13 مهر 1394, 13:51
شبى از شبها، در خواب دیدم، برخى از علماى بزرگ در منزل سیّد محسن اعرجى اجتماع کرده اند و سیّد محسن اعرجى در صدر مجلس نشسته و با آن ها گفت و گو مى کند. پس از لحظاتى سیّد محسن به آن ها گفت: نمى خواهیم برویم. با این جمله همگى بلند شدند و به طرف حرم مطهّر کاظمین حرکت کردند، و از باب قریشى خارج شدند و به طرف بیرون شهر حرکت کردند، سیّد محسن به من گفت: برگرد. در جواب گفتم: دوست دارم همراه شما باشم. سیّد محسن فرمود: حالا وقت آمدن تو نیست، تو و پسرم سیّد کاظم برگردید. علّت را پرسیدم،جواب داد: ما مى رویم ریشه عامل فساد در دین را قطع کنیم. گفتم: منظورتان چه کسى است؟ جواب داد: شیخ احمد احسایى.([21])
در این لحظه از خواب پریدم و فرداى آن روز سراغ شیخ احمد را گرفتم، گفتند به زیارت خانه خدا رفته است و پس از مدّتى خبر مرگ او به گوشم رسید. شب وفات او همان شبى بود که من آن خواب را دیده بودم.([22])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان