دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

توماس هابز (1588-1679)

No image
توماس هابز (1588-1679)

كلمات كليدي : روش هندسي، ماده گرايي، صيانت نفس، احساس، نوميناليسم، جبر، آزادي، وضع طبيعي، قرارداد اجتماعي، حكومت

نویسنده : امير قرباني

توماس هابز فیلسوف بریتانیایی در زمان شورش «الیور کرومول» بر علیه سلطنت چارلز می‌زیست و این واقعه در آراء سیاسی او تاثیر زیادی گذاشت. اما در زمینه مابعدالطبیعه بیشترین تاثیر را از گالیله و هاروی که معاصر او بودند، پذیرفته است. از آثار او می‌توان به لویاتان[1]، عناصر قانون طبیعی و سیاسی[2] و عناصر بنیادین سیاست اشاره کرد.

روش هابز

هابز از نخستین فیلسوفان بزرگ جدید بود که به نظریه سیاسی رهیافتی عملی نشان داد. او در جوانی تحت تاثیر فرانسین بیکن، که برانگیزانده او به علوم طبیعی بود، قرار گرفت و مطالعه در علوم طبیعی و فیزیکی رهیافت هابز به سیاست را تعیین کرد. پایه تفکر او ماتریالیستی بود و روش ایوکلید (اقلیدس) او را جذب کرد[3].

هابز پس از آشنایی با هندسه، آن را به دلیل دقت روش، علم واقعی دانست. او نوشت: «هندسه تنها علمی است که تاکنون خداوند را آنقدر خوش آمده که آن را به بشریت عطا کرده است[4].» راز هندسه این است که نخست قضیه‌های ساده را در نظر می‌گیرد، آنها را حل می‌کند و سپس به مسائل پیچیده‌تر می‌پردازد. بنابراین، هندسه قضیه‌ای را از قبل مسلم نمی‌داند. هابز گمان می‌کرد با روش استنتاج، که در هندسه معمول است، می‌توان به روابط علت و معلولی میان پدیدارها پی برد. او کوشید احکام ریاضی را در مورد مفاهیم فلسفه و علوم اجتماعی به کار ببرد. برای مثال، در تعریف استدلال گفت: «استدلال همان حساب کردن است؛ روش جمع و تفریق کردن نتایج اسم‌های عام که برای نشانه‌گذاری و بیان اندیشه‌های خود اختیار می‌کنیم،» به عبارت دیگر «یعنی به دست آوردن نتایج از تعریف‌ها، و با کاربرد این روش، علم یعنی شناخت نتایج، یا شناخت بستگی یک کار به کار دیگر.» در عین حال هابز از تفاوت میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی آگاه بود و بنابراین در کاربرد احکام ریاضی به علوم اجتماعی خیلی اصرار نکرد[5].

هابز به پرسش بزرگ زمان خود توجه داشت: آیا به اتکای قوه عقل بشر می‌توان اجتماعی همبسته ایجاد کرد یا نه؟ هابز به این پرسش آشکارا پاسخ مثبت داد. او تحت تاثیر انقلاب علمی، که نوید می‌داد جامعه را می‌توان به روشی دوباره نظم داد که به انسان زندگی تازه دهد و بهتر از هر زمان دیگر کند، و همه اینها هم بر اساس دانش علمی صورت گیرد، معتقد بود که بیشتر رنج و اندوه بشر نتیجه روش نامناسب و غیرعلمی است که در جامعه‌های سیاسی گشته متداول بوده است. به نظر هابز گرفتاری‌های سیاسی اروپا دو منشاء در گذشته‌ها داشتند: فلسفه ارسطو، و کلیسای کاتولیک. او در لویاتان نوشت: «فلسفه پوچ مدرسی ارسطو چیزی جز یک سلسله واژه‌های نامعمول و عجیب نیست.» و گفت که بسیاری از آموزش‌های سرنوشت‌سازد کلیسا، که پایه‌های قدرت آن را هم به وجود می‌آورند، اوهام و خرافات هستند. هابز در مخالفت با گستردگی فلسفه ارسطویی در اروپای سده هفدهم گفت که هدف او این است که مردم را آگاه کند تا نگذراند از آنها بهره‌برداری شود و در لویاتان نوشت: «ارسطو در رواج بخشیدن به پوچی‌های بزرگ» سهم داشته است و فلسفه او ،یعنی ارسطو، «مردم را با واژه‌های توخالی از اطاعت از قوانین کشورشان بازمی‌دارد... و آنها را می‌ترساند.»

هابز نظر دکارت را می‌دانست و می‌پذیرفت که روش ریاضی را می‌توان برای حل مسائل علوم دیگر به کار برد. او در این مورد شاید به سبب کم بودن دانش ریاضی خود، بیشتر از دکارت امیدوار و معتقد بود که اگر بتوان مانند روش ریاضی، ساده‌‌ترین فرضیه‌ها را به عنوان پایه‌ای به کار برد که بر اساس آن، گام به گام، ساختار پیچیده‌تری ساخت، می‌توان یک علم جامع ایجاد کرد.

هابز به کاربرد روش استقرایی و تجربه‌گرایی مشهور شده بود. او می‌اندیشید گذشته -که از دسترس بررسی تجربی دور شده است- یا درس‌های تاریخ به طور کلی بی‌ارزش است. هابز به ندرت با اشاره به تاریخ استدلالی را مطرح کرد. لویاتان در اساس پر از تعریف‌ها و تجربه‌های بسیار نزدیک متقاعدکننده است. هابز تقریبا به کل نظریه‌ها روی آورد و از واقعیت‌های مشخص تاریخ، یا از تجربه نسل‌های گذشته چندان سود نبرد. او می‌گفت ساختن یک دولت مستلزم عملی کردن قواعد و اصول معینی است که اعتبار علمی، و بنابراین ابدی دارند، پس عقل بیش از تاریخ قابل اتکاست[6].

مبانی فلسفه هابز

1) اصالت ماده

هابز فلسفه را دانشی سودمند می‌داند که با تبیین علت و معلولی سروکار دارد. او معتقد است فلسفه طبیعی و فلسفه سیاسی هر دو سودمند هستند ولی فلسفه شامل الهیات نمی‌شود زیرا موضوع آن واقعیتی غیر مادی و روحانی است که فوق فهم ما قرار دارد. همچنین تاریخ و ستاره‌بینی را نمی‌توان جزء فلسفه دانست. فلسفه تنها درباره علل و خواص ماده سخن می‌گوید. بنابراین، فلسفه هابز نوعی اصالت ماده روشی است، به این معنا که او به بحث از ماده اهمیت می‌دهد و خدا و امور غیرمادی را خارج از فلسفه قرار می‌دهد. او نمی‌گوید خدا وجود ندارد، بلکه بحث از خدا را در فلسفه جایز نمی‌شمارد. البته هابز اساسا الهیات را غیرعقلانی می‌داند. او در جایی می‌گوید که تعبیر جوهر غیرمادی، تناقض‌آمیز است. ما هیچ تصوری از موجود نامتناهی نداریم و الفاظی از این‌گونه یاوه و بی‌معنی هستند[7]. به اعتقاد هابز وقتی نام خدا را بر زبان می‌آوریم، منظورمان ستایش اوست وگرنه درکی از خود او نمی‌توانیم داشته باشیم[8].

2) ماهیت انسان

هابز بر اساس اعتقاد به اصالت ماده، انسان را نوعی ماشین می‌داند و به روح اعتقاد ندارد. انسان موجودی طبیعی و بخشی از جهان طبیعت است و طبیعت نیز مفهومی مکانیکی و ماشینی دارد. کل جهان طبیعت از ماده و حرکت ساخته شده است. مهم‌ترین نکته در فهم فلسفه هابز، مفهوم حرکت است. فیزیک گالیله نشان داد که ویژگی اصیل و دایم حهان، حرکت است و این بیشترین تاثیر را در دیدگاه هابز داشت. به اعتقاد او نه تنها حهان طبیعت و زمین و اجرام آسمانی بر طبق قوانین حرکت تبیین می‌شوند بلکه سیاست و روان‌شناسی نیز مقهور این قوانین هستند.توضیح آنکه تصور هابز از سیاست مبتنی است بر استناطش از روان‌شناسی. بنابر روان‌شناسی او که بر مادیت است، رفتار آدمی حاصل انفعالات اوست و انفعالات نتیجه واکنشی است که انسان نسبت به حرکات ناشی از اشیاء خارجی انجام می‌دهد. هابز می‌گوید غالب‌ترین انفعالات وحشت از مرگ غیرطبیعی و میل به قدرت است. اینها فقط تجلیات بنیادی‌ترین سائقه‌ها در انسان هستند که هابز آنها را انگیزه صیانت نقس می‌خواند. او این سائقه بنیادی را حق آدمی می‌داند و آن را حق طبیعی می‌خواند.

بنا به گفته هابز همه افراد بشر به یکسان از غریزه صیانت نفس یا به اصطلاح حق طبیعی برخوردار است. تاثیر این انگیزه چندان وسیع است که انسان به خود حق می‌‌دهد تا هر آنچه برای صیانت نفسش ضرورت دارد انجام دهد؛ از جمله اینکه به خود حق می‌دهد بر دیگران سلطه یابد، آنان را از بین ببرد و یا اموالشان را تصاحب کند[9].

از نظر هابز جامعه انسانی دائما در حال حرکت است. انسان همیشه از هدفی به سوی هدف دیگر حرکت می‌کند. برای انسان چیزی به نام آرامش وجود ندارد و ماهیت زندگی، حرکت از خواسته‌‌ای به خواسته دیگر است. رسیدن به هر هدف، مقدمه‌ای برای رسیدن به اهداف بعدی است. در مورد عطش انسان به قدرت نیز همین قاعده حاکم است. انسان با به دست آوردن قدرت سیر نمی‌شود، بلکه به دنبال قدرت بیشتر می‌رود و آرامی تنها در مرگ است[10].

3) ماهیت احساس

هابز در تحلیل ماهیت و کار حواس از مفهوم حرکت استفاده می‌کند. به نظر او کیفیت‌هایی که ما در مورد امور می‌یابیم، ذهنی هستند. علت واقعی این امور ذهنی، حرکت‌های عینی اشیاء است. ادراک حسی تنها نمودی از ماده در حال حرکت به ما می‌دهد. بدین ترتیب می‌توان گفت که تحلیل هابز از جریان شناخت مبتنی بر اصالت تجربه است. تمام مفاهیم ذهنی، نتیجه تجربه حسی هستند. مفاهیمی که به ظاهر با حس در ارتباط نیستند، از تداعی و نوعی پیوستگی به مفاهیم تجربی حاصل می‌شوند.

4) نام‌گرایی[11]

هابز برای زبان اهمیت خاصی قایل است و کاربرد آن را انتقال گفتار از مرحله ذهنی به مرحله لفظی می‌داند. او مانند اکام سخن را نوعی علامت می‌داند که برای دلالت بر اشیاء اختراع شده است. در مبحث کلیات، طرف‌دار «اصالت نام» است، یعنی معتقد است که کلی صرفا نام یا اسمی بیش نیست. او می‌گوید که واژه کلی نه به واقعیتی طبیعی در جهان خارج اشاره دارد و نه نام تصوری است که در ذهن حاصل شود، بلکه همواره گونه‌ای واژه یا اسم است. هابز میان نام‌ها یا الفاظ مربوط به «مفاهیم اولیه» و نام‌های مربوط به «مفاهیم ثانویه» تفاوت می‌نهد. واژه‌هایی مانند سنگ، چوب، گربه و انسان از نوع اول و واژه‌هایی مانند نوع، جنس و فصل از قسم دوم هستند. این تمایز یادآور تمایز فیلسوفان مسلمان میان «معقولات اولی» و «معقولات ثانیه» است.

اندیشه سیاسی هابز

1) جبر و آزادی

هابز برای همه انسان‌ها تا جایی که توان عقلی آنها اجازه می‌دهد، آزادی قایل است. او آزادی را به عدم مانع در راه رسیدن به اهداف تعریف می‌کند.

در عین حال او به نوعی جبر نیز اعتقاد دارد و آزادی آدمی را درون آن جبر تصویر می‌کند. مثال خود او این است که آزادی همانند آبی است که اجبارا باید از کانال مشخصی عبور کند. کانال آزادی همان زنجیره علت و معلول است که همه کارها بر اساس رابطه ضروری آن، محقق می‌گردد.

2) طبیعت انسان

به اعتقاد هابز انسان به طور طبیعی موحودی خودخواه و خودپرست است. اعمال انسان از امیالی سرچشمه می‌گیرند که نیازمند کامیابی هستند. همه اعمال انسان بر اساس میل به غذا، مسکن، شهرت، ثروت و شهوت قابل تبیین هستند. هنگامی که انسان‌ها با یکدیگر زندگی می‌کنند ارضاء امیال آنها با هم تزاحم پیدا می‌کند و بنابراین جنگ پیش می‌آید. زندگی میدان نبرد میان انسان‌هاست و کسی پیروز می‌شود که قوی‌تر باشد. اما انسان قوی نیز سرانجام در این نزاع شکست خواهد خورد. بنابراین زندگی انسان در حالت طبیعی، تنها، گوشه‌گیر، فقیر، پست، زشت، کوتاه و نفرت‌انگیز است. انسان گرگِ انسان است و طبیعت او برای زندگی اجتماعی مناسب نیست. او نظریه مدنی بالطبع بودن انسان را نادرست می‌داند و معتقد است که انسان از روی اجبار به زندگی اجتماعی تن در می‌دهد.

در دیدگاه هابز انسان ابتدا به صورت طبیعی و در شرایط طبیعی قبل از تشکیل دولت و جامعه زندگی می‌نمود. وضعیت انسان در این حالت را «انسان فطری» می‌نامد که در وضع طبیعی به سر می‌برد و از طریق وسائل اولیه در جنگل و کوه بدون دستکاری در طبیعت معیشت خود را تنظیم می‌نمود.

لکن این انسان فطری به انسان اجتماعی تبدیل شد، بدین صورت که با تغییر دادن و دستکاری نمودن طبیعت از وضع طبیعی به وضع اجتماعی درآمد و به زندگی ادامه داد. در این حالت آموزش و پرورش و حکومت شکل گرفت و انسان در شرایط بهتری زندگی نمود. تا این مرحله بحث از استدلال برخوردار است لکن از این مرحله به بعد نظریات وی حالت فرضی به خود می‌گیرد؛ زیرا هابز می‌گوید انسان فطری دارای مجموعه صفاتی است که وی را شرور، زیاده‌طلب، پلید، دروغگو و درنده می‌نماید. جمله معروف هابز «انسان گرگ انسان است» گویای همین ادعای اوست[12].

3) قرارداد اجتماعی

اگر آدمیان بخواهند در وضع طبیعی به سر برند چنین وضعی نمی‌تواند ادامه پیدا کند. بنابراین برای پایان یافتن جنگ، جامعه تشکیل می‌شود. انسان‌ها سرانجام درمی‌یابند که برای بقای خویش باید از وضع طبیعی خارج شوند و کارهایی را که از روی انگیزه‌های خودخواهانه انجام می‌دادند، ترک نمایند. بنابراین، جامعه نوعی صلح و سازش است که آدمیان به آن تن درمی‌دهند تا بتوانند به زندگی خویش ادامه دهند. این صلح و سازش بر اساس توافق میان انسان‌ها برقرار می‌شود و «قرارداد اجتماعی» نامیده می‌شود. همچنین قوانین جامعه حاصل قرارداد اجتماعی است[13].

4) حکومت مطلوب

قوانین جامعه تنها در صورتی مطلوب هستند که به طور کامل اجرا شوند و بدین منظور باید اجراکننده قوانین از قدرت مطلق برخوردار باشد. هابز طرفدار حکومت پادشاهی است. به عقیده او اگر قدرت در میان چند نفر تقسیم شود یا سلطنت در اختیار گروهی قرار گیرد، نزاع و درگیری پیش می‌آید. بنابراین قدرت باید منحصر به یک شخص باشد. همچنین اگر حاکم بیش از یک نفر باشد، احتمال افشاء اسرار دولت وجود خواهد داشت.

5) محدوده حاکمیت

اگرچه قدرتِ حاکم مطلق است اما چون این حاکمیت به وسیله قرارداد اجتماعی ایجاد شده است، باعث نمی‌شود که حقوق طبیعی انسان‌ها از میان برود. بنابراین، انسان‌ها حق دارند از انجام فرمان‌هایی که حقوق طبیعی آنها را ضایع می‌کند، سر باز زنند. پس اگر به شخصی دستور دهند که خود را بکشد یا مجروح سازد و یا در برابر دشمن از خود دفاع نکند، لازم نیست فرمانبرداری کند. مردم همواره اختیار دارند که از حقوق و منافع خود دفاع کنند. حفظ مردم و حمایت از آنها بر عهده حکومت است و هدف از اطاعت، همان حفظ و حمایت مردم است.

قدرت سلطان، آمرانه است و کسی نباید بر علیه او پیمان جدیدی، پدید آورد و یا شورش کند. نقض پیمان از طرف پادشاه امکان ندارد، زیرا او بر اساس توافق مردم به حاکمیت رسیده است. همین‌که پادشاه به مقام حاکمیت رسید، اقتدار مطلق خواهد داشت. اقلیت مخالف یا باید تسلیم شود یا از میان برود. پادشاه هرگونه رفتاری انجام دهد، عادلانه خواهد بود زیرا رفتار عادلانه عبارت است از رفتار بر طبق قانون و چون پادشاه قوانین را وضع می‌کند، هرچه کند همان قانون خواهد بود. پادشاه برای نظارت و مراقبت همه عقاید، حق مطلق دارد. همان‌گونه که واضع قوانین کشور پادشاه است، داوری در مورد ناسازگاری‌هایی که در قانون پیدا می‌شود نیز بر عهده اوست.

6) نحوه احراز حاکمیت

اشکال حکومت را بسته به اینکه حکومت در دست یک نفر و یا انجمنی از چندین نفر و یا انجمنی از همگان باشد، می‌توان به سه نوع تقسیم کرد. روشن است که در هر سه شکل، قدرت حاکمه نماینده مردم است. وقتی نماینده مردم یک نفر باشد، حکومت سلطنتی، وقتی که همگان حکومت کنند، دموکراسی و زمانی که انجمنی از برگزیدگان عنان حکومت را در دست بگیرند، اشرافی نام می‌گیرد[14].

هابز در مورد انتخاب حاکم قائل به تفکیک است بدین معنا که از نظر وی دو نوع حاکم وجود دارد:

1. برخی از حاکمان هنگامی به قدرت می‌رسند که عده‌ای از مردم با انتقال قدرت خود به آنان، توافق کرده باشند.

2. برخی دیگر از حاکمان به اتکای نیروی نظامی و زور به قدرت می‌رسند. هابز حاکمیت این دسته را نیز نوعی قرارداد اجتماعی و مشروع می‌داند. این قرارداد میان افراد یک ملت نیست بلکه میان غالبین و مغلوبین صورت می‌پذیرد.

تاثیر هابز

اعتبار هابز به عنوان فیلسوف متکی به تحقیقاتی است که در روان‌شناسی (نظریه معرفت) و بخصوص در سیاست دارد. نظریه‌ او در باب انفعالات و امیال بشری را می‌توان در فلسفه اسپینوزا دنبال کرد. نظراتش در زمینه روان‌شناسی راهنمای برخی از متفکران انگلیسی از جمله ژوزف باتلر و فرانسیس هاچسون بوده است که در تحقیقات خود برای فهم درست انگیزه‌های بشری سود جسته‌اند. همچنین نظریه‌اش در باب معرفت نه تنها تاثیری شگرف بر لاک داشته، بلکه بی‌گمان بر هیوم نیز اثر گذاشته است.

ولی هابز به عنوان متفکری سیاسی در دوره‌ای طولانی به خصوص بلافاصله بعد از لاک به ورطه بی‌اعتباری می‌افتد. این بی‌اعتباری که ناشی از گرایش هابز به سلطنت مطلقه بود تا زمان هیوم، روسو و بورک در قرن هفدهم ادامه یافت. ولی در اوایل قرن نوزدهم فلاسفه‌ای موسوم به رادیکال‌های فلسفی فایده‌ای در اندیشه‌اش یافتند و آن را احیاء کردند. به نظر می‌رسد بنتام به میزان زیادی تحت تاثیر نظرات هابز است و اصول روان‌شناسی تداعی‌گرای جیمز میل نیز ملهم از عقاید او. شاید مهم‌تر از همه جان آستین باشد که نظریه هابز را در مورد حکومت و قانون به عنوان شالوده‌ای برای حقوق‌شناسی تحلیلی خود به کار برد.

هابز از زمان آستین به تدریج در بسیاری از محافل به عنوان بنیانگذار نظریه سیاسی جدید شناخته شد، ولی برخی این امتیاز را برای ماکیاولی قائل‌اند. به هر حال جایگاه هابز در تاریخ انگلیس بسیار رفیع است. محققی درباره‌اش گفته‌است: «هابز احتمالا بزرگ‌ترین فیلسوف سیاسی است که در دنیای انگلیسی زبان به وجود آمده.»[15]

مقاله

نویسنده امير قرباني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

امکان اخص Contingency,probability

بنابراین باید امکان را مقابل ضرورت دانست؛ اما بسته به اینکه واژه امکان در مقابل چه ضرورتی مطرح شود، معانی مختلفی از امکان خواهیم داشت.
No image

گادامر (2002-1900)

پر بازدیدترین ها

صفات خداوند

صفات خداوند

No image

حواس ظاهری و باطنی

No image

مراتب و درجات عقل

No image

دوگانه انگاری dualism

Powered by TayaCMS