زندگی اجتماعی, کلمه حق, ولایت, باطن دین, عدالت, اومانیزم, کمال, خلافت الهی, عصر ظهور
برای بحث درباره حادثه بزرگ عاشورا، متناسب با جایگاه حقیقی اش و تعریف آثار و دامنه این حادثه در تاریخ اجتماعی زندگی بشر، باید حركت تاریخ را درست درک کرد و كل جریان تاریخ اجتماعی بشر را تحلیل كرد تا جایگاه و نقش این حادثه بزرگ در حوادث تاریخی و تاریخ اجتماعی بشر تبیین شود.
بر همین اساس، برخی مقاطع این اندیشه بررسی می شود تا بیشتر حادثه عاشورا و عظمت و عمق آن آشکار شود.
یكی از مراحلی كه به دقت و بررسی نیاز دارد، این است كه زندگی اجتماعی انسان در روی زمین از كجا آغاز شده است. آغاز زندگی اجتماعی ما بر اساس بیانات نورانی قرآن و كلمات وحی و اهل بیت علیهم السلام از هبوط آدم آغاز می شود. اولین انسانی كه این دوره زندگی اجتماعی بشر با او شروع می شود، انسانی است كه سمت خلافت الهی را دارد و عالم به اسمای الهی است. خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها».[1] انسانی است كه مسجود ملائكه است و حمایت و پشتیبانی ملكوت عالم را دارد.
شیطان با وجود شش هزار سال سابقه عبادت و ریاضت و با تمام جنود شیطنت و جهل و صفات رذیله و وعده هایی كه از خدای متعال گرفته كه او را یاری كند، از عالم ملكوت به عالم دنیا آمده است. اگر خدا به دستگاه شیطان کمک نکند، شیطان نمی تواند کاری كند. بنابراین، اگر دستگاه ابلیس در یك طرف و در مقابل انبیا صف آرایی کنند، جبهه متحدی را تشكیل می دهند. این جبهه با کمک خدای متعال پدید آمده است.
این امداد خدای متعال، به این معناست كه جبهه شیطان در كنار جبهه انبیا و اولیا، یك هدف اصلی به شمار می آید و به اندازه ای به دستگاه شیطان کمک می شود كه در نهایت به پیروزی جبهه حق ختم شود. این گونه نیست كه جبهه باطل به عنوان جبهه ای موازی در تاریخ استمرار پیدا كند و به اندازه ای كه خدای متعال به انبیا و نبی اكرم صلی الله علیه و آله کمک می كند، به همان میزان به دستگاه باطل یاری برساند. البته این نکته درست است که دستگاه باطل بدون كمك به مقصد نمی رسد و نمی تواند قدم از قدم بردارد.
خداوند متعال در قرآن می فرماید: «كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ.»[2] هر دو دسته کمک می شود، اما امداد نهایی برای جبهه حق و غلبه نهایی نیز با جبهه حق است.
خدا به انسان اسمای الهی و خلافت الهی را داده و ملائكه در برابر او سجده و تواضع و از او حمایت کردند. خدای متعال، هدایتی را همراه با آدم نازل كرده که با نزول این هدایت، دو راه پدید می آید، یكی راه تبعیت که با این هدایت در نهایت انسان به سعادت می رسد و یكی هم راه روی گردانی از این ذكر و هدایت و نشانه های الهی كه نتیجه آن، ضیق و حیرت در دنیا و آخرت و محروم شدن از بصیرت هاست. خدای متعال با عنایت بصیرت ها به انسان، برای پیمودن راه به وی کمک کرده است. خداوند متعال در قرآن می فرماید: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَة ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ یوْمَ الْقِیامَة أَعْمی».[3]
از نظر قرآن و معارف نورانی اهل بیت علیهم السلام، پایان این حركت روشن است. پایان این حركت به ظهور كلمه حق ختم می شود. آیات قرآن در این زمینه به وضوح و با صراحت، پایان روشن تاریخ زندگی بشر را توضیح داده اند. خداوند یکتا می فرماید: «هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دینِ الْحَقِّ».[4]
در مواضع متعددی، این آیه با اندکی اختلاف نازل شده است. خدا رسول خودش را همراه با هدایتی فرستاده كه مردم را به این هدایت دعوت كند و به سوی آن مقاصد عالی رهنمون گرداند. هدف این است كه دین الهی بر همه ادیان غلبه یابد و در عالم ظهور كند. خداوند یکتا می فرماید: «لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ».[5] بی گمان پایان تاریخ روشن است و به غلبه حق و ظهور دین و كلمه حق منتهی می شود.
در كافی شریف هست که حضرت فرمودند: دین حق، یعنی ولایت حق، یعنی ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام که در پایان کار جهان ظهور می كند و ولایت اولیای معصوم، ولایت خدای متعال است. حقیقت ولایت الهی كه ولایت نور و هدایت به نور است، در عالم ظهور و بر ولایت باطل غلبه پیدا می كند.
ما دو ولایت در جهان داریم که یكی ولایت نور است. خداوند در قرآن می فرماید: «اللَّهُ وَلِی الَّذینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ».[6] ولایت خدا، ولایت بر مؤمنین و سرپرستی الهی ایمان است و اهل ایمان را از ظلمات به سمت نور می برد؛ از تاریكی ها و هجران و غفلت ها و خودپسندی ها دور می سازد و از گرداب گناه بیرون می کشد و به سمت نور هدایت می کند. مبدأ نور كیست؟ خداوند یکتا می فرماید: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».[7]
ولایت نور، انسان ها را به طرف عالم انوار هدایت می کند و یك سیر تدریجی مستمر است تا انسان به سرچشمه نور نزدیك شود.
یك ولایت هم، ولایت طاغوت است. خداوند متعال می فرماید: «وَ الَّذینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ».[8] بر اهل کفر، ولایت طاغوت جاری می شود. ولایت اولیای طاغوت، مبدأ سركشی در مقابل خدای متعال است. طاغوت، طغیان و سركشی را سرپرستی می كند. نتیجه این نوع ولایت چیست؟ خداوند می فرماید: «یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ».[9] یك سیر مستمر، از عالم نور به سمت ظلمات است. انسان پیرو طاغوت، به سمت تاریكی ها، حیرت ها، نفسانیت ها و شرك و بت پرستی حرکت می کند. پایان کار کجاست؟ در این باره نیز خداوند می فرماید: «اولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ».[10] سرانجام ولایت حق كه جبهه حق را هدایت می كند، در پایان تاریخ ظهور و غلبه می یابد و ولایت باطل كه جریان ظلمت و ظلالت را سرپرستی می كند، مغلوب می شود.
خدای متعال، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را همراه با هدایت و با دینی حق و اراده الهی فرستاد. این دین و جریان ولایت و سرپرستی حق خواهان، نورانیت همه شئون انسان و مؤمنین است و می خواهد قلب، فكر و قوای انسان نورانی شود. این جریان، جریان غالب تاریخ است. آنچه در پایان تاریخ ظهور و غلبه پیدا می كند، ولایت و دین حق است.
در آیات دیگر قرآن به گونه دیگری همین حقیقت بیان شده است: «وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُواْ فی الْأَرْضِ وَ نجَعَلَهُمْ أَئمَّة وَ نجَعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ وَ نُمَكِّنَ لهَمْ فی الْأَرْضِ وَ نُرِی فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُواْ یحَذَرُونَ».[11] اراده خداوند بر این تعلق گرفته كه بر مستضعفان منت بگذاریم و آن ها را وارث زمین و امام و پیشوا قرار بدهیم و به فرعون و هامان، آنچه را که از آن پرهیز می كردند و نگران بودند، به دست همین مؤمنان و مستضعفان نشان بدهیم.
ظاهر آیه درباره قوم موسی كلیم علیه السلام است كه خدای متعال اراده خود را بر غلبه موسی بیان می كند؛ ولی در روایات هست که باطن آیه درباره غلبه ولایت حق و اهل بیت علیهم السلام بر جبهه باطل است كه با این غلبه، ما به كمال زندگی بشر در عالم دنیا می رسیم. فرعون و هامان، كنایه از اولیای طاغوت و دشمنان اهل بیت علیهم السلام و جریان سقیفه است.
خداوند متعال در قرآن می فرماید: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ.»[12] خدای متعال به مؤمنین و آن هایی كه اهل ایمان و عمل صالح اند، وعده داده است که «لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ».[13] آن ها را خلیفه در زمین و جانشین دیگران قرار دهد و همه آنچه در دست دیگران بود، به آن ها عطا كند. دینی را كه خدای متعال برای آن ها پسندیده و راضی به آن دین شده، در زمین مكنت بدهد و بگستراند و تثبیت كند. دینی كه خدا برای اهل ارض می پسندد، كدام دین است؟ خدای متعال در قرآن می فرماید: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ».[14]
تسلیم خدا بودن و خود را به اراده ولایت سپردن، همان دینی است كه خدای برای مردم می پسندد. این آیه نورانی غدیر را نیز به آیه پیشین آن اضافه كنید: «الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دیناً.»[15] اسلامی را كه خدای متعال به عنوان دین می پسندد و راضی است كه مسلمان ها بر اساس آن دین زندگی بكنند، اسلامی است كه با نعمت ولایت به پایان می رسد، دینی است كه با نعمت ولایت به كمال می رسد. یعنی دین كامل، دینی است كه ركنش، ولایت اولیای حق و اولیای معصوم است؛ دینی كه بر اساس وعده الهی غالب، و در زمین جاری و محقق می شود. «وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیمَكِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً.»[16] امنیت برای اهل ایمان، و غلبه آن ها حاصل می شود و مخاطراتی كه از سوی دستگاه باطل پدید می آید، به پایان می رسد. بنابراین، آنچه در پایان این سیر محقق می شود، غلبه جبهه حق، ظهور كلمه حق و دین الهی است.
دین ظاهر و باطنی دارد. ظاهر دین، شریعت است. شریعت یعنی دستورات عملی، فقه، عقاید و اخلاق. این ها جزو شریعت است. این ها آداب و مناسك مسلمان زندگی كردن و مؤمنانه زیستن در دنیاست. اگر كسی بخواهد مؤمنانه زندگی كند، باید اخلاق حمیده داشته باشد و باید این اخلاق در روح و باطنش شکل بگیرد. هم چنین باید دارای اعتقادات درست و صواب بوده، همه اعمالش بر اساس شریعت و دستور انبیا و اولیای الهی باشد.
دین باطنی نیز دارد كه باطن آن ولایت حق و نور است. وقتی ولایت نور در انسان جاری می شود که انسان از نور اخلاق بهره مند شود. اگر نور در فكر انسان جاری شد، فكر انسان جاری می شود و اگر نور در قوا و جوارحش جاری شد، قوا و جوارحش جاری می شود. ایمان، یقین، توكل، رضا و همه كمالات بر اساس جریان ولایت خدای متعال است. خداوند یکتا در قرآن می فرماید: «اللَّهُ وَلِی الَّذینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ».[17]
نوری كه در وجود انسان و جامعه جاری می شود و جامعه انسانی را در باطن و ظاهر نورانی می كند، باطن دین است. حقیقت دینی كه خدای متعال در عالم نازل كرده، ولایت خدای متعال و ولایت نور است كه در عالم انسانی جاری می شود و عالم انسانی را در باطن و ظاهر دگرگون می سازد و حیات انسانی را نورانی می كند. همه خیرها و خوبی ها به ولایت نور باز می گردد. انسان هایی كه در درون این ولایت و هدایت قرار می گیرند، به نور، امنیت، كمال و سعادت می رسند و آن هایی كه از دایره این نور و هدایت نورانی و این سیر نورانی خارج می شوند، كسانی هستند كه در ظلمات و حیرت و ضلالت و ضیق قرار می گیرند.
یك لایه عمیق تر دیگر نیز برای دین باطنی هست که الوهیت خدای متعال به شمار می آید. خدای متعال، خدای عالم است و الوهیت او در عالم جاری است. پروردگار در قرآن می فرماید: «هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ.»[18]
بنابراین، دینی كه در عالم جاری می شود، حقیقت توحید است. بعد از آن ولایت حضرت حق است كه همان ولایت نور است و مؤمنین را به سمت سرچشمه نور هدایت می كند و همواره جامعه مؤمنان را نورانی می كند و پیوسته بر این نور افزوده می شود. خدای متعال در قرآن می فرماید: «یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ.»[19]
مرتبه نازل دین، دستورهای اخلاقی و اعتقادی و عملی است. ما برای رسیدن به حقیقت دین باید ظاهرمان به شریعت آراسته بشود؛ یعنی همه رفتار ما نورانی باشد و افكار ما با تبعیت از اسلام نورانی شود و با تبعیت از انبیا و اولیا منور گردد. این گونه ولایت حق در ما جاری می شود و ما حقیقت را می یابیم. در مرحله بعد، حقیقت الوهیت خدای متعال است که اگر به آن راه یابیم و به معرفت برسیم و محبت را درک کنیم، می توانیم به باطن نورانی دین برسیم. بنابراین، دین جریان حقیقت ولایت حق در عالم است كه طریق جریان این ولایت هم اولیای معصوم علیهم السلام هستند.
خدای متعال، مؤمنین و جامعه آنان را به سمت نور و نورانیت، هدایت، و همواره باطن و ظاهرشان را نورانی می كند. حقیقتی كه بر باطن و ظاهر مؤمنان و جامعه ایمانی جاری می شود، حقیقت ولایت خدای متعال است كه از طریق ولایت اولیای الهی و معصومان كه محور آن، ولایت چهارده نور پاك است، در عالم جاری می شود. از این رو، حقیقت دینی كه در عالم غلبه پیدا می كند، حقیقت ولایت حق و سرّ و باطن دین است. اگر كسی بخواهد به باطن دین دست یابد، باید با شریعت آشنا باشد، یعنی به دین آراسته باشد و باطن دین را هم در بیابد و نور و حقیقت و سرّ دین را درک کند تا به حقیقت ایمان برسد. اگر به كسی حقیقت ولایت و ایمان را عنایت کردند، نور در باطنش جاری می شود و اگر به كسی حقیقت ولایت داده نشد، نور در باطنش جاری نمی شود؛ چرا که به حقیقت دین و هدایت و ایمان راه نیافته و تنها به پوسته و ظاهر دین رسیده است.
خداوند در قرآن می فرماید: «لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ كُلِّهِ.»[20] حقیقت توحید، ولایت نور و ولایت الهی و ولایت حقه است. در روایت كافی می خوانیم: این دین، همان ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام است و این ولایت، همان ولایت خدا و ولایت رسول الله صلی الله علیه و آله است.
نكته دیگری كه در باب دین قابل توجه است، تفسیر و تحلیل متفاوت از دین است. حتی تحلیل های به اصطلاح عالمانه و اندیشمندانه ای كه در حوزه علوم انسانی و اجتماعی از دین عرضه می شود، متفاوت است. بسیاری از این تحلیل ها مادی هستند و دین را از تولیدات اجتماعی بشر می دانند و می گویند: دین، محصول جامعه و بشر است. دین فرع جامعه است و فرع بر انسان هاست. جامعه انسانی اصل است و دین تابع. انسان ها اصل اند و دین تابع آن هاست. حتی گاهی بر اساس برخی تلقیات باطلی كه در باب دین وجود دارد، دین را محصول عواطف و عقلانیت بشر می دانند و می گویند: مجموعه فلسفه و هنر، دین به شمار می آید كه گاهی بر اساس احساس و اندیشه یك انسان ظهور و جلوه پیدا می كند و در احساس و تفكر یك انسان نامش كتاب آسمانی گذاشته می شود.
اگر دین محصول جامعه و تعقل اجتماعی و عواطف و احساسات اجتماعی و هنر فلسفه است، پس هیچ گاه نمی تواند محور عالم قرار بگیرد و نباید مدار زندگی بشر به حساب آید. آن هایی كه دین را این گونه تحلیل می كنند، بر این باورند که دین دوره ای است و روزی دوره اش به پایان می رسد. در همین دوره، دین را این گونه تفسیر و تحلیل كرده اند. آن ها دین را یك سلسله اعتقادات برآمده از جهالت بشر و عقده های اجتماعی و روانی و امثال این ها می دانند.
اگر كسی دین را این گونه تحلیل كند، طبیعی است که دین، مدار حركت اجتماعی بشر قرار نگیرد، ولی اگر كسی دین را حقیقت ولایت حضرت حق دانست و دریافت که هدایت خدای متعال و سرپرستی عالم نور با خداست و بر اساس اراده انبیا و اولیای الهی در عالم جاری می شود ، تفسیرش درست است.
خداوند متعال در قرآن یکتا می فرماید: «اللَّهُ وَلِی الَّذینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ».[21] دینی كه انبیای الهی آوردند، چنین دینی است. هیچ پیغمبری دین ساز نبوده و نیز دین وی محصول جامعه نبوده است. این تحریف بزرگی است كه بخشی از دین را محصول جامعه دوره نبی اكرم صلی الله علیه و آله بدانیم.
پرسش این است كه انسان درون جامعه دینی زندگی می كند یا دین، بازتاب جامعه در انسان است؟
برخی می گویند: خدا دین را به انسان عنایت می كند و به هر انسانی بخواهد می بخشد، ولی آن انسان باید در بستر جامعه رشد یافته و متناسب با ظرفیت اجتماعی باشد. این تحلیلی كه برخی درباره قبض و بسط تجربه نبوی داشته اند، حاصل تفکر غربی است و نکته جدیدی به شمار نمی آید و انگیزه آن چیزی جز این نیست که باطن دین را به نفع مدنیت جامعه غربی و به اومانیزم تحلیل می كند و هدف آن، بازگشت دین به اومانیست است. این افراد بر این باورند که اگر خدای متعال بخواهد به پیغمبری، به انسان برگزیده ای، به انسانی كه مقام خلافت اللهی دارد، هدایت یا نوری عنایت كند كه با آن نور، جامعه بشریت را در مسیر تكامل قرار بدهد، حتماً باید نور را از بستر جامعه به او بدهد.
برخی معتقدند ادراکات پیامبر در محیط جامعه شكل گرفته و دركش با جامعه حجاز، در قرن نخست هجری متناسب است و بسیاری از احكام اجتماعی اسلام، مناسب آن دوره است. اگر دین این است، این دین نمی تواند مدار تكامل بشر و تابع عقلانیت باشد. از این رو، باید به نفع نفسانیت تفسیر و تعبیر بشود.
اگر دین مجموعه هدایت الهی است و نوری است برخاسته از بستر اراده انسانی که خلیفه خداست و انسان والایی كه مظهر اسماء و صفات الهی است و از طریق او در عالم تجلی پیدا می كند، پس دین ساخته دست بشر و انعكاس جامعه در ذهن یك انسان و هم چنین، تنزل حقیقت در سطح ادراكات اجتماعی زمان انبیاء ، نیست.
حقیقت دین، ولایت خدای متعال خدای متعال است و نقطه مقابل این ولایت، ولایت ظلمات است كه همه دركات جهنم حاصل آن است. خداوند یکتا در قرآن می فرماید: «وَ الَّذینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ.»[22]
دین یك سلسله گزاره نیست. دستورالعمل های اخلاقی و اعتقادی است. وقتی دین تنزل می یابد، به دستوراتی برای انسان تبدیل، و در قالب شریعت، فقه، مناسک اخلاقی و اعتقادی، مناسک تفکر، اخلاق و عمل ارایه می شود.
دین حقیقتی است كه خدای متعال، از طریق خلفای خودش جاری می كند. از راه انسانی كه خلیفة الله است، انسانی كه مظهر همه اسماء و صفات جلال و جمال الهی است، جاری می شود. حقیقت دین نیز چیزی فراتر از ظرفیت جامعه بشری است. حقیقتی است كه می خواهد آرام آرام در حیات اجتماعی بشر جاری شود و بشر را به كمال برساند. دین بازتاب جامعه در روح انسان و فلسفه و هنر اجتماعی نیست. حقیقتی نیست كه در حد عرف زمان پیامبر تنزل پیدا كرده باشد.
انسان برای دین آفریده شده، نه این که دین برای انسان. کسانی كه اندیشه اومانیستی دارند، می گویند: دین تابع انسان است. افرادی كه فریفته غرب و تمدن مدرن شدند، متفاوت اند. برخی فریفته ظواهر می شوند، بعضی فریفته صنایع پیچیده غربیان، بعضی هم فریب علم و دانش آن ها را می خورند و برخی فریفته روح تجدد غربی ها می شوند. روح تجدد، اومانیزم است. این تفکر بر این باور است که انسان، مدار همه چیز است.
امام به خاطر جسارتی كه سلمان رشدی به محور همه خوبی ها و همه ادیان الهی و كلمه تامه الهی، یعنی وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه و آله كرده بود، بر اساس حكم قطعی اسلام، حكم ارتداد او را صادر کردند و فرمودند: هر كسی او را بكشد و کشته شود، شهید است. یادم است برخی روشنفكرها پرسیده بودند که مگر دین به بشریت چه می دهد كه ما انسان را قربانی بكنیم؟ معنایش این است كه انسان را اصل می دانند و دین را تابع انسان. آنان معتقدند دین برای من است، نه من برای دین. از این رو، نباید انسان را به خاطر این که به دین تعدی كرده، محاكمه كنیم. این همان اندیشه اومانیستی[23] غرب است.
دین، حقیقت نورانیت و هدایتی است كه از سوی خدای متعال، از ملكوت عالم در عالم ملك جاری می شود و عالم را به خوبی ها و خیرات و كمال می رساند. همه كمال و سعادت در دین تعریف می شود. سعادتمندی انسان در زیست دینی اوست، یعنی اگر انسان در سایه ولایت خدای متعال زندگی كند، هم در دنیا هم در آخرت، به سعادت دست می یابد. سعادت انسان در این دنیا و نیك بختی او در آخرت، به این است كه حقیقت در وجود او جاری شود. همه درجات بهشت، درجات دین و ولایت خداست.
دینی كه بناست در پایان تاریخ، غلبه یابد و ظهور کند، چیزی جز حقیقت ولایت خدای متعال و ولایت امیرالمؤمنین و ولایت وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه و آله نیست كه سرچشمه همه خوبی هاست. خداوند یکتا در قرآن می فرماید: «أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها.»[24] زمین با تابش نور پروردگار روشن می شود. نور رب، یعنی امام که همان نورالله است و در عالم تجلی می کند و این گونه بساط ظلمت برچیده می شود و قلوب، نورانی می شوند. این نور از باطن تا ظاهر انسان ها را نورانی می كند. از این رو، در بعضی روایات هست که كار به جایی می رسد كه حتی بی نیاز از ماه و خورشید می شود؛ یعنی ملكوت عالم به گونه ای در این عالم ملك تجلی می كند كه مناسبات عالم را به هم می زند و در عصر ظهور، عالم، عالم دیگری می شود.
خداوند در قرآن می فرماید: «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یحْیی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها.»[25] زمین پس از مرگ به حیاط می رسد. مقصود این حیات طبیعی و ظاهری نیست. حضرت فرمودند: وقتی زمین مرده باشد، اهلش كافر و مرده است؛ یعنی آن حیات ایمانی در جامعه انسانی تجلی می كند. وقتی حقیقت حیات در انسان ها متجلی شود، عالم ملك كه برای انسان آفریده شده، به حیات طیبه دیگری می رسد. اگر خدا در وجود كسی روح ایمان را قرار داد، جسمش به حیات جدیدی دست می یابد و لذت دیگری می برد. گاهی حكما می گویند: حیوان حس دارد، ولی حس حیوان در حد وهم و حس انسان در حد قوه عاقله اش است. وقتی انسان حس می كند، حسی عقلانی است و وقتی حیوان حس می كند، در حد حیوانیت است. اگر روح ایمان در انسانی دمیده شود، حواس و قوای ظاهریش نورانی می شوند. اگر اهل زمین به حیات طیبه و ایمانی رسید و به نور ایمان راه یافت، زمین هم به حیات و نورانیتی جدید می رسد.
این که می گویند در دوره آخرالزمان، كلمه عدل ظهور پیدا می كند، به چه معناست؟ شما عدل را می توانید تفسیر مادی كنید. تفسیر مادی هم شکل های مختلفی دارد. اگر شما از یك ماتریالیسم بپرسید: نقطه آرمانی شما چیست؟ می گوید: ظهور عدالت. اگر بپرسی: ظهور عدالت چیست؟ می گوید: ماده در تكاملات و تطوراتش، در یك روابط پیچیده ای ظهور پیدا می كند و دیگر چیزی نمی گوید؛ چون همه چیز را در ظهور ماده می داند. اگر همه مراحل تاریخ ظهور ماده است، مرحله پایانی تاریخ هم تجلی ماده است. عدالت هم در یك روابط پیچیده تر و هماهنگ تر، تجلی ماده می شود.
عدالت یعنی هر چیز را سر جای خود نشاندن. یعنی هر چیزی در عالم حقی دارد؛ حقی كه مال اوست، به او بدهید. یعنی برای اشیا ذاتی قائل بشوید و بگویید این ها حقوقی دارند و حقوقشان را به آن ها بدهید. اگر عدالت را این گونه تفسیر كنید، تحلیل مادی از عدالت است؛ یعنی ذات پرستی هر موجودی یك اقتضایی دارد و اقتضایش را باید به او داد.
عدالت یعنی حقوقی كه خدای متعال در وجود موجودات نهاده و این حق همان ظرفیت قرب و كمال و عبودیت و تمطع از نعم الهی است كه خدای متعال در موجودات گذاشته است و باید به فعلیت برسد. خدای متعال همه عالم را آفریده و برایشان ظرفیتی پدید آورده و این ظرفیتی است كه به خدای متعال باز می گردد. عدالت یعنی تناسبات فعل خدایی و ما نباید در این تناسبات دست ببریم.
چیزی كه در دوره پایانی عالم رخ می دهد، این است كه دین به معنای ولایت نور الهی و سرپرستی عالم انوار و نورانیت الهی، در عالم غالب و همه عالم ملك نورانی می شود. همه ملكی ها در شعاع نور عالم ملكوت زندگی می كنند و راهشان به ملكوت باز می شود. این معنای عصر ظهور است. این گونه نیست که عصر، عصری باشد که مردم خوب بخورند، خوب بخوابند، خوب بپوشند. این چیزی نیست که آدم برای آن سر و دست بدهد. عصر ظهور چیز دیگری است.
عصر ظهور، عصر غلبه دین است و دین، فلسفه همه خلقت است. همه عالم برای دین خلق شده، نه دین برای عالم. این حقیقت در پایان تاریخ اتفاق می افتد. این جریانی كه با هبوط جناب آدم به عنوان خلیفه الهی در روی زمین و مقابله دستگاه ابلیس با او شروع شده، به نقطه ای می رسد كه دین حق، غلبه می کند و حقیقت دین تجلی می نماید. همه در شعاع و سایه دین زندگی می کنند؛ یعنی رفت و آمدشان در شعاع نور الهی است. همه مؤمن می شوند و حقیقت ایمان به آن ها عطا می شود. در روایت می خوانیم: «فَالْمُؤْمِنُ مَنْ یتَقَلَّبُ فِی خَمْسَة مِنَ النُّورِ.»[26] همه چیز مؤمن نورانی است. در روایت هست: «یتَقَلَّبُ فِی خَمْسَه مِنَ النُّورِ مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ نُورٌ وَ مَصِیرُهُ یوْمَ الْقِیامَه إِلَی الْجَنَّه نُورٌ.»[27]
همه شئون مؤمن، شئون نور است. عصر ظهور، عصر نورانی شدن حیات بشر است كه همه خوبی ها در همین نور است. همه صفات حمیده، صفات نورانی اند که همه قوا، قلب و باطن مؤمن را نورانی می کند. نه فقط انسان ها نورانی می شوند، بلكه جامعه انسانی نیز نورانی می شود. هم چنین روابط اجتماعی انسان بر محور كلمه نور قرار می گیرد و كلمه نور در همه روابط اجتماعی انسان متجلی می شود. این مرحله، نقطه پایان است.
اکنون باید دریافت که عالم چه مراحلی را باید بپیماید تا به این نقطه پایانی برسد؟ چه مسیری را تاریخ خلقت اجتماعی انسان پشت سر می گذارد تا به عصر ظهور برسد؟
در فلسفه های تاریخ، تكامل تاریخ اجتماعی انسان به ادواری گوناگون تقسیم شده است. ادواری كه فلسفه های تاریخ مختلف درباره تكامل اجتماعی انسان بیان کرده اند، مختلف است. مشهورترین نظریه، نظریه ماتریالیسم است كه طرفدار بسیاری داشته و دامنه گسترده ای یافته است. ولی هر کدام از این نظریات جدیدی كه در حوزه فلسفه تاریخ طرح شده، كل جریان تاریخ بشر را مرحله بندی کرده است و مراحلی را ذكر می كنند و می گویند: تاریخ اجتماعی بشر از این مراحل عبور می كند تا به مرحله پایانی برسد. برای نمونه، دوره كشاورزی و صنعت را پیموده تا به دوره فراصنعت برسد. آن ها معتقدند بشر دارای سه دوره است و هر دوره اقتضائاتی دارد. آیا واقعاً تحلیل انبیای الهی هم این گونه است که باید مراحل تاریخ را بر اساس مراحل زندگی مادی بشر تعریف كرد یا بر اساس مراحل دیگری است؟
بی تردید مراحلی كه برای تكامل اجتماعی بشر تعریف می كنیم، متفاوت است و به تعریفی باز می گردد كه از كمال داریم. كمال، خصلت ماده نیست. این گونه نیست كه ماده به صورت درون جوش و پیچیده باشد و انسان و جامعه انسانی را به حیات اجتماعی خود برساند؛ بلکه همواره خدای متعال كمال را می آفریند و حقیقت كمالی كه خدای متعال برای عالم می آفریند، همان جریان ولایت خدای متعال و ظهور آن ولایت در دنیاست و در عوالم بعد، هدایت خدای متعال وارد عالم می شود و عالم را به كمال می رساند. كمال عالم، كمال مادی نیست. تقسیم به ماده و معنا، تقسیم دقیقی نیست. همواره خدای متعال اهل عطاست و در این عطا، رحمت و خیرش را از طریق انبیا و اولیا و ظهور ادیان الهی بر عالم انسانی نازل می كند. این نقطه اصلی اختلاف است.
بر اساس نگرش تمدن های مادی، اگر انسان زندگی و معیشتش در دنیا پیچیده تر، متنوع تر و گوناگون تر شود، به تكامل رسیده؛ وگرنه اگر زندگی اش بسیط تر بود، می گویند: این جامعه، جامعه ای عقب افتاده است. اما این تكاملی نیست كه ادیان تعریف می كنند. كمال به پیچیده تر شدن معیشت مادی انسان تعریف نمی شود، بلكه كمال حقیقی به ظهور كلمه حق در عالم است. در یك كلمه باید گفت، مراحل كمال عالم به مراحل ظهور دین در عالم بستگی دارد و سر حلقه های كمال عالم، سر حلقه های تكامل ادیان اند. عالم با تكامل ادیان به كمال می رسد و زندگی اجتماعی بشر با تكامل ادیان به كمال دست می یابد و با ظهور خلافت الهی در عالم به كمال می رسد.
کمال و خلافت الهی از طریق خلفای الهی در عالم جاری می شود. به اندازه ای كه خلافت الهی در عالم ظهور كند، عالم به كمال می رسد. كمال از عالم بالا تنزل پیدا می كند، نه آن که از درون ماده بجوشد. كمالی كه از عالم بالا تنزل پیدا می كند، كمال هدایت و رحمت الهی است كه از طریق خلفا در عالم جاری می شود. كمال عالم به كمال خلافت است. به اندازه ای كه خلافت در عالم به كمال می رسد، عالم به كمال می رسد. اگر خلیفه ای كه در روی زمین است، ظرفیتش، ظرفیت داوود نبی علیه السلام است، ظرفیت تكامل آن جامعه هم به اندازه جناب داوود علیه السلام خواهد بود؛ ولی اگر خلیفه ای كه روی زمین ظهور می كند، امیرالمؤمنین علی علیه السلام است، ظرفیت كمال عالم به اندازه خلافت اوست. كمال عالم به كمال دین و کمال خلافت است. پس هر اندازه ای كه ظهور خلافت در روی زمین كمال یابد، به همان اندازه عالم به سمت كمال نزدیك می شود.
بر اساس این نگاه باید ببینیم عاشورا كه منزلتی از ظهور خلافت الهی در روی زمین است، در سیر عالم به سمت كمال و قرب و مرحله ای كه خدای متعال به عنوان مرحله ظهور دین از او یاد كرده، چه نقشی داشته است.
«السلام علیك یا ابا عبد الله».
ای شهید سر از تن جدا، ای کشته راه خدا، ای به موج خون زده، ای كاش بودیم و پیش روی شما قطعه قطعه می شدیم و نمی گذاشتیم دشمن شما و اهل بیت تان را کوچک بشمارند. زینب علیهاالسلام ناله كرد و صدا زد: فرزند فاطمه را تشنه لب سر بریدند.
یا اباعبدالله علیه السلام، همه حالات و همه افعال و مصیبت های شما، جان انسان را به خود متوجه می كند. ای كاش در همه حالاتتان ما با شما بودیم. میهمان اهل كوفه بودی و در زمین کربلا سنگت زدند.
وقتی خانه امیرالمؤمنین علیه السلام را به آتش كشیدند، كسی نگفت بی انصاف ها، در این خانه فاطمه علیهاالسلام زندگی می كند. امیرالمؤمنین و حسنین در این خانه اند. وقتی هم که خیمه های امام حسین علیه السلام را به آتش كشیدند، كسی نگفت اهل بیت پیغمبر در این خیمه ها هستند و ممكن است بسوزند. عترتت در خیمه بود و خیمه را آتش زدند.
امام زمان، اجازه می دهید ما با دلمان كاروان سر امام حسین علیه السلام را دنبال كنیم؟ چند قدم با این سر مطهر نورانی همراهی كنیم. از آن جایی كه در وسط میدان او را هدف سنگ قرار دادند؛ از آن لحظه ای كه آن نامرد این سر نورانی و مطهر را به نیزه زد و شهر به شهر و دیار به دیار گرداند؛ از آن لحظه ای كه این سر نورانی و مطهر، مقابل كجاوه زینب علیهاالسلام قرار گرفت؛ از آن لحظه ای كه این سر در مقابل ابن زیاد در مسجد كوفه بود و در محل خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام نوامیسش را به عنوان اسیر آوردند.
سر مطهر سید الشهدا علیهم السلام را به عنوان خارجی مقابل او قرار گرفت. گاهی نگاه نافذش را به آن ها می دوخت و اشك می ریخت و گاهی ذكر می گفت و قرآن می خواند تا لحظه ای كه این سر مطهر، وارد مجلس یزید شد و هدف چوب خیزران قرار گرفت و تا لحظه ای که این سر مطهر را در خرابه آوردند و مقابل دختر امام حسین علیه السلام قرار دادند. دست های كوچك و كودكانه اش را دراز كرد و با محبت، سر پدرش را در آغوش كشید.
در روایت می خوانیم:
«من ذا الذی أیتمنی علی صغر سنّی؟ یا أبتاه من ذا الذی قطع وریدك»[28].
حجة الاسلام و المسلمین میرباقری