دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

هانی بن عروه

No image
هانی بن عروه

كلمات كليدي : تاريخ، امويان، هاني، هاني بن عروه، مذحج، عبيدالله بن زياد

نویسنده : محمد رضا فرخي

نهضت شکوهمند حسینی(ع)، منظومه‌ی ایمان، پاکی، صداقت و فداکارى است. در این منظومه ستارگانی درخشیدند که تا ابدیت به مسافران جاده‌ی حقیقت، گرمی و روشنی می‌بخشند. در این میان هانی بن عروه اگرچه از شهدای کربلا در روز عاشورا نیست؛ ولی از پیشگامان نهضت امام حسین(ع) می‌باشد.

هویت

هانى بن عروة بن نمران بن عمرو بن قعاس بن عبد یغوث بن مخدش بن عصم بن مالک بن عوف بن منبه بن غطیف بن عبدالله بن ناجیة[1] از قبیله بنی مراد شاخه‌ای از قبیله بزرگ مذحج[2] عرب جنوب (یمن) که در کوفه ساکن بودند. از تاریخ ولادت و دوران کودکیش اطلاعاتى در دست نیست. برخی وی را از صحابه رسول خدا(ص) دانسته‌اند.[3] هانى بن عروة از قاریان[4] و بزرگان کوفه و یاران خاص امیر مومنان علی(ع) بود[5] که در جنگ‌های آن حضرت(ع) شرکت داشت. در جنگ جمل این شعر را می‌خواند:

یا لک حربا حثها جِمالُها یقودها لنقصها ضلّالها

هذا على حولُه اقیالها[6]

جنگى که سواران جمل آتش آن را دامن مى‌زدند، و گمراهان، آن را هدایت مى‌کردند و اکنون این على است که قهرمانان جنگاور، پیرامونش را گرفته‌اند.

پس از نافرمانی معاویه، با این که امیرمومنان علی(ع) برای رفتن به شام جهت نبرد عجله داشتند؛ اما مردم ترسیدند و خواستند که در کوفه بمانند، این در حالی بود که هانى بن عروة و افرادی هم چون مالک اشتر و عدی بن حاتم و عمرو بن حمق خزاعىّ، سعید بن قیس همدانىّ بدون ترس از دشمن، با اعلان جان فشانی گفتند: آرزویمان این است که بر دشمنانت پیروز شویم یا در رکابت کشته شویم.[7]

در جریان جنگ صفین، هانی با افرادی از اهل یمن درباره تغییر ریاست قبیله کنده و ربیعه‌ با امیرمومنان علی(ع) گفتگو کردند.[8]

موقعیت اجتماعی هانی

هانی بن عروه علاوه بر خصوصیات بارز شخصی، از مقام و جایگاه والایی میان کوفیان، مخصوصاً در قبیله «مراد» برخوردار بود و رهبری آنان را برعهده داشت. تا آن جا که می‌گویند، هنگامی که قصد رفتن به جایی را داشت، چهار هزار سواره و هشت هزار پیاده در رکاب او حاضر بودند، و زمانی که هم پیمانان خود را از قبیله «کنده» فرا می‌خواند، سی هزار مرد زره‌پوش به سوی او حرکت می‌کردند.[9]

هانی بـه سبب پناه دادن کثیر بن شهاب مذحجى، از سوى معاویه تهدید به قـتل شد. هنگام ورود به مجلس، معاویه وى را نشناخت. پس از پراکنده شدن مردم، معاویه نزد وى آمد و پرسید: چه خواسته‌اى دارى؟ وى گفت: من هانى بن عروه‌ام که نزد شما آمده‌ام. گفت: امروز آن روزى نیست که پدرت مى‌گفت :

اُرَجِّلُ جَمّیِی و اَجُز ذَیْلى و تَحْمىٍّ شکتى افق کمیت

امْشِی فى سَراة بَنی غَطیف اذا ما سَامِنی ضیم ابیت

موهاى سرم را شانه مى‌زنم و لباس بلندم را بر زمین مى‌کشم و اگر کسى در مورد من قصد سویى داشته باشد، افقى خونین مرا حمایت مى‌کند. میان جنگاوران سرتا پا مسلح غطیف، گام بر مى‌دارم و اگر جور و ستمى متوجه‌ام شود، زیر بار نخواهم رفت.

هانى گفت: من اکنون عزیزتر از آن روز هستم. معاویه گفت: به چه چیز؟ وى گفت به واسطه اسلام، معاویه گفت: کثیر بن شهاب کجاست؟ وى پاسخ داد: نزد من در اردوگاهت.

مـعـاویـه وى را مـامـور رسـیـدگـى بـه خـیـانـت مـذحـجـى کـرد و گـفـت: قـسـمـتـى از اموال مسروقه را بگیر و بخشى را به او ببخش.[10]

موقعیت اجتماعی هانی آن چنان بود که با نهضت امام حسین(ع) پیوند خورد و همین امر سبب جاودانگی وی شد. از این رو، شهرت وی در کتب تاریخی بیشتر در ماجرای شهادت امام حسین(ع) است.[11]

همراهی با نهضت امام حسین(ع)

1- هانی میزبان سفیر امام حسین(ع)

مسلم بن عقیل، سفیر امام حسین(ع) که در ابتدای ورود به کوفه به منزل مختار ثقفی وارد شده بود،[12]با ورود حاکم کوفه؛ یعنی عبیدالله بن زیاد به شهر کوفه، مسلم برای ادامه فعالیت‌هایش، منزل مختار را ترک کرد و وارد منزل هانی بن عروه شد که به نظر می‌رسید، امنیتش از جاهای دیگر بیشتر بود. هر چند طبق نقل برخی گزارش‌ها هانى از آمدن مسلم به خانه‌اش خشنود نشد، زیرا تکلیف سختی بود؛ اما هانی، مسلم را پذیرفت و به وی گفت: احـتـرام کسى چون تو مانع از آن مى‌شود که از روى نادانى پاسخ ردّ به تو بدهم، بـایـد از عـهـده ایـن کـار برآیم.[13]

از این پس، منزل هانی پایگاه شور و حضور مردم کوفه شد. گزارش شده هیجده هزار تن از کوفیان به صورت مخفی با مسلم بن عقیل بیعت کردند.[14]که در این هنگام مسلم تصمیم برقیام داشت؛ ولی هانی او را از عجله کردن بر حذر داشت.[15]

2- هانی ومسئله ترور حاکم کوفه

هانى بن عروه در زمانی که مسلم در خانه‌اش بود، دوست و رفیقش شریک بن اعور بصری که با عبیدالله ابن زیاد از بصره به کوفه آمده بود را به خانه‌اش برد. در این میان هانى بیمار شـد و عـبـیـداللّه بن زیاد به عیادت وى آمد.

عمارة بن عبید سلولى به هانى گفت: هدف از گـرد آمـدن مـا کـشـتـن ایـن ستمگر است، اکنون که خداوند او را در چنگ تو قرار داده خـونـش را بـریـز! هانى گفت: نمى‌خواهم در خانه من کشته شود.[16]

هفته بعد شریک بن اعور هم بیمار شد، ابن زیاد پس از اطلاع به وی پیغام داد که هنگام شب برای عیادتش، به خانه هانی خواهد آمد.

شریک به مسلم گفت: این بدکار امشب به عیادت من مى‌آید وقتى نشست بیا و خونش را بریز. شب هنگام، زمانی که عبیدالله به عیادت شریک آمد، مسلم هم برخاست که در جاى دیگر مخفى شود. شریک هم به مسلم گفت: هرگز این فرصت را از دست نده، ولی هانى بن عروه برخاست و گفت: نمى‌خواهم در خانه من کشته شود. گویا این کار را زشت مى‌شمرد.

وقتى عبیدالله بن زیاد آمد و بنشست، از بیمارى شریک پرسید،[17] چون پرسش‌هاى وى طولانی شد، شریک شعری که تلویحاً او را برای انجام عملش تشویق می‌کرد، تکرار نمود:

ما تنظرون بسلمى لا تحیوها اسقونیها و ان کانت بها نفسى‌

در چه انتظار دارید که به سلمى درود نمى‌فرستید! آبم دهید و سیرابم کنید اگر چه جانم در آید.

عبیدالله که متوجه نشده بود، گفت: به نظر شما هذیان مى‌گوید؟ هانى گفت: خدایت قرین صلاح بدارد، آرى از سحرگاه تاکنون کارش همین است. آن‌گاه عبیدالله برخاست و برفت و مسلم بیامد. شریک گفت: چرا خونش را نریختى؟ گفت: به دو سبب، یکى این که هانى خوش نداشت که در خانه او کشته شود، دیگر حدیثى که مردم از پیمبر خدا آورده‌اند که ایمان، غافل کشى را روا نمى‌دارد و مؤمن به غافلگیرى نمى‌کشد.

هانى گفت: به خدا اگر او را کشته بودى فاسق بدکاره‌اى را کشته بودى؛ ولى دوست نداشتم در خانه‌ام کشته شود.[18]

3- بازداشت هانی

حاکم کوفه که نتوانسته بود، مخفیگاه مسلم بن عقیل را پیدا کند، از راه جـاسـوسـى یکی از بردگانش به نام مـعـقـل از مخفیگاه مسلم در خانه هانى آگاه شد.

عبیدالله پس از اطمینان از این امر، برای بازجویی و مواخذه هانی، «محمد بن اشعث»، «اسماء بن خارجه»[19] و «عمرو بن حجاج»[20] پدر زن هانی را خواست و از آن‌ها پرسید که چرا هانی به دیدن ما نمی‌آید؟ جواب دادند: اطلاع نداریم، فقط می‌دانیم بیمار است. عبیدالله گفت: شنیده‌ام بهبودى یافته و بر در سراى خود مى‌نشیند. شما نزد هانی بروید و از طرف من بگویید حق ما را فرو نگذارد، چرا که من دوست ندارم مردى چون او از بزرگان عرب، نـزد من تباه گردد.

آن سه نفر نزد هانی آمدند و پیغام عبیدالله را به او رساندند. هانی در جواب گفت: «بیمار بودم و نتوانستم به دیدار امیر بیایم.» آنان گفتند: ابن زیاد می‌داند که بهبودى یافته‌اى و بر درِ منزلت می‌نشینی، تو را سوگند همراه ما بیا».

هانی بن عروه لباس پوشید و سوار بر اسب، به طرف دار الاماره حرکت کرد، هنگامی که به نزدیکی آن رسید، احساس خطر کرد و به حسان بن اسماء گفت: برادر زاده! به خدا سوگند از این مرد بیمناکم، نظر تو چیست؟
حسان که از نیت ابن زیاد آگاه نبود، گفت: عمو جان به خدا سوگند هیچ ترسی نسبت به تو احساس نمی‌کنم.[21]

4- زندانی شدن هانی

هنگامی که هانی به واسطه خدعه و نیرنگ، وارد مجلس دارالاماره شد، عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه به او نگاه کرد و این ضرب المثل را گفت: «اتتک بحائن رجلاه» کنایه از اینکه «باپاى خود به سوى قتلگاه آمدى»، منظورش این بود که قصد آزار و کشتن او را دارد.[22] بعد در حالى که شریح قاضى[23] نیز حضور داشت به او نظر افکند و این شعر را خواند:
ارید حباءه و یرید قتلى عذیرک من خلیلک من مراد
مـن زندگى او را مى‌خواهم؛ ولى او آهنگ کشتن مرا دارد، عذر خود را نسبت به دوست مرادى بیاور.

ابن زیاد پس از آن با عتاب و سرزنش رو به هانی کرد و گفت: این چه فتنه‌ای است که در خانه خود برپا کرده‌ای، و با یزید از در مخالفت و دشمنی وارد شده‌ای؟ مسلم بن عقیل را در خانه خود جای داده‌ای سلاح و سپاه برای او جمع می‌کنی و گمان می‌کنی که این مطلب بر ما پنهان و مخفی خواهد ماند؟[24]

هانی در ابتدا این مسأله را انکار کرد،[25]اما عبیدالله «معقل» را که بر مسائل پنهان هانی و مسلم آگاه بود و به خانه او تردد داشت صدا زد و او را به هانی نشان داد. هانی با دیدن او از این دسیسه و نیرنگ عبیدالله مطلع شد و دیگر نتوانست که به انکار ادامه دهد. پس از اندکی درنگ سوگند خورد که: به خدا من مسلم را به خانه خود دعوت نکردم، و هیچ گونه اطلاعى از وضعیتش نداشتم تا این که به نزدم آمد و از من خواست که به خانه‌ام بیاید، و من شرم کردم او را راه ندهم، و جریان کار او چنان است که شنیده‌ای. هانى افزود: اکنون با توپیمان مى‌بندم که غائله‌اى به راه نیندازم، اگر بخواهى وثیقه‌ای می‌گذارم که بروم و به مسلم دستور دهم که از خانه من به هر کجا می‌خواهد بیرون رود آن‌گاه نزد تو باز آیم ابن زیاد گفت: به خدا قسم! هرگز دست از تو برندارم تا او را به نزد من آورى، هانی گفت: سوگند به خدا! هرگز چنین کارى نخواهم کرد که من مهمان خود را بیاورم تا تو او را بکشى.[26]چون مشاجره آن دو به درازا کشید مسلم بن عمرو باهلى -در کوفه، شامى و بصرى جز او نبود- برخاست و اجازه خواست تا در جای خلوتی با هانی صحبت کند. وی به هانی گفت: تو را به خدا سوگند می‌دهم که خود را به کشتن نده، و قبیله‌ات را گرفتار بلا و سختی نکن، به خدا نمی‌خواهم کشته شوى. این مرد (یعنى مسلم بن عقیل) با این گروه نسبت خویشاوندی دارند، او را نمی‌کشند و به او آسیب نمی‌رسانند، مسلم را تحویل این‌ها بده؛ این کار بر تو ننگ نیست، زیرا جـز ایـن نـیـسـت کـه وى را بـه سـلطـان سپرده‌اى. هانى گفت: به خدا سوگند! براى من ننگ است که پناهنده و مهمان خود را به دشمن بدهم، در حالی که من سالمم و هواداران بسیاری دارم، اگر یار و یاورى نداشته باشم باز او را به شما نمی‌دهم تا در راه او بمیرم. مسلم بن عمرو او را سـوگـنـد مى‌داد و هانی مى‌گفت: به خدا هرگز وى را به ابن زیاد نمی‌سپارم [27].

ابن زیاد سر سختی هانی را که دید با تهدید گفت: یا مسلم را تحویل بده یا گردنت را خواهم زد، هانى گفت: عجب اندیشه نابجائى‌، اگر بخواهی مرا بکشی، شمشیرهاى برنده در گرداگرد کاخت خواهند درخشید. ابن زیاد گفت: واى بر تو مرا با شمشیرهاى برنده مى‌ترسانى؟ سپس گفت: او را نزدیک من آرید، پس چوب دستی که در دست داشت آن قدر به سر و صورت هانى زد تا بینی او را شکست و محاسنش را خون آلود کرد. در این لحظه هانى دست بشمشیر یکى از نگهبانان ابن زیاد برد تا قصد جان عبیدالله کند؛ ولی نگهبان با نگهداشتن شمشیرش مانع از انجام این کار او شد. سپس عبیداللَّه دستور داد تا هانی را در یکی از اتاق‌های قصر، زندانی کنند.[28]

5- حمایت مذحجیان از هانی

هنگامی که عمرو بن حجاج زبیدى شایعه کشته شدن هانی را شنید نزد قبیله مذحج آمده و با عده بسیارى‌ از آنان کاخ ابن زیاد را به محاصره در آوردند، عبیدالله که اوضاع را نابسامان دید از «شریح قاضی» خواست تا با هانی ملاقات کند و خبر سلامتی او را به مذحجیان برساند.

چون شریح به ملاقات هانی رفت، هانی فریاد برآورد که: اى خدا! اى مسلمانان! مگر افراد قبیله‌ام مرده‌اند؟ افراد با ایمان کجایند؟ اهل بصیرت کجا هستند؟ ایـن سـخـنان را مى‌گفت و خون بر محاسن سفیدش می‌ریخت.

سپس گفت: به گمانم این فریاد قبیله مذحج و پیروان من است، اگر ده تن از آنان وارد قصر شوند مرا نجات خواهند داد.

شریح پس از شنیدن این سخنان به نزد قبیله مذحج آمد و گفت: به فرمان امیر با هانی ملاقات کردم و او زنده است.

عمرو بن‌ حجاج و همراهانش بی آن که توضیح بیشتری از شریح قاضی بخواهند گفتند: اکنون که هانی کشته نشده است خداى را سپاس گزاریم! سپس از اطراف قصر پراکنده شدند.[29]

عـبـداللّه بـن حـازم مـى‌گـویـد: بـه خـدا فـرسـتـاده مـسـلم بـن عقیل بودم که به سوی قصر بروم تا از وضعیت هانى آگاه شوم، چون دیدم او را زدند و به زندان افـکـنـدنـد، بـر اسـب خـویـش سـوار شـدم و نـخـسـتـیـن کـسـى بـودم کـه نـزد مـسـلم بـن عـقـیـل رفـتـه و خـبـرهـا را بـه وى دادم، نیز زنانى از قبیله مراد را دیدم که جمع شده و فریاد «یا عـبـرتـاه، یـا ثکلاه» سر مى‌دادند.[30]

6- شهادت هانی

پس از شهادت مسلم بن عقیل، عبید‌الله بن زیاد با خیالی آسوده اراده کرد تا هانی را به قتل برساند. در این بین محمد بن اشعث هر چه وساطت کرد و جایگاه ویژه او در میان قبیله‌اش را یادآور شد، موثر واقع نشد. عبیدالله دستور داد تا هانی را در بازار شهر، محلی که گوسفندان را خرید و فروش می‌کردند، ببرند و گردنش را بزنند.

هنگامی که، هانی را برای اجرای حکم می‌بردند، پیوسته دوستان و هوادارانش را به یاری می‌طلبید و فریاد می‌زد: ای قبیله مذحج! کجایید من یاوری از قبیله مذحج ندارم.

همان گونه که گذشت، با این که هانی بن عروه یکی از بزرگان کوفه بود؛ ولی با کمال بی وفایی هیچ کس شهامت یاری رساندن به او را نداشتند.

چون هانی دید کسی به یاریش بر نمی‌خیزد دستان بسته خود را باز کرد و گفت: عصا یا کارد یا سنگی و یا استخوانی نیست تا با آن بتوان دفاع کرد؟ نگهبانان وی را گرفتند و محکم بستند. سرانجام رشید غلام ترک زبان عبیدالله با ضربه‌ای هانی را مجروح کرد، هانی با همان وضعیت گفت: «الی الله المنقلب والمعاد اللهم الی رحمتک و رضوانک» بازگشت همه به سوی خداست، خدایا! مرا به سوی رحمت و خوشنودیت، رهسپار ساز. رشید با ضربه دیگری هانی را به شهادت رساند.[31] آن‌گاه به دستور عبیدالله بن زیاد جنازه‌اش را وارونه به دار کشیدند.[32]

هـانـى در روز ترویه (هشتم ذى حجه) سال شصتم هجرى[33] در حالی که نود و چند سال از عمر شریف او مى‌گذشت،[34] به شهادت رسید.
عـبـداللّه بـن زبـیـر اسـدى در مـرثـیـه مـسـلم و هانى اشعار زیر را سروده است . به نقلى فرزدق سروده و عبدالله بن زبیر آن را نقل کرده است :

ان کنت لا تدرین ما الموت فانظرى الى هانی فى السوق و ابن عقیل‌

الى بطل قد هشم السیف وجهه و آخر یهوى من طمار قتیل‌[35]
اگر نمى‌دانى مرگ چیست به هانى و پسر عقیل در بازار بنگر. بـه دلاورى که شمشیر بینى او را در هم شکسته است و به دلاورى دیگر که از بلندى در حالى که کشته شده به خاک افتاده است. پس از شهادت حضرت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه، عبیدالله بن زیاد سر مطهر آن دو را به همراه نامه‌ای به نزد یزید بن معاویه فرستاد. در قسمتی از این نامه آمده است: مسلم به خانه هانی پناهنده شد و من به وسیله جاسوسان و مردمانی که به نزد او فرستادم، آنان را اغفال نمودم و به مکر و حیله، آن دو را از خانه بیرون آوردم و گردن هر دو را زدم و سرهای آن دو را نزد تو فرستادم.[36]

زمانی که یزید آن سرها را به همراه نامه عبیدالله مشاهده کرد، بسیار خوشنود شد و دستور داد که سر مسلم و هانی را بر بالای دروازه‌های دمشق بیاویزند و پس از آن طی نامه‌ای در پاسخ عبیدالله، این اقدام او را ستایش کرد.[37]

درباره سرنوشت سرهای این بزرگواران، طبری چنین آورده: سال 304 هجری در یکی از برج‌های دیوار شهر قندهار پنج هزار سر به دست آمد که در سبدهای علفی نگهداری می‌شدند. تنها بیست و نه سر از آن‌ها شناسایی شدند؛ چون در گوش هر یک رقعه‌اى که با نخی ابریشمی بسته بودند، قرار داشت و نام صاحب سر، بر آن نوشته شده بود. یکی از این سرها، سر هانی بن عروه بود.[38]امروزه آرامگاه هانی در مقابل آرامگاه مسلم بن عقیل، در صحن چسبیده به مسجد کوفه می‌باشد.[39]

امام حسین (ع) و هانی بن عروه

1- تاثر و اندوهگین شدن امام پس از شنیدن خبر شهادت هانی

زمانى که امام حسین (علیه السلام) از شهادت هانى و مسلم مطلع شدند ناراحت شدند و برای آن دو دعا کردند و مکرر مى‌فرمود: انا لله و انا الیه راجعون! رحمه الله علیهما.[40]

ابن اعثم چنین آورده: فاستعبر الحسین باکیا ثم قال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون[41]

امام حسین علیه السلام چون از شهادت مسلم و هانی خبر یافت، به شدت گریستند سپس کلمه استرجاع راخواندند.

نیز طبری آورده: زمانی که امام حسین علیه السلام از شهادت مسلم و هانی مطلع شد نوشته‌اى بیرون آورد و برای حاضران خواند: بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد: خبرى فجیع و دردناک به ما رسیده و آن کشته شدن مسلم بن عقیل و هانى بن عروه و عبدالله بن بقطر است. شیعیانمان ما را بى‌یاور گذشته‌اند...[42]

2- یاد کردن امام هانی

روز عاشورا، امام حسین(ع) به راست و چپ نگریست و هیچ یک از اصحاب و یارانش را ندید جز آنان که پیشانی بر خاک ساییده و صدایی از آن‌ها به گوش نمی‌رسید، پس ندا داد:

یا مسلم بن عقیل! و یا هانی بن عروة! و یا حبیب بن مظاهر! و یا زهیر بن القین! و یا یزید بن مظاهر! و یا یحیى بن کثیر! و یا هلال بن نافع! و یا إبراهیم بن الحصین! و یا عمیر بن المطاع! و یا أسد الکلبی! و یا عبد الله ابن عقیل! و یا مسلم بن عوسجة! و یا داود بن الطرماح! و یا حر الریاحی! و یا علی بن الحسین! و یا أبطال الصفا! و یا فرسان الهیجاء! ما لی أنادیکم فلا تجیبونی، و أدعوکم فلا تسمعونی؟! أنتم نیام أرجوکم تنتبهون، أم حالت مودتکم عن إمامکم فلا تنصرونه؟![43]

ای مسلم بن عقیل! ای هانی بن عروه، ای حبیب! ای زهیربن قین...!

ای دلاور مردان خالص! و ای سواران میدان نبرد! چه شده است شما را صدا می‌زنم؛ ولی پاسخم را نمی‌دهید؟ و شما را می‌خوانم؛ ولی دیگر سخنم را نمی‌شنوید؟ آیا به خواب رفته‌اید که به بیداری‌تان امیدوار باشم؟ یا از محبت امامتان دست کشیده‌اید که او را یاری نمی‌کنید؟...

نکته آخر این که: در فضیلت هانی همین بس که نسبت به ایشان زیارت مخصوصی وارد شده: در مقابل قبر بایست و پس از سلام به رسول خدا(ص) بگو:

سلام الله العظیم و صلواته علیک یا هانی بن عروة، السلام علیک أیها العبد الصالح، الناصح لله و لرسوله و لأمیرالمؤمنین، و الحسن و الحسین علیهم السلام، اشهد أنک قتلت مظلوما، فلعن الله من قتلک، و استحل دمک، و حشی الله قبورهم نارا، أشهد أنک لقیت الله و هو راض عنک بما فعلت و نصحت، و اشهد أنک قد بلغت درجة الشهداء، و جعل روحک مع أرواح السعداء، بما نصحت لله و لرسوله مجتهدا، و بذلت نفسک فی ذات الله و مرضاته، فرحمک الله و رضی عنک و حشرک مع محمد و آله الطاهرین، و جمعنا و إیاکم معهم فی دار النعیم، و سلام علیک ورحمة الله، سپس دو رکعت نماز بخوان و به ایشان هدیه کن...[44]

مقاله

نویسنده محمد رضا فرخي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS