24 آبان 1393, 14:5
كلمات كليدي : تاريخ، مسئله فلسطين، دوره رضا شاه، نمايندگان ايران، كنسولگري، اقليت يهود
نویسنده : سيد جواد موسوي
به رغم اهمیت موضوع فلسطین در آن دوران و انتشار اعلامیه بالفور، از آنجا که جنگ اول جهانی و اشغال ایران در آن سالها صحنه سیاست خارجی و افکار عمومی ایرانیان را دست خوش بحران نموده بود، اینک اطلاعات و اسناد دقیقی در مورد موضوع یاد شده در آن دوران موجود نیست![1]
دولت ایران از اواخر قرن 19م و در پی مهاجرت جمعی از تجار به آن سرزمین، اقدام به تأسیس دفتر نمایندگی نمود. این کارپردازی نخست به مسائل اقتصادی و تجاری بازرگانان ایرانی رسیدگی میکرد و سپس به موضوعات دیگری از جمله کمک به کاروانهای زیارتی، تبلیغات فرهنگی، تهیه اطلاعات و گزارشهای منطقهای و... میپرداخت.
دولت انگلستان بلافاصله پس از اشغال فلسطین و در دست گرفتن امور آن سامان، کوشید تا با وسایل مختلف از دخالت کشورهای خارجی در امور فلسطین ممانعت کند. انگلستان در همان آغاز کار دستور داد تا تمام نمایندگیهای سیاسی خارجی پرچم خود را که بر فراز کنسولگریها افراشته بودند، پایین بیاورند.[2] مقامات وزارت خارجه ایران نسبت به این دستور واکنش سریعی نشان ندادند و تنها پس از یک سال، به کنسولگری ایران در مصر چنین ابلاغ کردند: «رابرت مورخ 22 جمادیالاول نمره 721 دایر به ممانعت مأمورین دولت انگلیس در اینکه بیرق دولت ایران و سایر دول بیطرف در یافا افراشته شود، حاوی ترجمه مراسله ویس قونسولگری دولت علیه مقیم یافا واصل گردید. با سفارت انگلیس در این خصوص مذاکره شد، جواب اظهار داشتند که چون در یافا قونسولگریها متعدد است، اگر به قونسولگری دولت علیه اجازه افراشتن بیرق داده میشد، سایر قونسولگریها نیز همین تقاضا را میخواهند و اسباب زحمت میگردند. به این مناسبت، اولیای نظامی(انگلیس) نتوانستهاند این اجازه را بدهند.»[3] چندی پس از این اقدام، دولت انگلستان به صورت رسمی طی یادداشتی به وزارت خارجه ایران اطلاع داد: «بر حسب دستورالعمل وزیر امور خارجه دولت اعلی حضرت پادشاه انگلستان، شرف دارم خاطر جنابعالی مستحضر سازم که تنظیمات انگلیس اجازه نمیدهد که در مدت امتداد تصرف نظامی انگلیس و وضع جنگ، کسی وارد سوریه و فلسطین شود، مگر اینکه مستقیماً قبل از وقت از مرکز نظامی، قوای اعظامیه مصر در قاهره توسط یکی از قونسولها یا در نقاطی که صاحب منصبان کنترل نظامی انگلیس هستند، توسط آنها تحصیل اجازه مسافرت کرده باشند. در این موقع احترامات فائقه را تجدید مینماید. سرپرسی سایکس».[4]
مجموعه این اقدامات سبب گشت تا دولتمردان ایران که خود به صورت غیرمستقیم درگیر تحولات جنگ جهانی اول شده و بواسطه مشکلات مالی، بسیاری از نمایندگیهای ایران در خارج را تعطیل ساخته بودند، نسبت به امور فلسطین، شام، شرق اردان، بیروت و جده بیاعتنا شوند. در این میان تنها سر کونسولگری ایران در مصر بود که گاه گزارشهایی را برای تهران میفرستاد. در چنین شرایطی، وضعیت سیاسی ایران نیز دچار نوعی بحران و سر درگمی شده بود. انتشار خبر پایان جنگ و تشکیل کنفرانس صلح، آشکار شدن موضوع قرارداد 1919م میان ایران و انگلیس و مخالفت همه جانبه مردم با آن، ناامنی و فقدان ثبات سیاسی، پریشانی امور مالی، عدم امنیت شغلی و فقر و بیماری سبب شده بود تا زعمهای دولت ایران بیش از آنکه به فکر تحولات منطقهای و جهانی باشند به معضلات داخلی خود بیندیشند. متأسفانه حتی در سالهای پایانی جنگ نیز که دیپلماتهای ایرانی تا حدی به شرایط جهانی خو گرفته بودند و صحنه درگیریهای نظامی از سرزمینهای خاورمیانه و شمال آفریقا به مناطق اروپایی محدود شده بود، باز هم گزارشهای منظمی ارائه نمیکردند. یکی از علل این بیتوجهی بویژه در مورد فلسطین را باید در نامشخص بودن وضعیت سیاسی آن سرزمین جستجو کرد. مدیران وزارت خارجه نمیدانستند که آیا امور مربوط به فلسطین را باید سفارت ایران در لندن بر عهده بگیرد یا همچون گذشته کارگزاریهای ایران در شام و مصر؟ آشکار نیست که در این سالها سرکونسولگری ایران در فلسطین کاملاً تعطیل بوده و یا اینکه فعالیت محدودی را دنبال میکرده است.[5] در میان مهاجران یهودی، 51 ایرانی نیز به چشم میخوردند افرادی که حتی سرکنسول ایران در مصر هم از عزیمت ایشان بیخبر بوده[6] و چه بسا تحت تأثیر القائات مراکز وابسته به صهیونیسم بین الملل ایران (همچون آلیانس) و به امید نیل به سرزمین حاصلخیز و بهشت موعود دیار خود را ترک کرده و در نهایت تنگدستی راهی سرزمین غریب شدند.[7]
چرچیل در سال 1299م به مقام وزیر مستعمرات بریتانیا برگزیده شد و سلیس صدراعظم ویلسن بریتانیا درباره این انتساب مینویسد: «چرچیل در آنجا با کمک لورنس عربستان دو کشور پادشاهی عراق و اردن بزرگ را بوجود آورد و شرایط لازم را برای تأسیس کشور ملی یهود در فلسطین فراهم آورد و در تمام مدت عمر از آن حمایت کرد».[8] چرچیل از همان روزهای نخستین تصدیّش به این مقام کوشید تا امور سرزمینهای تحت قیمومیت انگلستان در خاورمیانه را از وزارت امورخارجه بریتانیا به وزارت مستعمرات منتقل سازد. اقدام بعدی چرچیل تشکیل کنفرانس از کارگزاران سیاسی اطلاعاتی بریتانیا در خاورمیانه بود تا با همکاری آنها بتواند سیاست جدید لندن در خاورمیانه را اعمال کند. این گردهمایی که 12 مارس 1921م با حضور قریب به چهل کارشناس سیاسی ـ اداری و نظامی انگلیس در قاهره کار خود را آغاز کرد،[9] مورد توجه دیپلماتهای ایرانی مقیم مصر نیز واقع شد. فتحالله پاکروان سرکونسول وقت ایران در مصر بود. متأسفانه دولت سید ضیاءالدین طباطبایی هیچ گونه واکنشی نسبت به کنفرانس قاهره از خود نشان نداد و حتی مصوبات یا شایعات حاصل از آنرا دخالت در امور کشوری بیطرف چون ایران قلمداد ننمود.
در ایران همچون بسیاری از کشورهای دیگر، طی این دوران وقایعی رخ داد که اگر چه هنوز به دقت مورد بررسی و ارزیابی واقع نشده است، لیکن میتوان حدس زد که دستهایی در کار بوده تا بروز این حوادث به کمک سفارتخانههای خارجی، افکار عمومی جهانی را به نفع صهیونیسم برانگیزانند. از آن جمله، واقعه نزاع میان یهودیها و مسلمانان تهران در محله کلیمیهاست. این حادثه که در 20 فروردین سال 1301ش روی داد و با حضور قوای نظامی خاتمه یافت.[10] سرآغازی شد بر مجموعهای از درگیریهای مذهبی میان اقلیت یهودی با مردم تهران که اخبار و آثار آن حتی در خارج از مرزهای ایران نیز انعکاس یافت. ظاهراً صهیونیستهای یهودی در تهران طی آن سالها مرکزی را تحت عنوان (مجمع مرکزی تشکیلات صهیونیست ایران) ایجاد کرده بودند[11] و با تحریک عامه اقلیت یهود، آنها را واداشته بودند تا با مجروح ساختن یکی از اعضای بیت مرحوم آقا شیخ عبدالنبی از مجتهدین بزرگ تهران، زمینه را برای بروز درگیری فراهم سازند.[12] سفارت ایران در مصر با درک این واقعیت در همان سالها طی گزارشی به مقامات مافوق در تهران به بیان این توطئه میپردازد: «حکومت فلسطین در نظر گرفته است احصائیه نفوس از اهالی مملکت نموده و گویا قانونی وضع نمودند که اتباع خارجه به مجرد تقاضا فوراً به تابعیت محلی قبول میشوند و تشکیلات صهیونیستها هم عدهای از یهودیهای اتباع ایران را به وسایل مختلفه وادار به قبول تبعیت حکومت فلسطین مینمایند. از این رو باعث میشود، عده معتنابهی از اتباع یهود ایران از تابعیت ایران خارج شوند و تحت تابعیت فلسطین درآیند.»[13] این مهاجرتها پس از کوتاه زمانی با مسئله دیگری نیز مواجه شد و آن اینکه به دلیل آزادی عمل نمایندگیهای سیاسی بریتانیا در ایران و تشویق و ترغیب دعاة صهیونیزم در کشورهای مجاور موجی از مهاجرین غیر ایرانی که بیشتر از نواحی شوروی، افغانستان و عراق وارد ایران میشدند، هم به جمع نخستین افزوده شدند.[14] مجموعه این فشارهای پنهان و آشکار وارد بر دولت وقت، سرانجام نخست وزیر، احمد قوام را واداشت تا به رغم مصوبه مورد اشاره هیئت وزیران طی حکمی آنرا ملغی سازد: «وزارت جلیله امور خارجه، تصویب نامه راجع به منع مهاجرت کلیمیها و را عجالتاً موقوف الاجرا بگذارید... قوام»[15].
جامعه ملل نهادی بود که در پی پیشنهادهای چهارگانه ویلسون در 1918 پدیدار شد. وی در ماده 14 پیشنهاد خود بیان نمود: «جامعهای عمومی از ملل که هدفش تأمین استقلال سیاسی و تضمین تمامیت ارضی همه کشورها اعم از کوچک و بزرگ در قبال یکدیگر باشد، باید بر اساس پیمانهایی رسمی بوجود آید.»[16] در چنین اوضاع و احوالی، موضوع فلسطین نیز در تقدم کار این سازمان قرار گرفت. به موجب ماده 22 میثاق این سازمان، مسئولیت دائمی؛ ولی غیر مستقیم اداره صحیح عراق، اردن، فلسطین و سوریه که از تجزیه عثمانی سر بر آورده بودند؛ اما هنوز به اعتقاد اعضای دائم شورای جامعه ملل، صلاحیت احراز کسب استقلال را نداشتند به جامعه ملل محوّل شد. هیئت نمایندگی ایران نیز که به جهت دفاع از حقوق از دست رفته خود راهی کنفرانس صلح 1919 شده بود و بر اثر نظریات دولت انگلستان نتوانسته بود ادله خود را از تریبون کنفرانس به سمع جهانیان برساند، به ناگاه خود را با نهادی قانونگذار مواجه دید که برای استماع سخنان ایشان شرط عضویت را مطرح می ساخت. موضوع فلسطین نخستین بار به صورت جدی هنگامی در جامعه ملل مطرح شد که حادثه براق شریف در بیتالمقدس روی داد. واقعه چنین آغاز شد که صهیونیستها در اوائل سال 1928 با انتقال دهها صندلی و نیمکت به کنار این مکان شریف و انجام مراسم مذهبی کوشیدند تا مانع از انجام فرایض زوار مسلمان شده و بدین ترتیب با دستاندازی به یکی از اماکن مقدس، زمینه را برای اقدامات بعدی خود فراهم سازند.[17] دولت ایران ظاهراً به بهانه کمبود وقت از اعزام نمایندهای به فلسطین خودداری ورزید.[18] حاج امینالحسینی به ائتلاف با یکی از رهبران مسلمان مبارز هند، مولانا شوکت علی دست زد و دو طرف تصمیم گرفتند تا با برگزاری اجلاس فراگیر، از تمام کشورهای مسلمان دعوت نمایند از این رو حاج امینالحسینی با عزیمت به مصر و دیدار با سفیر ایران موضوع را گزارش داد. یکی از نمایندگان ایران در این اجلاس، حاج میرزا یحیی دولت آبادی بود که غالباً از طرف دولت علیّه در کنگرههای مختلف نمایندگی داشته است.[19] نماینده دیگر ایران که در این اجلاس شرکت کرد، سید ضیاءالدین طباطبایی نخست وزیر سابق ایران بود. وی در این اجلاس به عضویت کمیته اجرایی کنفرانس درآمد و بعدها رئیس دبیرخانه کنگره اسلامی شد.[20] اما این کنفرانس هیچ دست آوردی نداشت چرا که اعضای کمیته اجرایی آن دچار سهلانگاری و خودخواهی بودند که بیشتر از جنبه افتخاری و عنوان رسمی سود میبردند.[21] حسین علاء از سیاستگزاران ایران میخواهد تا موضع رسمی دولت ایران در این خصوص را برای اجرا به او ابلاغ نمایند. ذکاءالملک فروغی وزیر خارجه وقت ایران طی تلکسی به علاء یادآور میشود که باید طوری صحبت کرد که بدون ضدیت صریح با دولت یا جماعتی، طرفداری از مسلمین شود.[22]
نماینده اجرایی صهیونیسم، دکتر ژاکوبس از علاء نماینده ایران در جامعه ملل میخواهد: «از امیر فیصل که عن قریب اینجا میآید استفسار کنم آیا حاضر است نفوذ خود را بین اعراب فلسطین برای تسکین آنها و مرافقت با یهود در زمینه مساوات اعمال کند؟»[23] همزمان با این واقعه به خواسته یا ناخواسته تغییری در سیاست خارجی ایران نیز پدید آمد. محمدعلی فروغی وزیر خارجه وقت که دست علاء را در مذاکره با امیرفیصل جهت میانجیگری بین اعراب و صهیونیستها باز گذاشته بود، مستعفی شد و از سوی نخست وزیر سید باقر کاظمی مهذبالدوله به وزارت خارجه منصوب شد. این انتصاب نشان داد که بزودی تغییری در سیاست خارجی ایران هویدا خواهد شد چرا که کاظمی دارای وجهه ملی ـ اسلامی خوبی بود. کاظمی با عزیمت به ژنو و ایراد نطقی در جامعه ملل از حقوق فلسطینیها جانبداری کرد و به این گونه چرخش آشکاری را در سیاست خارجی ایران سبب شد.[24] موضع ایران بار دیگر در اواخر دوره زمامداری رضاشاه، یعنی در زمانی که وی سیاست نزدیکی به آلمان را پی گرفت دچار تغییر شد و ایران مجدداً در جامعه ملل به دفاع از حقوق مردم فلسطین پرداخت که البته آن اقدام مقطعی نیز با واکنش مثبت جهان اسلام روبرو شد: «در دوره انعقاد اخیر جامعه ملل و جلسات کمیسیون ششم سیاسی فعلیه فلسطین از رئوس مسائلی بود که مورد مذاکره و مناقشه نمایندگان ممالک مختلفه دنیا مخصوصاً کشورهای شرقی گردید. چنانکه نطق نمایندگان مصر و عراق و خصوصاً ایران روح نوینی به کالبد افسرده اعراب فلسطین دمیده و باعث بسی امیدواری و دلداری آنان گردید.»[25] در یک جمعبندی کلی باید گفت که دولت ایران پس از تشکیل جامعه ملل به رغم نقش گسترده و فعالیتهای دامنهداری که در امر سامان دهی آن نهاد بینالمللی ایفا کرد چنانکه انتظار میرفت در خصوص مسئله فلسطین به عنوان یک معضل جهان اسلام، حرکت سازندهای نکرد. از سوی دیگر حضور عناصر وابسته و سر سپردهای چون سید ضیاءالدین طباطبایی و یحیی دولتآبادی، این سؤال را مطرح میسازد که آیا اقدامات ایران در صحنه بینالمللی در چارچوب سیاست بریتانیا نبود؟[26]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان