كلمات كليدي : تاريخ، هارون، ابوجعفر، خيزران، برمكيان، امام هفتم (ع)، ابراهيم بن اغلب، نقفور، شارلماني
نویسنده : مريم علوي
هارون، ابوجعفر فرزند مهدی عباسی است. در سال 145 ه.ق در شهر ری به دنیا آمد. مادرش کنیزی بنام خیزران بود.[1] فضل بن یحیی پسر یحیی بن خالد برمکی ده روز پس از او به دنیا آمد و مادر فضل رشید را شیر داد و فضل و رشید برادر رضاعی بودند.[2]
هارون از مشهورترین خلفای عباسی به حساب میآید شهرت او از شرق فراتر رفت و به غرب رسید و برخی از پادشاهان اروپا سعی در ایجاد روابط حسنه با او داشتند. عصر هارون به جهت درامد زیاد، اموال فراوان، رونق تجارت، پیشرفت علم، فلسفه و موفقیت در فتوحات، عصر طلایی دوران حکومت عباسی نامیده میشود.[3]
هارون در همان شبی که هادی درگذشت به خلافت رسید. هنگامی که هادی درگذشت خزیمة بن خازم در نیمههای شب بر بستر جعفر بن هادی آمد و با ارعاب و تهدید برای هارون بیعت گرفت. هارون خلافت خود را مدیون مادرش و کوششهای مداوم یحیی بن خالد برمکی بود. یحیی که به دلیل پشتیبانی از هارون در زندان هادی به سر میبرد بلافاصله پس از انکه هارون بر خلافت رسید از زندان رهایی یافت و از جانب خلیفه به مقام وزارت منصوب شد و فرمان داد تا خبر مرگ هادی و خلافت وی را به همه ولایات گزارش کند و از امیران و سپاهیان برای او بیعت بگیرد.
حوادث خلافت هارون
هارون در آغاز حکومتش خواست سیاست خشن هادی را در برابر علویان جبران کند لذا با آنان ملایمت و هم دردی نشان داد و به آنان امان داد و علویان ساکن بغداد را به مدینه باز گرداند و استاندار مدینه را به جهت آزار علویان در گذشته برکنار کرد.[4]
اما علویان از اعتقاد راسخ خود مبنی بر اینکه خلافت حق ایشان است بر نگشتند و برای رسیدن به آن دست به مبارزه و شورش زدند. قیام یحیی بن عبدالله، از جمله قیامهای علویان، در دوران هارون الرشید اتفاق افتاد. یحیی بن عبدالله بن حسن بن حسن برادر نفس زکیه از داعیان و مبلغان او بود. او هنگامی که قیام نفس زکیه با شکست روبرو شد و پیروانش مورد تعقیب عباسیان قرار گرفتند به دیلم رفت و خود را امام خواند و مردم نیز با وی بیعت کردند و او را فرمانروای دولت نامیدند. هارون الرشید برای از بین بردن خطر یحیی، وی را به همراه امان نامهای که به امضای قاضیان و بزرگان بنی هاشم رسانده بود به بغداد دعوت کرد و یحیی نیز با فضل به بغداد آمد. هارون ابتدا مقدم یحیی را گرامی داشت ولی اندکی بعد فقیهان و قاضیان را به صدور فتوایی مبنی بر مشروعیت نقض آن پیمان نامه مجبور کرد و سپس یحیی را به قتل رساند. قتل یحیی موجب برانگیخته شدن عواطف و احساسات مردم دیلم شد و زمینهی تاسیس دولتی مستقل و شیعی را در قلمرو خلافت عباسی یعنی علویان طبرستان را فراهم کرد.[5]
دوران طولانی خلافت هارون با قیامها و شورشهای مختلفی همراه بود. گروهی از خوارج که قدرت خلفا و احکام شرعی آنان را قبول نداشتند در منطقه جزیره (قسمت شمالی عراق) به فرماندهی ولید بن طریف شاری فعال شدند و قدرت خود را به آذربایجان و ارمنستان و سواد عراق گسترش دادند که هارون نیروی نظامی به رهبری یزید بن مزید شیبانی به رویارویی با آنان فرستاد و در سال 179 ه.ق بر آنان چیره شد.
در سرزمین شام نیز برخوردهای قبیلهای بین یمنیها و عرنانیها در سال 176 ه.ق، در دمشق به بالاترین حد خود رسید و نزدیک دو سال این درگیریها طول کشید. و هارون با کمک برمکیان توانست اوضاع را سامان دهد.[6]
در افریقیه نیز از سال 171 ه.ق نا آرامیهایی به علت قیام خوارج، و بعض فرماندهان سپاه و بربرها ایجاد شد. هارون هزیمة بن اعین را استاندار افریقیه کرد که وی توانست آرامش را به این منطقه باز گرداند و پس از او ابراهیم بن اغلب استاندار افریقیه شد وی باعث شکوفایی عمرانی و اقتصادی در افریقیه شد و زمینهی ایجاد حکومت اغلبیان را فراهم آورد و بعدها از حکومت مرکزی بغداد مستقل شد و «قیروان» را در جنوب غربی تونس فعلی بر پایتختی برگزید.[7]
هارون و برامکه
سقوط برمکیان از حوادث مهم دوران خلافت هارون الرشید است. جد این خاندان «برمک» در زمان خلافت عثمان یا عبدالملک اسلام آورد. وی پیش از آنکه اسلام آورد متولی معبد بودایی "نوبهار" در بلخ بود. نخستین فرد این خاندان که به دربار عباسی راه یافت "خالد بن برمک" بود که به ابومسلم پیوست و فرماندهی بخشی از سپاه او را بعهده گرفت. وی مدتی متصدی دیوان خراج سفاح بود و مدتی هم وزارت منصور را بر عهده داشت. پس از خالد فرزندش یحیی جای او را گرفت وی مدتب به حکومت آذربایجان و ارمنستان رسید و در زمان خلافت مهدی مربی هارون شد. در دوره خلافت هادی به دلیل دفاع از حق ولیعهدی هارون به زندان افتاد و با روی کار آمدن هارون در دربار خلافت تقرب بسیار یافت و به همراه فرزندانش جعفر، فضل، موسی و محمد قدرت و نفوذی بیمانند به دست آورد و در هفده سال اول خلافت هارون کارهای کشوری و لشکری را با کفایت تمام اداره این خاندان اداره میکردند.[8]
قدرت و ثروت گسترده آل برمک حس رقابت و حسادت بزرگان عرب را برانگیخت و موجب دشمنی آنان با برمکیان و سعایت ایشان نزد خلیفه شد. سرانجام این دشمنیها مؤثر افتاد و خلیفه را نسبت به خاندان برمکی بدگمان ساخت. به دستور هارون این خاندان و وابستگان آنها دستگیر و به قتل رسیدند[9].
از بین بردن برمکیان از اشتباهات هارون محسوب میشود چرا که با سقوط این خاندان راه برای نفوذ عناصر نالایقی چون فضل بن ربیع و علی بن عیسی بن ماهان به دربار خلافت باز شد و ضعف و فساد دستگاه اداری دولت عباسی را فرا گرفت و به گفته مسعودی «پس از برمکیان، کارها مختل شد و مردم بی تدبیری و سوء سیاست هارون را آشکارا دیدند»[10]
بعدها هارون خود نیز از کرده خود پشیمان شد و از براندازی این خاندان اظهار تأسف کرد.[11]
هارون در مدت زمان طولانی خلافتش درگیریهای مختلفی با شیعیان داشت و در موارد متعددی به آزار و کشتن آنان اقدام کرد. اخبار این کشتارها را ابوالفرج اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبین و نیز برخی از آنها را طبری در کتاب خود نقل کردهاند. به طور کلی اعمال فشار هارون نسبت به شیعیان قابل مقایسه با دورههای پیشین نبوده و به لحاظ گستردگی و شدت باید با دورههایی مانند دوران متوکل مقایسه شود.
هارون و امام هفتم(ع)
امام کاظم (ع) دوبار به دستور هارون به زندان افتادند. زمان مرتبه نخست ثبت نشده است اما مرتبه دوم از سال 179 تا 183 هـق به مدت چهار سال به طول انجامید و منجر به شهادت آن حضرت شد.
هارون در مجلسی از امام کاظم (ع) پرسید: «چگونه شما میگوئید ما از ذریه رسول خدا (ص) هستیم. در حالی که پیامبر فرزند ذکور نداشته است و شما فرزندان دختر او هستید؟ آن حضرت دو دلیل برای او ذکر کرد نخست آیه 85 سوره انعام که عیسی را فرزند ابراهیم میشمارد و دوم آیه مباهله که در آن حسن و حسین (ع) مصداق «و ابناءنا» دانسته شدهاند.»
اثبات این مسئله برای عباسیان که به بهانهی عموزادگی با رسول خدا(ص) خلافت خود را مشروعیت بخشیده بودند بسیار گران تمام نشد.
امام کاظم پس از مدت زمان طولانی در زندان مسموم و به شهادت رسید. مطابق روایتی از امام رضا (ع) قتل امام کاظم بدستور هارون و توسط یحیی بن خالد برمکی انجام شده است. از آن جا که شهادت امام (ع) در زندان و مخفیانه صورت گرفت حاکمان عباسی فریبکارانه به مردم اعلام کردند که آن حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفته است و برخی از مورخان نیز تحت تأثیر این عوام فریبی مرگ آن حضرت را طبیعی گزارش کردند.
پس از شهادت جسد مبارک امام را به دو دلیل در معرض دید خواص اهل بغداد و عموم مردم قرار دادند:
1. فقها و بزرگان بغداد، از جمله هیثم بن عدی را بر سر جسد مبارک امام آوردند تا ببینند زخم و جراحت و آثار خفگی در بدن آن حضرت وجود ندارد و بپذیرند که ایشان به مرگ طبیعی از دنیا رفتهاند.
2. از آنجا که برخی از شیعیان معتقد به مهدویت آن حضرت بودند و یا احتمال داشت اعتقاد به مهدویت او پیدا کنند جسد امام را روی پل بغداد بر زمین نهادند و یحیی بن خالد دستور داد تا فریاد زنند: این موسی بن جعفر(ع) است که رافضه معتقدند او نمرده است.[12]
تاریخ شهادت ایشان بنابر نقل شیخ صدوق 25 رجب سال 183 ه.ق بوده است، و پیکر ایشان در «باب التین» بغداد در مقبره قریشیها دفن شد.
هارون و امپراطوری روم
از موفقیتهای چشمگیر دوران طولانی خلافت هارون الرشید جنگهای خارجی با رومیان است. هارون اهتمام فراوانی به جهاد با رومیان داشت و علاوه بر اینکه خود مکرر به جنگ با آنان میرفت یکی از پسرانش به نام قاسم را وقف این کار کرده بود.
اوج این موفقیت از سال 181 ه.ق بود که هارون با سپاهی بزرگ به آسیای صغیر لشکر کشید و تا قسطنطنیه پیش رفت و ملکه روم که توان مقابله با سپاه هارون را نداشت از در صلح درآمد و تعهد داد که سالانه غرامتی برای درگاه خلافت بفرستد.[13]
چند سال پس از آن که "نقفور" به امپراطوری روم رسید، سیر قرارداد صلح مذکور را نادیده گرفت و در نامهای برای هارون نوشت که غرامتها را بازگرداند و گرنه برای جنگ آماده شود.
هارون در پاسخ امپراتور روم نامهای با لحن تند و تحقیر کننده نوشت و با سپاهی آسیای صغیر را در نوردید و امپراطور که در آن زمان درگیر جنگهای داخلی بود به ناچار شرایط قبلی را برای صلح پذیرفت.[14] همچنین سپاه عباسی به فرمان هارون در سال 190 ه.ق جزیره قبرس را تصرف کرد و هزاران اسیر را به بغداد آورد.
این وقایع که نشانگر اقتدار دولت عباسی و نفوذ سیاسی آن در پایان قرن دوم هجری بود توجه "شارلمانی" پادشاه فرانک(فرانسه) را به خود جلب کرد و چون شارلمانی به طرفداری از پاپ با امپراتور روم شرقی سر جنگ داشت تصمیم گرفت که با هارون خلیفه عباسی رابطه دوستی برقرار کند و از قدرت نظامی و سیاسی او برای تضعیف رقیب خود سود جوید لذا سفیرانی به دربار هارون فرستاد و نامههایی مبنی بر اظهار صلح و دوستی میان آن دو رد و بدل شد.[15]
هارون و تعیین ولیعهد
هارون الرشید در سال 175 ه.ق به تعیین جانشینان خود پرداخت. وی فرزندش محمد را که بعدها لقب امین گرفت و مادرش زبیده از نوادگان منصور بود بر فرزند بزرگترش عبدالله ملقب به مامون که از کنیزی ایرانی بود مقدم داشت و ولیعهد خویش نمود. وی بعدها در سال 183 ه.ق عبدالله (مأمون) را جانشین دوم خویش کرد و برای جلوگیری از بروز اختلاف و درگیری میان آنان پیمان نامههایی، متضمن سوگندهای فراوان جداگانه از طرف امین و مامون را به همراه گواهی فقیهان و قاضیان و بزرگان خاندان عباسی به خانه کعبه آویخت.[16]
هارون پس از چندی در سال 189 ه.ق پسر دیگرش قاسم را بعنوان جانشین سوم خود انتخاب کرد به شرط آنکه مأمون در زمان خلافت خود اختیار خلع او را داشته باشد.
قیام رافع بن لیث
نا آرامیهای خراسان از شورشهای اواخر عمر هارون محسوب میشود. ناحیه خراسان از زمان ولایتداری علی بن عیسی بن ماهان صحنه فتنههای خونین بود وی فرد ستمگر و بی باک بود و در تمام مدت حکومتش با زورگویی در خراسان حکمرانی کرد با این وجود هارون الرشید از وی حمایت میکرد چرا که علی بن عیسی هدایا و تحفههای زیادی برای خلیفه و دولتمردان میفرستاد. اهالی خراسان که از دادرسی خلیفه ناامید شده بودند سر به شورش بر آوردند و رافع بن لیث را به پیشوای خود برگزیدند هارون هرثمة بن اعین را برای ایجاد آرامش در خراسان فرستاد. هرثمه، علی بن عیسی را در بند و اموال او را مصادره کرد ولی فتنه رافع همچنان در سمرقند و اطراف آن ادامه داشت و باعث نگرانی خلیفه بود هارون در سال 192ه.ق راهی خراسان شد تا قدرت خلافت را در آن دیار استحکام بخشد ولی در طوس در دهکدهای بنام سناباد بعلت بیماری منزل کرد و در جمادی الاولی سال 193 ه.ق در چهل و شش سالگی درگذشت و پسرش صالح بن هارون بر وی نماز گذارد.[17]