28 فروردین 1396, 8:59
سریال درمسیر خوشبختی( پخش شده در نوروز سال نود و شش از شبکه دو) قرار است که حال و هوایی طنز داشته باشد. در این راه البته این سریال تاحدی موفق است و آن هم به خاطر بهره بردن از عناصر همیشگی مرسوم و متداول در این قبیل داستانهاست؛ جوانک عاشق( با بازی امیرحسین آرمان)رفیق کلک( با بازی پوریا پورسرخ) خواهر رفیق کلک که نامزد همان جوانک عاشق است و یک پدرزن لجباز و یک دنده که به دلایلی کاملاً منطقی که با روحیه جوانک عاشق هماهنگی ندارد، با ازدواج دو طیف داستان مخالف است. البته این پیرنگ می تواند مولد یک تراژدی هم باشد. اما وجه طنز داستان این جاست که خب لابد دیگر راهی برای جوانک عاشق و رفیق کلک نمی ماند جز سرقت. بسیار زود کار به سرقت کشیده می شود و به قول فرنگی ها چرا که نه؟ ما اینک در زمانه ای زندگی می کنیم که واقعاً نمی دانیم در باره چنین موقعیتی چه واکنشی باید نشان بدهیم. سرقت آن هم به خاطر این مقدمات ضعیف؟(یعنی مخالفت با ازدواج و اثبات توانایی در زندگی).پاسخ فیلسماز و فیلمنامه نویس همراه با خیلی عظیمی از مخاطبان لابد این خواهد بود: که لطفاً ژست ادم های اخلاقی را نگیرید! بگذارید مردم تفریح کنند! بله همان خیل عظیم توده که به مصرف انبوه قصه و فرهنگ به شکل فوری آن عادت کرده است لابد دیگر حساسیتش را به طعم و کیفیت قصه ها و همه اقلام دیگر فرهنگ از دست داده است. در این راه البته این رسانه است که به مردم می گوید که با دنیای پیرامون خود چگونه کنار بیایند. همواره وقتی از عبارت «توده» استفاده می کنیم باید بگوییم که منظورمان همان «رسانه» است.[1] اینجا فیلمساز، فیلمنامه نویس و بعد از آن همه مدیران سازمان هستند که در واقع از ما چنین درخواستی دارند« لطفا زیاد ژست نگیرید، سخت هم نگیرید، خب ان جوانک عاشق راهی جز سرقت ندارد» اینجاست که عبارت تکرار شونده فیلم خوب بد جلف پیمان قاسمخانی معنای خود را آشکار می کند« این را همه می دانند». به همین خاطر شما موقع تماشا کردن سریال مخصوصا اگر در جمع خانوادگی هستید نمی توانید زیاد به منطق داستان ایراد بگیرید، یا به نوع رابطه ها و تصمیم سازی ها. چون واقعاً این حرف و این انتقاد نابهنگام جز انکه خانواده و جمع دوستان را که از سر ناچاری و اجبار تماشای این سریال را انتخاب کرده اند، اوقاتشان را تلخ کند هیچ فایده دیگری نخواهد داشت. مخصوصاً که اگر همان جمع دوستان و خانواده بدانند که شما دستی بسیار دور بر کار فیلمسازی و نویسندگی دارید، همه ایرادهای کاملا منطقی و درست و اصولی شما را که از صفحات و سطور کتب فیلمنامه نویسی درآمده است و به اصول بدیهی قصه گویی اشاره دارد، همه به پای عدم موفقیت شما در راه رسیدن به موقعیت ساخت سریال در نوروز نوشته خواهد شد و با هزار زبان اشاره و خصوصاً سکوت های معنی دار به شما خواهند گفت که اگر شما اینقدر کارتان را بلدید چرا تا حالا هیچ کاری از شما را در تلویزیون ندیدیم.و چرا شما با این همه دانش اینقدر گمنام هستید و در این معنا گمنامی با گمراهی کاملا تناسب دارد. پس بهتر است زبان در کام بگیرید و خودتان را باظرف اجیلتان مشغول کنید و بگذارید صاحبان رسانه به هر سازی می خواهند جان مخاطب را بنوازند. اما شما خوب می دانید که با این مقدمات شاید بتوان یک تله فیلم یا یک داستان چند قسمتی را پیش برد اما هرگز این مواد و متریال کفاف یک سریال نوروزی را نخواهد داد. پس منتظرید تا ببیند که داستان کجا دچار پیچش می شود. همزمان که در حال پوست کندن میوه و یا خوردن چای با شیرینی یا خالی کردن دیس برنج هستید به این فکر می کنید که سازندگان فیلم والبته مدیران مبرز و کاربلد سازمان قطعا بهتر از تو می دانند که این داستان نیاز به یک پیچش دراماتیک اساسی دارد که در قسمت پنجم یا ششم بالاخره پیچش دراماتیک از راه می رسد. پیچشی به هیات عمامه پیچ خورده و آماده یک طلبه جوان. آن هم چه طلبه ای. خوش پوش، مدام در حال ذکر گفتن و با ریشی نه بلند و نه کوتاه، اهل مدارا. البته این همه ماجرا نیست. همانگونه که مامور ایستگاه بازرسی پلیس از درون کیف اقای امیرحسین ارمان عمامه مرتب و منظم حاج اقا را در می آورد و همزمان که چشم های امیر حسین ارمان از دیدن این امر شگفت کاملا گرد شده است، سازندگان سریال از جعبه پاندورای خود چیزهای دیگری هم در می اورند که آن هم دقیقا باعث گردشدن چشم بنده شد. این طلبه البته یک خواهر هم دارد که البته اهل ذکر گفتن نیست و شباهتی هم به خواهر جماعت طلاب ندارد اما درست مانند همان طلبه مهربان است و گشاده رو است. در چنین مواقعی است که باید گفت« جل الخالق»
در شکل ساده آن پدید اوردن یک داستان مانند درست کردن و آماده کردن غذاست. همانگونه که غذاهای یک سرزمین برامده از مواد بومی آن سرزمین است، داستانها هم برآمده از شخصیتها و امکانات همان سرزمین است. البته این روزها از انجا که عادت داریم که کباب استانبولی یا پیتزای ایتالیایی یا رست و چیکن انگلیسی و امریکایی را همه جا ببینیم لابد باید منتظر دیدن شخصیت های سایر فرهنگ ها در داستانهای خود نیز باشیم. بعضی ها هیچ ابایی ندارند که بگویند شخصیت هایشان را از فرهنگ ها و فیلم های دیگر گرفته اند. اما برخی نیز در این میان سرگردان و پریشان اند و عجب آنکه از پریشانی خود هم بی خبراند. سریال در مسیر خوشبختی برآمده از همین وضعیت است. یعنی یک کالای غیر بومی است که نام و نشانی ظاهرا بومی دارد. اوج این ماجرا شخصیت طلبه است که قرار است معرف یکی از وجوه اصیل و ویژه فرهنگ ما باشد. در صحنه ای از فیلم زمانی که جوان طلبه پوریا پورسرخ و امیرحسین ارمان را به حجره خود می برد دیالوگ با معنایی رد و بدل می شود. در لحظه ای پورسرخ با طلبه خوش باطن و خوش ظاهر فیلم خلوت می کند و این جوانک شروع به گفتن درد و دل می کند که چه خطاهایی که مرتکب نشده است و طلبه هم که با هوشمندی متوجه وجه اعتراف گونه این حرف ها شده است، تاکید می کند که نه اینجا کلیسا است- که محل اعتراف باشد – و نه او کشیش است – که شنونده اعتراف باشد- باری ما دانستیم که این طلبه کشیش نیست. نمی دانم چرا باید یک طلبه نگران این باشد که مبادا با یک کشیش اشتباه گرفته شود و چه شباهتی میان حجره طللبگی و دنیای کلیسا وجود دارد که ممکن است این دو را با یکدیگر شبیه دانست مگر آنکه بگوییم این عبارت خبر از ترس و هراسی درونی می دهد. ترس و هراسی که ریشه در جان خود فیلم و فیلمسازان اعم از آنان که پشت دوربین اند یا آنان که پشت میزهایشان در اتاق های طرح و برنامه نشسته اند دارد؛ که به راستی که این موجودی که ما خلق کرده ایم چیست؟ ایا به راستی درکی فراتر از این نشانه های ظاهری و کلیشه ای و شایع از موضوع خود دارد. اگرچه این شخصت خلق شده که لابد نامش یک طلبه است ریش های لطیفی دارد؛ مدام در حال استغفرالله گفتن است و همواره تسبیح به دست دارد اما بالاخره اما آیا او واقعا یک طلبه است. این سوال برامده از ناخودآگاه اثر است که خود می داند وقتی در مورد چیزی اطلاع ندارد، به ناگزیر نمی تواند ان را به درستی خلق کند و لابد ورژن جهانی شده آن را خلق کرده است یعنی یک کشیش بی وطن، بی ملت و بی تاریخ را. مانند سارقان و خلافکاران این فیلم.
این وضعیت غیر بومی و غیر اصیل خود را در مناسبات میان این فرد طلبه و جهان پیرامونش نشان می دهد؛ در مناسبات میان خودش و خواهرش در مناسبات میان زن ها و مرد ها در همه چیز. حالا اگر به همان تمثیل مواد غذایی بر گردیم باید بگوییم که هیچ کدام از مواد این آش نوروزی هیچ کدام بر امده از طبیعت فرهنگ ایران نیست. همه چیز برامده از دانش اندک سازندگان ان از جهان پیرامون است و البته همه این ها قابل اغماض است. می توان سارقان را از فیلم های دیگر قرض گرفت، تولید کنند گان و صنف بازاری را هم همین طور. لحظه ای هست که مرد طلافروش فیلم برای شاگرد نابکار خود یعنی پوریا پورسرخ داستان موفق شدنش را در بازار جواهرات بازگو می کند که چطور توانسته در ماه اول کاسبی خودش با تلاش بسیار یک سکه طلا در بازار خرید و فروش به ده سکه بدل کند. این داستان نشان می دهد که به راستی این مرد کاسب در خواب و خیال فیلمساز توانسته یک ماهه یک سکه طلا را به ده سکه طلا تبدیل کند و بعد طرفه آن است که این قصه برای این نقل می شود که جوانان حریص را از طمع پولدار شدن ناگهانی باز دارد حال انکه خود داستان وعده ای می دهد که با هیچ عقلی جور در نمی اید؛ چگونه می توان در عرض یک ماه یک سرمایه را ده برابر کرد؟ به این ترتیب خود فیلم چهره ای از واقعیت ترسیم می کند که در داستان آن انیمیشن مشهور، روباه مکار و گربه برای پینوکیو ترسیم می کردند که جایی هست که اگر سکه ات را در خاک انجا بکاری می توانی درخت سکه داشته باشی. حال تصور بفرمایید که این داستان قرار است مانع آن شود که پینوکیو دست به سرقت بزند. اوج بی معنا بودن این پیام حد و اندازه ندارد. این یادآور همان وضعیت است که تصمیم بگیرید با گوشت فراوری شده ی پخته شده، یک غذای سنتی ترتیب بدهید.
با این حال نباید زیاد در دام خرده گرفتن از کار دیگران افتاد. اگر به قاعده اخلاقی که کانت به طبع اندیشمندان و شخصیت های مهم دیگر آن را قابل توجه دانسته در عرصه نقد هنری پای بند باشیم- البته از سر ناچاری و با عرض پوزش از علاقمندان به فلسفه اسلامی و ابراز تاسف از اینکه این فلسفه متعالی بحثی کارآمد در باب هنر تا کنون تولید نکرده است- نتیجه کار آن خواهد شد که فیلم را آنگونه نقد باید کرد که اگر خود منقد آن را می ساخت می توانست اثری بهتر را ارائه دهد[2]. هر چند که این قاعده در جهان امروز کمی دست و پاگیر به نظر می رسد خاصه انکه در جهان پسا صنعنی همه چیز بر مبانی تقسیم کار شکل گرفته است. به هر رو بهتر است مواظب نگاههای سنگین دوستان و آشنایانمان باشیم و به تلاش آنها برای لذت بردن از ساخته های صدا و سیما احترام بگذاریم.[3] سازمان یک آنتن بی پایان است و در چنین شرایطی نباید انتظار آن غذهای اصیل بومی را از آن داشت. حتی در سینما هم دیگر کمتر می توان چنین چیز اصیلی را پیدا کرد. بهتر است در استفاده از تمثیل غذا و فیلم به این فکر کنیم که سازمان مانند یک سالن غذا خوری عمومی بزرگ است که وظیفه اصلی اش ارائه چیزی است که نیاز مراجعین را با قیمت مناسب و حفظ نکات بهداشتی براورده کند.( البته باید به این نکته نیز عنایت داشت که صدا و سیما در تحقق درست و مناسب خود بیشتر می بایست یادآور دانشگاه باشد تا یک رستوران) اما به هر رو حتی از یک سالن غذا خوری هم می توان توقعاتی داشت که مثلا در شرایط مشابه کیفیت غذایش اگر بهتر نمی شود لا اقل بدتر نشود و اینکه در بعضی روزها بتواند غذای مناسبتری به مخاطب/مشتری ارائه دهد. از اینکه اینقدر این تمثیل ابتدایی و بدیهی است عذر خواهی می کنم اما به ناگزیر گویی هر وقت کارمان به نقد تولیدات سازمان صدا و سیما می افتد باید اینقدر ساده و ابتدایی به مساله نگاه کرد و حد توقعات را تا این مرحله پایین آورد. توقع بنده به عنوان یک مخاطب گمنام سازمان این است که وقتی صدا و سیما به سراغ شخصیت های کلیدی و اساسی می رود کمی به تجربه تاریخی خود مراجعه کند. یک روحانی و یک طلبه یک شخصیت مهم و اساسی در فرهنگ است. علی رغم اینکه بنده به عنوان شخصی که از دور و نزدیک با طبقه طلاب و روحانیون اشنایی دارم معقتدم که روحانیت نتوانسته متناسب با نیازهای جامعه نقش خود را به روز کند اما بر این باورم که روحانیت یکی از سرمایه های اصلی فرهنگی کشور است. خیلی ساده است وقتی یک سریالی در مورد یک شخصیت روحانی ساخته می شود این توقع وجود دارد که کمی در مورد آن پژوهش شود. یک روحانی چگونه زندگی می کند؟ چه دغدغه هایی دارد؟ چگونه می تواند میان باور به حقانیت دین و درستی گزاره های آن و الزامات زندگی پل بزند؟ چگونه می تواند با جامعه در بیامیزد؟ بخش قابل توجهی از طبقه طلات و عالمان دین می کوشند تا ضمن حفظ هویت دینی و فرهنگی خود با نبض جامعه در ارتباط باشند. تصور بفرمایید گروهی از طلاب را که خود را وقف تبلیغ در حیطه معتادان مواد مخدر کرده اند، یا مبلغینی را که در بیمارستان ها حاضر می شوند تا به خانواده هایی که گرفتار بیماری هستند خدمات ارائه دهد( بله خدمات). اما این روحانیون برای حضور موثر در جامعه و بروز بودن هرگز با هویت طلبگی خود معامله نمی کنند( البته که در میان طلاب هم مانند هر صنف دیگری می توان افرادی نامناسب و نامتناسب نیز پیدا کرد اما اشاره این متن به آن بخش از طلبه هاست که به راستی به هویت طلبگی خود اعتقاد دارند و این مسیر را آگاهانه بر گزیده اند) این همه در حالی است که سازمان در چند سال گذشته تا حدی توانسته بود به مفهوم طلبگی قرب و قرابتی پیدا کند. مشخصاً به سریال پرده نشین اشاره دارم که اگرچه ایرادات بسیاری داشت اما به جهت برخی پژوهش ها در حین نگارش فیلمنامه تاحد اندکی توانسته بود رنگ و بویی از طلبگی را در خود داشته باشد. اما در همانجا نیز ایرادات فراوانی به چشم می خورد. به عنوان مثال لحظه ای در همان سریال بود که پدر که یک روحانی معتبر و یک مرجع تقلید محلی است با بازی فرهاد آییش بر اثر خطاهای فرزندش سیلی محکمی به صورت او با بازی حامد کمیلی می زند.[4] همان زمان به خاطر دارم در جمع دوستان طلبه این بحث مطرح شد که یک روحانی برای تنبیه کردن فرزندش کمتر از چنین ابزاری استفاده می کند. در واقع وقتی از یک طلبه صحبت می کنیم از یک زی و حیات بخصوص صحبت می کنیم که در بسیاری موارد نشانه و تجلی آن ذکر گفتن مدام و یا تسبیح به دست داشتن یا استعفرالله گفتن نیست.
سازمان در طی این سالیان هر سال دست به تجربه های متعددی در عرصه داستانگویی زده است. اما سوال اینجاست که آیا این تجربیات در جایی ثبت و ضبط می شود. آیا سازمان به تصویری که از جامعه ارائه می دهد، توجهی دارد و آیا تلاش می کند که هربار در طی زمان تصویر خود را از جامعه بروز کرده و بر دقت و خلاقیت آن بیفزاید. وقتی سازمان دو سال پیش به شکل جدی به مقوله زندگی طلبگی وارد شد، این توقع وجود دارد که در طی این مدت بتواند تجربه موفق تری را به انجام برساند ، یا لا اقل در یک نظام ارزیابی و کنترل کیفی متوجه عدم توفیق خود در تجربه کنونی باشد. سازمان به مثابه یک نهاد کلان فرهنگی باید بداند که انچه که مردم پیش و بیش از هر چیز در برنامه های صدا و سیما می بینند پیام های ساده و ابتدایی این آثار است و این پیام هرگز ان چیزی نیست که شخصیت ها به زبان می آورند. به عنوان مثال سریال در مسیر خوشبختی با پایانی خوش به سرانجام رسید و شخصیت روحانی نیز در این پایان خوش نقشی موثر داشت اما مخاطب در وهله اول با آن ربرو می شود جدیت سازندگان اثر است، او متوجه می شود که ایا با یک اثر اندیشیده و جدی روبرو است یا با یک سریالی که به شکلی باری به هرجهت ساخته شده است. این تصور را قطعاً به نگاه سازندگان نیز تسری خواهد داد . او با خود خواهد اندیشید که سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی چقدر در کار خود هوشمند و خلاق است و شک نداشته باشید نمره ای را که به این سطح هوشمندی می دهد میانگینی از کل نمره او به وضعیت کنونی کشور است. این که سازمان نمی تواند یک نگاه ساده و منطقی و تاریخی به تجربیات خود داشته باشد و هر بار گویی باید چرخ را از ابتدا اختراع کند، گویای یک نقص فرهنگی و یک کاستی در تفکر منطقی است که متاسفانه اشکال این ضعف را می توانیم در بسیاری مراتب و مواقع دیگر نیز مشاهده کنیم. به عنوان مثال تصور کنید که چرا جامعه ای که به شدت نیازمند تولید درون زا و رشد اقتصادی است و با سختی و مشقت تمام و با اعمال هزینه بسیار بر قشر متوسط و فرودست، توانسته میزان تورم را به زیر ده درصد برساند، هنوز نرخ سود بانکی تسهیلاتش بالای بیست درصد است و یا چرا ما در میان همه کشورهای جهان رده نخست تلفات جاده ای را داریم و سفرهای نوروزی ما آکنده از اخبار ناخوشایند تصادفات جاده ای است. به نظر نگارنده این وضعیت بیش از انکه یک معضل اقتصادی یا پلیسی و جاده ای باشد، برامده از یک چالش منطقی است و نشانه ای از ضعف ما در علوم انسانی که قرار است روش درست تفکر و مواجهه با جهان خارج را در ما تقویت کند. می توان این ضعف را البته بیشتر از هرجا در تولیدات صدا و سیما رد یابی کرد. اما همین تولیدات خود می تواند فرصتی باشد برای بهبود این گرفتاری ذهنی اینکه هر بار دستاوردهای تاریخی و پر هزینه خود را مرور کنیم و هربار بکوشیم که امروزمان از دیروزمان کمی جلوتر باشد و این همان تعریف اساسی و اصیل مومن است.
[1] . «این مساله غیر قابل انکار است که رسانه ها و مخصوصا رسانه های الکترونیک ( دیجیتال) کارشان محدود به خبررسانی صرف نیست بلکه تا حد زیادی این رسانه ها هستند که تعیین می کند خود خبر چه باشد. اولین وظیفه یک سیاسمدار پاسخگویی به آخرین سوالات رسانه هاست.» آنتونی گیدنز، چشم اندازهای جهانی ترجمه محمد حسین جلایی پور، صفحه 145. به نقل از کتاب نظریه های رسانه ها تالیف نظام بهرامی کمیل.
.قاعده معروف اخلاقی کانت این است«چنان عمل کن که قاعده رفتاری تو به عنوان قانونی عام در همه زمان ها به کار گرفته شود» برخی بر این نظر اند که این قانون کانت همان قانونی است که از آموزه های اصلی عیسوی است« انچه را که می خواهی مردم با شما کنند شما نیز با مردم کنید» این عبارت در آموزه های دینی ما نیز هست با این تفاوت که بر وجه سلبی مساله نیز تاکید شده است که « آنچه را که برای خود نمی پسندی برای دیگران نیز مپسند» در مورد کانت مراجعه کنید به مجموعه مقالات سمینار کانت. فلسفه تربیتی کانت و مبانی آن. نوشته طیبه ماهرو زاده[2]
[3] . اگرچه بسیاری معتقد اند که رسانه همان پیام است اما برخی نیز در حین اعتقاد به این باور به چالش های خواست مخاطب در مواجهه با رسانه و پیام های آن نیز اشاره کرده اند. به عنوان مثال مراجعه کنید به نظریه های ارتباطات. جلد چهارم. مقاله مارشال مک لوهان تحت عنوان «رسانه همان پیام است» در این نگاه رسانه خاموش است درست مانند نور، نوری که سخن می گوید اما چیزی نمی گوید.( شعری از شکسپیر) به این معنا این رسانه خاموش را پیام روشن می کند و قطعا در این میان خواست مخاطب در چگونگی تجلی این رسانه نقشی کلیدی دارد.
1.به عنوان مثال یک شخصیت طلبه که با مفهوم حق الناس توجه دارد همواره به این نکته التقات دارد که نباید مرتکب عملی شود که منجر به «جرح» حتی در حد سرخی صورت بر اثر سیلی شود. در واقع این مثال ساده و تا حدی ابتدایی یک وجه درونی از مناسبات ذهنی و فکری یک شخصیت است که خود را در انتخاب های رفتاری او ظاهری آشکار کند. بسیاری از تحصیلگردگان نظام حوزوی را می توان سراغ گرفت که شاید از حیث ظاهر و پوشش تقید سخت و محکمی به هیات طلبگی نداشته باشند اما همواره از حیث درونی با این نکات و آموزه ها التزام دارند. یعنی حتی اگر به فرزند خود سیلی بزنند حتما از این حیث رفتار خود را مورد نقد قرار می دهند.
منبع :فیلمنوشت
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان