27 اردیبهشت 1396, 0:1
شخصي کنار جوي آبي نشسته بود، ديد سيبي بر روي آب مي آيد. دست برد و سيب را برداشت و خورد. بعد از خوردن سيب به فکر افتاد که اين سيبي که خوردم از کجا بود؟ از کدام باغ بود؟ رفت تا به باغي که سيب از آن بود رسيد. وقتي صاحب باغ را پيدا کرد، از او پرسيد: من سيبي از روي آب برداشتم و خوردم و بعد فهميدم که سيب از باغ شما بوده است. نزد شما آمده ام که مرا حلال کنيد يا آنکه قيمتش را بپردازم. صاحب باغ در پاسخ گفت: اين باغ فقط از من نيست، ما چهار برادريم و من سهم خود را به شما بخشيدم. گفت: بسيار خوب، آن سه برادر کجا هستند؟ پاسخ داد: دو تاي ديگر از برادرانم در ايران هستند و يکي در خارج از ايران. نزد آن دو برادر رفت و حلاليت طلبيد و سپس، بار سفر بست و به خارج از ايران رفت (گويا برادر ديگر در شوروي سابق بوده است) و خود را به در خانه آن برادر رسانيد، و قصه را بيان کرد. آن برادر چهارم تعجب کرد که اين فرد کيست که براي يک چهارم سيب اين همه راه را پيموده و به اينجا آمده است تا حلاليت بطلبد. گفت: من سهم خودم را به شما بخشيدم ولي به يک شرط، و آن شرط اين است که دختري دارم از چشم کور و از زبان لال و از گوش کر است. اگر قبول کني با او ازدواج کني حلالت مي کنم و الا نه! جوان قدري تأمل کرد و پذيرفت. وقتي مراسم عقد تمام شد و داخل حجله رفتند، عروس را حوريه اي از حوريان بهشتي ديد. از حجله بيرون آمد و به پدر دختر گفت: شما گفتيد: دخترتان کور و کر و لال است. گفت: آري، من دروغ نگفتم، گفتم: کور است چون تا به حال چشمش به نامحرم نيفتاده و اينکه گفتم کر است، (چون) گوش او صداي نامحرم و صداي ساز و آواز و غنا نشنيده و گفتم: لال است، (چون) زبانش به دروغ و غيبت و ناسزا و تکلم با نامحرم باز نشده است. مدت ها است از درگاه حضرت حق درخواست مي کردم که خدايا، داماد خوبي که هم کفو اين دختر باشد به من مرحمت کن. خدا دعاي مرا مستجاب کرد و دامادي متقي چون تو نصيبم کرد. از اين ازدواج مقدس خداوند فرزند صالح و بي نظيري، همچون عالم رباني شيخ احمد مقدس اردبيلي را عنايت فرمود.(1)
1- سرمايه سعادت و نجات، محمد تقي مقدم، ص 29
روزنامه كيهان، شماره 21593 به تاريخ 19/1/96، صفحه 8 (معارف)
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان