كلمات كليدي : فنومنولوژي، لوگوس، ظاهر شدن، آشكار شدن، پديدار، نمود، روش شناسي، هستي، آگاهي، تعليق، توصيف، پيش¬فرض، پيش¬داوري
نویسنده : عبدالرضا آتشين صدف
کلمه پدیدارشناسی (Phenomenology) از دو کلمه یونانی «فاینومنون» و «لوگوس» مشتق شده است. کلمه فاینومنون نیز از فاینثای به معنای ظاهر شدن و آشکار شدن میآید. بنابراین پدیدار آن چیزی است که خود را نشان میدهد؛ آن چیزی است که در نور ظاهر میشود. به عبارت سادهتر ما فقط پدیدارها را چنانکه آنها خودشان را در ذات خودشان نشان میدهند میتوانیم بشناسیم[1].
درباره جزء دوم کلمه یعنی logy دو دیدگاه وجود دارد؛ ادموند هوسرل آنرا ماخوذ ازلوگوس(logos) به معنای شناخت یا شناسی دانسته است در حالی که شاگرد او هایدگر آنرا در اصل از مصدر «لگین» به معنای آپوفاینثای/ نشان دادن، آشکار ساختن و به چیزی اجازه دیدهشدن دادن، میداند[2]. بنابراین هنگامی که لوگوس را با فاینومنون میآوریم در واقع مرتبه دوم نشان دادن صورت میگیرد. در این مرتبه سخن، پدیدار را بیان میکند و لذا پدیدارشناسی رخصت میدهد که آنچه خودش را نشان میدهد، دیده شود. در حقیقت پدیدارشناسی به ما اجازه میدهد که پدیدار را به دور از موانع دیده شدن ببینیم و به ساختارها و ارتباطهای درونیای توجه کنیم که تاکنون پنهان بودهاند یا در پرتو نور نیامدهاند[3].
تاریخچه پدیدارشناسی
لفظ فنومنولوژی در دوره جدید با نام ادموند هوسرل پیوند خورده است اما این اصطلاح قبل از آنکه در خصوص فلسفه او اطلاق شود در میان فلاسفه پیش از وی معانی مختلفی داشته است که به طور خلاصه به آنها اشاره می شود:
1. لامبرت: یوهان هاینریش لامبرت فیلسوف معاصر کانت کسی است که برای نخستین بار این واژه را وضع کرد و بهکار برد. این کلمه در اصطلاح لامبرت عبارت است از «بحث درباره نمود و اثر آن در صحت و سقم شناخت انسانی». او لفظ «Phenomenon» را برای ارجاع به وجوه پنداری تجربه بشری به کاربرد و از این رو فنومنولوژی را به «نظریه پندار» تعریف کرد. نمود از نظر وی نه حقیقت است نه خطا بلکه برزخی میان آن دو است[4].
2. اتینگر: او وضع و حالت فکری پدیدار شناسانه را با وضع و حالت فکری هندسی و یا مکانیک عمیق مقابل نهاده است. در حالت پدیدار شناسانه مدار کار بر شهود طبیعی است، حال آن که در علومی همچون هندسه و یا مکانیک جدید لوازم و متفرعات از اصول کلی و بدیهی استنتاج میشوند. از نظر وی مهم آن است که کتاب مقدس با ما پدیدارشناسانه سخن میگوید. از همین رو است که بزرگان قدیم به علل قریب و بلافصل، آن هم از روی نشانیهای آشکار اکتفا کردهاند - یعنی وضع پدیدارشناسانه داشتهاند- و مابقی را به آسمان [خدا] واگذاشتهاند. کنه و ذات امور را تنها خداست که میداند ، آنچه که ما به آن می توانیم رسید همین معانی سطحی و ظاهری است. به عقیده اتنیگر عرف عام پدیدارشناسانه است[5].
3. هردر: او نیز لفظ و معنای پدیدارشناسی را به وام گرفت ولی آن را در بنیاد گذاری نوی از علم زیباییشناسی به کار بست. مفهوم اصلی و کلیدی علم زیباییشناسی، زیبایی است و زیبایی در اصل مربوط میشود به دیدن، و دیدنیها بیواسطه در دسترس هستند. زیبایی را باید «پدیدارشناسانه» در نمودهای مرئی بجوییم. به این معنا پدیدارشناسی وصف نمودهای حس بینایی است، نمودهایی که در آنها زیبایی را به صورت بیواسطه، آشکارا در مناسبات میان خطوط، سطح ها، شکلها و رنگها میتوان دید[6].
4. کانت: کانت لفظ و مفهوم پدیدارشناسی را از لامبرت گرفت ولی برای Phenomenon معنایی جدید و گستردهتر قایل شد. او اعیان و رویدادها را از حیث آنکه در تجربه ما نمودار میشوند از وجود فینفسه آنها، تفکیک و متمایز کرد. اولی را Phenomena نامید و دومی را Nomena یا «اشیاء و موجودات فی نفسه».[7]
خلاصه آنکه کانت لفظ پدیدارشناسی را به خلاف معنای مورد نظر لامبرت به کار میبرد. لامبرت پدیدارشناسی را انتقادِ نمود به قصد وصول به بود [= حقیقت]، میدانست، به خلاف کانت که از آن تبدیل نمود به تجربه را قصد میکرد[8].
5. فیشته: فیشته مؤسس ایده آلیسم آلمانی لفظ فنومن را از حوزه استتیک (هم به معنای علم زیباییشناسی چنان که در نزد هردر بود و هم به معنای حسیات مورد نظر کانت) بهدرآورد و در زمینه دیگری بهکار برد. از دیدگاه او فنومن دیگر آن چه به حس در میآید نیست، بلکه مشعر است بر وجود «آگاهی» و «خود آگاهی» بالنسبه (نسبی) به مطلق[9].
6. هگل: پدیدارشناسی نزد هگل علمی است که ما از رهگذر آن ذهن و روان را آنگونه که فینفسه هست ـ از خلال مطالعه راه و روشهایی که بر وفق آن خودش را بر ما نمودار میکند ـ میشناسیم[10].
7. فلاسفه پس از هگل: بعد از هگل کسانی لفظ پدیدارشناسی را به کار برده اند و غالبا از آن نوعی «روششناسی» را مراد کردهاند. مثلا هارتمان در کتاب خود بهنام «پدیدارشناسی آگاهی اخلاقی» در باب پدیدارشناسی نوشته است که آن عبارت است از «جمع آوری هر چه تمامتر هر آنچه که در وجدان آدمی ظاهر می شود». همچنین پیرس این اصطلاح را نه فقط برای مطالعه توصیفی هر آنچه به صورت امر واقعی مشاهده میشود، بلکه برای هر آنچه در ذهن روی می دهد اعم از ادراک حسی واقعی، وهمی و تخیلات به کار برد. به زعم پیرس، وظیفه فنومنولوژی تهیه فهرستی مشتمل بر هر آن چیزی است که بتوان آن را در گستردهترین معنی ممکن ذیل «بودن» مندرج کرد[11].
8. برنتانو: او با الهام از تقسیمبندی معروف ارسطو درباره علوم مختلف و نیز با توجه به جریانهای جدید در فلسفه، فلسفه را به چهار بخش تقسیم نمود: 1. فلسفه استعلایی 2. مبحث امور عامه یا هستیشناسی 3. الهیات بالمعنی الاخص 4. جهانشناسی. او «پدیدارشناسی» را در میان فلسفه استعلایی و مبحث امور عامه قرار داد که از آنچه در ادراک و شعور پدیدار میآید بحث میکند. از نظر وی پدیدارشناسی شالوده روانشناسی است. برنتانو میان روانشناسی تکوینی که در آن به توضیح نفسانیات و بیان اسباب و علل پرداخته میشود و روانشناسی وصفی یا توصیفی که صرف وصف و تحلیل پدیدارهای نفسانی است، فرق نهاده است[12].
پدیدارشناسی هوسرل:
پدیدارشناسی اندکی قبل از آنکه هوسرل موضع خود را درباره آن بیان کند عنوان حوزهای در فلسفه شد که اعضای اولیهاش در دانشگاههای متعدد آلمانی در سالهای قبل از جنگ جهانی اول آن را تاسیس کردند. این گروه در اثنای سالهای 1913 تا 1930 مجموعه مجلداتی در تحقیقات پدیدارشناختی تحت عنوان سالنامه تحقیقات پدیدارشناختی منتشر کردند که هوسرل سردبیر و در عین حال اصلیترین متفکر این گروه بود و کسانی همچون گایگر، پفندر، شلر، بکر، هایدگر، رایناخ و مارتیوس لااقل اندک زمانی از همکاران وی بودند.
رشته نوشتههای این سالنامه از آثار هوسرل درباره مبانی پدیدارشناسی تا مقالاتی پیرامون فلسفه ذهن، اخلاق و فقراتی در باب ماهیت احکام تحلیلی و پارادوکسها در نظریه مجموعهها را در بر میگرفت. دیری نپایید که اختلاف نظرها ظاهر شد و این امر مقارن بود با اینکه هوسرل نظریه روش پدیدارشناسی خود را بسط بیشتری داد و از جانب همکاران خود رفته رفته با انتقادهایی مواجه شد[13].
پدیدارشناسی به نزد هوسرل یعنی آنچه بیواسطه و بیدرنگ در وجدان ظاهر میشود[14] چنانکه مینویسد:
«هر آنچه که درعالم هست، هر هستی جایگاهی [یا هر وجود مکانی- زمانی] در نزد من از آن روی هست که من آن را میآزمایم، ادراک میکنم، به خاطر میآورم، به وجهی درباره آن میاندیشم، حکم میکنم، ارزیابی میکنم، آن را میخواهم و ... . اینها همه را همچنان که میدانیم دکارت در زیر نام کوجیتو آورده است. عالم برای من اصلا جز آنچه که در این اندیشیدنیها (Cogitationes) معلوم من واقع میشود و نزد من معتبر است، چیزی نیست. عالم تمام معنا و اعتبار خود را از همین اندیشیدنیها دارد. کل حیات من در عالم در اینهاست که جریان دارد. من نمیتوانم جز در عالمی که در من و از من اعتبار میپذیرد زندگانی کنم، بیازمایم، بیاندیشم، ارج بگذارم و به عمل بپردازم[15].»
در پدیدارشناسی مورد نظر هوسرل باید به گونهای رفتار کنیم که آنرا مستقیم و بیواسطه نشان دهیم و آن چیز نیز خود را مستقیم و بیواسطه نشان دهد یعنی همان مفادی که در شعار معروف «Zu den sachen» یعنی به سوی خود اشیاء آمدهاست. «چیزها» در اینجا نه چیزهای بیرونی و نه حتی چیزهای درونی بلکه چیزهاست آنگونه که ما مراد میکنیم یعنی همان پدیدارها[16]. هوسرل خود میگوید:
«شعار دلفی «خودت را بشناس» اکنون معنایی نوین بهخود گرفتهاست. علم تحصلی علمی است گمشده در جهان. نخست باید جهان را از طریق اپوخه (تعلیق) گم کرد تا سپس آن را در خود آگاهی یافتنی کلی از نو به دست آورد. آگوستین قدیس میگوید « از خود برون مشو، به خودت بازگرد. در درون انسان است که حقیقت مسکن دارد.» [17]
به طور خلاصه هوسرل در پدیدارشناسی خود از پرسشهای مربوط به واقعیت یا تکوین موضوعات آگاهی عزل نظر میکند یا آنها را «بین هلالین» قرار میدهد. او همچنین تاکید میکند که آگاهی همواره قصدی (Intentional) است یعنی همواره به موضوعی در ورای خودش متوجه است. او میکوشد روشی برای توصیف مفصل و دقیق انواع مختلف موضوعات در ذوات محض شان فراهم کند. لب این پدیدارشناسی، «توصیف» است. بدین معنا که در پدیدارشناسی به ما توصیفی مفصل از ذات پدیدارها به طوری که به آگاهی دادهشده، پیشنهاد میشود اما برای اطمینان یافتن از دقت توصیف پیش از هر چیز لازم است که ذهن ما از پیشفرضها و پیشداوریها پاک شود به همین سان لازم است که ذهن در تعریف و توصیف باقی بماند و در برابر تمایل به رفتن از توصیف به استنتاج مقاومت کند[18].
هوسرل درباره اپوخه، تعلیق یا در پرانتز قرار دادن موضوعات آگاهی مینویسد:
«تعلیق فلسفیای که ما تحقق آن را پیشنهاد میکنیم عبارت از این است که حکم خود را درباره تعلیم هر فلسفه قبلی معلق بداریم و پژوهشهای خود را در حدودی که مقتضای این تعلیق حکم است دنبال کنیم. این بنیادجویی، فلسفهای است که در جهت مخالف هرگونه بتپرستی و بدون رعایت هیچگونه سنتی و بر خلاف هر نوع پیشداوری بر حسب آن فقط حکم عقل در تشخیص و تمییز حقیقت معتبر و ارجمند است. صدور حکم مستدل و علمی درباره اشیاء همان متابعت از عین اشیاء و روی گرداندن از مقالات و آراء برای ملاحظه و مطالعه اشیاء و استفسار از اشیاء در حد عرضهشدن آنها و رد و طرد هرگونه پیشداوری بیگانه از اشیاء است[19].»
در اپوخه یا تعلیق به عنوان روش پدیدارشناسی هوسرل در قبال متعلقها و محتواهای شناسایی نباید به آنچه موردنظر فیلسوفان یا عالمان است از قبیل ارج و ارزش آنها و نیز واقعیت یا عدم واقعیت آنها توجه شود بلکه باید آنها را چنانکه مینمایند و عرضه میشوند به عنوان صرف وجهه های نظر وجدان و به عنوان معانی، توصیف و ترسیم نمود و آنها را چنانکه هستند مرئی و آشکار ساخت[20]. به عنوان مثال چنانکه کاپلستون میگوید فرض کنیم من بخواهم تحلیلی پدیدارشناسیک از تجربه حسّانی زیبایی بکنم. من هر حکمی درباره ذهنیت یا عینیت زیبایی به معنای هستی شناسیک را معلق می گذارم و تنها به ساحت اساسی تجربه استتیک آنچنانکه بر ذهن پدیدار میشود چشم می دوزم و یا مثلا اگر درختی را به گونهی پدیدارشناسانه بخواهیم در نظر بگیریم از حکم به وجود خارجی آن که در معرض کون و فساد و تغییر و سوختن و ... است پرهیز می کنیم تا به ماهیت آن نزدیک شویم و از آنجا ادراک درخت را ادراک می کنیم[21].
همینکه چنین ملاحظاتی باید صورت گیرد بر ما معلوم می کند که پدیدارشناسی محض در حقیقت کاری دشوار را تقبل کرده است و این کار مستلزم انضباط ذهنی بسیار دقیقی است. آدمی چگونه میتواند کاملا مطمئن باشد که تمامی پیشفرضهایش را در موضوعی جلوهگر نساخته است؟ به عبارت دیگر تحقیق و توصیف بدون پیش فرض چگونه امکان پذیر است[22]؟