نویسنده: علامه محمدتقی جعفری(ره)
مروری بر نظریات در دین شناسی معاصر(1)
مباحث فلسفه دین از جمله مباحثی است که شاید توجه به آن ها همواره در جهت روشن شدن مباحث ثانوی در حوزه دین شناسی راهگشا باشد لکن متاسفانه این گونه مباحث کمتر مورد توجه قرار گرفته و باعث نوعی عدم سیر منطقی در مباحث دین شناسی گشته است در همین جهت پرداخت دوباره و بازخوانی نظریات در حوزه دین شناسی با حفظ سیرمنطقی امری ضروری به نظر میرسد. در همین راستا قصد داریم تا سلسله مطالبی را در این حوزه به خوانندگان محترم تقدیم کنیم. مقاله حاضر برداشتی از کتاب «فلسفه دین» نوشته علامه محمدتقی جعفری است که با عنوان «علت نیاز به دین» یا «چرایی ضرورت دین» تقدیم خوانندگان میگردد. پیش از ورود به مباحث تعیین قلمروی رسالت و هدایت دین، نیاز به آن است که قدری از علت و ضرورت نیاز به دین و بحث های مربوط به این مسئله سخن گفته شود، زیرا تا در ابتدا به لحاظ ترتیب منطقی، روشن نشود که بر چه اساسی آدمیان به دین نیاز دارند، نوبت به این بحث نمی رسد که دین در چه مواضعی و تا کجا میتواند و میباید انسان را هدایت کند.
اول- برای فهم اینکه چرا آدمی به دین رو میآورد و در دین چه میبیند که از غیر دین نمیتواند آن را به دست آورد، باید هم معنای زندگی و هم معنای دین را بدانیم. زندگی به طور کلی به دو قسم عمده تقسیم میشود:
1- حیات طبیعی- معمولی
2- حیات معقول
3- حیات طبیعی معمولی، همان است که پدیدههای معمولی زندگی طبیعی آن را ارائه میدهد؛ مانند احساس، حرکت، اراده، تفکر، توالد و تناسل، خودسازماندهی، جلب عوامل لذت و دفع عوامل ضرر تا آنجا که ممکن است. این همان زندگی طبیعی محض است که همه جانداران- از موجود تک سلولی تا انسان 75 تریلیون سلولی از آن برخوردارند.
زندگی به معنای اول، نه تنها نیازی به دین ندارد، بلکه دین در بعضی موارد مزاحم آن است. این گونه زندگی که همه واقعیات و ارزشها را در خدمت خود طبیعی میداند، میتواند از همه چیز در هر حال که بخواهد برای خواسته های خود بهره برداری نماید. در این زندگی، علم، هنر، شرف، حیثیت، اخلاق، مذهب، حقوق، سیاست، فرهنگ، تمدن و آزادی، همه و همه در مجرای تفکرات ماکیاولی قرار میگیرند، و تنها به عنوان وسایل اشباع خواستههای خود طبیعی به کار میروند.
اما حیات معقول که در برابر این حیات طبیعی معمولی قرار دارد، چیست؟ «حیات معقول عبارت است از تکاپویی آگاهانه که هر یک از مراحل زندگی که در این تکاپو سپری میشود، اشتیاق و نیروی حرکت به مرحله بعدی را میافزاید. شخصیت انسانی رهبر این تکاپوست؛ آن شخصیت که ازلیت سرچشمه آن است، این جهان معنی دار گذرگاهش و قرار گرفتن در جاذبیت کمال مطلق در ابدیت، مقصد نهایی اش؛ آن کمال مطلقی که نسیمی از محبت و جلالش، واقعیات هستی را به تموج درآورده و چراغی فرا راه پرنشیب و فراز تکامل ماده و معنی میافروزد».
تعریف دین
حال به تعریف دین میپردازیم، دین از دو رکن اساسی تشکیل میگردد: رکن اول: اعتقاد به وجود خداوند یکتا، نظاره و سلطه مطلقه او بر جهان هستی و دادگری مطلق او، موجودی که هیچ گونه هوی و تمایلی به آن راه ندارد، و جامع همه صفات کمالیه است، که جهان را بر مبنای حکمت برین خویش آفریده است و انسان را به وسیله دو راهنمای بزرگ (عقل به عنوان حجت درونی و انبیا و اوصیا به عنوان حجت برونی) در مجرای حرکت تکاملی تا ورود به لقاءالله قرار داده است؛ و اعتقاد به ابدیت که بدون آن، حیات و کل جهان هستی، معمایی لاینحل است. همه این اعتقادات مستند به عقل سلیم و دریافت فطری بدون تقلید میباشد.
رکن دوم: برنامه حرکت به سوی هدف است که احکام و تکالیف نامیده میشود. مبنای این دو رکن بر دو امر استوار است:
1. اخلاقیات: احکامی که برای تحصیل شایستگیها و تهذیب نفس و تصفیه درون مقرر شده است. اکثر این احکام به جهت فطری بودن و عمومیت شایستگیها و ارزشها برای همه مردم، امضایی است و نه تاسیسی.
2. احکام فقهی که به دو قسم تقسیم میشود.
الف) احکام اولیه: که مستند به نیازهای ثابت انسانهاست و این احکام جز در موارد اضطرار و تبدل موضوع، هرگز قابل تغییر و دگرگونی نمی باشد؛ مانند وجوب عبادات معین و تنظیم حیات فردی و اجتماعی از دیدگاه اقتصادی، فرهنگی، حقوقی و حرمت قتل نفس، زنا، میگساری، نقض عهد و خیانت. در حقیقت این احکام بیان کننده چگونگی ارتباطهای چهارگانه و ثابت انسانی میباشد:
1. ارتباط انسان با خویشتن
2. ارتباط انسان با خدا
3. ارتباط انسانی با جهان هستی
4. ارتباط انسان با همنوع خود
ب) احکام ثانویه: این احکام در هنگام بروز ضرورتهای زندگی فردی یا اجتماعی مقرر میشوند و مبتنی بر علل و انگیزه های ثانوی میباشند. حاکم در این موارد، احکامی را برای پاسخگویی به آن ضرورتها مقرر میدارد که پس از منتفی شدن آن ضرورتها، آن احکام نیز منتفی میگردد و احکام اولیه بر مبنای نیازهای ثابت به جریان میافتد.
از آنجایی که صدور این احکام نیز بر مبنای نیازها و دلایل قانونی مستند است، لذا از این جهت، این احکام نیز با نظر به مشروط بودن آنها ثابت تلقی میشوند و تغییرات آنها مربوط به مورد و مصداق است.
برای تکمیل برنامه حرکت، جهت وصول به هدف حیات، توجه به این نکته ضرورت دارد: بدان جهت که خداوند متعال تشخیص موضوعات و بایستگیها و نبایستگیها و شایستگیها و ناشایستگیهای انسانی را در ارتباط با حیات انسانها، به اختیار خود آنان قرار داده است، لذا احکام اسلامی بر مبنای همان موضوعات تشخیص داده شده، مقرر میگردد؛ مانند اهمیت کشاورزی برای جامعه که موجب، وجوب فعالیت مزبور میباشد.
لازم به یادآوری است که البته در مواردی هویت موضوعات نیز از طرف خود منابع اولیه اسلامی مشخص شده است؛ مانند نماز که اعمال و اذکار آن از طرف خود منابع اسلامی تعیین شده است، و رضاع که موجب تحریم ازدواج در میان برادران خواهر شیری میگردد و همچنین مقدار کر و امثال آن.
علل نیاز به دین
حال با توجه به تعریفی که برای زندگی و دین نمودیم، میتوان به طور مجمل و خلاصه، علل لزوم و ضرورت دین در زندگی انسانی راچنین فهرست نمود:
1- تعریفی که برای حیات معقول نمودیم، بدون پیروی از دین تحقق پذیر نیست.
2- پاسخ نهایی اساسی ترین سوالات زندگی (من کیستم؟ از کجا آمده ام؟ به کجا آمده ام با کیستم؟ به کجا میروم؟ برای چه آمده ام؟) جز با دین که میگوید: «انالله و اناالیه راجعون» امکان پذیر نیست.
3- اگر دین در زندگی انسانها ضرورتی نداشته باشد، هیچ فضیلت و ارزشی قابل اثبات نخواهد بود.
4- بدون تکیه بر دین، هیچ کس و هیچ مکتبی توانایی پاسخ به مکتب اصالت قوه و قانونی بودن جریان تنازع در بقا را که میگوید زندگی فقط حق اقویاست ندارد.
5- نادیده گرفتن دین در زندگی، باعث خاموش شدن احساس برین آدمی درباره شکوه عظمت جهان هستی است؛ احساسی که بدون استناد به یک مشیت و حکمت و فوق این جهانی، معنایی ندارد.
6- تفسیر نهایی و ریشه یابی زیباییهای محسوس و معقول، بدون دین امکان پذیر نیست.
7- احساس ناب درباره تکلیف برین، توسط دین قوت یافته و با استناد به دین حفظ میشود. این تکلیف برین غیر از مقرراتی است که آدمی برای تامین زندگی طبیعی خود و ایجاد نظم، بدانها محتاج است. بدون این احساس ناب، بشر تا سرحد یک حیوان بی عقل و بی قلب تنزل میکند.
دوم- هر انسانی باید به میزان معرفتی که درباره خود و جهان پیرامونش دارد، تکلیف خود را پیرامون علت نیاز به دین روشن نماید؛ و بدان جهت که دین امری همگانی است و مخصوص محققان یا قشر خاصی نیست، بررسی و بحث از علت و ضرورت نیاز به دین هم عمومیت دارد و هر انسانی اجازه دارد در این مسئله تامل و تفحص کند.
البته بدیهی است که همان گونه که چگونگی پرسش هر انسانی درباره یک حقیقت متناسب با کمیت و کیفیت آشنایی او با آن حقیقت است، پرسش از علت نیاز به دین نیز متناسب با آشنایی با دین است ولی کسی که اصلاً نمی داند دین چیست، پرسش او از علت نیاز به دین پرسش از یک مجهول مطلق است، و چنین سئوالی با شک ممکن نیست. این که گفتیم «هر انسانی باید به میزان معرفتی که درباره خود و جهان پیرامونش دارد، از علت نیاز به دین پرسش نماید، به این دلیل است که انسان به مجرد داشتن اندک معرفتی درباره خویشتن و جهان هستی، ممکن است این سوال برای او مطرح شود که «من به همراه اندیشه، عقاید و کارهای معمولی که باید برای زندگی طبیعی خود داشته باشم، آیااندیشه و عقاید و فعالیتهای دیگری هم به عنوان دین باید داشته باشم؟» این اولین درجه معرفتی است که آدمی را وادار به سوال از علت و ضرورت نیاز به دین مینماید. در نظر بگیریم، هر اندازه معرفت بشری درباره خویشتن و خدا و جهان و جامعه ای که در آن زندگی میکند بالاتر رود، پرسش از دین و ضرورت آن، برای «حیات معقول» جدی تر میشود. مگر اینکه در درون شخص، عاملی همچون شک بیمارگونه او را از نتیجه گیری از معرفت به دست آمده باز دارد. و یا نوعی خودخواهی او را چنان مست کند که خویشتن، خدا، جهان هستی و همنوع برای او مطرح نباشد.
سوم- با توجه به اینکه اصلی ترین مسئله ها و پرسش زندگی، همواره به وسیله فطرت و عقل سلیم- نه عقل نظری جزیی- مطرح میشوند. اگر این دو امر بسیار مهم را عوامل و انگیزه هایی برای توجه و گرایش به دین تلقی نماییم- بدون در نظر گرفتن اینکه دین به این دو عامل و رهاوردهای آن، دعوت و تاکید نموده است- پرسش از علت و لزوم نیاز به دین، یک پرسش برون دینی است؛ یعنی پرسشی است که از دین و متون دینی نشات نگرفته است، و از این رو پاسخی هم که عقل به آن میدهد، باید یک پاسخ برون دینی باشد؛ یعنی این پاسخ باید از بیرون دین اخذ شود، والادور لازم میآید.
اما اگر فطرت و عقل سلیم و رهاوردهای این دو را از اموری دانستیم که دین به آن دعوت و تاکید نموده است، از آنجا که این پرسش و پاسخ مثبت به آن را عقل سلیم- مورد دعوت و تاکید دین- بیان کرده است، هم پرسش از ضرورت و علت نیاز به دین و هم پاسخ مثبت به آن، اموری درون دینی تلقی خواهند شد. از این رو به طور جزم نمی توان گفت که پرسش از ضرورت و علت نیاز به دین یک پرسش برون دینی است و پاسخ به آن نیز فقط یک پاسخ برون دینی است.
در عین اینکه اعتقاد داریم که اگر با نظر به ضرورت توجه و عمل به مقتضای فطرت و عقل سلیم، لزوم گرایش به دین را اثبات نماییم، میتوان گفت پرسش از ضرورت و لزوم نیاز به دین، از مبادی اولیه دین است و حجیت پاسخ مثبت که از آن دو عامل دریافت میشود، ذاتی است، در اینجا دو نکته قابل تذکر است:
1- به نظر ما، این چنین نیست که فقط افرادی که هنوز دینی را انتخاب ننمودهاند مجاز باشند از ضرورت و علت نیاز به دین پرسش نمایند، بلکه مومنین و متدینین نیز میتوانند از علت و لزوم نیاز به دین پرسش نمایند و این پرسش نه تنها منافی تعبد و تدین نیست، بلکه از آنجا که مبتنی بر احکام بدیهی و مستقل فطرت و عقل است، از مبادی اولیه دین به شمار میآید.
2- پرسش از ضرورت و علت نیاز به دین، پرسشی جاودانه و مستمر است، زیرا مادامی که تعلیم و تربیت انسانی از شکوفا ساختن و به فعلیت رساندن همه استعدادهای حیات تکاملی بشر، ناتوان است، پرسش از علت لزوم نیاز به دین و بحث و استدلال درباره آن مستمر و جاودانه خواهد بود.
این مطلب را هم در نظر میگیریم که تجدید و استمرار پرسش درباره قضایا و موضوعات با اهمیت حیات معقول، فوق العاده مفید و بلکه ضروری است. چرا که فهم عالی موضوعات و قضایای با اهمیت حیات معقول برای یک زندگی قابل تفسیر و توجیه و هدفدار که همواره نیازمند درک جدید است، یک امر ضروری است. تقلید و تکیه بر عقاید گذشتگان یا دلایل تثبیت شده برای جمعی از مردم اگرچه متفکر باشند، توانایی تفسیر و توجیه حیات هدفدار را ندارد. به همین جهت است که همه حکما، متکلمان، فقها و مفسران شیعه میگویند: اعتقاد به اصول دین باید از روی استدلال باشد نه تقلید، مگر کسانی که توانایی استدلال و تعقل را نداشته باشند.
چهارم- برای تبیین علت و ضرورت نیاز به دین میتوان از روش های تجربی، استدلالی و شهودی استفاده کرد (روشهای علمی، فلسفی و عرفانی)، اما نکته اصلی توجه به واقعیاتی است که حرکت در آنها از طریق تجربه، برهان و استدلال و یا کشف و شهود، امکانپذیر و قابل پیروی است. در اینجا برای نمونه به برخی از این واقعیات اشاره میکنیم:
1- تصفیه ذهنی بشر از آلودگیهای متنوع که او را از فعالیت فطرت، وجدان و عقل سلیم باز میدارد. با این تصفیه است که انسان آماده دریافت حقیقت میگردد، خواه این حقیقت مربوط به دین باشد، خواه نباشد.
2- بدان جهت که گرایش به دین با نظر به اصالت کمال گرایی و دریافت هدف نهایی زندگی در ذات انسان وجود دارد، لذا باید کوشش کرد و از راه دلایل عقلی و دریافتهای اصیل وجدانی مسئله فوق را اثبات کرد.
3- اثبات نظم و هماهنگی حاکم در دو قلمرو انسان و جهان از طریق قوانین علمی.
4- اثبات وابستگی اجزای هستی. بی شک چنین وابستگی ای، ربط و نیاز اجزای هستی به یک حقیقت مستقل و غیروابسته را اثبات میکند. این امر یک قاعده عقلی است که:
هر چه عارض باشد آن را جوهری باید نخست
عقل بر این دعوی ما شاهد گویاستی
5- یک احساس برین وجدانی؛ یعنی این احساس که:
روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازیستی
گر نه این روز دراز دهر را فرداستی
اگر مبدا و معادی در کار نباشد، نه تنها چرخ و انجم و فضیلت و ارزشها، بیش از بازیهای حیات طبیعی، حیوانی چیزی نیست، بلکه جایگاه تنازع در بقاء و حاکمیت اقویایی است که جز خویشتن، چیز دیگری را در این دنیا به رسمیت نمیشناسند.
اگر مبدا و معادی در میان نباشد، این همه گذشتها و فداکاریهایی که انسانهای شریف و پاکدل برای سعادت و آزادی معقول و پیشرفت علم و دیگر وسایل رفاه و آسایش مردم و به انگیزه خدمت به بشریتی که وجود آنان مورد خواست خداوندی است متحمل شده اند، لغو و بیهوده خواهد بود. اگر مبدا و معادی نباشد، جان در راه حقوق انسانها باختن و دست از لذایذ مادی برداشتن، عین حماقت است.
6- هیچ عامل اصیل و ریشه داری در طول تاریخ وجود نداشته است که همچون دین موجب آسایش خاطر انسانها باشد. نکند، یقین بدانید که یا به وسیله عواملی مست و تخدیر شده است و یا اینکه مفاهیم مطلقی را- که از دیدگاه علم و عمل غیرقابل پیاده گشتن در متن زندگی طبیعی است- به او تلقین کرده اند.
7- شهود عالی نوعی شکوه برین در جهان هستی که جز با گسترش «من انسانی» به هستی به دست نمی آید. این همان شهودی است که نه تنها عرفا، بلکه دانشمندان بزرگ نیز از آن بهره مندند.
پنجم- آیا بشر موجود دردمند و محتاجی است که این نیاز و درد او تنها با دین برطرف میشود، یا اینکه داروی دیگری میتوان ساخت که از عهده اجرای نقش دین برآید؟
در بحث علت و ضرورت نیاز به دین به پاسخ این مسئله اشارت کردیم، حال به گونهای مشخص تر و روشنتر به بررسی این مسئله میپردازیم.
در پاسخ به قسمت اول پرسش باید گفت: بشر دردمند نیست، بلکه بشر گمشده ای دارد که نیازمند یافتن آن است. قطعی است که نام این حقیقت هرچه باشد، باید پاسخگوی سوالات اصلی او باشد که بدون پاسخ به آنها، جز بن بست نیهیلیستی منزلی دیگر پیش رو نخواهد داشت؛ همان بن بستی که بسیاری از انسانهای امروزی در داخل آن با کمال اضطراب درجا میزنند. این سوالات عبارت است از: من کیستم؟ از کجا آمدهام؟ به کجا آمدهام؟ در اینجا با کیستم؟ به کجا میروم؟ برای چه آمدهام؟
پاسخ مثبت به این سوالات به قدری حیاتی است که بشر- خصوصاً بشر محصور در تمدن جدید- به جهت بیاعتنایی به آنها، توانایی پذیرش هیچ اصلی را ندارد. از این رو، او در امروزهایی زندگی میکنند که نه دیروزی داشته است و نه فردایی؛ یعنی اگر بشر در امروز خویش رفاه و آسایش و لذت گراییاش را اشباع کند، همه چیز- و از جمله گذشته و آینده اش- را دارا میباشد، و به همین جهت میتوان گفت که انسان معاصر «اکنون» زده است. سر رشته تمامی اصول و قوانینی که تکلیف آدمی را در ارتباط های چهارگانه مشخص مینماید در همان گمشده؛ یعنی دین است. این گمشده یک حقیقت خیالی نیست، بلکه اصالت بخش همه حقایق است و بدون آن هیچ واقعیت بد و خوب، و وجدان و ارزشی نمی تواند مطرح باشد.
اما عاملی که باعث میشود آدمی نخست خود را بیابد و سپس گمشدهاش را، توجه به این واقعیت است که بشر، جزیی معنی دار از یک جهان معنی دار است که برای به ثمر رسیدن استعدادها و سرمایه عالی شخصیتش در این جهان باید اموری را در بعد عمل و نظر رعایت کند که این امور و اصول- در چهره دین- قوام خود را همچون حکمت وجودی انسان، از مبدا هستی آفرین دریافت میکنند. با درک واقعیت مزبور است که آدمی ابتدا خود را و سپس گمشده اش را مییابد.
اما در بررسی قسمت دوم مسئله، باید توجه داشت که اولامدتی است بس طولانی که در برخی از جوامع، عدهای از مردم، از دین اعراض نمودهاند، و میخواهند مفاهیمی مانند اخلاق جهانی، حقوق جهانی، و فرهنگ جهانی و به طور کلی اصطلاح جالب «اومانیسم» را جانشین «دین» نمایند و همان گونه که دیده ایم، این اصطلاحات نه از نظر استدلال و نه در قلمرو عمل، نتوانست گمشده اصلی بشر را به ارمغان آورد.
ثانیاً با فرض اینکه بشر بتواند مفاهیم مزبور را از قلمرو دانشگاهی و آکادمیک پایین آورد و آنها را مورد عمل و استفاده قرار دهد، تنها رهاورد آن، تامین زندگی صحیح و منطقی در عرصه طبیعت و روابط اجتماعی است، ولی آن گمشده حقیقی که باید با پاسخ به پرسشهای ششگانه گذشته پیدا شود، بدون دین پیدا نخواهد شد، وگرنه جوامع شرق و غرب دنیای امروز، این همه ناله و شیون برای پوچی سر نمی دادند. آری گردانندگان بزرگ جوامع برای زدودن اصالت آن گمشده از عقول و دلهای بشر آمپول مخدری کشف نمودهاند تا با تلقین و تزریق آن به عقل و روح آدمیان حداکثر بهره برداری را بکنند و آن مخدر چیزی نیست، جز هستی داشتن و بودن به هر شکل ممکن.
ششم- باتوجه به سخنانی که تاکنون درباره علت و ضرورت نیاز به دین داشتیم، معلوم میشود که نیاز به دین، یک نیاز حقیقی است که با تبدل تصویر انسان درباره خودش و درباره عالم و دین، اصل آن نیاز تبدل نمی یابد. به تعبیر دیگر این گونه نیست که چون عالم و تصویر انسان از خودش و از عالم تغییر میکند، نیاز انسان به دین و نسبت آدمی به دین نیز تغییر کند. اصل نیاز به دین- به عنوان یک واقعیت خارجی در ساختار وجودی آدمی- امری ثابت است و با تغییر عالم و تصورات و تفکرات آدم از خود و جهانش دگرگون نمیشود. آری، دین نسبتی با انسان و زندگی انسان دارد که اگر این نسبت براساس عوامل و عوارض غیراصیل پدید آمده باشد، تصویر آدمی از این نسبت برای خود او هم تغییر میکند. اما همچنان آن واقعیت ثابت است گرچه از عوارض غیراصیل ناشی شده باشد، تا چه رسد به اینکه نسبت بین دین و زندگی انسان براساس عواملی اصیل پدید آمده باشد. چه در این صورت نیز هرگز این نسبت تغییر نخواهد کرد، زیرا ذات انسان و عناصر اصلی آن قابل تغییر نیست.
بنابراین، دین نسبتی با انسان و زندگی انسان دارد، همان گونه که تعقل و احساسات، و بالاتر از همه اینها حب ذات یا صیانت ذات نسبتی با انسان دارد. لذا اگر تصورات آدمی در ارتباط های چهارگانه (ارتباط انسان با خویشتن، با خدا، با جهان هستی و با همنوعان خود) عوض شود، هرگز اصل تعقل و احساسات و صیانت ذات، دگرگون نخواهد شد، و همه به جای خود باقی خواهد ماند، گرچه قضایا و موضوعات مورد تعقل و احساسات او، همچنین پدیدهها و روابط او با آنها، در چگونگی صیانت ذات دگرگون گردد.
اگر چنان فرض شود که روزی فراخواهد رسید که انسان، حقایق ذاتی خود را همچون احساس، اراده، عقل و احساسات و صیانت ذات را از دست خواهد داد، در چنان روزی دیگر انسانی وجود نخواهد داشت تا مختصات ذاتی امروز، از جمله دین گرایی و نیاز به دین را داشته باشد.