان چهار مورد دیگر را نیز به عنوان نمونه مدنظر قرار داد. این شخصیتها عبارتند از مرحوم غلامرضا تختی به عنوان یک قهرمان کشتی بینالمللی، جلال آلاحمد نویسنده نواندیش و البته تغییر مسیر داده از مارکسیسم به اسلام، دکتر علی شریعتی به عنوان یک نواندیش دینی و مبارز سیاسی در برابر رژیم پهلوی و سرآخر صمد بهرنگیِ نویسنده بیشتر که او را با عنوان کتابهایش در عرصه کودک و نوجوان میشناسند. البته او اسطورهشناس و دیرینپژوه هم بود. به این ترتیب و با احتساب حاج آقا مصطفی خمینی این 5 تن در زمره جدیترین مرگهای مشکوک محسوب میشوند.
درباره مرگهای مشکوک
هر یک از این مرگها رنگ و بوی خاص خود را داشت. رنگ و بویی که تفاوتهایی عمده با یکدیگر داشتند. البته آرام آرام وجه شهادت هر کدام کمتر شد. به طوری که درباره جهانپهلوان تختی تقریباً میتوان گفت فرضیه قتل رنگ باخته و احتمال خودکشی بالاتر رفته است. هر چند که مسئولیت فشارهایی که او را به این نقطه رساند، قطعاً متوجه حکومت بوده است. بابک تختی هم اصرار ندارد فرضیه قتل را پررنگ کند و همین بحث مسئولیت را پیش میکشد.
در مأجرای درگذشت دکتر علی شریعتی نیز دیگر مانند سالهای اول انقلاب تعبیر شهادت و شهید به کار نمیرود و احسان شریعتی هم مانند بابک تختی به دنبال اثبات فرضیه قتل و شهادت پدرش نیست و تنها میپرسد: چرا یک استاد دانشگاه را از شغل خود محروم کردند و خودش و پدرش را به زندان انداختند و بعد وادار به خانهنشینی کردند تا ناگزیر از مهاجرت شود؟ او هم مسئولیت مرگ در ۴۳ سالگی را متوجه حکومت میداند اما از تعبیر قتل استفاده نمیکند.
در مأجرای صمد بهرنگی نیز بعد از انقلاب به ایران برگشت و گفت: صمد شنا نمیدانست و غرق شد و ادعای قتل توسط عامل ساواک یعنی من او را خفه کردهام. به این ترتیب نقشه کشتن صمد بهرنگی هم رنگ میبازد.
اما در مورد جلال آلاحمد، برادر او شمس آلاحمد اصرار داشت، مرگ برادرش را قتل و کار ساواک جلوه دهد و کار به رویارویی با خانم سیمین دانشور هم کشید. چون همسر جلال میگفت در اسالم (گیلان) بودیم و سرِ جلال روی دامن من بود که چشم از جهان بست و قتل در کار نبود. آنها که میگویند او به قتل رسیده، لابد منظورشان این است که من کُشتهام! با این حال شمس آلاحمد دستبردار نبود و فرضیه قتل را کنار نگذاشت. شمس تا آخرین روزهای حیات خود همچنان بر تبل قتل جلال میکوبید و به هیچ وجه با موضوع مرگ و فوت او کنار نمیآمد.
درباره آیتالله سیدمصطفی خمینی هم هیچ کس به اندازه حجتالاسلام محتشمیپور معتقد به «شهادت» ایشان نیست. جالب این که چند سال پیش همین آقای محتشمیپور در گفتوگو با مجله آسمان درگذشت مرحوم آیتالله خویی در نجف را هم غیرطبیعی اعلام کرد و گفت صدام در سالهای آخر درصدد حذف ایشان بود و آیتالله خویی را به شهادت رساند.
اولین واکنش امام خمینی به درگذشت سیدمصطفی این بود: «از الطاف خفیه الهی بود.» اندک زمانی بعدتر که شعلههای انقلاب درگرفت مشخص شد منظور امام چه بود.
روایت حجتالاسلام سید علیاکبر محتشمیپور اما از این قرار است: «چند ماه قبل از شهادت وقتی به عیادت آیتالله جزایری یکی از علمای نجف رفته بود، حدود ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب پسر مرحوم جزایری خدمت حاج آقا مصطفی میرسد و میگوید دو نفر ایرانی آمدند و میخواهند با شما ملاقات کنند. ایشان فرمودند: بگویید بیایند بالا. آنها با حاج آقا مصطفی خمینی آرام صحبت میکنند و بعد از آن حاج آقا مصطفی برای دوستان نقل میکنند که آنها گفتند ما اعضای تیمی هستیم که ساواک این تیم را فرستاده است. این توضیح را بدهم که در ۱۳۵۵ که حکومت بعث عراق با شاه آشتی کرد و صدام با شاه در الجزایر ملاقات کرد، توافقی بین ایران و عراق امضاء شد که از آن به بعد کاروانهای یک هفتهای برای زیارت کربلا توسط اوقاف زمان شاه تنظیم میشد و به کربلا میآمدند.
در میان این کاروانها عوامل ساواک هم حضور داشتند که با استخبارات عراق هم همکاری بسیار نزدیکی داشتند. یک تیمی در قالب همین کاروانها آمده بودند که برای تعقیب و چگونگی حضرت امام فعالیت میکردند که این دو نفر در این تیم بودند و به حاج آقا میگویند که رای ساواک برگشته و قبلا میخواستند امام را ترور کنند اما بعدها گفتند که حاج آقا مصطفی را تعقیب و مراقبت کنید و الان برنامه ترور شما در دستور کار است.
علت آن هم این است که امام عمر خود را کردند اما خطر جدی برای رژیم شاه شما تشخیص داده شدید و الان ساواک معتقد است اگر امام اعلامیه میدهد و سخنرانی میکند این شما هستید که امام را تحریک میکنید و اگر شما ترور شوید با یک تیر دو نشان زده میشود یکی این که امام ساکت میشود و آخر عمرش است و دوم این که خطری را که برای آینده رژیم شاهنشاهی وجود دارد، شما تشخیص داده شدید. اما ما در این مدتی که از شما تعقیب و مراقبت میکردیم دیدیم که شما درس و بحث انجام میدهید و به عبادت و کربلا و نجف میروید پس ما منقلب شدیم که چرا دست ما به خون شما آلوده شود پس تصمیم گرفتیم مخفیانه شما را مطلع کنیم.
حاج آقا مصطفی خمینی گفتند آنها دنبال این مسأله نیستند. این کار هم با نظر ساواک انجام شده تا من را بترسانند تا مانع فعالیتهای انقلابی و سیاسی من شوند. لذا حاج آقا مصطفی خمینی هیچ توجهی به این موضوع نکردند. بعد که حادثه شهادت ایشان رخ داد و ایشان را به بیمارستان منتقل کردند، مشاهده شد که در سینه و پشت کمر ایشان لکههای بنفش رنگی است. یکی از پزشکان ایرانی که از خارج آمده بود گفت اگر اجازه دهید کالبدشکافی انجام دهیم تا مشخص شود آن سمی که به او دادند چه نوع سمی است و قطعاً این کار، کار ساواک است اما حضرت امام اجازه کالبدشکافی ندادند. اما برای پزشکان مسلم بود که ایشان به مرگ طبیعی از دنیا نرفته است چرا که به مرز پنجاه سالگی نرسیده بودند و هیچ بیماری نداشتند اما یکمرتبه چراغ عمرشان خاموش شد.
پزشک ایرانی که از خارج آمده بود گفت: سرویسهای امنیتی کشورهای خارج برای این که مخالفین خود را از بین ببرند و مشخص نشود که آنها این ترور را انجام دادند، از یک نوع سمهایی استفاده میکنند که در لیوان آب یا چای میریزند؛ بدون این که رنگ و مزه آن عوض شود، در بدن تاثیر میگذارد اما اینگونه نیست که فوری از بین برود. یک هفته الی ده روز طول میکشد و کمکم اشتهایش کم میشود و مثل شمعی خاموش میشود. در زمان حیات هیچ اثری در بدن ندارد اما بعد از فوت علایمی در بدن او ظاهر میشود که مشخص میشود که فرد مسموم شده و سمی به او خورانده شده است.»
روزنامه ابتکار
تاریخ: یکشنبه 30 مهر ماه 1396