24 آبان 1393, 14:7
كلمات كليدي : تاريخ، پهلوي، اردشير تاجبخش، ارتش، دانشگاه جنگ، ضد اطلاعات، آمريكا، مهندس بازرگان
نویسنده : سيد احمد موسوي
سرتیپ اردشیر تاجبخش، فرزند عبدالحمید در سال 1297ه.ش در تهران متولد شد و پس از اتمام تحصیلات مقدماتی در سال 1317 به ارتش شاهنشاهی پیوست.[1] وی که از افراد مورد اعتماد مقامات امریکایی و سفارت آن کشور در ایران بود، توانست خیلی سریع در دربار نفوذ کرده و حتی با خوش خدمتی به اربابان خود، و به پاس خدماتش به رژیم پهلوی نشانهای افتخار درجهی3، نشان خدمت درجه 3، نشان سپه درجهی 3 و همچنین نشان آذرآبادگان را هم دریافت داشته است.[2]
تاجبخش از دانش آموختگان دانشگاه جنگ بود، البته وی در آن موقع سرهنگ بود که توجه همه را به خود جلب کرد، او دانشجوی نمونه و گستاخی بود که با جسارت با استاد بحث و مواجهه میکرد. فردوست که در آن زمان به عنوان استاد در دانشگاه جنگ مشغول به تدریس بوده است چنین میگوید: «با خودم میگفتم که خدا نکند که این فرد به ساواک یا ضداطلاعات برود او قامتی بلند و سینهای فراخ داشت و اعصابی بسیار قوی که فوقالعاده مسلط به خود بود و با مافوق خود خودمانی صحبت میکرد، همیشه بدهکار نبود، طلبکار هم بود... او از همان موقع علاقهای شدید به کارهای ضداطلاعاتی داشت، این فرد مهره مورد علاقهی آمریکاییها بود و از همان موقع او را نشان کردند، او در پست ریاست ضداطلاعات غوغایی کرد و پشت همهی ارتش را لرزاند، او هیچ ملاحظهای نمیکرد و هیچ سفارشی را نمیپذیرفت و طبق راهنمایی آمریکاییها عمل میکرد، در واقع از مسلطترین افرادی که در این سمت دیدم سرتیپ اردشیر تاجبخش بود و تا حدودی سرلشکر قاجار که هر دو ریاست ضداطلاعات ارتش را بر عهده داشتند...[3]»
اردشیر تاجبخش با هماهنگی با دربار و شخص شاه در شورش عشایر ایل بختیاری علیه دولت دکتر مصدق نقش عمدهای را ایفا نمود؛ از جمله در ارسال ادوات جنگی به ایل بختیاری جهت مسلح نمودن آنها و ایجاد هر چه بیشتر هرج و مرج در ناتوان جلوه دادن دولت در برخورد با مردم. طبق بازرسیهایی که از ذخایر و تجهیزات ارتش به عمل آمد مشخص شد که به دستور و راهنمایی ستاد شاهپور علیرضا و با اطلاع محمدرضا شاه تجهیزات فراوانی در اختیار ایل بختیاری گذاشته شد. از جمله 200 تا 300 هزار فشنگ از ذخایر دانشکده افسری توسط سرگرد تاجبخش رئیس رکن 3 دانشکده افسری به جنوب فرستاده شده و در مجموع از کلیه ذخایر ارتش میلیونها فشنگ به جنوب ارسال شده است.[4]
سرتیپ اردشیر تاجبخش با حمایتهای بیرونی به سرعت در ارتش پیشرفت نموده و توانست به عنوان رئیس، "CIC" یا کمیته ضد اطلاعاتی ضد جاسوسی ارتش معرفی و مشغول به کار گردد.[5]
در کتاب ایران در بند نمونههای از ارتباطات سرتیپ تاجبخش و دیگر مقامات ایرانی دوره پهلوی آورده شده است که نشان دهنده وابستگی و خدمت وی به اجانب و دشمنان ملت ایران میباشد.[6]
در یکی از اسناد ساواک از اردشیر تاجبخش که در آن دوران هنوز به مدارج بالا نرسیده بود، با عنوان فرد شاهدوست و کسی که با اغلب اشخاص و رجال معاشرت خانوادگی دارد یاد شده است. و در ادامه همان سند درباره محاکمه سران سازمان نهضت آزادی ایران از قول تاجبخش چنین مینویسد: «دادگاه مخصوص دادرسی ارتش پس از محاکمات سری، ابتدا مهندس بازرگان و چند نفر دیگر را محکوم به اعدام کرده و یا در نظر داشته به اعدام محکوم کند و لیکن با وساطت چندین نفر از رجال و درخواست آنها از شخص شاه، خواهان تخفیف و عفو مهندس بازرگان و چند نفر دیگر را کرده و ادعا میکنند، مهندس بازرگان جنون دارد و اظهاراتش از روی مقصود و هدفی نمیباشد». وی ادامه میدهد: «روساء مجلسین ابتدا در زندان با مهندس بازرگان ملاقات و او را نصیحت میکنند که روش خود را نسبت به مقام سلطنت تغییر دهد و لیکن نامبرده پاسخ میدهد اعتقاد سیاسی من مخالف رژیم سلطنت است و حاضرم به جرم مخالفت با شاه اعدام شوم و از طرفی فرزندان مهندس بازرگان که در دبیرستان ایرانشهر تحصیل میکنند نزد همکلاسیهای خود مطالبی علیه رژیم اظهار میدارند و مقامات انتظامی از موضوع مطلع گردیده و دستور اخراج آنها را از دبیرستان صادر می کنند».[7]
فساد، رشوهخواری و باج گیری در رژیم پهلوی به درجهای رسیده بود که اگر کسی از خیانت دیگری با خبر میشد، تنها به دنبال بهرهبرداری شخصی و صنفی از این مورد بر میآمد. حسین فردوست در کتاب خود در مورد سپهبد عزیزالله کمال به جاسوسی برای روسیه و برداشت غیر مجاز از هزینههای رکن دوم ارتش خبر میدهد که توسط سرتیپ اردشیر تاجبخش کشف شده و در حضور فردوست از سپهبد کمال (رئیس تاجبخش) بازجویی البته به صورت غیر رسمی به اجرا در میآید و طبق گفته فردوست هدف تاجبخش از این نمایش فقط گرفتن منابع مالی بیشتر از برای قسمت تابعه خودش از سپهبد کمال بوده است.[8]
سرتیپ تاجبخش در سال 1345 بنابر تقاضای خودش بازنشسته شد. بعد از آن وی به صورت خیلی مشکوکی از کشور خارج گردید. خروج وی به قدری ناگهانی و پنهانی صورت گرفت که حتی از دید مامورین ساواک و امنیتی کشور نیز پنهان ماند. فردوست ماجرا را چنین شهر میدهد: «روزی تاجبخش به من تلفن کرد و گفت: «به شدت مریض شدهام و نمیتوانم خدمت کنم و تقاضای بازنشستگی کردهام.» او خواست که یکی از افسران دفتر را به دیدارش بفرستم. بلافاصله فرستادم. نامه کوتاه محبتآمیزی به انضمام 3 قطعه عکس که در تختخواب برداشته بود، برایم فرستاد. مدتی بعد افسر دفتر را مجددأ برای احوالپرسی فرستادم که نبود، از ساواک پرس و جو کردم. روز خروجش از ایران پیدا نشد؛ ولی مدیر کل هشتم گفت که به خارج رفته، به کجا؟ او نمیدانست. دیگر من هیچ وقت تاجبخش را ندیدم و از وضعش مطلع نشدم، ولی دریافتم که تمارض او طرح آمریکاییها بوده و او را به علت توانایی فوقالعادهاش برای استفادهی خودشان به آمریکا بردهاند».[9]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان