2 اسفند 1393, 16:20
موضوع خطبه 54 نهج البلاغه
متن خطبه 54 نهج البلاغه
ترجمه مرحوم فیض
ترجمه مرحوم شهیدی
ترجمه مرحوم خویی
شرح ابن میثم
ترجمه شرح ابن میثم
شرح مرحوم مغنیه
شرح منهاج البراعة خویی
شرح لاهیجی
شرح ابن ابی الحدید
شرح نهج البلاغه منظوم
وصف روز بيعت
و من خطبة له ( عليه السلام ) و فيها يصف أصحابه بصفين حين طال منعهم له من قتال أهل الشام
فَتَدَاكُّوا عَلَيَّ تَدَاكَّ الْإِبِلِ الْهِيمِ يَوْمَ وِرْدِهَا وَ قَدْ أَرْسَلَهَارَاعِيهَا وَ خُلِعَتْ مَثَانِيهَا حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُمْ قَاتِلِيَّ أَوْ بَعْضُهُمْ قَاتِلُ بَعْضٍ لَدَيَّ وَ قَدْ قَلَّبْتُ هَذَا الْأَمْرَ بَطْنَهُ وَ ظَهْرَهُ حَتَّى مَنَعَنِي النَّوْمَ فَمَا وَجَدْتُنِي يَسَعُنِي إِلَّا قِتَالُهُمْ أَوِ الْجُحُودُ بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ (صلى الله عليه وسلم) فَكَانَتْ مُعَالَجَةُ الْقِتَالِ أَهْوَنَ عَلَيَّ مِنْ مُعَالَجَةِ الْعِقَابِ وَ مَوْتَاتُ الدُّنْيَا أَهْوَنَ عَلَيَّ مِنْ مَوْتَاتِ الْآخِرَةِ
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در بيان بيعت كردن (مردم با آن بزرگوار):
پس (از كشته شدن عثمان) مردم نزد من خود را بيكديگر زده (براى بيعت نمودن) ازدحام نمودند، مانند ازدحام شتر تشنه، هنگام آشاميدن آب كه عقال و ريسمانش باز شده و ساربان رهايش نموده باشد (و بطورى بر من هجوم آورند) كه گمان كردم مى خواهند مرا بقتل رسانند، يا بعضى از ايشان قصد دارند در حضور من بعض ديگر را بكشند (پس بيعت ايشان را قبول كردم) و (چون بعد از آن دسته اى مانند طلحه و زبير نقض عهد كرده پيمان شكستند) من ظاهر و باطن اين امر را زير و رو نمودم به حدّى كه (انديشه در اين باب) مرا از خواب باز داشت، پس طاقت نياوردم مگر به جنگيدن با ايشان (كه پيمان شكستند) يا انكار آنچه كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله آورده است (زيرا پيكار با ياغيها بر امام واجب است و در صورت قدرت و توانائى اگر با آنان جنگ نكند ترك واجب كرده و آن براى امام مانند آن بود كه احكام حضرت رسول را انكار نموده باشد، و چون انكار احكام رسول خدا سبب عذاب الهىّ است) پس علاج جنگيدن بر من آسانتر بود از علاج عذاب الهىّ، و مرگهاى دنيا (مشقّتها و سختيها) بر من آسانتر است از مرگها (و عذابها) ى قيامت.
و از خطبه هاى آن حضرت است : چنان بر من هجوم آوردند كه شتران تشنه به آبشخور روى آرند، و چراننده پاى بند آنها را بردارد و يكديگر را بفشارند، چندان كه پنداشتم خيال كشتن مرا در سر مى پرورانند، يا در محضر من بعضى خيال كشتن بعض ديگر را دارند. پشت و روى اين كار را نگريستم، و ديدم جز اين رهى نيست كه جنگ با آنان را پيش گيرم، يا آنچه را محمّد (ص) براى من آورده است نپذيرم. پس پيكار را از تحمّل كيفر آسانتر ديدم، و رنج اين جهان را بر كيفر آن جهان بگزيدم.
از جمله كلام بلاغت نظام آن حضرت است كه اشاره است بحال اصحاب خود در صفين در حينى كه ايشان را منع مى فرمود از قتال أهل شام بجهة اين كه حرص و شوق ايشان بجهاد بيشتر گردد بملاحظه اين كه طبيعت انسان مجبولست به آن كه هر چند او را از امرى منع نمايند شوق او در طلب او زياد خواهد شد چنانكه گفته اند: أحبّ شي ء إلى الانسان مامنعا، و يا اشاره است بحال بيعت كندگان مرا و را بعد از قتل عثمان كه ازدحام داشتند در بيعت او مى فرمايد:
پس كوفتند يكديگر را بر سر بيعت من چون كوفتن شتران تشنه يكديگر را در روز وارد شدن ايشان بر آب در حالتى كه واگذاشته باشد ايشان را چراننده ايشان و بركنده شده باشد ريسمانهاى زانو بند ايشان تا اين كه گمان كردم كه ايشان كشنده منند يا بعض ايشان كشنده بعض ديگرند نزد من و بتحقيق كه برگرداندم پشت و شكم اين كار را حتّى اين كه بازداشت تفكّر در آن مرا از خواب، پس نيافتم خود را كه وسعت داشته باشد بمن امرى مگر كار زار نمودن با أهل شام يا با طلحه و زبير و اتباع ايشان، و يا انكار نمودن به آن چه كه آمده است با او حضرت خاتم الأنبياء از جانب حقّ جلّ و علا، پس شد علاج جنك نمودن و كوشش نمودن در آن آسان تر نزد من از علاج كردن عقاب و عذاب، و مرگ هاى دنيا آسانتر در نزد من از مرگ هاى آخرت و سختيهاى روز قيامت
و من كلام له عليه السّلام
فَتَدَاكُّوا عَلَيَّ تَدَاكَّ الْإِبِلِ الْهِيمِ يَوْمَ وِرْدِهَا- وَ قَدْ أَرْسَلَهَا رَاعِيهَا وَ خُلِعَتْ مَثَانِيهَا- حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُمْ قَاتِلِيَّ أَوْ بَعْضُهُمْ قَاتِلُ بَعْضٍ لَدَيَّ- وَ قَدْ قَلَّبْتُ هَذَا الْأَمْرَ بَطْنَهُ وَ ظَهْرَهُ حَتَّى مَنَعَنِي النَّوْمَ- فَمَا وَجَدْتُنِي يَسَعُنِي إِلَّا قِتَالُهُمْ- أَوِ الْجُحُودُ بِمَا جَاءَني بِهِ مُحَمَّدٌ ص- فَكَانَتْ مُعَالَجَةُ الْقِتَالِ أَهْوَنَ عَلَيَّ مِنْ مُعَالَجَةِ الْعِقَابِ- وَ مَوْتَاتُ الدُّنْيَا أَهْوَنَ عَلَيَّ مِنْ مَوْتَاتِ الْآخِرَةِ
اللغة
أقول: تداكّوا: دكّ بعضهم بعضا: أى دقّه بالضرب و الدفع. و الهيم: الإبل العطاش. و المثانى: جمع مثناة و هى الحبل يثنّى و يعقل به البعير.
المعنى
و اعلم أنّ قوله: فتداكّوا. إلى قوله: لدىّ. إشارة إلى صفة أصحابه بصفّين لمّا طال منعه لهم من قتال أهل الشام، و كان عليه السّلام يمنعهم من قتالهم لأمرين: أحدهما أنّه كانت عادته في الحرب ذلك ليكون خصمه البادى فتركبه الحجّة، و الثاني أنّه كان يستخلص وجه المصلحة في كيفيّة قتالهم لا على سبيل شكّه في وجوب قتال من خالفه فإنّه عليه السّلام كان مأمورا بذلك بل على وجه استخلاص الرأى الأصلح أو انتظارا لا نجذا بهم إلى الحقّ و رجوعهم إلى طاعته لحقن دماء المسلمين كما سيصرّح به في الفصل الّذي يأتي، ثمّ أكدّ وصفهم بالزحام عليه بأمرين: أحدهما تشبيهه بزحام الإبل العطاش حين يطلقها رعاتها من مثانيها يوم توردها الماء. و وجه الشبه مالهما من شدّة الزحام، الثاني غاية ذلك الزحام و هو ظنّه عليه السّلام أن يقتلوه أو يقتل بعضهم بعضا. و قوله: و قد قلّبت هذا الأمر. إلى آخره. إشارة إلى بعض علل منعه لهم من القتال، و هو تقليبه لوجوه الآراء في قتالهم حتّى تبيّن له ما يلزم في ترك القتال من الخطر و هو الكفر. على أنّ في الأمرين خطرا أمّا القتال ففيه بذل نفسه للقتل و هلاك جملة من المسلمين، و أمّا تركه ففيه مخالفة أمر اللّه و رسوله المستلزمة للعقاب الأليم، لكن قد علمت أنّ الدنيا لا قيمة لسعادتها و لا نسبة لشقاوتها إلى سعادة الآخرة و شقاوتها عند ذوى البصاير خصوصا مثله عليه السّلام فلذلك قال: فكانت معالجة القتال أهون علىّ من معالجة العقاب، و موتات الدنيا أهون علىّ من موتات الآخرة. و استعار لفظ الموتات للأهوال و الشدائد في الدنيا و الآخرة لما بين الموت و بينها من المناسبة في الشدّة.
از سخنان آن حضرت (ع) است
فَتَدَاكُّوا عَلَيَّ تَدَاكَّ الْإِبِلِ الْهِيمِ يَوْمَ وِرْدِهَا وَ قَدْ أَرْسَلَهَا رَاعِيهَا وَ خُلِعَتْ مَثَانِيهَا حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُمْ قَاتِلِيَّ أَوْ بَعْضُهُمْ قَاتِلُ بَعْضٍ لَدَيَّ وَ قَدْ قَلَّبْتُ هَذَا الْأَمْرَ بَطْنَهُ وَ ظَهْرَهُ حَتَّى مَنَعَنِي النَّوْمَ فَمَا وَجَدْتُنِي يَسَعُنِي إِلَّا قِتَالُهُمْ أَوِ الْجُحُودُ بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ ص فَكَانَتْ مُعَالَجَةُ الْقِتَالِ أَهْوَنَ عَلَيَّ مِنْ مُعَالَجَةِ الْعِقَابِ وَ مَوْتَاتُ الدُّنْيَا أَهْوَنَ عَلَيَّ مِنْ مَوْتَاتِ الْآخِرَةِ
لغات
تداكّوا: دكّ بعضهم بعضا يعنى بعضى، بعضى ديگر را مى زدند و دور مى كردند. هيم: شتران تشنه. مثانى: ريسمانى كه شتران را مى بندند و عقال مى كنند.
ترجمه
«براى هجوم به سوى من چنان خود را بر يكديگر مى كوفتند كه گويى شتران تشنه اى بودند كه ساربانهايشان آنها را بى عقال به سوى آب رها كرده باشند.
در ابتدا چنين به نظر مى رسيد كه قصد كشتن مرا دارند و يا اين كه بعضى مى خواهند بعضى را به قتل رسانند.
من ظاهر و باطن و پشت روى اين تقاضا را كه ناگزير بايد با اهل شام كارزار كرد سنجيدم. آن گاه ديدم كه در سر دوراهى قرار گرفته ام و چاره اى ندارم، يا بايد با معاويه كه از بيعت سرباز زده است بجنگم و يا بايد به آنچه حضرت محمد (ص) آورده است منكر شوم، زيرا پيكار با ياغيان در صورت توانايى و قدرت بر امام زمان واجب و ترك آن در حكم انكار واجبات است. بنا بر اين مداوا به وسيله جنگ را بر خويشتن آسانتر از عذاب الهى و مرگ هاى اين جهان را آسان تر از مرگ هاى آن جهانى دانستم، و به جنگ اقدام كردم»
شرح
كلام حضرت كه مى فرمايند: «تداكّوا...» اشاره است به نوع عملكرد يارانش در باره جنگ صفين، چون امام (ع) آنها را به مدتى طولانى از آمادگى براى جنگ بازداشته بود. و امام (ع) اصحابش را به دو دليل از عجله كردن، در باره كارزار منع مى كرد.
1 اول آن كه شيوه رفتار آن بزرگوار در جنگ ها اين بود كه به دشمن فرصت مى داد تا جنگ از ناحيه وى آغاز شود و دشمن مسئول عواقب كارزار باشد.
2 دوّم آن كه در چگونگى با خصم، تمام جهات مصلحت را در نظر مى گرفت، بى آن كه در اصل جنگ با طاغيان و متمرّدين كه يك واجب بود ترديد داشته باشد، زيرا امام (ع) مأموريّت داشت كه با مخالفان كه مخالف حق بودند برخورد قاطع داشته باشد. آرى تأمّل حضرت براى به دست آوردن انديشه نيك در كيفيت برخورد، و فرصت دادن به دشمن بود كه محتمل بود حق را دريافته به طاعت باز گردد و موجب ريختن خون مسلمين نشود، چنان كه اين حقيقت را در گفتار آينده خود بصراحت فرموده اند. سپس حضرت ازدحام آنها را با بيان دو صفت تأكيد فرموده اند: 1 هجوم مردم را به ازدحام شتران تشنه، هنگامى كه ساربان آنها را براى آب رها مى كند تشبيه كرده، جهت مشابهت، شدّت ازدحام و هجوم آنها را قرار داده است. و نتيجه اين ازدحام را گمان قتل خود و يا كشتن گروهى گروه ديگر را دانسته، و بدينسان شدّت ازدحام و هيجان آنها را در تقاضايى كه داشته اند بيان مى فرمايد.
سپس مى فرمايد: «ظاهر و باطن اين امر را بخوبى سنجيدم» اين جمله امام (ع) به دلايلى كه موجب منع يارانش از تصميم فورى بر جنگ مى شده است، اشاره دارد. و آن به كار گرفتن درايت و انديشه لازم در باره كارزار با آنها بوده تا اين كه براى حضرت، خطر ترك قتال كه همانا كفر به آيين محمد (ص) بوده و يا اقدام به جنگ و ريختن خون مسلمين روشن شود، زيرا انتخاب يكى از دو امر موجب خطر و خسران بوده است. بدين توضيح كه: گزينش كارزار سبب بذل جان و هلاكت جمعى از مسلمين مى شده، و از طرفى ترك جنگ، موجب مخالفت با فرمان خدا و دستور پيامبر اكرم (ص) مى شده كه نتيجه اش كيفر دردناك جهنم بوده است. ولى چنان كه دانستى براى سعادت دنيا ارزشى نيست و بدبختى دنيا به نسبت بدبختى آخرت در نزد خردمندان بويژه شخصيّتى همچون امير المؤمنين (ع) ناچيز است نظر به همين خصوصيت و حقيقت است كه مى فرمايد: «انتخاب كارزار براى من از انتخاب كيفر آخرت آسانتر و مرگ دنيوى به نسبت هلاكت اخروى سهل تر مى باشد.» حضرت لفظ مرگ را، براى ترس و سختيهاى دنيا و آخرت استعاره آورده اند، زيرا مناسبت ميان مرگ و هول و هراس سختى و شدّت است كه در هر دو وجود دارد.
لا يسعني إلا قتالهم:
فتداكّوا عليّ تداكّ الإبل الهيم يوم و ردها و قد أرسلها راعيها و خلعت مثانيها حتّى ظننت أنّهم قاتليّ أو بعضهم قاتل بعض لديّ. و قد قلّبت هذا الأمر بطنه و ظهره حتّى منعني النّوم. فما وجدتني يسعني إلّا قتالهم أو الجحود بما جاءني به محمّد صلّى اللّه عليه و آله، فكانت معالجة القتال أهون عليّ من معالجة العقاب. و موتات الدّنيا أهون عليّ من موتات الآخرة.
اللغة:
تداكوا: تزاحموا. و الإبل الهيم: العطاش. و مثاني: جمع مثناة، و هي ما يعقل به البعير.
الإعراب:
يوم وردها متعلق بمحذوف حالا من الإبل، و يجوز أن يتعلق بتداكّ على معنى متداكة، أو بعضهم بالنصب عطفا على اسم ان، و بطنه و ظهره بدل اشتمال من الأمر، و النوم منصوب بنزع الخافض أي من النوم، و الياء في وجدتني مفعول أول، و جملة يسعني مفعول ثان.
للمنبر حول البيعة للإمام:
كان علماء المسلمين و ما زالوا يقيسون جواز العمل بالحديث، أو عدم جوازه بشهادة المطلعين على أحوال الراوي في عصره، فإن شهدوا بصدقه و تثبته في النقل أخذوا به و اعتمدوا عليه، و إلا أهملوه سواء أ كان الراوي مجهولا، أم معروفا بالكذب.. ثم ظهرت نظرية جديدة عند غيرنا نحن الشرقيين تقول: ان صحة النقل لا تقاس بما قيل في حق الراوي فقط، بل لا بد أيضا أن ندرس و نعرف ميوله و أهدافه، هل كان من قصده أن يبين للناس مكانته عند من ينقل عنه و قربه منه، و انه كان يخصه بالحديث أكثر من غيره و هل كان يهدف من النقل تأييد جهة خاصة، و سياسة معينة. و بكلمة: هل كان بنقله يجر النار الى قرصه. فإن كان شي ء من هذا فنقله ليس بحجة و ان شهد بحقه العشرات، و مثله قول الفقهاء في باب الشهادات: لا تقبل شهادة من تجلب له نفعا، أو تدفع عنه ضرا.
و أيضا كان علماء المسلمين و ما زالوا يستدلون في كتب الفضائل و المناقب على عظمة من يعظّمون و يقدسون، بستدلون بما نزل فيه من الآيات، و جاء من الروايات، ثم ظهرت نظرية جديدة تقول: ان العظيم هو الذي يعيش للناس لا لنفسه، و يهتم بمطالبهم، و يمثل أمانيهم، و يعمل من أجلهم، لا ما قيل عنه و يقال.. أجل، ان في الآيات و الروايات انعكاسا لأعمال العظيم و جهاده، و لكن لا بد قبل كل شي ء من بيان السبب الأول و المباشر لعظمة العظيم، و انه أمل الملايين، و انه من أجل هذا نزل فيه ما نزل، و جاء ما جاء.
و كان الملايين في عهد الإمام الذين لا حياة لهم و لا كرامة إلا في ظل الاخاء و العدالة، كانوا يرون انه (ع) هو الذي يحقق لهم هذه الأمنية، و يساوي بينهم و بين المترفين و الطامحين، قال الأستاذ أحمد عباس صالح في مجلة «الكاتب» المصرية عدد آذار سنة 1965: «كان علي في نظر غالبية المسلمين الرجل الوحيد الأقرب الى روح الإسلام و أصوله الصحيحة». و إذن فلا بدع إذا أسرعوا اليه و تسابقوا الى بيعته حين سنحت لهم الفرصة، و قد وصف الإمام (ع) اندفاعهم و تسابقهم بقوله: (فتداكوا علي تداك الإبل الهيم يوم وردها). و لما ذا أسرع أغلبية المسلمين الى الإمام، و تزاحموا عليه تزاحم الإبل العطاش على الماء ليبايعوه بالخلافة حتى ظن انهم قاتليه أو بعضهم قاتل بعض ألأنه عالم تقي، و شجاع قوي، أو لأنه ابن عم الرسول و زوج البتول كلا، لا هذا و لا ذاك، بل لأنه لهم و لدينهم و دنياهم، و ان الذليل عنده عزيز حتى يأخذ الحق له، و القوي عنده ضعيف حتى يأخذ الحق منه، و ان الناس في إيمانه و عقيدته كلهم عيال اللّه، و ان المال مال اللّه يوزع بالسوية بين عياله. و أشرنا فيما تقدم الى قوله (ع): ان آدم لم يلد عبدا و لا أمة. و في ذات يوم جاءته امرأتان تشكوان فقرهما، فأعطاهما، و لكن احداهما سألته أن يزيدها و يفضلها على صاحبتها، لأنها هي عربية، و صاحبتها من الموالي، فأخذ قبضة من تراب، و نظر فيه و قال: لا أعلم ان اللّه فضل أحدا من الناس على أحد إلا بالطاعة و التقوى.
و قد ينخدع الناس من غير وعي بمداج لا سابقة و لا منقبة له على الاطلاق سوى أنه يتكلم بإصلاح المجتمع، و يتستر وراء هذا الشعار، أما إيمان الملايين بمن سبقت له الحسنى في جميع مواقفه منذ يومه الأول و الى آخر يوم، و آثر حياة البساطة مع ضعفة الناس، و رفض كل امتياز عنهم كالإمام (ع) أما ايمان الملايين هذا فيستحيل أن يكون وهما و جهلا.. انه ايمان الوعي و العلم بالحق و أهله.
(و قلبت هذا الأمر بطنه و ظهره الى محمد (ص) ) تقدم مثله مع الشرح في الخطبة 43 (فكانت معالجة القتال أهون عليّ من معالجة العقاب).
يريد انه لو ترك قتال الناكثين و المارقين و القاسطين لكان مسؤولا أمام اللّه و معاقبا بعذابه على الترك، و ليس من شك ان القتال شر، و لكن المسئول هو من أثار الشر و فتح بابه. و ما ذا يصنع الإمام و غير الإمام اذا لم يجد وسيلة للقضاء على العنف إلا العنف. قال تعالى: فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ 191 البقرة. و قال: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ 39 الأنفال. و في آية ثانية من هذه السورة «إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ». و قال: «الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ». (و موتات الدنيا أهون عليّ من موتات الآخرة).
أي ان آلام الدنيا مهما قست فهي أيسر بكثير من آلام جهنم و عذابها. و من البداهة ان الضرر الأشد يدفع بالضرر الأخف.
و من خطبة له عليه السلام
و هى الثالثة و الخمسون من المختار في باب الخطب
فتداكّوا عليّ تداكّ الإبل الهيم يوم وردها قد أرسلها راعيها و خلعت مثانيها، حتّى ظننت أنّهم قاتليّ، أو بعضهم قاتل بعض لديّ، و قد قلّبت هذا الأمر بطنه و ظهره، حتّى منعني النّوم فما وجدتني يسعني إلّا قتالهم أو الجحود بما جاء به محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فكانت معالجة القتال أهون عليّ من معالجة العقاب، و موتات الدّنيا أهون عليّ من موتات الآخرة.
(الدّك) هو الدّق و التّداك مأخوذ منه و(الهيم) بالكسر العطاش و(الورد) الشّرب و في بعض النّسخ يوم ورودها و هو حضورها لشرب الماء و (المثاني) جمع مثناة بالفتح و الكسر و هى الحمال من صوف أو شعر يثنى و يعقل بها البعير و (قاتلي) على صيغة الجمع مضافة إلى ياء المتكلم، و (وجدتنى) على صيغة المتكلم.
الاعراب
بعضهم بالنّصب عطف على محلّ اسم انّ و النّوم منصوب بنزع الخافض، و جمله يسعني مفعول ثان، و علي في قوله اهون علىّ، للاستعلاء المعنوى على حدّ قوله تعالى وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ.
قال الشّارح البحراني: هذا الكلام إشارة إلى صفة أصحابه بصفّين لمّا طال منعهم من قتال أهل الشّام و في البحار أنّ كثيرا من الشّواهد تدلّ على أنّه لبيان حالة البيعة لا سيّما ما كان في نسخة ابن أبي الحديد فانه ذكر العنوان خطبه 54 نهج البلاغه: و من كلام له عليه السّلام في ذكر البيعة و كيف كان فقوله (فتداكّوا علىّ تداكّ الابل الهيم يوم وردها) كناية عن شدّة ازدحامهم يعني أنّهم اجتمعوا علىّ و تزاحموا مثل تزاحم الابل العطاش حين شرب الماء تدكّ بعضها بعضا (قد أرسلها راعيها و خلعت مثانيها) اى اطلقها راعيها و خلع عقالها (حتّى ظننت انّهم قاتلي أو بعضهم قاتل بعض لدىّ) لفرط ما شاهدت منهم من الزّحام و شدّة ما رأيت منهم من الاجتماع و التداكّ (و قد قلبت هذا الأمر بطنه و ظهره) و صرت أتفكّر في أمر القتال مع أهل الشّام و أتردّد بين الاقدام عليه و تركه، او المراد أمر الخلافة حسبما استظهره المحدّث المجلسى (حتّى منعنى) ذلك من (النّوم) و الكرى (فما وجدتنى يسعني إلّا قتالهم) اى قتال معاوية و أصحابه على ما ذكره البحراني أو قتال النّاكثين على ما ذكره المجلسي «قد» (او الجحود بما جاء به محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و قد مرّ وجه انحصار أمره في القتال و الجحود في شرح كلامه الثّالث و الأربعين مفصّلا و قد ذكرنا هناك أنّه كان سامورا من اللّه و من رسوله بقتال النّاكثين و القاسطين و المارقين، فكان أمره دائرا بين الجهاد و القتال امتثالا لحكم اللّه و حكم رسوله و بين الترك و المنابذة المستلزمين للجحود و المخالفة و العقاب في الآخرة (فكانت معالجة القتال أهون عليّ من معالجة العقاب) إذ سعادة الدّنيا و شقاوتها و نعمتها و نقمتها لا نسبة لها إلى سعادة الآخرة و شقوتها، لأنّها فانية لا تبقى و تلك دائمة لا تزول (و موتات الدّنيا أهون علىّ من موتات الآخرة) و المراد بموتات الدّنيا شدايدها و أهوالها و متاعبها بقرينة موتات الآخرة، و يحتمل أن يراد بالاولى أنواع الموت و بالثّانية الشّدايد التي هى أشدّ من الموت
و من كلام له (علیه السلام) يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است
فتداكّوا علىّ تداك الابل الهيم يوم ورودها قد ارسلها راعيها و خلعت مثانيها حتّى ظننت قاتلىّ او بعضهم قاتل بعض لدىّ يعنى پس مردم مى زدند خود را بر يكديگر و مزاحم بودند بر حضور من مثل بر هم خوردن شتر تشنه روز ورودشان باب در حالتى كه رها كرده باشد انها را ساربان انها و واكرده باشد مثناة و عقال و ريسمان دست بند انها را تا اين كه گمان كردم ايشان را كه كشنده منند يا بعضى كشنده بعضى اند در نزد من يعنى در باره جنگ صفّين مردم ازدحام و جمعيّت كردند بر من مثل شتران تشنه در مورد ابگاه و اصرار كردند در محاربه و مقاتله با معاويه و قد قلّبت هذا الامر بطنه و ظهره حتّى منعنى النّوم فما وجدتنى يسعني الّا قتالهم او الجحود بما جاء به محمّد صلّى اللّه عليه و آله يعنى بتحقيق كه برگردانيدم اين امر جنگرا رويش را و پشتش را يعنى اطرافشرا درست ملاحظه كردم و نفع و ضررش را نگاه كردم تا اين كه فكرش منع كرد خواب مرا پس نيافتم خود را كه وسعت و مكنت داشته باشم مگر جنگ آن طايفه را يا انكار كردن احكامى كه اورده است محمّد صلی الله علیه وآله) از جانب خدا فكانت معالجة القتال اهون علىّ من معالجة العقاب و موتات الدّنيا اهون علىّ من موتات الأخرة يعنى پس بود ممارست و مزاولت قتال دشمن بر من آسان تر از ممارست عقاب خدا و مردنها و مشقّتهاى دنيا آسانتر بود بر من از شدائد اخرت پس اختيار كردم قتال با ايشان و جهاد فى سبيل اللّه را بتقريب مصلحت وقت و فراهم امدن اسباب وجوب امر بمعروف و نهى از منكر
و من كلام له ع في ذكر البيعة
: فَتَدَاكُّوا عَلَيَّ تَدَاكَّ الْإِبِلِ الْهِيمِ يَوْمَ وِرْدِهَا وَ قَدْ أَرْسَلَهَا رَاعِيهَا وَ خُلِعَتْ مَثَانِيهَا حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُمْ قَاتِلِيَّ أَوْ بَعْضُهُمْ قَاتِلُ بَعْضٍ لَدَيَّ وَ قَدْ قَلَّبْتُ هَذَا الْأَمْرَ بَطْنَهُ وَ ظَهْرَهُ حَتَّى مَنَعَنِي النَّوْمَ فَمَا وَجَدْتُنِي يَسَعُنِي إِلَّا قِتَالُهُمْ أَوِ الْجُحُودُ بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ ص فَكَانَتْ مُعَالَجَةُ الْقِتَالِ أَهْوَنَ عَلَيَّ مِنْ مُعَالَجَةِ الْعِقَابِ وَ مَوْتَاتُ الدُّنْيَا أَهْوَنَ عَلَيَّ مِنْ مَوْتَاتِ الآْخِرَةِ تداكوا ازدحموا و الهيم العطاش و يوم وردها يوم شربها الماء و المثاني الحبال جمع مثناة و مثناة بالفتح و الكسر و هو الحبل . و جهاد البغاة واجب على الإمام إذا وجد أنصارا فإذا أخل بذلك أخل بواجب و استحق العقاب . فإن قيل
إنه ع قال لم يسعني إلا قتالهم أو الجحود بما جاء به محمد ص
فكيف يكون تارك الواجب جاحدا لما جاء به النبي ص . قيل إنه في حكم الجاحد لأنه مخالف و عاص لا سيما على مذهبنا في أن تارك الواجب يخلد في النار و إن لم يجحد النبوة بيعة علي و أمر المتخلفين عنها
اختلف الناس في بيعة أمير المؤمنين ع فالذي عليه أكثر الناس و جمهور أرباب السير أن طلحة و الزبير بايعاه طائعين غير مكرهين ثم تغيرت عزائمهما و فسدت نياتهما و غدرا به . و قال الزبيريون منهم عبد الله بن مصعب و الزبير بن بكار و شيعتهم و من وافق قولهم من بني تيم بن مرة أرباب العصبية لطلحة إنهما بايعا مكرهين و إن الزبير كان يقول بايعت و اللج على قفي و اللج سيف الأشتر و قفي لغة هذلية إذا أضافوا المقصور إلى أنفسهم قلبوا الألف ياء و أدغموا إحدى الياءين في الأخرى فيقولون قد وافق ذلك هوي أي هواي و هذه عصي أي عصاي . و ذكر صاحب كتاب الأوائل أن الأشتر جاء إلى علي ع حين قتل عثمان فقال قم فبايع الناس فقد اجتمعوا لك و رغبوا فيك و الله لئن نكلت عنها لتعصرن عليها عينيك مرة رابعة فجاء حتى دخل بئر سكن و اجتمع الناس و حضر طلحة و الزبير لا يشكان أن الأمر شورى فقال الأشتر أ تنتظرون أحدا قم يا طلحة فبايع فتقاعس فقال قم يا ابن الصعبة و سل سيفه فقام طلحة يجر رجله حتى بايع فقال قائل أول من بايعه أشل لا يتم أمره ثم لا يتم قال قم يا زبير و الله لا ينازع أحد إلا و ضربت قرطة بهذا السيف فقام الزبير فبايع ثم انثال الناس عليه فبايعوا . و قيل أول من بايعه الأشتر ألقى خميصة كانت عليه و اخترط سيفه و جذب يد علي ع فبايعه و قال للزبير و طلحة قوما فبايعا و إلا كنتما الليلة عند عثمان فقاما يعثران في ثيابهما لا يرجوان نجاة حتى صفقا بأيديهما على يده ثم قام بعدهما البصريون و أولهم عبد الرحمن بن عديس البلوي فبايعوا و قال له عبد الرحمن
و قد ذكرنا نحن في شرح الفصل الذي فيه أن الزبير أقر بالبيعة و ادعى الوليجة أن بيعة أمير المؤمنين لم تقع إلا عن رضا جميع أهل المدينة أولهم طلحة و الزبير و ذكرنا في ذلك ما يبطل رواية الزبير . و ذكر أبو مخنف في كتاب الجمل أن الأنصار و المهاجرين اجتمعوا في مسجد رسول الله ص لينظروا من يولونه أمرهم حتى غص المسجد بأهله فاتفق رأي عمار و أبي الهيثم بن التيهان و رفاعة بن رافع و مالك بن عجلان و أبي أيوب خالد بن يزيد على إقعاد أمير المؤمنين ع في الخلافة و كان أشدهم تهالكا عليه عمار فقال لهم أيها الأنصار قد سار فيكم عثمان بالأمس بما رأيتموه و أنتم على شرف من الوقوع في مثله إن لم تنظروا لأنفسكم و إن عليا أولى الناس بهذا الأمر لفضله و سابقته فقالوا رضينا به حينئذ و قالوا بأجمعهم لبقية الناس من الأنصار و المهاجرين أيها الناس إنا لن نألوكم خيرا و أنفسنا إن شاء الله و إن عليا من قد علمتم و ما نعرف مكان أحد أحمل لهذا الأمر منه و لا أولى به فقال الناس بأجمعهم قد رضينا و هو عندنا ما ذكرتم و أفضل . و قاموا كلهم فأتوا عليا ع فاستخرجوه من داره و سألوه بسط يده فقبضها فتداكوا عليه تداك الإبل الهيم على وردها حتى كاد بعضهم يقتل بعضا فلما رأى منهم ما رأى سألهم أن تكون بيعته في المسجد ظاهرة للناس و قال إن كرهني رجل واحد من الناس لم أدخل في هذا الأمر . فنهض الناس معه حتى دخل المسجد فكان أول من بايعه طلحة فقال قبيصة بن ذؤيب الأسدي تخوفت ألا يتم له أمره لأن أول يد بايعته شلاء ثم بايعه الزبير و بايعه المسلمون بالمدينة إلا محمد بن مسلمة و عبد الله بن عمر و أسامة بن زيد و سعد بن أبي وقاص و كعب بن مالك و حسان بن ثابت و عبد الله بن سلام . فأمر بإحضار عبد الله بن عمر فقال له بايع قال لا أبايع حتى يبايع جميع الناس فقال له ع فأعطني حميلا ألا تبرح قال و لا أعطيك حميلا فقال الأشتر يا أمير المؤمنين إن هذا قد أمن سوطك و سيفك فدعني أضرب عنقه فقال لست أريد ذلك منه على كره خلوا سبيله فلما انصرف قال أمير المؤمنين لقد كان صغيرا و هو سيئ الخلق و هو في كبره أسوأ خلقا . ثم أتي بسعد بن أبي وقاص فقال له بايع فقال يا أبا الحسن خلني فإذا لم يبق غيري بايعتك فو الله لا يأتيك من قبلي أمر تكرهه أبدا فقال صدق خلوا سبيله . ثم بعث إلى محمد بن مسلمة فلما أتاه قال له بايع قال إن رسول الله ص أمرني إذا اختلف الناس و صاروا هكذا و شبك بين أصابعه أن أخرج بسيفي فأضرب به عرض أحد فإذا تقطع أتيت منزلي فكنت فيه لا أبرحه حتى تأتيني يد خاطية أو منية قاضية فقال له ع فانطلق إذا فكن كما أمرت به . ثم بعث إلى أسامة بن زيد فلما جاء قال له بايع فقال إني مولاك و لا خلاف مني عليك و ستأتيك بيعتي إذا سكن الناس فأمره بالانصراف و لم يبعث إلى أحد غيره .
و قيل له أ لا تبعث إلى حسان بن ثابت و كعب بن مالك و عبد الله بن سلام فقال لا حاجة لنا فيمن لا حاجة له فينا
. فأما أصحابنا فإنهم يذكرون في كتبهم أن هؤلاء الرهط إنما اعتذروا بما اعتذروا به لما ندبهم إلى الشخوص معه لحرب أصحاب الجمل و أنهم لم يتخلفوا عن البيعة و إنما تخلفوا عن الحرب .
و روى شيخنا أبو الحسين رحمه الله تعالى في كتاب الغرر أنهم لما اعتذروا إليه بهذه الأعذار قال لهم ما كل مفتون يعاتب أ عندكم شك في بيعتي قالوا لا قال فإذا بايعتم فقد قاتلتم و أعفاهم من حضور الحرب
. فإن قيل رويتم أنه قال إن كرهني رجل واحد من الناس لم أدخل في هذا الأمر ثم رويتم أن جماعة من أعيان المسلمين كرهوا و لم يقف مع كراهتهم . قيل إنما مراده ع أنه متى وقع الاختلاف قبل البيعة نفضت يدي عن الأمر و لم أدخل فيه فأما إذا بويع ثم خالف ناس بعد البيعة فلا يجوز له أن يرجع عن الأمر و يتركه لأن الإمامة تثبت بالبيعة و إذا ثبتت لم يجز له تركها . و روى أبو مخنف عن ابن عباس قال لما دخل علي ع المسجد و جاء الناس ليبايعوه خفت أن يتكلم بعض أهل الشنئان لعلي ع ممن قتل أباه أو أخاه أو ذا قرابته في حياة رسول الله ص فيزهد علي في الأمر و يتركه فكنت أرصد ذلك و أتخوفه فلم يتكلم أحد حتى بايعه الناس كلهم راضين مسلمين غير مكرهين . لما بايع الناس عليا ع و تخلف عبد الله بن عمر و كلمه علي ع في البيعة فامتنع عليه أتاه في اليوم الثاني فقال إني لك ناصح إن بيعتك لم يرض بها كلهم فلو نظرت لدينك و رددت الأمر شورى بين المسلمين فقال علي ع ويحك و هل ما كان عن طلب مني له أ لم يبلغك صنيعهم قم عني يا أحمق ما أنت و هذا الكلام فلما خرج أتى عليا في اليوم الثالث آت فقال إن ابن عمر قد خرج إلى مكة يفسد الناس عليك فأمر بالبعث في أثره فجاءت أم كلثوم ابنته فسألته و ضرعت إليه فيه و قالت يا أمير المؤمنين إنما خرج إلى مكة ليقيم بها و إنه ليس بصاحب سلطان و لا هو من رجال هذا الشأن و طلبت إليه أن يقبل شفاعتها في أمره لأنه ابن بعلها فأجابها و كف عن البعثة إليه و قال دعوه و ما أراده
و من كلام لّه عليه السّلام فى ذكر البيعة:
فتداكوا على تداك الأبل الهيم يوم وردها قد ارسلها راعيها، و خلعت مثانيها، حتّى ظننت انّهم قاتلىّ، او بعضهم قاتل بعض لدىّ و قد قلّبت هذا الأمر بطنه و ظهره، حتّى منعنى النّوم، فما وجدتنى يسعني إلّا قتالهم، او الجحود بما جاء به محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) فكانت معالجة القتال اهون على من معالجة العقاب، و موتات الدّنيا اهون علىّ من موتات الأخرة.
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است (در هنگام بيعت) (عثمان كه كشته شد) مردم براى بيعت كردن با من چنان خود را بيكديگر مى كوفتند كه تو گوئى شتران بى مهار و زانوبندى را مانند كه ساربانهايشان آنها را بسوى آبگاه سرداده اند، بطورى كه خيال كردم شايد آنها قصد كشتن مرا دارند، يا اين كه نزد من بعضى كشنده بعضى ديگراند (با اين ازدحام عجيب و بى سابقه دست مرا گشوده، و با من بيعت كردند، بعضى از آنها همچون طلحه و زبير هنوز بند پيمان را نبسته گسسته و جنگ جمل را سرپا كردند) و من ظاهر و باطن و پشت و روى اين كار را باندازه خوب برآورد كردم كه چشمم از خواب بازماند، آن گاه ديدم (سر دو راهى قرار گرفته ام كه هيچ) چاره ندارم، يا بايد با پيمان شكنان بجنگم، يا بايد آنچه محمّد صلّى اللّه عليه و آله آورده است منكر شوم (زيرا كه پيكار با ياغيان در صورت توانائى و قدرت بر امام زمان واجب و ترك آن در حكم انكار واجبات دينى است) پس درمان (دواى) جنگ را بر خويش آسانتر از درمان عذاب الهى و مرگ هاى اين جهان را خوارتر از مرگ هاى آن جهانى بر خويش گرفتم (و مردانه عرصه جنگ را بر ياغيان تنگ كرده سركشان را سر از پيكر برگرفتم).
نظم
منبع:پژوهه تبلیغ
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان