فَعِنْدَ ذَلِكَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ- وَ رَكِبَ الْجَهْلُ مَرَاكِبَهُ- وَ عَظُمَتِ الطَّاغِيَةُ وَ قَلَّتِ الدَّاعِيَةُ- وَ صَالَ الدَّهْرُ صِيَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ- وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ كُظُومٍ- وَ تَوَاخَى النَّاسُ عَلَى الْفُجُورِ- وَ تَهَاجَرُوا عَلَى الدِّينِ- وَ تَحَابُّوا عَلَى الْكَذِبِ- وَ تَبَاغَضُوا عَلَى الصِّدْقِ- فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ كَانَ الْوَلَدُ غَيْظاً- وَ الْمَطَرُ قَيْظاً وَ تَفِيضُ اللِّئَامُ فَيْضاً- وَ تَغِيضُ الْكِرَامُ غَيْضاً- وَ كَانَ أَهْلُ ذَلِكَ الزَّمَانِ ذِئَاباً- وَ سَلَاطِينُهُ سِبَاعاً وَ أَوْسَاطُهُ أُكَّالًا- وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً وَ غَارَ الصِّدْقُ- وَ فَاضَ الْكَذِبُ- وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ- وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ- وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً- وَ الْعَفَافُ عَجَباً- وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً
لغات
فنيق: شتر نر
كظوم الجمل: باز ايستادن شتر از نشخوار
ترجمه
آرى در اين هنگام، باطل در مواضع خود جا گرفته، و سپاه جهل و نادانى بر مركب هاى خويش سوار شده و طاغوت عظمت يافته، و دعوت كنندگان راه حق كم شده، و روزگار همچون درنده اى گزنده حمله كرده و باطل مانند شتر نر پس از مدّتى خاموشى به صدا در آمده است، مردم در انجام دادن معاصى با يكديگر همكار و برادر شوند و در امر دين و اجراى اوامر خداوند از يكديگر جدا و گريزان باشند، براى دروغ با هم دوستى مى كنند، و بر سر صدق و راستى با يكديگر دشمنى مى ورزند. در اين روزگار فرزند مايه خشم شود، و باران سبب گرمى گردد، فرومايگان بسيار و نيكان كمياب شوند، مردم اين زمان مانند گرگان، و سرانشان چون درّندگان و دسته متوسّط، طعمه آنان و مستمندان بسان مردگانند، راستى، كاستى گيرد و دروغ شايع و بسيار گردد، به زبان اظهار دوستى مى كنند، و به دل با يكديگر دشمنى مى ورزند، مردم از اين كه فسق و فجور به آنها نسبت داده شود مباهات مى كنند، و از پاكدامنى در شگفت مى شوند، و اسلام در دست اينها به پوستينى مى ماند كه وارونه به تن شود.»
شرح
فرموده است: فعند ذلك.
اين جمله مربوط است به عبارت من بين هزيل الحبّ (از ميان دانه هاى لاغر) يعنى هنگامى كه فتنه هاى مذكور بر پا و رهبر ضلالت و گمراهى اين كارها را نسبت به شما مرتكب شود، سپاه باطل پايگاههاى خود را مستحكم ساخته در سنگرهاى خود قرار مى گيرد: و يركب الجهل مراكبه نيز به همين معناست، يعنى اين هنگام حمله آن است، و جهل در اين جا به فردى تشبيه شده كه بر مركب خود سوار شده و آماده حمله و هجوم است، و واژه مراكب اشاره به خيل جاهلان و بى دانشهايى است كه در گرد او در آمده اند.
فرموده است: و عظمت الطّاغية.
يعنى: فتنه طغيانگر از حدّ و اندازه خود در مى گذرد و هر چه گسترده تر مى شود، و قلّت الرّاعية مراد از راعيه پاسداران دين و كسانى است كه از حريم آن نگهبانى مى كنند و به معناى الفرقة الرّاعيه است (گروه پاسداران دين)، و به جاى واژه راعيه داعيه نيز روايت شده يعنى گروه دعوت كنندگان به سوى خدا.
فرموده است: وصال الدّهر صيال السّبع العقور.
صفت صيال را كه به معناى خيز كردن و حمله بردن است براى روزگار به مناسبت شباهتى كه به درّنده ها دارد استعاره آورده است، زيرا روزگار در پيدايش اين آشوبها و بديها عاملى زورمند، و در شدّت حمله و هجوم، همانند درّنده اى خون آشام است، سپس واژه فنيق (شتر نر ارزشمند) را براى باطل استعاره فرموده و با واژه هاى هدير (آواز كبوتر و شتر) و كظوم (شترى كه نشخوار نكند) ترشيح كرده است، وجه مشابهت ميان اين دو اين است كه باطل در پيدايى و حرمت و نيرومندى كه اهل آن دارد همانند شتر نرى است كه پيوسته از مستى كف بر لب مى آورد. و منظور از هدير ظهور و قدرت اهل باطل و غرض از كظوم ناپيدايى و گمنامى آنهاست در زمانى كه حقّ ظهور مى كند و به قدرت مى رسد.
فرموده است: و نواخى النّاس على الفجور.
يعنى مردم آن زمان در ارتكاب معاصى و به جا آوردن فسق و فجور و پيروى از خواهشهاى نفسانى با يكديگر همبستگى و دوستى دارند، و تهاجروا على الدّين يعنى هر كس را ديندار احساس كنند، او را از خود رانده و از او دورى مى جويند و او نيز از آنها دورى اختيار مى كند، و التحابّ على الكذب كه به معناى دوستى كردن به خاطر دروغ است نيز داخل در معناى برادرى و همبستگى به خاطر فجور و كارهاى زشت است همچنان كه: التّباغض على الصّدق كه به معناى دشمنى كردن به سبب راستگويى است، داخل در معناى دورى جستن از يكديگر به سبب ديندارى است، و منظور از تكرار اين معانى نفرت دادن شنوندگان از اين امور ناپسند و زشت و ترسانيدن آنهاست از اين كه امور مذكور اتّفاق افتد.
فرموده است: فإذا كان ذلك، كان الولد غيظا.
يعنى هنگامى كه اين رويدادها واقع شود، هر كسى براى رهايى خود از اين گرفتاريها به خود مشغول است، و فرزند كه گراميترين محبوب آدمى است براى پدرش مايه خشم و دلتنگى است يعنى فرزند براى پدر موجب رنج و غضب مى شود. و اطلاق واژه غيظ (خشم) بر فرزند از باب اطلاق نام سبب بر مسبّب است.
فرموده است: و المطر قيظا.
اين كه باران موجب بروز گرما باشد از نشانه هاى اين شرور و بلاهاست بلكه خود اين نيز بلاست زيرا باعث مى شود كه گياهى روييده نشود، و كشت و زراعت پا نگيرد، و ميوه ها و محصولات موجود تباه شود، و شايد كنايه از اين باشد كه در اين دوران آنچه مايه خير و بركت است، به شرّ و آفت بدل مى شود.
فرموده است: و كان أهل ذلك الزّمان... تا أمواتا.
مردم هر زمان به سه طبقه منقسم مى شوند: پادشاهان و اشراف، طبقه متوسّط، طبقه پايين، اگر دوران عدل و داد باشد، عدالت از پادشاهان به اشراف و از آنها به طبقه متوسّط و از اين طبقه به توده مردم و طبقات پايين سرازير و در ميان همه گسترده خواهد شد، و اگر جور و ستم حاكم باشد، ظلم و بيداد نيز به همين گونه دامن همه را خواهد گرفت و در اين زمان پادشاهان، همچون درّندگان خون آشام هر ثروتمند و صاحب مالى را شكار مى كنند، مردم اين زمان و برجستگان آنها در برابر افراد متوسّط همچون گرگان خونخوارند كه آنها را طعمه و شكار خود قرار مى دهند، و تهيدستان و بينوايان مانند مردگانند زيرا آنچه مايه ادامه زندگى آنهاست به وسيله طبقه بالاتر از آنها گرفته شده است، امام (ع) واژه اموات را بر سبيل مجاز، براى بيان اين منظور به كار برده است كه بلا و سختى به منتهاى شدّت خود مى رسد، زيرا مرگ نهايت سختى است و اين از باب اطلاق نام سبب نهايى بر مسبّب است. سپس واژه غيض (كم شدن و فرو رفتن آب در زمين) را براى نقصان راستى، و فيض (لبريز شدن آب) را براى رواج و فراوانى دروغ، به مناسبت شباهتى كه ميان اينها و آب است استعاره فرموده است. استعمال المودّة باللّسان يعنى: دوستى را بر زبان دارند اشاره به نفاق و دورويى مردم است كه به زبان اظهار مهر و محبّت مى كنند ولى دلهايشان از همديگر دور و آكنده از دشمنى و حسد مى باشد، در عبارت: التّشاجر بالقلوب، واژه تشاجر (نيزه زدن) با دلها را به مناسبت شباهتى كه قلوب به نيزه ها دارند استعاره فرموده است زيرا همان گونه كه با نيزه به دشمن حمله مى شود، دلهاى برخى براى نابود كردن بعضى ديگر مصمّم مى شود، و با نسبتهاى ناروا به بدگويى و طعن ديگران مى پردازد، واژه نسب نيز براى فسوق استعاره است، و وجه مشابهت اين است كه فسق و فجور در آن زمان موجب همبستگى و هميارى و دوستى بوده، چنان كه نسب و خويشاوندى چنين است، و عفاف و پاكدامنى موجب تعجّب و شگفتى مى شود، زيرا در ميان آنان كمياب و نادر است، عبارت: لبس الإسلام لبس الفرو مقلوبا زيباترين و رساترين تشبيه است، مشبّه به پوشيدن پوستين و وجه تشبيه وارونه بودن آن است توضيح مطلب اين است كه چون غرض اسلام تهذيب باطن است تا دل، پاكيزه و از تعاليم آن بهره مند شود و آثار و فوايد ايمان در آن حاصل گردد، امّا منافقان اين هدف را دگرگون كرده و بدون اين كه اسلام را به دلهاى خود راه دهند تنها به زبان آن را به كار مى برند، لذا معامله اين منافقان با اسلام به وارونه پوشيدن پوستين تشبيه شده است. زيرا اصل در پوستين اين است كه راسته پوشيده شود تا حيوانى كه پوستين لباس اوست از آن سود ببرد، ليكن مردم آن را وارونه استعمال مى كنند و توفيق از خداست.
|