دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 214 نهج البلاغه بخش 2 : ارزش دانشمندان الهى

خطبه 214 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "ارزش دانشمندان الهى" را بیان می کند.
No image
خطبه 214 نهج البلاغه بخش 2 : ارزش دانشمندان الهى

عنوان خطبه 214 نهج البلاغه بخش 2 خطبه (دشتي)

متن صبحي صالح

ترجمه فيض الاسلام

ترجمه شهيدي

ترجمه شرح ابن ميثم

شرح ابن ابي الحديد

شرح ابن ميثم

شرح لاهيجي

شرح منظوم انصاري

في ظلال نهج البلاغه

شرح منهاج البراعه

ترجمه منهاج البراعه

عنوان خطبه 214 نهج البلاغه بخش 2 خطبه (دشتي)

ارزش دانشمندان الهى

متن صبحي صالح

وَ اعْلَمُوا أَنَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُسْتَحْفَظِينَ عِلْمَهُ- يَصُونُونَ مَصُونَهُ وَ يُفَجِّرُونَ عُيُونَهُ- يَتَوَاصَلُونَ بِالْوِلَايَةِ- وَ يَتَلَاقَوْنَ بِالْمَحَبَّةِ وَ يَتَسَاقَوْنَ بِكَأْسٍ رَوِيَّةٍ- وَ يَصْدُرُونَ بِرِيَّةٍ لَا تَشُوبُهُمُ الرِّيبَةُ- وَ لَا تُسْرِعُ فِيهِمُ الْغِيبَةُ- عَلَى ذَلِكَ عَقَدَ خَلْقَهُمْ وَ أَخْلَاقَهُمْ- فَعَلَيْهِ يَتَحَابُّونَ وَ بِهِ يَتَوَاصَلُونَ- فَكَانُوا كَتَفَاضُلِ الْبَذْرِ يُنْتَقَى فَيُؤْخَذُ مِنْهُ وَ يُلْقَى- قَدْ مَيَّزَهُ التَّخْلِيصُ وَ هَذَّبَهُ التَّمْحِيصُ

ترجمه فيض الاسلام

5 و بدانيد، بندگان خدا (أئمّه هدى عليهم السّلام و پيشوايان دين) كه نگاه دارنده علم خدا هستند (محافظت علم بايشان سپرده شده است) آنچه را كه بايد نگاه داشته شود حفظ ميكنند(از كسيكه استعداد فهم آنرا ندارد، يا آموختن باو مقتضى نيست پنهان مى دارند تا پيش آمدها آنرا ضائع نكرده از بين نبرد) و چشمه هاى آنرا جارى مى گردانند (بهر كس كه استعداد دارد مى آموزند) براى كمك و يارى با هم آميزش مى نمايند، و با دوستى يكديگر را ملاقات ميكنند، و از جام سيراب كننده (علم و حكمت) بهم مى نوشانند، و باز مى گردند سيراب شده، 6 شكّ و تهمت و بد گمانى بآنان راه نمى يابد، و غيبت و بد گوئى نزد ايشان نمى شتابد (خلاصه مجالسشان از شكّ و تهمت و بد گمانى و غيبت و بد گوئى آراسته است) بر اين اوصاف پسنديده خداوند فطرت و خوهاى ايشان را آفريده است (باين صفات طورى تربيت يافته اند كه گويا فطرىّ و جبلىّ ايشان بوده است) و بر اين حال با هم دوستى و آميزش مى نمايند، پس آنان (در بين مردم) مانند برترى تخم و دانه هستند كه پاك ميشود (آنچه نيكو است) از آن فرا مى گيرند، و (آنچه بكار نمى آيد) دور مى ريزند، و آن تخم را پاك كردن جلوه داده و آزمايش پاكيزه گردانيده است (خلاصه ايشان مردمانى هستند بر چيده و انتخاب شده)

ترجمه شهيدي

و بدانيد بندگانى كه نگاهدار علم خدايند، و آن را از جانب او مى پايند و چشمه هاى آن را مى گشايند، به دوستى با هم پيوند دارند، و با محبت يكديگر را در ديدارند. جام سيراب كننده- محبت- را به هم مى پيمايند، و تشنگى زدوده- از آبشخور وصل- باز مى آيند. نه در باور خويش بدگمانند، و نه بد يكديگر را گويان. آفريدنشان چنين بود و خوى شان سرشته بر اين.- بدين خوى، يكديگر را دوست دارند، و با هم سازگارند. همانند تخم گزيده اند كه جداشان كنند و برگيرند و پراكنند. بى آميغ بودنش موجب جدايى از ديگران، و پاكيش سبب برون آمدن از امتحان.

ترجمه شرح ابن ميثم

ريّه: سيرابى، حالتى كه پس از آب خوردن براى انسان پيدا مى شود.

ريبه: نيرنگبازى و فريبكارى.

قارعه: سخت، از شدايد روزگار.

اماط: زدود.

تمحيص: آزمايش.

بدانيد: بندگان او كه حافظان علم اويند آنچه را كه بايد نگهدارى شود، نگهدارى مى كنند، و چشمه هاى دانش الهى را به جريان مى اندازند، براى كمك يكديگر با هم ارتباط دارند، و با محبّت و دوستى همديگر را ديدار مى كنند، و به وسيله جامهاى علم و معرفت قلوب يكديگر را آبيارى مى نمايند، و با سير آبى برمى گردند، شكّ و شبهه و بد گمانى در دل آنها راه نمى يابد، و غيبت و بد گويى بر زبان آنها جارى نمى شود، پروردگار مهربان فطرت و خوى آنان را بر اين ويژگيها آفريد، لذا اين گونه با هم دوستى و ارتباط دارند، فضيلت آنان نسبت به ديگران مانند برترى بذر نسبت به دانه هاى ديگر است، كه پاك شده قسمتى از آن انتخاب و (آنچه نامطلوب است) بدور ريخته مى شود، خالص بودن باعث امتيازو آزمايش شدن وسيله پاكى آن گرديده است

امام (ع) پس از گواهى دادن به عدل الهى و تنزيه پيامبر و تشويق انسانها به عبادت پروردگار متعال، ويژگيهاى بندگان خدا را كه حافظان علم و اسرار آفرينش او هستند بر شمرده تا شنوندگان راه آنها را گرفته و همراه آنان باشند.

در اين مورد ده صفت براى ايشان بيان فرموده است كه عبارت است از:

1- بندگان خدا آنچه را كه بايد از نااهلان بدور داشت بدور مى دارند، و اسرار الهى را جز در نزد اهل سرّ بازگو نمى كنند.

2- چشمه هاى علم الهى را براى مردم مى شكافند، شارح براى كلمه «عيون» دو احتمال ذكر كرده است: اول اين كه منظور اذهان و عقول پيامبران و اولياى خدا باشد.

دوم اين كه اصول علمى و ريشه هاى پاك دانش و وحى باشد كه اولياى خدا بر آن آگاهى دارند (و لفظ تفجير براى دلالت و جدا كردن و شرح اصول علمى و ريشه هاى پاك دانش و وحى استعاره آورده شده است.) 3- به منظور كمك به پيشرفت دين خدا و برقرارى حدود الهى به همديگر مى پيوندند.

4- با محبت و دوستى با هم برخورد مى كنند، كه خواسته شارع مقدس است تا مانند يك روح در بدنهاى مختلف قرار گيرند.

5- يكديگر را با جام سير آب كننده اى آب مى دهند، لفظ كأس را امام (ع) براى علم، استعاره آورده است يعنى از همديگر كمال استفاده علمى مى كنند، امام (ع) با ذكر رويّه استعاره را ترشيح كرده و مقصودش بهره مندى كامل مى باشد.

6- به هنگامى كه از هم جدا مى شوند مملوّ از كمالات نفسانى و آگاهى و حقايق عرفانى هستند، لفظ ريّه را استعار آورده.

7- در ميان آنان شك و شبهه اى نسبت به همديگر وجود ندارد و با هم نفاق و بد بينى و حسد... ندارند.

8- و لا تسرع فيهم الغيبة،

غيبت در ميان آنها به زودى يافت نمى شود.

شارح در عبارت فوق كه سرعت در غيبت را نفى كرده است، دو احتمال ذكر كرده:

الف: احتمال اوّل اين كه چون همه آنها معصوم از گناه و خطا نيستند، ممكن است گاهى به غيبت اقدام كنند، و آنچه كه در آنها نيست سرعت بر اين عمل است، لذا امام عليه السلام اين كار را تنها از آنان بعيد شمرده است، نه اين كه به كلى آن را نفى كرده باشد.

ب: احتمال دوّم: اين نفى سرعت در رابطه با ديگران است يعنى به دليل اين كه عيب و نقص آنها بسيار اندك است، كسى بزودى نمى تواند زبان به غيبت آنها بگشايد.

9- خداوند سرشت آنها را براى ويژگيها و كمالات قرار داده است و آنان را بر طبق قضاى خود ايجاد كرد و بيافريد، بنا بر اين مطابق سرشت و سرنوشت خود به يكديگر دوستى مى ورزند و پيوند بر قرار مى كنند.

10- برترى آنان بر بقيه مردم همانند برترى دانه بذر نسبت به بقيه دانه ها است، امام (ع) در اين سخن: ينتقى... التمحيص وجه شباهت اولياى خدا را به دانه بذر بيان فرموده و شرح آن چنين است: آنان خالصان و پاكان مردمند كه عنايت و رحمت پروردگار شامل حال آنها شده به راه مستقيم هدايت يافته اند، و با دستوراتى كه خدا به آنها داده آنها را مورد آزمايش و امتحان قرار داده است.

شرح ابن ابي الحديد

ذكر بعض أحوال العارفين و الأولياء

ثم ذكر العارفين فقال- و اعلموا أن عباد الله المستحفظين علمه- إلى قوله و هذبه التمحيص- . و اعلم أن الكلام في العرفان- لم يأخذه أهل الملة الإسلامية إلا عن هذا الرجل- و لعمري لقد بلغ منه إلى أقصى الغايات و أبعد النهايات- و العارفون هم القوم الذين اصطفاهم الله تعالى- و انتخبهم لنفسه و اختصهم بأنسه- أحبوه فأحبهم و قربوا منه فقرب منهم- قد تكلم أرباب هذا الشأن في المعرفة و العرفان- فكل نطق بما وقع له- و أشار إلى ما وجده في وقته- . و كان أبو علي الدقاق يقول- من أمارات المعرفة حصول الهيبة من الله- فمن ازدادت معرفته ازدادت هيبته- . و كان يقول المعرفة توجب السكينة في القلب- كما أن العلم يوجب السكون- فمن ازدادت معرفته ازدادت سكينته- . و سئل الشبلي عن علامات العارف- فقال ليس لعارف علامة و لا لمحب سكون و لا لخائف قرار- . و سئل مرة أخرى عن المعرفة- فقال أولها الله و آخرها ما لا نهاية له- . و قال أبو حفص الحداد- منذ عرفت الله ما دخل قلبي حق و لا باطل- و قد أشكل هذا الكلام على أرباب هذا الشأن- و تأوله بعضهم فقال- عند القوم إن المعرفة توجب غيبة العبد عن نفسه- لاستيلاء ذكر الحق عليه- فلا يشهد غير الله و لا يرجع إلا إليه- و كما إن العاقل يرجع إلى قلبه- و تفكره و تذكره فيما يسنح له من أمر- أو يستقبله من حال- فالعارف رجوعه إلى ربه لا إلى قلبه- و كيف يدخل المعنى قلب من لا قلب له- . و سئل أبو يزيد البسطامي عن العرفان- فقال إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها- وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً- و هذا معنى ما أشار إليه أبو حفص الحداد- . و قال أبو يزيد أيضا للخلق أحوال و لا حال للعارف- لأنه محيت رسومه و فنى هو- و صارت هويته هوية غيره- و غيبت آثاره في آثار غيره- . قلت و هذا هو القول بالاتحاد الذي يبحث فيه أهل النظر- . و قال الواسطي- لا تصح المعرفة و في العبد استغناء بالله- أو افتقار إليه- و فسر بعضهم هذا الكلام- فقال إن الافتقار و الاستغناء- من أمارات صحو العبد و بقاء رسومه- على ما كانت عليه- و العارف لا يصح ذلك عليه- لأنه لاستهلاكه في وجوده- أو لاستغراقه في شهوده- إن لم يبلغ درجة الاستهلاك في الوجود- مختطف عن إحساسه بالغنى و الفقر و غيرهما من الصفات- و لهذا قال الواسطي- من عرف الله انقطع و خرس و انقمع-

قال ص لا أحصي ثناء عليك أنت كما أثنيت على نفسك

- . و قال الحسين بن منصور الحلاج- علامة العارف أن يكون فارغا من الدنيا و الآخرة- . و قال سهل بن عبد الله التستري- غاية العرفان شيئان الدهش و الحيرة- . و قال ذو النون- أعرف الناس بالله أشدهم تحيرا فيه- . و قيل لأبي يزيد بما ذا وصلت إلى المعرفة- قال ببدن عار و بطن جائع- .

و قيل لأبي يعقوب السوسي- هل يتأسف العارف على شي ء غير الله- فقال و هل يرى شيئا غيره ليتأسف عليه- . و قال أبو يزيد العارف طيار و الزاهد سيار- . و قال الجنيد لا يكون العارف عارفا- حتى يكون كالأرض يطؤها البر و الفاجر- و كالسحاب يظل كل شي ء- و كالمطر يسقى ما ينبت و ما لا ينبت- . و قال يحيى بن معاذ يخرج العارف من الدنيا- و لا يقضى وطره من شيئين- بكائه على نفسه و حبه لربه- . و كان ابن عطاء يقول- أركان المعرفة ثلاثة الهيبة و الحياء و الأنس و قال بعضهم العارف أنس بالله فأوحشه من خلقه- و افتقر إلى الله فأغناه عن خلقه- و ذل لله فأعزه في خلقه- . و قال بعضهم العارف فوق ما يقول- و العالم دون ما يقول- . و قال أبو سليمان الداراني- إن الله يفتح للعارف على فراشه- ما لا يفتح للعابد و هو قائم يصلي- . و كان رويم يقول- رياء العارفين أفضل من إخلاص العابدين- . و سئل أبو تراب النخشبي عن العارف- فقال هو الذي لا يكدره شي ء- و يصفو به كل شي ء- . و قال بعضهم المعرفة أمواج ترفع و تحط- . و سئل يحيى بن معاذ عن العارف فقال الكائن البائن- . و قيل ليس بعارف من وصف المعرفة عند أبناء الآخرة- فكيف عند أبناء الدنيا- . و قال محمد بن الفضل المعرفة حياة القلب مع الله- . و سئل أبو سعيد الخراز- هل يصير العارف إلى حال يجفو عليه البكاء- قال نعم إنما البكاء في أوقات سيرهم إلى الله- فإذا صاروا إلى حقائق القرب- و ذاقوا طعم الوصول زال عنهم ذلك- . و اعلم أن إطلاق أمير المؤمنين ع عليهم لفظة الولاية- في قوله يتواصلون بالولاية و يتلاقون بالمحبة- يستدعي الخوض في مقامين جليلين من مقامات العارفين- المقام الأول الولاية و هو مقام جليل- قال الله تعالى أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ- لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ- وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ و

جاء في الخبر الصحيح عن النبي ص يقول الله تعالى من آذى لي وليا فقد استحل محارمي- و ما تقرب إلي العبد بمثل أداء ما فرضت عليه- و لا يزال العبد يتقرب إلي بالنوافل حتى أحبه- و لا ترددت في شي ء أنا فاعله- كترددي في قبض نفس عبدي المؤمن- يكره الموت و أكره مساءته و لا بد له منه

- . و اعلم أن الولي له معنيان- أحدهما فعيل بمعنى مفعول كقتيل و جريح- و هو من يتولى الله أمره كما قال الله تعالى- إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ- وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ- فلا يكله إلى نفسه لحظة عين بل يتولى رعايته- . و ثانيهما فعيل بمعنى فاعل كنذير و عليم- و هو الذي يتولى طاعة الله و عبادته فلا يعصيه- . و من شرط كون الولي وليا ألا يعصي مولاه و سيده- كما أن من شرط كون النبي نبيا العصمة- فمن ظن فيه أنه من الأولياء- و يصدر عنه ما للشرع فيه اعتراض- فليس بولي عند أصحاب هذا العلم بل هو مغرور مخادع- . و يقال إن أبا يزيد البسطامي قصد بعض من يوصف بالولاية- فلما وافى مسجده قعد ينتظر خروجه- فخرج الرجل و تنخم في المسجد- فانصرف أبو يزيد و لم يسلم عليه- و قال هذا رجل غير مأمون على أدب من آداب الشريعة- كيف يكون أمينا على أسرار الحق- . و قال إبراهيم بن أدهم لرجل- أ تحب أن تكون لله وليا قال نعم- قال لا ترغب في شي ء من الدنيا و لا من الآخرة- و فرغ نفسك لله- و أقبل بوجهك عليه ليقبل عليك و يواليك- . و قال يحيى بن معاذ في صفة الأولياء- هم عباد تسربلوا بالأنس بعد المكابدة- و ادرعوا بالروح بعد المجاهدة- بوصولهم إلى مقام الولاية- . و كان أبو يزيد يقول أولياء الله عرائس الله- و لا يرى العرائس إلا المحارم- فهم مخدرون عنده في حجاب الأنس- لا يراهم أحد في الدنيا و لا في الآخرة- . و قال أبو بكر الصيدلاني- كنت أصلح لقبر أبي بكر الطمستاني لوحا أنقر فيه اسمه- فيسرق ذلك اللوح- فأنقر له لوحا آخر و أنصبه على قبره فيسرق- و تكرر ذلك كثيرا دون غيره من ألواح القبور- فكنت أتعجب منه فسألت أبا علي الدقاق عن ذلك- فقال إن ذلك الشيخ آثر الخفاء في الدنيا- و أنت تريد أن تشهره باللوح الذي تنصبه على قبره- فالله سبحانه يأبى إلا إخفاء قبره كما هو ستر نفسه- . و قال بعضهم- إنما سمي الولي وليا لأنه توالت أفعاله على الموافقة- .

و قال يحيى بن معاذ الولي لا يرائي و لا ينافق- و ما أقل صديق من يكون هذا خلقه- . المقام الثاني المحبة قال الله سبحانه- مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ- فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ- و المحبة عند أرباب هذا الشأن حالة شريفة- . قال أبو يزيد البسطامي- المحبة استقلال الكثير من نفسك- و استكثار القليل من حبيبك- . و قال أبو عبد الله القرشي- المحبة أن تهب كلك لمن أحببت- فلا يبقى لك منك شي ء- و أكثرهم على نفي صفة العشق- لأن العشق مجاوزة الحد في المحبة- و البارئ سبحانه أجل من أن يوصف- بأنه قد تجاوز أحد الحد في محبته- . سئل الشبلي عن المحبة- فقال هي أن تغار على المحبوب- أن يحبه أحد غيرك- . و قال سمنون ذهب المحبون بشرف الدنيا و الآخرة-

لأن النبي ص قال المرء مع من أحب

- فهم مع الله تعالى- . و قال يحيى بن معاذ- حقيقة المحبة ما لا ينقص بالجفاء و لا يزيد بالبر- . و قال ليس بصادق من ادعى محبته و لم يحفظ حدوده- . و قال الجنيد إذا صحت المحبة سقطت شروط الأدب- . و أنشد في معناه-

  • إذا صفت المودة بين قومو دام ودادهم سمج الثناء

و كان أبو علي الدقاق يقول- أ لست ترى الأب الشفيق لا يبجل ولده في الخطاب- و الناس يتكلفون في مخاطبته- و الأب يقول له يا فلان باسمه- .

و قال أبو يعقوب السوسي- حقيقة المحبة أن ينسى العبد حظه من الله- و ينسى حوائجه إليه- . قيل للنصرآباذي يقولون إنه ليس لك من المحبة شي ء- قال صدقوا و لكن لي حسراتهم فهو ذو احتراق فيه- . و قال النصرآباذي أيضا- المحبة مجانبة السلو على كل حال ثم أنشد-

  • و من كان في طول الهوى ذاق سلوةفإني من ليلى لها غير ذائق
  • و أكثر شي ء نلته في وصالهاأماني لم تصدق كلمحة بارق

- . و كان يقال الحب أوله خبل و آخره قتل- . و قال أبو علي الدقاق في معنى

قول النبي ص حبك الشي ء يعمي و يصم

- قال يعمي و يصم عن الغير إعراضا- و عن المحبوب هيبة ثم أنشد-

  • إذا ما بدا لي تعاظمتهفأصدر في حال من لم يره

- . و قال الجنيد سمعت الحارث المحاسبي يقول- المحبة إقبالك على المحبوب بكليتك- ثم إيثارك له على نفسك و مالك و ولدك- ثم موافقتك له في جميع الأمور سرا و جهرا- ثم اعتقادك بعد ذلك أنك مقصر في محبته- . و قال الجنيد سمعت السري يقول- لا تصلح المحبة بين اثنين- حتى يقول الواحد للآخر يا أنا- . و قال الشبلي المحب إذا سكت هلك- و العارف إذا لم يسكت هلك- . و قيل المحبة نار في القلب تحرق ما سوى ود المحبوب- . و قيل المحبة بذل الجهد و الحبيب يفعل ما يشاء- . و قال الثوري المحبة هتك الأستار و كشف الأسرار- .

حبس الشبلي في المارستان بين المجانين- فدخل عليه جماعة فقال من أنتم- قالوا محبوك أيها الشيخ- فأقبل يرميهم بالحجارة ففروا- فقال إذا ادعيتم محبتي فاصبروا على بلائي- . كتب يحيى بن معاذ إلى أبي يزيد البسطامي- قد سكرت من كثرة ما شربت من كأس محبته- فكتب إليه أبو يزيد- غيرك شرب بحور السموات و الأرض و ما روي بعد- و لسانه خارج و يقول هل من مزيد- . و من شعرهم في هذا المعنى-

  • عجبت لمن يقول ذكرت ربيو هل أنسى فأذكر ما نسيت
  • شربت الحب كأسا بعد كأسفما نفد الشراب و لا رويت

و

يقال إن الله تعالى أوحى إلى بعض الأنبياء- إذا اطلعت على قلب عبد فلم أجد فيه حب الدنيا و الآخرة- ملأته من حبي

و

قال أبو علي الدقاق إن في بعض الكتب المنزلة عبدي أنا و حقك لك محب- فبحقي عليك كن لي محبا

- . و قال عبد الله بن المبارك- من أعطي قسطا من المحبة- و لم يعط مثله من الخشية فهو مخدوع- . و قيل المحبة ما تمحو أثرك و تسلبك عن وجودك- . و قيل المحبة سكر لا يصحوا صاحبه إلا بمشاهدة محبوبه- ثم إن السكر الذي يحصل عند المشاهدة لا يوصف- و أنشد

  • فأكسر القوم دور كأسو كان سكرى من المدير

- و كان أبو علي الدقاق ينشد كثيرا-

  • لي سكرتان و للندمان واحدةشي ء خصصت به من بينهم وحدي

- و كان يحيى بن معاذ يقول- مثقال خردلة من الحب- أحب إلي من عبادة سبعين سنة بلا حب- . و قال بعضهم من أراد أن يكون محبا- فليكن كما حكي عن بعض الهند- أنه أحب جارية فرحلت عن ذلك البلد- فخرج الفتى في وداعها فدمعت إحدى عينيه دون الأخرى- فغمض التي لم تدمع أربعا و ثمانين سنة و لم يفتحها- عقوبة لأنها لم تبك على فراق حبيبته- . و أنشدوا في هذا المعنى-

  • بكت عيني غداة البين دمعاو أخرى بالبكاء بخلت علينا
  • فعاقبت التي بخلت علينابأن غمضتها يوم التقيا

و

قيل إن الله تعالى أوحى إلى داود ع- إني حرمت على القلوب أن يدخلها حبي و حب غيري

- . و قيل المحبة إيثار المحبوب على النفس- كامرأة العزيز لما أفرط بها الحب قالت- أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ- و في الابتداء قالت- ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ- فوركت الذنب في الابتداء عليه- و نادت في الانتهاء على نفسها بالخيانة و قال أبو سعيد الخراز رأيت النبي ص في المنام- فقلت يا رسول الله اعذرني- فإن محبة الله شغلتني عن حبك- فقال يا مبارك من أحب الله فقد أحبني- .

ثم نعود إلى تفسير ألفاظ الفصل- قوله ع يصونون مصونه- أي يكتمون من العلم الذي استحفظوه ما يجب أن يكتم- و يفجرون عيونه يظهرون منه ما ينبغي إظهاره- و ذلك أنه ليس ينبغي إظهار كل ما استودع- العارف من الأسرار- و أهل هذا الفن يزعمون- أن قوما منهم عجزوا عن أن يحملوا بما حملوه- فباحوا به فهلكوا منهم الحسين بن منصور الحلاج- و لأبي الفتوح الجارودي المتأخر- أتباع يعتقدون فيه مثل ذلك- . و الولاية بفتح الواو المحبة و النصرة- و معنى يتواصلون بالولاية يتواصلون و هم أولياء- و مثله و يتلاقون بالمحبة- كما تقول خرجت بسلاحي أي خرجت و أنا متسلح- فيكون موضع الجار و المجرور نصبا بالحال- أو يكون المعنى أدق و ألطف من هذا- و هو أن يتواصلوا بالولاية أي بالقلوب لا بالأجسام- كما تقول أنا أراك بقلبي- و أزورك بخاطري و أواصلك بضميري- . قوله و يتساقون بكأس روية- أي بكأس المعرفة و الأنس بالله- يأخذ بعضهم عن بعض العلوم و الأسرار- فكأنهم شرب يتساقون بكأس من الخمر- . قال و يصدرون برية- يقال من أين ريتكم مفتوحة الراء- أي من أين ترتوون الماء- . قال لا تشوبهم الريبة أي لا تخالطهم الظنة و التهمة- و لا تسرع فيهم الغيبة- لأن أسرارهم مشغولة بالحق عن الخلق- . قال على ذلك عقد خلقهم و أخلاقهم- الضمير في عقد يرجع إلى الله تعالى- أي على هذه الصفات و الطبائع عقد الخالق تعالى- خلقتهم و خلقهم أي هم متهيئون لما صاروا إليه-

كما قال ع إذا أرادك لأمر هيأك له

و

قال ع كل ميسر لما خلق له

- . قال فعليه يتحابون و به يتواصلون- أي ليس حبهم بعضهم بعضا إلا في الله- و ليست مواصلتهم بعضهم بعضا إلا لله- لا للهوى و لا لغرض من أغراض الدنيا- أنشد منشد عند عمر قول طرفة-

  • فلو لا ثلاث هن من عيشة الفتىو جدك لم أحفل متى قام عودي
  • فمنهن سبقي العاذلات بشربةكميت متى ما تعل بالماء تزبد
  • و كري إذا نادى المضاف محنباكسيد الغضا نبهته المتورد
  • و تقصير يوم الدجن و الدجن معجبببهكنة تحت الطراف المعمد

فقال عمر و أنا لو لا ثلاث هن من عيشة الفتى- لم أحفل متى قام عودي- حبي في الله و بغضي في الله و جهادي في سبيل الله- . قوله ع فكانوا كتفاضل البذر- أي مثلهم مثل الحب الذي ينتفي للبذر- يستصلح بعضه و يسقط بعضه- . قد ميزه التخليص قد فرق الانتقاء بين جيدة و رديئة- و هذبه التمحيص

قال النبي ص إن المرض ليمحص الخطايا كما تمحص النار الذهب

- أي كما تخلص النار الذهب مما يشوبه-

شرح ابن ميثم

اللغه

و الريّة بالكسر: الفعلة منه الري و هى الهيئة الّتي عليها المرتوى. و الريبة الدغل و الغلّ. و التمحيص: الابتلاء و الاختبار.

ثمّ نبّه على عباد اللّه الصالحين و صفاتهم ليقتفوا آثارهم و يكونوا منهم فأعلمهم أنّهم هم الّذين استحفظهم علمه و أسرار خلقه.

فمن صفاتهم امور: أحدها: أنّهم يصرفون ما وجب صرفه من غير أهله، و لا يضعون أسراره إلّا في أهله. الثاني: يفجّرون عيونه، و لفظ العيون مستعار إمّا لمعادنه و هى أذهان الأنبياء و الأولياء و أئمّة العلماء، و إمّا لاصوله الطيّبة و حملته الّتى علموها، و يكون لفظ التفجير مستعار لإفادتها و تفريقها و تفصيلها. الثالث: و يتواصلون بالولاية الّتي نصرة بعضهم لبعض في دين اللّه و إقامة ناموس شريعته. الرابع: و يتلاقون بالمحبّة فيه الّتي هى مطلوب الشارع من شريعته حتّى يصيروا كنفس واحدة. الخامس: و يتساقون بكأس رويّة. و استعار لفظ الكأس للعلم: أى تستفيد بعضهم من بعض. و رشّح بذكر الرويّة، و أراد بها تمام الإفادة. السادس: و يصدرون بريّة: أى يصدر كلّ منهم عن الآخر بفايدة قد ملأت نفسه كمالا. و لفظ الريّة مستعار.

السابع: كونهم لا تشوبهم الريبة: أى لا يتداخل بعضهم شكّ في بعض، و لا يهمّه بنفاق أو بسوء باطن له من غلّ أو حسد. الثامن: و لا تسرع فيهم الغيبة. و إنّما نفى عنهم سرعة الغيبة لأنّ فيهم من ليس بمعصوم فلم يكن نفيها عنهم بالكلّيّة بل استبعد وقوعها منهم، و يحتمل أن يريد أنّهم لقلّة عيوبهم لا يكاد أحد يتسرّع فيهم بغيبة. التاسع: كونهم على ذلك عقد اللّه خلقهم: أى على ذلك الوصف و الكمال قد خلقهم على وفق قضائه لهم بذلك و أوجدهم. فعليه: أى فعلى ما عقد خلقهم عليه من الكمال يتحابّون، و به يتواصلون. العاشر: كونهم في ذلك كتفاضل البذر. أى فكانوا في فضلهم بالقياس إلى الناس كتفاضل البذر، و أشار إلى وجه الشبه بقوله: ينتقى. إلى قوله: التمحيص، و تقريره أنّهم خلاصة الناس و نقاوتهم الّذين صفاهم منهم و ميّزهم عنهم تخليص عناية اللّه لهم بإفاضة رحمته و هدايته إلى طريقه، و خلّصهم ابتلاؤه و اختباره بأوامره

شرح لاهيجي

از گفته او و اعلموا انّ عباد اللّه المستحفظين علمه يصونون مصونه و يفجّرون عيونه يتواصلون بالولاية و يتلاقون بالمحبّة و يتساقون بكاس رويّة و يصدرون بريّة لا يشوبهم الرّيبة و لا تسرع فيهم الغيبة على ذلك عقد خلقهم و اخلاقهم فعليه يتحابّون و به يتواصلون فكانوا كتفاضل البذر ينتفي فيؤخذ منه و يلقى قد مبّزه التّخليص و هذّبه التّمحيص يعنى و بدانيد بتحقيق كه بندگان خدائى كه مستحفظ علم و معرفت خداءاند صيانت و محافظت ميكنند از نا اهل آن معارفى را كه بايد محفوظ باشد يعنى بكسى كه استعداد فهم انرا ندارد مستور مى دارند و جارى و روان مى گردانند چشمهاى علم را يعنى آن عملى را كه بايد بمردم رسانيد افاضه ميكنند مانند چشمه هاى جارى سهل المأخذ و وصلت و پيوند ميكنند با يكديگر بجهة ولايت و نصرت يكديگر بلكه بمقدار مراتب ولايت ملاقات و ديدن ميكنند يكديگر را بسبب محبّت با يكديگر بلكه بقدر مقامات محبّت و مراد از مواصلت و ملاقات بحسب اتّصال معنوى و شناسائى عقلى است و مى چشانند يكديگر را شراب معرفت از جام سيراب كننده و باز مى گردند از يكديگر با سيرابى از علم و معرفت و مخلوط نمى شود در معارف ايشان شكّى و شبهه و پيشى نمى گيرد در ايشان غيبت و دورى بلكه دائم در مقام حضورند بر اين حالت نسبة است خداى (- تعالى- ) خلقت و جبلّت ايشان را و اخلاق و ملكات ايشان را پس بر نهج عقد خلقى و خلقى در مرتبه محبّت ثابتند و بسبب عقد خلقى و خلقى در مقام وصالند پس بوده اند در زيادتى مرتبه و مزيّت نسبت بمردمان مثل زيادتى و مزيّت بذر و تخم بسبب بقيّه از بذر در حالتى كه زبده و نخبه كرده مى شود پس گرفته مى شود از جهة بذر و واگذاشته مى شود تتمّه را در حالتى كه ممتاز كرده است او را خالص گردانيدن او از نقائص و عيوب و پاكيزه كرده است او را امتحان و آزمودن او

شرح منظوم انصاري

و بدانيد بندگان خدا كه علم خدا را نگهدارندگانند (آل محمّداند كه) هر چه بايد نگهدارى شود نگهدارى ميكنند، (و باندازه ظرفيّت هر كسى آنرا ظاهر مى سازند، چرا كه اسرار و احاديث آنها مشكل و دشوار، و جز نبىّ مرسل و ملك مقرّب، و يا مؤمنى كه خدا دلش را بايمان امتحان كرده باشد، نمى تواند بردارنده آن باشد) و چشمه هاى آن علم را (براى تشنگان) جارى فرموده، بكمك و يارى هم برخاسته، و يكديگر را با دوستى ديدار مى نمايند، و از جام سيراب سازنده (دانش) بهم نوشانده، و (از آن سرچشمه ها) سيراب باز مى گردند، شكّ و ريب به آنها در نياميزد، بدگمانى و غيبت بسويشان نشتابد خداوند آنها را بدين خلق و خوى خوش آفريده است، با اين خوى با هم آميزش دارند، اينان اندهمچون برترين دانه پاك شده كه خويش را گزيده، و بدش را افكنده اند، و آن تخم را پاك كردن و آزمايش پاكيزه ساخته است

  • خدا را علم همچون درّ مكنونبود در معدن و در گنج مخزون
  • ظروف علم ائمّه طاهرين اندهمه گنجور سرّ و راز دين اند
  • نگه در گنج بايد هر گهر داشتز هر درّيكه بايد پرده برداشت
  • صدف از اين در معنى شكستهبحفظ آن گوهر اندر سلك بسته
  • بنوشانند بر اشخاص خمّاربقدر حوصله زين جام سرشار
  • از آنان چشمه هاى علم جاريستبه قلب خلق همچون سيل سارى است
  • ز خوش خوئى بهم يار و كمك كارز هم با عشق بنمايند ديدار
  • بخم خانه محبّت جمله ساقىبهم نوشانده مى از جام باقى
  • بدلشان شكّ و ريب و بدگمانىنيابد راه از پاكيزه جانى
  • نمى گردد زبانشان گرد غيبتنه بنشيند برخشان گرد خيبت
  • خدا تنشان ز عيب و آك پيرا استچو گلها جانشان پاكيزه او خواست
  • چو آن تخمى كه خوب آنرا به بينندز بد نيكوى آن را بر گزينند
  • خدا از خلق آنان را گزيدهز مردم جملگيشان بركشيده
  • همه رخشنده و مرغوب و پاكندچو مه بين كواكب تابناك اند

في ظلال نهج البلاغه

اللغه

و الكفاء: الكفاية. و المراد بالولاية هنا الأخوة الصادقة. و الرية- بكسر الراء- من زوال العطش.

الاعراب

و علمه مفعول المستحفظين

المعني

(و اعلموا ان عباد اللّه المستحفظين علمه). المراد بعلمه سبحانه هنا دينه، و بالمستحفظين العلماء بالدين، لأن من علم بدين اللّه كان الدين و ديعة للّه عنده يجب عليه أن يحفظها و يحرص عليها (يصونون مصونه) أي يصونون دين اللّه من التحريف و التزييف (و يفجرون عيونه) ينشرون الدين بين الناس (يتواصلون بالولاية إلخ).. تآخوا في اللّه، و تعاونوا على الصالحات، و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر على تحمل المشاق من أجله (لا تشوبهم الريبة) لأنهم على بصيرة من دينهم (و لا تسرع فيهم الغيبة) لأنها تنم عن الصغار، و تقود الى النار.

(عند خلقهم و أخلاقهم) هم أبناء الإنسان ظاهرا و واقعا، و خلقا و شيما بكل ما في الانسانية من فضائل، و غيرهم حيوان في شكل إنسان (فعليه يتحابون، و به يتواصلون) أي على عقد الأخلاق الرضية و به يتبادلون الإخلاص و الثقة، و البر و الرحمة (فكانوا كتفاضل البذر إلخ).. التمحيص و التخليص: الغربلة و التمييز بين الجيد و الردي ء، و المعنى ان الأخيار يمتازون عن سائر الناس كما يمتاز البذر الصالح للزرع عن البذر الفاسد الذي لا يصلح إلا للطرح مع القمامة.

شرح منهاج البراعه

اللغه

و (الولاية) بفتح الواو المحبّة و النّصرة و (الكأس) بهمزة ساكنة و يجوز تخفيفها القدح المملوّ من الشّراب و لا تسمّى كأسا إلّا و فيها شراب و هي مؤنثة سماعيّة و (ريى) من الماء و اللّبن كرضى ريّا و ريّا و تروّى و ارتوى و الاسم الرى بالكسر، و ماء رويّ كغنّى و رواء كسماء كثير مرو

المعني

ثمّ شرع في وصف عباد اللّه الكمّلين ترغيبا للمخاطبين إلى اقتفاء آثارهم و اقتباس أنوارهم و سلوك مسالكهم فقال عليه السّلام: (و اعلموا أنّ عباد اللّه المستحفظين علمه) المستحفظين في أكثر النّسخ بصيغة المفعول أى الّذين طلب منهم الحفظ، و في بعضها بصيغة الفاعل أى الطالبين للحفظ.

و المراد بهم إمّا الأئمّة عليهم السّلام خصوصا أو هم مع خيار شيعتهم لاتّصافهم جميعا بالاستحفاظ و بغيره من الأوصاف الاتية و إن كان اتّصافهم بها آكد و أقوى لكونهم عليهم السّلام حفظة لسرّه و خزنة لعلمه كما ورد في فقرات الزّيارة الجامعة، و فيها أيضا و ائتمنكم على سرّه، و قد وصفهم عليه السّلام بذلك في الفصل الرّابع من الخطبة الثانية حيث قال: هم موضع سرّه و لجاء أمره و عيبة علمه، و قدّمنا هنا لك مطالب نفيسة، و إلى ذلك الحفظ اشير فى قوله تعالى وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ أى تحفظها أذن من شأنها أن تحفظ ما يجب حفظها بتذكّرة و اشاعته و التفكر فيه و العمل بمقتضاه.

روى في الصافى من مجمع البيان عن النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنّه قال لعلىّ عليه السّلام: يا على إنّ اللّه تعالى أمرنى أن ادنيك و لا اقصيك و أن اعلّمك و تعي و حقّ على اللّه أن تعي فنزل: «و تعيها اذن واعية».

و فيه منه و من العيون و الجوامع عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنّه لمّا نزلت هذه الاية قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: سألت اللّه عزّ و جلّ أن يجعلها اذنك يا على.

و فى رواية لمّا نزلت قال: اللهمّ اجعلها اذن علىّ، قال عليّ عليه السّلام: فما سمعت شيئا من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فنسيته، و زاد في اخرى: و ما كان لى ان انسى و فى الكافى عن الصادق عليه السّلام لمّا نزلت هذه الاية قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: هى أذنك يا على.

و بالجملة فالأئمة سلام اللّه عليهم خزنة علم اللّه أمرهم اللّه بحفظه كما أنّ خيار شيعتهم أوعية علومهم المتلقاة من اللّه عزّ و جلّ، و هم أيضا طلبوا منهم حفظها عن الضّياع و النّسيان.

(يصونون مصونه و يفجرون عيونه) أى يحفظون ما يجب حفظه لكونه من الأسرار الّتي لا يجوز اظهارها أصلا، فانّ حديثهم صعب مستصعب لا يحتمله ملك مقرّب و لا نبيّ مرسل و لا مؤمن امتحن اللّه قلبه للايمان على ما عرفت تحقيقه في شرح الفصل الرّابع من الخطبة الثانية.

أو لا يجوز اظهارها إلّا للأوحدى من شيعتهم الحافظين لها و إليه أشار علىّ ابن الحسين عليهما السّلام بقوله: لو علم أبو ذر ما فى قلب سلمان لقتله.

و يفجرون ينابيعه و يظهرون ما ليس من قبيل الأسرار بل من قبيل التكاليف و الأحكام و نحوها و يعلّمونها غيرهم.

و تشبيه العلم بالعين استعارة بالكناية و ذكر العيون تخييل و التفجير ترشيح الجامع أنّ في العلم حياة الأرواح كما أنّ في الماء حياة الأبدان، و إنّما شبّه

بماء العين بخصوصه لكونه زلالا صافيا و فيه من العذوبة و الصّفاء ما ليس في ساير المياه، فكان أبلغ في التشبيه و قد وقع نظير ذلك التشبيه في قوله تعالى إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ» يعنى إن غاب إمامكم فمن يأتيكم بعلم الامام كما فسّربه في عدّة روايات و لما أشار عليه السّلام إلى كمال المستحفظين في الحكمة النظرية عقّبه بالتنبيه على كمالهم في الحكمة العمليّة فقال: (يتواصلون بالولاية) أى بالمحبّة و النصرة أو القرب و الصداقة يعنى أنّ مواصلتهم عن وجه الصدق و الصفا و الودّ و الوفا، لا عن وجه النفاق كما هو الغالب في وصل أبناء الزّمان، و يحتمل أن يكون المراد بالولاية القرابة فيكون المراد بالجملة التواصل بالأرحام و صلة الرّحم و الأوّل أظهر.

(و يتلاقون بالمحبّة) هذه الجملة كالتفسير للجملة السابقة أى يكون ملاقاتهم عن حبّ كلّ منهم لصاحبه.

فقد قال أبو عبد اللّه في رواية الكافي عن صفوان الجمال عنه عليه السّلام: ما التقى مؤمنان قط إلّا كان أفضلهما أشدّ حبّا لأخيه.

و فيه أيضا عن شعيب العقرقوفي قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول لأصحابه: اتّقوا اللّه و كونوا اخوة بررة متحابّين في اللّه متواصلين متراحمين تزاوروا و تلاقوا و تذاكروا أمرنا و أحيوه.

(و يتساقون بكأس روية) أى يسقى كلّ منهم للاخر بكأس العلم و المعرفة الّتي بها رواء كلّ غليل.

أمّا الأئمّة فلأنّ كلّا منهم أخذ علمه عن الاخر حتّى انتهى إلى أمير المؤمنين و أخذه عليه السّلام عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و أخذه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عن اللّه بوحى أو إلهام.

و يشهد بذلك ما رواه في الكافي عن الحكم بن عتيبة قال لقى رجل الحسين بن علىّ عليهما السّلام بالثعلبيّة و هو يريد كربلا فدخل عليه فسلّم فقال له الحسين عليه السّلام:

من أىّ البلاد أنت قال: من أهل الكوفة، قال عليه السّلام: أما و اللّه يا أخا أهل الكوفة لو لقيتك بالمدينة لأريتك أثر جبرئيل من دارنا و نزله بالوحى على جدّى، يا أخا أهل الكوفة أ فمستقى الناس العلم من عندنا فعلموا و جهلنا هذا ما لا يكون.

و فيه عن محمّد بن مسلم قال: سمعت أبا جعفر عليه السّلام يقول: نزل جبرئيل على محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برّمانتين من الجنّة فلقيه عليّ عليه السّلام فقال: ما هاتان الرّمانتان اللّتان فى يدك فقال: أمّا هذه فالنّبوّة ليس لك فيها نصيب، و أمّا هذه فالعلم، ثمّ فلقها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بنصفين فأعطاه نصفها و أخذ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نصفها ثمّ قال: أنت شريكى فيه و أنا شريكك فيه قال: فلم يعلم و اللّه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حرفا ممّا علّمه اللّه عزّ و جلّ إلّا و قد علّمه عليّا، ثمّ انتهى العلم إلينا، ثمّ وضع يده على صدره.

و فيه عن هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و غيره قالوا سمعنا أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: حديثى حديث أبي، و حديث أبي حديث جدّى، و حديث جدّى حديث الحسين عليه السّلام، و حديث الحسين عليه السّلام حديث الحسن عليه السّلام، و حديث الحسن عليه السّلام حديث أمير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه، و حديث أمير المؤمنين عليه السّلام حديث رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و حديث رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قول اللّه عزّ و جلّ.

و أمّا أصحاب الأئمة عليهم السّلام فلأنّهم قد استقوا من منهل علومهم عليهم السّلام و تعلّموها منهم و علّموها غيرهم بأمرهم عليهم السّلام.

كما يشير إليه ما رواه في الكافي عن يزيد بن عبد الملك عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قال: تزاوروا فان في زيارتكم إحياء لقلوبكم و ذكرا لأحاديثنا تعطف بعضكم على بعض فان أخذتم بها رشدتم و نجوتم، و إن تركتموها ظللتم و هلكتم فخذوا بها و أنا بنجاتكم زعيم.

و فى الوسائل عن الكافي عن محمّد بن حكيم قال: قلت لأبي الحسن موسى عليه السّلام: فقّهنا فى الدّين و أغنانا اللّه بكم من الناس حتّى أنّ الجماعة منّا ليكون في المجلس ما يسأل رجل صاحبه إلّا يحضره المسألة و يحضره جوابها فيما من اللّه علينا بكم.

فقد ظهر بذلك أنّ المستحفظين علم اللّه عزّ و جلّ من الأئمة عليهم السّلام و أصحابهم يأخذون العلوم الحقّة و المعارف اليقينية من عين صافية و يستقون بكأس مروية (و يصدرون) عنها (بريّة) لا ظمأ بعدها.

و أما غيرهم فقد استقوا من سراب بقيعة يحسبه الظمان ماء حتّى إذا جاءه

لم يجده شيئا و وجد اللّه عنده فوفّاه حسابه و اللّه سريع الحساب.

(لا تشوبهم الرّيبة) يحتمل أن يكون المراد نفى الشكّ عنهم لشدّة يقينهم و مزيد تقواهم و رسوخهم في الايمان.

قال الرّضا عليه السّلام فيما رواه في الكافي عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر عنه عليه السّلام: الايمان فوق الاسلام بدرجة، و التّقوى فوق الايمان بدرجة، و اليقين فوق التّقوى بدرجة، و لم يقسم بين العباد شي ء أقلّ من اليقين.

و يحتمل أن يكون المراد نفى التّهمة و سوء الظنّ أى لا يتّهم بعضهم بعضا لأنّه اذا اتّهم المؤمن أخاه انماث الايمان من قلبه كما ينماث الملح فى الماء، رواه في الكافي عن إبراهيم بن عمر اليمانى عن أبي عبد اللّه عليه السّلام.

(و لا تسرع فيهم الغيبة) أى إذا أراد أحد غيبتهم فلا يتسرّع غيبته إليهم كما يتسرّع إلى غيرهم بطهارة نفوسهم من القبايح و المساوى الموجبة لسرعتها بما لهم من ملكة العصمة و العدالة (على ذلك) أى على ما ذكر من الأوصاف الكماليّة (عقد) اللّه (خلقهم و أخلاقهم) يعنى أنّ اتّصافهم بتلك الكمالات ليس بتكلّف، بل هي مقتضى سجيتهم و هم مجبولون عليها لأنّ طينتهم عليهم السّلام من أعلا عليّين و شيعتهم مخلوقة من فاضل طينتهم عجينة بنور ولايتهم.

كما قال الصادق عليه السّلام: شيعتنا منّا خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بنور ولايتنا.

و فى الكافى باسناده عن أبي حمزة الثمالى قال: سمعت أبا جعفر عليه السّلام يقول إنّ اللّه عزّ و جلّ خلقنا من أعلا عليّين و خلق قلوب شيعتنا ممّا خلقنا منه و خلق أبدانهم من دون ذلك و قلوبهم تهوى إلينا لأنّها خلقت ممّا خلقنا منه، ثمّ تلى هذه الاية كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ. وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ. كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ.

(فعليه) أى على ذلك العقد (يتحابّون و به يتواصلون) لأنّ الأرواح جنود مجندّة ما تعارف منها ائتلف و ما تخالف منها اختلف كما في النّبوى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

فقد قيل: إنّ المراد به انّ الأرواح خلقت مجتمعة على قسمين مؤتلفة و مختلفة كالجنود الّتي يقابل بعضها بعضا ثمّ فرّقت في الأجساد، فإذا كان الايتلاف و المواخات أوّلا كان التعارف و التوالف بعد الاستقرار في البدن و إذا كان التناكر و التخالف هناك كان التنافر و التناكر هناك.

و لعله إلى ذلك ينظر ما رواه في الكافي عن حمزة بن محمّد الطيار عن أبيه عن أبي جعفر عليه السّلام قال: لم تتواخوا على هذا الأمر إنّما تعارفتم عليه.

و مثله عن ابن مسكان و سماعة جميعا عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: لم تتواخوا على هذا الأمر و إنما تعارفتم عليه.

يعنى أنّ المواخاة على الولاية و الاخوّة في الايمان كانت ثابتة بينكم في عالم الأرواح و لم تقع هذا اليوم و في هذه النشأة و إنّما الواقع في هذه النّشأة هو التعارف الكاشف عن مواخاة عالم الأرواح الناشي منه.

(فكانوا) في تفاضلهم على ساير الناس (كتفاضل البذر) و هو أوّل ما يعزل من البذر للزراعة من الحبوب (ينتقى) و يزكى (فيؤخذ منه) الرّدى (و يلقى) فلا يبقى منه إلّا الجيّد الخالص (قد ميّزه) الانتقاء و (التّخليص و هذّبه التّمحيص) و التّميز.

و محصّله أنّ تفاضلهم كتفاضل البذر المنتقى جيّده و الملقى ردّيه، و هو من تشبيه المعقول بالمعقول، و تعقيبه بالانتقاء و الالقاء ترشيح لأنّهما من خواصّ المسند به و بالتّخليص و التّمحيص تجريد لكونهما من ملايمات المشبّه، فهو من قبيل التّشبيه المرشّح المجرّد، و قد مرّ توضيحه في ديباجة الشرح عند ذكر أقسام الاستعارات.

و قد وقع نظير هذا التّشبيه في حديث أبي عبد اللّه عليه السّلام المروىّ في البحارعن العياشى عن الوشا باسناد له يرسله إليه عليه السّلام قال: و اللّه لتمحّصنّ و اللّه لتميّزنّ و اللّه لتغربلنّ حتى لا يبقى منكم إلّا الأندر، قلت: و ما الأندر قال: البيدر، و هو أن يدخل الرّجل قبّة الطعام يطين عليه ثمّ يخرجه و قد تأكل بعضه و لا يزال ينقيه ثمّ يكن عليه ثمّ يخرجه حتّى يفعل ذلك ثلاث مرّات حتّى يبقى ما لا يضرّه شي ء.

ثمّ أصل التمحيص التخليص و كثيرا ما يستعمل في التّخليص الحاصل بالاختبار و الامتحان، قال تعالى ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ أى ليمتحن اللّه ما في صدوركم و يظهر سرايرها من الاخلاص و النّفاق فيجازى المخلص باخلاصه و المنافق بنفاقه لأنّ المجازات إنّما هي بعد ظهور السّراير و إلّا فهو سبحانه عالم بالسّرائر و الضّماير قبل ظهورها كما هو عالم بها بعد ظهورها، و ليمحّص أى و ليكشف و يميّز ما في قلوبكم من الطيب و الخبيث.

و قال أيضا وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ. وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ أى و ليبتلى اللّه الّذين آمنوا و ليخلصهم من الذّنوب أو ينجيهم من الذّنوب بالابتلاء و يهلك الكافرين بالذّنوب عند الابتلاء.

و فى الكافي عن ابن أبي يعفور قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: ويل لطغاة العرب من أمر قد اقترب، قلت: جعلت فداك كم مع القائم عليه السّلام من العرب قال: نفر يسير، قلت: و اللّه إنّ من يصف هذا الأمر منهم لكثير، قال عليه السّلام لا بدّ للنّاس من أن يمحّصوا و يميّزوا و يغربلوا و يستخرج في الغربال خلق كثير.

و حاصل المرام أنّ المستحفظين علم اللّه قد امتازوا عن ساير الناس و تفاضلوا عليهم و خرجوا تامّ العيار من قالب الامتحان لكونهم المخلصين في توحيد اللّه

و التّامين في محبة اللّه، و إخلاصهم العمل للّه، هذا.

ترجمه منهاج البراعه

و بدانيد كه بتحقيق بندگان خدا كه از ايشان طلب حفظ علم او شده حفظ ميكنند آن علمى را كه لازم الحفظ و از قبيل اسرار است، و جارى ميكنند چشمهاى آن علمى را كه بايد بمردم اظهار نمود از قبيل تكاليف و احكام، وصلت مى كنند ايشان با يكديگر با نصرت و يارى، و ملاقات ميكنند با آشتى و محبّت، و سيراب مى كنند يكديگر را با كاسه سيراب كننده علم و معرفت، و باز مى گردند با سيرابى مخلوط نمى شود باعتقادات ايشان شك و شبهه، و نشتابد بسوى ايشان غيبت كنندگان بجهت طهارت نفوس ايشان، بر اين أوصاف بسته و عقد كرده است خداى تعالى خلقت و اخلاق ايشان را پس بالاى اين عقد خلقى و خلقتى با همديگر در مقام محابه مى باشند و بسبب آن در مقام وصالند، پس هستند ايشان در زيادتي مرتبه و تفاوت درجه نسبت بسايرين مثل زيادتى تخم نسبت ببقيّه آن در حالتى كه امتياز داده است او را خالص گردانيدن و پاكيزه كرده او را تميز كردن.

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS