دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

برهان استقرای بدبینانه no-miracle argument

No image
برهان استقرای بدبینانه no-miracle argument

كلمات كليدي : استقراي بدبينانه، برهان معجزه نبودن، رئاليسم، ضد رئاليسم، لائودن

نویسنده : علیرضا منصوری

یکی از مهمترین دفاعیات رئالیست‌ها از صدق (تقریبی) نظریه‌ها، دفاعی است تبیین‌گرایانه، که به برهان معجزه ممنوع[1] معروف است و بر اساس آن، بهترین تبیین برای توفیق تجربی علم و این که این توفیق امری معجزه‌آمیز تلقی نگردد، این است که بپذیریم نظریه‌ها (حداقل به طور تقریبی) صادقند.

گرور ماکسول[2] و خصوصاً بوید[3] از شاخص‌ترین افرادی هستند که با اتکا به طبیعت‌گرایی[4] از رئالیسم دفاع می‌کنند. به اعتقاد بوید معرفت شناسی باید کاملاً طبیعت گرایانه باشد؛ یعنی در معرفت شناسی نباید از روش‌هایی غیر از آنچه دانشمندان به کار می‌گیرند بهره برد. هیچ روش فلسفی مقدم بر روش علمی وجود ندارد که بتوان برای حل بحثهای جاری در فلسفه علم از آن استفاده کرد. دفاع طبیعت‌گرایانه بوید از رئالیسم علمی مبتنی بر این برهان است که پذیرش صدق نظریه‌ها بهترین تبیین برای توفیق تجربی علم است[5].

اما علمی کردن معرفت‌شناسی، و به آزمون تجربی بردن دعاوی معرفت شناسانه هر چند ممکن است این فایده را برای رئالیست‌ها داشته باشد که منجر به تأیید ادعاهای آنها شود، ولی از طرفی هم ممکن است موجب رد آنها گردد و لائودن[6]، با هدف رسیدن به همین نتیجه تلاش کرد، با استدلال ساده، اما مهمی که به استقرای بدبینانه شهرت یافته است، نشان دهد رئالیسم از طریق مطالعه تجربی تحول علم تأیید نمی‌شود.

وی در بحث خود بر این نکته تأکید می‌ورزد که نظریه‌های علمی بسیاری در تاریخ علم وجود داشته که در زمان خود کفایت تجربی خوبی داشته، ولی بعداً غلط بودنشان آشکار شده است. تاریخ علم نشان می‌دهد که این نظریه‌ها هر چند برای مدت‌ها کفایت تجربی داشتند و از این لحاظ موفق بوده‌اند، اما اکنون روشن شده که دعاوی آنها راجع به ساختار جهان غلط بوده است، و الفاظ نظری این نظریه‌ها به چیزی واقعی در جهان ارجاع نمی‌دهند. بنابراین، بر اساس یک فرا استقرا روی نظریه‌های علمی، می توان گفت، محتمل‌تر آن است که نظریه‌های علمی رایج نیز، مانند نظریه‌های قبل غلط باشند، و لذا الفاظ نظری آنها موجودات واقعی در جهان را نشان ندهند. این مطلب نشان می‌دهد که کفایت تجربی یک نظریه، هیچ مجوزی برای این ادعا که نظریه‌ها صادق یا تقریباً صادقند فراهم نمی‌کند. لائودن برای قوت بخشیدن به استدلال خود به ذکر موارد تاریخی مثل فلوژیستون، نظریه کالریک گرما یا نظریه اتر نور زمانی کفایت تجربی داشتند و موفق بودند، می‌پردازد که اکنون مشخص شده است که نه صادقند و نه ارجاع دهنده.

به سخن دقیق‌تر هدف استقرای بدبینانه لائودن در وهله اول این است که این تز را از اعتبار بیندازد که، نظریه‌هایی که در حال حاضر موفقند، تقریباً صادقند. لائودن انکار نمی‌کند که نظریه‌های موفق، از روی اتفاق می‌توانند تقریباً صادق باشند، آنچه او بر تردید و انکار آن پای می‌فشارد، ارتباط تبیینی بین توفیق تجربی و صدق (تقریبی) است. برای رسیدن به این هدف، وی مقایسه‌ای میان نظریه‌های گذشته و حال انجام می‌دهد و از این مقایسه دو نتیجه می‌گیرد[7]:

الف) اگر صدق (تقریبی) نظریه‌های موفق کنونی را بپذیریم، به این نتیجه می‌رسیم که نظریه‌های قدیمی صادق نبوده‌اند، چون اکنون مشخص شده است که هویات مفروض در آنها وجود ندارند، و گرنه قوانین و مکانیسم‌های آنها قسمتی از توصیفات نظری کنونی بود.

ب) هر چند این نظریه‌ها غلطند، با وجود این از لحاظ تجربی کفایت داشتند.

لائودن با تکیه بر این نتایج به هدف اصلی خود می‌رسد؛ یعنی اینکه توفیق تجربی ارتباطی به صدق تقریبی ندارد و برخلاف ادعای رئالیست‌ها صدق (تقریبی) نظریه‌ها نمی‌تواند توفیق تجربی نظریه‌ها را تبیین کند و لذا نمی‌توان گفت نظریه‌هایی که در حال حاضر موفقند، تقریباً صادقند.

رئالیست‌ها در دفاع از موضع خود گفته‌اند: نظریه‌های قدیمی که از لحاظ تجربی موفق بودند، هر چند امروز غلط محسوب می‌شوند، با وجود این تقریباً صادقند. وقتی می‌توان گفت نظریه‌ای تقریباً صادق است که الفاظ نظری اساسی موجود در آن، مرجع و مدلولی واقعی داشته باشد. اما روشن است که ما راهنمایی به جز نظریه‌ها نداریم و نمی‌توانیم پا از نظریه‌ها بیرون بگذاریم و ببینیم آیا این الفاظ، مرجعی واقعی دارند یا نه. اختلاف رئالیستها و لائودن در اینجاست که از نظر رئالیستها، بدون فرض مرجعی واقعی برای الفاظ اساسی نظریه‌ها، نمی‌توان تبیین درستی از توفیق تجربی علم به دست داد، در حالی که از نظر لائودن، تغییرات رادیکال در هستی‌شناسی نظریه‌ها در طول زمان‌های گذشته، این امید را کمرنگ می‌کند که از توفیق تجربی نظریه‌ها بتوان فرضی در خصوص هستی‌شناسی ارایه داد. با توجه به آنچه گفته شد رئالیست‌ها برای پاسخ به ایراد لائودن، و وارد ساختن خدشه به استدلال وی به طور خلاصه، سعی می‌کنند تا سازگاری تاریخ علم را با این ادعای خود، که نظریه‌های موفق، تقریباً صادقند، نشان دهند و این‌کار را در چند جهت دنبال می‌کنند:

نخست آنکه سعی می‌کنند، نشان دهند ناپیوستگی نظری در تغییر نظریه‌ها چنانکه لائودن می‌گوید، رادیکال و گسترده نیست.

دوم اینکه نشان می‌دهند مجموعه‌ای از اظهارات نظری وجود دارد که به خوبی حمایت شده است و می‌توان فرض کرد که بهترین توضیح را از چگونگی جهان اطراف ما ارایه می‌دهند.

و سوم اینکه نشان می‌دهند الفاظ نظری اساسی نظریه‌های قدیمی هنوز می‌توانند مرجعی داشته باشند؛ یعنی به هویاتی دلالت کنند که در هستی‌شناسی نظری امروز ما ظاهر می‌شود.

رئالیست‌ها از طریق این تحقیقات تاریخی خود، تأکید می‌کنند که استقرای بدبینانه، در شکل قوی خود، ادعایی دارد که قادر به استقرار و دفاع از آن نیست. یعنی نمی‌توان گفت که با تحول علم تنها نظریه‌های غلط آشکار شده‌اند، بلکه دلایل خوبی برای حفظ پاره‌هایی از علم قدیم نیز وجود دارد.

آنها همچنین مدعی‌اند فهرست لائودن نشان می دهد که، مبنای وی برای چنین نتیجه‌گیری استقرایی چندان محکم نیست؛ زیرا، اولاً نمونه گیری لائودن به اندازه کافی بزرگ نیست، و در ضمن می‌توان پرسید آیا در فهرست وی، واقعاً همه نظریه‌ها موفق بوده‌اند و آیا حوزه‌های علمی انتخاب شده جزو علوم بلوغ یافته به شمار می‌آیند؟ لازم به ذکر است عبارت «توفیق تجربی» که رئالیست‌ها به کار می‌برند صرفاً به معنی دسترسی به وقایع تجربی در دسترس نیست، بلکه شامل پیش‌بینی های بدیعی می‌شوند که آزمون پذیرند. بنابراین رئالیست‌ها برای کاهش تعداد موارد فهرست شده توسط لائودن می‌توانند تأکید کنند که او باید فهرستش را محدود به نظریه‌هایی کند که به طور اصیلی موفقند و مربوط به حوزه‌هایی از علومند که به اندازه کافی بلوغ یافته‌اند. با کم شدن فهرست لائودن راه بر نتیجه‌گیری‌های بدبینانه نیز تنگ و دشوار می‌شود.

منتقدین لائودن در مقابلِ مقدمۀ (الف) استدلال وی سعی می‌کنند نشان دهند که قوانین و مکانیسم‌های نظری که باعث توفیق نظریه‌ها بوده‌اند، در نظریه‌های علمی کنونی حفظ می‌شوند و ضمناً این طور نیست که هنگام رها شدن تئوری، همه مکانیسم‌ها و قوانین و هویات نظری مفروض در آن به طور یکپارچه رد شود. به عبارتی نمی‌توان یک استراتژی همه یا هیچ اتخاذ کرد.

به عنوان مثال سیلوس ضمن بررسی تاریخی نظریه کالریک گرما به این نتیجه می‌رسد که به هیچ وجه دانشمندان به طور قطع جوهری مادی به نام کالریک را فرض نکردند. مطالعه تاریخی نشان می دهد که، بر خلاف نظر لائودن، دانشمندان در مورد کالریک تردیدهایی داشته‌اند. البته منظور این نیست که آنها نسبت به کالریک تلقی ابزارانگارانه داشتند، بلکه معنای سخن این است که از نقطه نظر سمانتیکی نسبت به کالریک تلقی رئالیستی داشتند، ولی از حیث معرفتی شواهد و قرائن قطعی دال بر وجود چنین جوهر مادی در دست نداشتند و لذا در مورد آن محتاطانه اظهار نظر می‌کردند و اتفاقاً این رویکرد آنها معقول بود، چون اولاً نظریه کالریک از توضیح برخی پدیده-ها مثل ایجاد گرما توسط اصطکاک ناتوان بود، و تلاشهای انجام شده در این زمینه حاصلی جز فرضیه‌های موردی[8] نداشت، ثانیاً در نظر گرفتن یک جوهر مادی به نام کالریک برای گرما، برای قوانین کالریمتری اساسی نبود. در کل می‌توان گفت که بر خلاف ادعای لائودن، کالریک یک فرض اساسی در نظریه کالریمتری به شمار نمی‌رفت و دانشمندان در خصوص آن محتاط بودند[9]. سیلوس همچنین پس از بررسی نظریه‌های اتر نیز نتیجه می‌گیرد، قسمتهایی از نظریه اتر نوری که توسط شواهد حمایت شده است در نظریه های بعدی به کار گرفته شده است. حتی برخی از فیزیکدانان برجسته معاصر نیز بر لزوم فرض وجود اتر در نظریه‌های کنونی تأکید دارند[10].

البته رویکرد‌ دیگری نیز تحت عنوان رئالیسم ساختاری وجود دارد[11]که راهی میانه بین دو استدلال معجزه ممنوع و استقرای بدبینانه اختیار می‌کند. بر اساس این رویکرد از آنجا که، ساختار ریاضی در سیر تحول نظریه ها حفظ می‌شود، بنابراین می‌توان گفت یک همبستگی بین انباشتی بودن ساختار ریاضی و انباشتی بودن توفیق تجربی وجود دارد و از طرفی چون پیش‌بینی‌های موفق نشانه این هستند که گویی نظریه‌ها به نحوی با عالم برخورد دارند، لذا می‌توان انتظار داشت آن نقطۀ برخورد، همان ساختار ریاضی باشد که در سیر تحول نظریه‌ها حفظ شده است.

مقاله

نویسنده علیرضا منصوری

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS