كلمات كليدي : تاريخ، صفاريان، حكومت سيستان باستان، دوران اساطيري، دوران تاريخي، سكاها
نویسنده : منيره شريعت جو
حکومت در ایران باستان در یک تقسیم بندی کلی به دو دوره اساطیری و تاریخی تقسیم میشود که جداسازی این دو و یا تطبیق برخی از شخصیتها و ادوار اساطیری با شخصیتها و دوران تاریخی در هالهای از ابهام است. برخی معتقدند سیستان از دوره اسکندر به وجه روشنتری در تاریخ جهان نمودار میشود.[1]
دوران اساطیری
دوران اساطیری ایران به دو دوره کیانیان و پیشدادیان تقسیم میشود و سیستان در عهد داستانی محل نشو و نمای قهرمانانی است که طرفدار سلاطین کیان و یکی از عوامل مهم جلوس آنها به تخت سلطنت بودهاند.[2] فردوسی که تاریخ ایران را به سه دوره اساطیری، پهلوی و تاریخی تقسیم میکند، خاستگاه وقوع بسیاری از وقایع تاریخی ایران را سیستان معرفی میکند.[3]
درباره پادشاهان سیستان اطلاعات دقیقی در دست نیست؛ اما طبق متون اساطیری، گرشاسب، از پادشاهان پیشدادی پس از بنای سیستان مدتها در این منطقه با مرکزیت زرنگ حکمرانی کرد. وی پیش از آن به عنوان فرمانده نظامی در مناطقی از هند و چین به نبرد پرداخته بود و پس از بنای این شهر از سوی افریدون به پادشاهی سیستان که نهصد سال به طول انجامید، انتخاب شد. همچنین پس از در بند شدن ضحاک، افریدون ولایات تحت حاکمیت ضحاک؛ یعنی زابل، کابل و خراسان را به وی واگذار کرد. پس از او نیز حکومت سیستان به نوادگانش؛ همچون نریمان، سپس رستم و فرزندان او واگذار شد.[4] همچنین آمده است که زال در عهد گشتاسب، اسفندیار را به سیستان فرستاد.[5] بعد از فوت زال و در بند بودن آذر برزین، بهمن حکومت سیستان را به پرهام گودرز که در عرب به بختالنصر شهرت دارد، انتقال داد. بختالنصر خواهر زاده فرامرز بن رستم یا نبیره رستم بود. بهمن بن اسفندیار بختالنصر را به مغرب فرستاد. وی توانست با قتل عام بنی اسرائیل که حضرت یحیی و زکریا(ع) را به شهادت رسانده بودند، بیتالمقدس را تسخیر کرده و بقیه عمر را در بابل بگذراند. درباره بختالنصر اقوال بسیاری وجود دارد و عدهای رهام گودرز را بختالنصر میدانند.[6] به هر حال پس از وی، هوشنگ والی سیستان شد. افریدون بن هوشنگ، سام، آفرین (که گفته شده در حکمت و انصاف چون زال بن سام بود. مردم را از دین مجوسی بازداشت و بر شریعت داوود تحریض نمود)، فرخ، نرشخ، چهرزاد، رستم، پولاد، مهرزاد (کشمیر و تبت را به حوزه تصرف خود در آورد. به کشمیر رفت و سیستان را به رستم پسر خود داد)، اسپهبد، پهلوان، گودرز آفرین، فیروز، فرخ زاد، هرمز، فیروز (در زمان انوشیروان جهان پهلوان و اسپهبد لشکر بود)، و پس از وی بختیار سپهبد (در زمان خسرو پرویز) حاکمان سیستان بودند و سرانجام در زمان عمر، خلیفه دوم این سرزمین به دست مسلمانان فتح شد.[7]
سکاها در سیستان
برخی معتقدند سکاها اقوامی بودند که در دو سمت رود سیحون و جیحون سکونت داشته، بر اثر حمله اقوامی از مغولها به نام یوئهچی در حدود 200 سال قبل از میلاد مجبور به ترک مکان شدند. آنها به کشور باختر و پارت آمدند تا چراگاههای تازهای به دست آورند.[8] پس از آن یوئهچیها و سکاها به هم آمیخته به ممالک آباد آسیای وسطی حمله کردند، اما دولت نیرومند اشکانی در مقابل این هجوم ایستاد. بار دوم سکاها داخل کشور پارت شده تپورستان (طبرستان) و ماوراءالنهر را اشغال کرده و در آنجا به دو قسمت تقسیم شدند. عدهای به سمت مغرب که شمال بیابان مرکزی ایران است روی آورده و دسته دیگر به جنوب؛ یعنی مشرق کشور روانه شدند. دسته اول در هیرکانیا (گرگان) و کمیسنه (قومس) به تاخت و تاز پرداختند. ارتبان دوم جلوی سکاها را گرفت و قسمتی از هیرکانیا را از ایشان بازستاند، لذا گروه زیادی از این مهاجمان به سوی جنوب روی آورده و از راه هرات به کنار دریاچه هامون آمده و ایالت زرنگ را اشغال کردند و دولتی در هیلمند سفلی تشکیل دادند هر چند سکاها برخی از سکاها بعدها به سمت هند روی آورده و قسمت شمالی آن سرزمین را تسخیر کرده و دولت هند و سکایی را تشکیل دادند.[9]
عدهای احتمال میدهند، تورانیان که فردوسی آنها را برابر ایرانیان قرار میدهد همین سکاها باشند که مراکز مهمشان زابل و کابل بوده است. فردوسی تورانیان را برادران ایرانیان میداند و به گفته هرودوت به مناسبت همین برادری با ایرانیان از پرداخت مالیات معاف شده بودند. در چنین صورتی باید گفت که پارسها ابتدا در ناحیه سیستان سکونت داشتند و سپس در نتیجه فشار سکاها یا تورانیان از سیستان به فارس آمدند (در اینجا تاریخ ایران باستان با تاریخ ایران داستان با هم تطبیق خواهند کرد) و به این طریق سکاها یا تورانیان جای پارسها را در ناحیه سیستان گرفتند؛ ولی روابطشان با آنها قطع نشد.[10]
نبرد بین ایران و توران که از زمان سام نریمان پسر کورنگ با افراسیاب آغاز شده بود، در زمان طهماسب نیز ادامه یافت و درزمان کیکاووس که اوج نبرد است، نزاع ایران و توران شدت گرفت و رستم توانست افراسیاب را بکشد.[11]
گروهی از سکاها که در زمان فرهاد دوم اشکانی (136 ـ 128 ق م) و اردوان دوم (127 ـ 124 ق م) در زرنگ مستقر گردیدند،[12] با پارتها اختلاط پیدا کرده، سلطنتی که در تاریخ به نام "پهلواها" از آن یاد میشود، بنیان نهادند. مؤسس آن ونوس است که حوالی سال 120 ق.م بر سیستان و آرخوزیا سلطنت مینمود. معروفترین پادشاه این سلسله "گندوفاروس" بود که بین سالهای 91 تا 48 ق.م از سیستان تا پنجاب حکم میراند.[13] سلطنت در حوزه ارغنداب توسط "موئس" (72ق م) که "ازس" (حدود 58 ق.م) از پادشاهان معروف آنها بود و حوزه ارغنداب تا پنجاب قلمرو وی به شمار میآمد، از دیگر حکومتهایی است که سکاها در این منطقه تشکیل دادهاند.[14]
برخی معتقدند از آنجا که هرودوت در کتاب تاریخش، کوروش را به خاطر کمک سکاها در نبرد با یونانیان، دوستدار آنها میدانست، میتوان چنین برداشت کرد که سکاها پیش از سلسله هخامنشی در این ناحیه سکونت داشتهاند.[15]
سیستان در زمان هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان
از جمله مواردی که در تفکیک تاریخ اساطیری و دوران تاریخی ایران ابهام وجود دارد، تطبیق اشخاص است. به عنوان نمونه برخی بهمن جانشین گشتاسب را همان اردشیر اول هخامنشی میدانند.[16] در تاریخ آمده است که سیستان از همان آغاز، جزو ممالک کوروش هخامنشی به حساب میآمد و به گفته هرودوت سرنکیان که در شهربانی چهاردهم اقامت داشتند، توانستند در زمان داریوش سیستان را اشغال کنند. بنا به گفته مورخین یونانی داریوش در هنگام جنگ به ساکنین آنجا به ویژه تیره آریاسپی (راننده اسب توانا) لقب اورگاتا (یاری کننده) داده است.[17] هرودوت در کتاب هفتم خود مینویسد: سیستانیها در لشکرکشی خشایارشاه بر ضد یونان شرکت داشتند و در فقره 68 آنان را چنین توصیف میکند که سیستانیها جبه رنگین و موزهای که تا به زانو میرسید داشتند. کمان و نیزه آنان نیز به طرز ماد (مد) بود.[18] همچنین در عهد هخامنشان سیستان از جاهایی بود که مالیات هنگفتی (هر سال ششصد تالنت) به خزانه دولتی پرداخت میکرد که بیانگر ثروت آن منطقه است.[19]
به گفته مستر هگارت، اسکندر در زمان حرکت خود به شرق، زمستان را در سیستان به سر برده، سپس به لشکرکشی خود از کنار رود هیرمند به سمت بالا ادامه داد.[20] بنا به نقل اساطیر اسکندر پس از ازدواج با روشنگ به سیستان رفت و با برخورد مناسبی که شاه سیستان با وی داشت، به فرمان وی قلعهای جداگانه در جنوب سیستان برای روشنک ساخته شد که پس از بازگشت از لشکرکشی به هند به این مکان بازگشت و مدت یک ماه در این قلعه که آن را ارک نامید به سر برد.[21]
با انقراض اشکانیان، اردشیر بابکان اولین پادشاه ساسانی، بار دیگر با تسخیر سیستان، این منطقه را دستنشانده خود کرد.[22] این مناطق معمولاً با به رسمیت شناختن شاهان ساسانی و پرداخت خراج، جایگاه مستقل خود را به عنوان حکومت محلی حفظ میکردند. همچنین آمده است که بعد کشته شدن پیروز در 484م بخش اعظم زمینهای این منطقه تحت فرمان هپتالیان درآمد، اما طبق در نتیجه لشکرکشی خسرو اول، انوشیروان، این منطقه مجدداً به زیر فرمان ساسانیان بازگشت.[23] در زمان اقتدار سلسله ساسانی تعیین فرمانروایان مناطق بزرگ و استراتژیک از جمله سیستان که با عنوان سگانشاه و فیروز از آنها یاد شده است، عمدتاً از جانب حکومت مرکزی صورت میگرفت و به پسران شاه بخصوص کسانی که احتمال پادشاهی آنان میرفت واگذار میشد. از جمله آنان میتوان به نرسی، پسر شاهپور اول و بهرام سوم فرزند بهرام دوم که پس از فتح مجدد آن را پسرش واگذار کرد، اشاره نمود.[24] در اواخر دوران ساسانی با ضعف شاهان و اختلالات در تشکیلات اداری و نظامی، حکومت محلی سیستان قدرت بیشتری یافته، تقریباً مستقل شدند؛ به گونهای که قدرت نظامی و لشکری آنان در محافظت از مرزها اهمیت سیاسی امرای محلی را نمایانتر میساخت. در زمان ظهور اسلام و فتوحات مسلمین حاکمان سیستان بختیار ذکر شدهاند.[25]
ماجرای فرار آخرین پادشاه ساسانی به سیستان و نهایتاً کشته شدن او در خراسان چنین نقل شده است که همزمان با فتح مناطق مختلف سرزمین ایران به دست مسلمانان، یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی نیز شهر به شهر فرار میکرد، تا اینکه از کرمان راهی سیستان شد. یزدگرد روزی از شهریار سیستان که با وی با اکرام رفتار نموده و بزرگ میداشت طلب خراج کرد. شهریار سیستان نیز این امر را خوش نداشت و شاه نیز سیستان را ترک کرده روانه خراسان شد، اما به دست نیروهای ماهویه، مرزبان مرو در خانه یک آسیابان و به نقلی دیگر به فرمان وی به دست آسیابان کشته شد.[26]