كلمات كليدي : هوش، هوش كلامي، هوش كاربردي، هوش اجتماعي، هوشبهر، روان شناسي تربيتي
نویسنده : سمانه محمدي قراسويي
به نظر میرسد از هر کس بپرسیم هوش چیست؟ میتواند پاسخ ما را به درستی بدهد. مفاهیمی مانند "باهوش"، "کمهوش"، "زرنگ"، "تنبل" و نظایر آنها به راحتی بر زبان مردم جاری میشوند و در ارتباطهای بین افراد بهکار میروند. اما آیا بهراستی این افراد میتوانند دقیقا بگویند که هوش چیست؟ ماهیت آن چگونه است؟ نحوه شکلگیری و عوامل تشکیلدهنده آن به چه صورت است؟ مسلما افراد معمولی جامعه قادر به پاسخگویی به این پرسشها نیستند و حتی چنین انتظاری از آنان غیرمعقول است.
همچنان که افراد بشر از نظر شکل و قیافه ظاهری با یکدیگر تفاوت دارند، از نظر خصایص روانی مانند هوش، استعداد، رغبت و دیگر ویژگیهای روانی و شخصیتی نیز بین آنان تفاوت آشکاری وجود دارد. از آنجا که شیوه برخورد افراد با موقعیتهای مختلف زندگی روزمره و توانایی آنان در حل مسائل زندگی نشانگر سطوح مختلف تواناییهای آنهاست؛ لذا متفکران و دانشمندان گونهای از استعداد یا توانایی کلی را که لازمه موفقیت در این موقعیتهاست مورد توجه قرار دادهاند. عامه مردم، هوش را توانایی یادگیری، درک موقعیتهای جدید و برخورد صحیح با موقعیتها میدانند. در بیان روزمره، شخص باهوش با صفتهایی مانند دقیق، زیرک، تیزبین، برجسته و مانند اینها توصیف میشود. برعکس شخص کمهوش با صفتهایی مانند کند، دیرآموز، کودن و ... مشخص میگردد.
تابهحال تعریف دقیقی از هوش بهعمل نیامده است، کوششهایی که برای تدوین یک تعریف دقیق از هوش بهعمل آمده، اغلب با مشکل مواجه بوده و به تعریفهای بحثانگیزی منجر شده است. دلیل این امر این است که هوش، یک مفهوم انتزاعی است و در واقع هیچگونه پایه محسوس، عینی و فیزیکی ندارد. هیچ نقطهای از مغز انسان وجود ندارد که بتوان آن را جایگاه هوش دانست. اصطلاح هوش، فقط نامی است که به فرایندهای ذهنی یا مجموعه رفتارهای هوشمندانه اطلاق میشود و نظریههای هوش در عمل نظریههای مربوط به رفتار هوشمندانه است.
یکی از قدیمیترین تعریفهای هوش توسط بینه و سیمون، بدینصورت مطرح شده است: «قضاوت و به عبارتی دیگر عقل سلیم، شعور عملی، ابتکار، استعداد، انطباق خود با موقعیتهای مختلف، به خوبی قضاوت کردن، به خوبی درک کردن و به خوبی استدلال کردن، اینها فعالیتهای اساسی هوش به شمار میروند.»
در حالیکه بینه و سیمون، هوش را در اصل قضاوت درست در برخورد با مسائل تلقی میکنند؛ روانشناسان دیگر مانند ترمن، هوش را توانایی تفکر انتزاعی، توانایی یادگیری، استعداد حل مساله یا توانایی سازگاری با موقعیتهای جدید میدانند. به هر یک از این تعاریف انتقادهایی وارد است. سازگاری با موقعیت مسلما برای بقای موجود زنده امری اساسی است، اما توانایی سازگاری مفهومی گسترده دارد که رفتار هوشمندانه بخشی از آن است و از سوی دیگر تعریف ترمن از هوش به عنوان توانایی تفکر انتزاعی، همه ابعاد رفتارهای هوشمندانه را دربرنمیگیرد، هرچند تفکر انتزاعی بخشی مهمی از رفتار هوشمندانه است.
اما یکی از تعاریفی که بسیار مورد استفاده و استقبال قرار گرفته تعریفی است که وکسلر، پیشنهاد کرده است. او هوش را به عنوان یک استعداد کلی شخصی برای درک جهان خود و برآورده ساختن انتظارات آن تعریف کرد. بنابراین از نظر وی هوش، شامل تواناییهای فرد برای تفکر منطقی، اقدام هدفمندانه و برخورد مؤثر با محیط است. او تاکید میکرد که هوش کلی را نمیتوان با توانایی رفتار هوشمندانه هر اندازه که به مفهومی گسترده تعریف شود، معادل دانست، بلکه باید آن را به عنوان جلوههای آشکار شخصیت بهطور کلی، تلقی کرد.[1]
همچنین پیاژه، هوش را آن تواناییها و امکاناتی از رشد زیستی میشناسد که موجود آدمی در سطح روانی خود و بر اثر تعامل با محیط بهدست میآورد. به عقیده وی فعالیتهای هوشی، بهتدریج در مراحل مختلف رشد پدیدار میشوند و در شکوفایی استعداد فرد و تعامل روانی او نقشآفرین و بااهمیت میباشند.[2]
گروهی دیگر از صاحبنظران معتقدند که برای هوش، سه دسته تعریف میتوان ارائه داد: عملی، تحلیلی و کاربردی. تعاریف عملی، هوش را قابلیتی میدانند که سبب موفقیت تحصیلی میشود و بهعبارت دیگر در این تعاریف، هوش استعداد تحصیلی بهشمار میآید. تعاریف تحلیلی، هوش را بهصورت توانایی استفاده از پدیدههای رمزی یا توان سازگار شدن با موقعیتهای تازه تعریف میکنند. بهعبارت دیگر هوش را تفکر عاقلانه، عمل منطقی و رفتار موثر در محیط میدانند. تعاریف کاربردی، هوش را از دید سنجش و روانسنجی میبینند و آن را پدیدهای میدانند که بهوسیله آزمونهای هوش سنجیده میشود.
وقتی محققان حوزه هوش، بخشهای مختلف هوش را با آزمونها اندازه میگرفتند متوجه این نکته شدند که نمرات این آزمونهای فرعی با هم رابطه زیادی دارد. از آنجا که آزمونهای فرعی مختلف، علیرغم تکالیف مختلف آنها، با هم همبستگی بالایی داشتند، برخی از محققان به این باور رسیدند که هوش یک خصیصه کلی و واحد است. مثلا اسپیرمن، هوش را با عنوان g یا هوش عمومی نامید. کتل شاگرد اسپیرمن، آن را به دو نوع سیال و متبلور طبقهبندی کرد تا بین توانایی عمومی و خام و هوشی که به وسیله آموزش(مدرسه) و فرهنگ تحت تاثیر قرار میگیرد، تمییز قایل شود. او معتقد بود که هوش سیال با آزمونهای درک فضایی، غیرکلامی و عملکردی نظیر طرحهای مکعب سنجیده میشود و هوش متبلور با آزمونهای دانش کلامی، واژگان و مسائل ریاضی که مستلزم کاربرد مستقیم مهارتهایی است که از قبل آموختهاند، مشخص میشود. اما با پیشرفت تحقیقات و گسترش حوزه هوشسنجی انواع دیگری از هوش نظیر هوش کلامی، هوش ریاضی، هوش ادراکی و ... مطرح شد.
محققان معاصر هوش، دیدگاه چندعاملی بودن هوش را توسعه داده و به مراتب فراتر از اندیشههای اصلی بردهاند. آنها الگوهای هوش چندگانه متعددی را مطرح کردهاند که هوش را شامل وجوه و ابعاد مختلفی میدانند که در اینجا سه دیدگاه را معرفی میکنیم.
نظریه ساختار عقل گیلفورد
جی.پی.گیلفورد، یکی از پیشگامان نظریههای چندخصیصهای هوش، معتقد بود که هوش بستگی به چیزی دارد که ما درباره آن فکر میکنیم. وی به عملیات ذهنی و محصولات این عملیات اشاره میکند و بر این اساس الگویی برای ساختار عقل پیشنهاد کرد که 120 عامل مربوط به هوش در آن مورد بررسی قرار میگیرد.[3]
نظریه سهوجهی استرنبرگ
بر طبق نظریه سهوجهی استرنبرگ، هوش دارای سه شکل است: تحلیلی، ابتکاری و عملی.
هوش تحلیلی شامل توانایی تحلیل، قضاوت، ارزشیابی، مقایسه کردن امور انتزاعی(ذهنی) میشود. هوش ابتکاری شامل توانایی خلاقیت، طراحی، نوآوری و تخیل میشود و هوش عملی بر توانایی استفاده، کاربرد، عمل کردن و در عمل بهکار گرفتن تکیه دارد.[4] استرنبرگ، همچنین در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که هوش بر سه گونه است:
یک. هوش کلامی: در این نوع هوش، فرد مطالب را به سرعت میخواند و میفهمد و در سخنگویی، واژگان بیشتر و دقیقتری بهکار میبرد.
دو. هوش کاربردی: بدینمعنا که فرد، هوشمند همواره موقعیتها را خوب بررسی میکند و مسائل را به نحو مطلوب و موفقیتآمیز حل میکند.
سه. هوش اجتماعی: مردم را آنگونه که هستند میپذیرد، پیش از سخن گفتن میاندیشد و رفتار و کردارش همواره با سنجیدگی و ژرفنگری همراه است.[5]
هشت چهارچوب ذهنی گاردنر
هوارد گاردنر، عقیده دارد که هشت نوع هوش وجود دارد. ضمن توصیف آنها مشاغلی را که نشاندهنده توانمندی در هر نوع میباشد، ذکر میکنیم:
الف. مهارت کلامی: توانایی تفکر پیرامون واژهها و استفاده از زبان به منظور روشن کردن مفاهیم(هنرپیشهها، روزنامهنگاران و سخنرانان).
ب. مهارت ریاضی: توانایی انجام عملیات ریاضی(دانشمندان، مهندسین و حسابدارها).
پ. مهارتهای فضایی: توانایی دستکاری کردن اشیاء و مهارت جسمانی(جراحان، ورزشکاران و صنعتگران).
ت. مهارتهای موسیقی: حساس بودن نسبت به گامها، آهنگها و صداها(شنوندگان دارای احساس، آهنگسازان و موسیقیدانان).
ث. مهارتهای درونفردی: توانایی درک خود(خودآگاهی) و همچنین کنترل کارکردهای بدن خویشتن(معلمان موفق و حرفههای بهداشت روانی).
ج. مهارتهای بینفردی: توانایی درک یک فرد و جهت دادن موثر به زندگی او(روانشناسان و روحانیون).
چ. مهارتهای طبیعی: توانایی مشاهده نمونهها در طبیعت و فهم سیستمهای طبیعی و سیستمهای انسانساخته(کشاورزان، گیاهشناسان، زیستشناسان و نقاشان).[6]
به اعتقاد استرنبرگ، با وجود آنکه مردم دارای تواناییهای هوش جداگانهای هستند اما در هنگام برخورد با مسالهای، همه تواناییهای هوش خود را در حل آن بهکار میبرند. در صورتی که گاردنر معتقد است که افراد آدمی برای هر مسأله خاص، هوش مربوط به آن مسأله را بهکار میبرند.
ذکر این نکته لازم است که هوش، یک مفهوم فرضی است نه یک خصلت عصبشناختی آدمی. به دیگر سخن، هوش یک مفهوم ساختگی است که روانشناسان آن را برای سهولت ارتباط ابداع کردهاند.
هوشبهر IQ
هوشبهر یا بهره هوشی که از نظر بینالمللی با "IQ" نمایش داده میشود، از تقسیم سن عقلی بر سن زمانی کودک بهدست میآید و نمودار هوشمندی یا کمهوشی فرد است. سن زمانی یا تقویمی، همان سن واقعی کودک است و سن عقلی یا هوشی از طریق آزمونهای سنجیدهای که به کودک داده میشود تعیین میگردد. هرچه نتیجه آزمونها بهتر باشد یعنی کودک آنان را با دقت بیشتر و درستی انجام دهد و هر چقدر کودک قادر به انجام تستهای میزانشده برای کودکان بزرگتر از خود باشد، بهره هوشی او بیشتر خواهد بود. معمولا چنانچه نتیجه این تقسیم(سن عقلی بر سن زمانی) 100 باشد کودک از هوشبهری طبیعی برخوردار است و اگر از 100 بیشتر باشد طفل یا نوجوان دارای هوشبهری بیشتر بوده و با توجه به مقدار ازدیاد، ممکن است جزء کودکان نابغه و تیزهوش قلمداد گردد و اگر از 100 کمتر باشد با توجه به میزان کمبود جزء گروه دیرآموز یا عقبمانده ذهنی قرار میگیرند.
معمولترین آزمونهایی که برای تعیین سن هوشی یا عقلی کودکان و نتیجتا تعیین IQ بهکار گرفته میشود، دو تست استنفورد – بینه و وکسلر است. بر طبق آزمون وکسلر کودکانی که بهره هوشی آنها حدود 75 تا 70 و کمتر از آن باشد جزء کودکان عقبمانده ذهنی محسوب میگردند و بهره هوشی 100 تا 75 مربوط به کودکان دیرآموز میباشد.[7]