24 آبان 1393, 13:55
تعطیل در لغت به معنای فرو گذاشتن و متوقف کردن کار و در اصطلاح کلام و عرفان اسلامی نفی وجود خداوند، نفی دخالت خداوند در جهان، نفی نبوت، نفی معاد و نیز نفی صفات خداوند است. قائلان به تعطیل را «معطّله» یا «معطّلیه» و نیز «ملاحده» و «مهمله» میگفتهاند.
بنابر معانی تعطیل، به گروههای مختلفی معطّله گفته شده است، از جمله به گروهی که معتقد بودهاند عالم همیشه بوده است و خواهد بود و صانعی علیم و حکیم ندارد به این معنا، دهریه که شریعت را امری نامعقول و عالم را قدیم میدانستهاند و میگفتند خداوند صانع عالم نیست؛ بلکه عقولِ افلاک و ستارگان، صانع گیاهان و حیوانات هستند، اهل تعطیل دانسته شدهاند.
به گروههایی از عرب جاهلی نیز معطّله یا معطّلۀ عرب گفتهاند. گروهی از آنان منکر خدا و معاد بودند، گروهی خداوند را قبول داشتند، ولی معاد را منکر بودند و گروهی هم تنها نبوت و پیامبری را انکار میکردند. به گروه اخیر «عبادالاصنام» (بتپرستان) میگفتند.
از سوی دیگر، در مقابل مشبّهه، به گروههایی که بیشتر جانب تنزیه را میگرفتهاند، معطّله گفته شده است. به این معنا گروههای مختلفی را اهل تعطیل خواندهاند؛ مانند گروهی که میگفتنند خدا را نباید شیء یا موجود یا حی یا قادر یا عالم و سمیع و بصیر و امثال اینها دانست. همچنین به گروههایی که زیادت صفات خدا را بر ذات انکار میکردهاند و قائل به عینیت ذات و صفات بودهاند، معطّله گفته شده است. جهمیه، معتزله، باطنیه یا اسماعیلیه و حکما و فلاسفه به رغم اختلاف نظرهایشان دربارۀ صفات، همگی از جانب مخالفانشان اهل تعطیل دانسته شدهاند.
از سوی دیگر فلاسفه و حکما نیز به متکلمان از آن جهت که به حدوث زمانی قائل بودند و خداوند را از ازل فیاض نمیدانستند، اهل تعطیل گفتهاند.
اهل عرفان نیز تعطیل را مذموم و باطل شمردهاند و سبب آن را دخالت و زیادهروی عقل – که مستقل از کتاب و سنّت است – دانسته و به آن «تفرقۀ بیجمع» گفتهاند.
به معطّله آرای فرعی نیز نسبت داده شده است؛ از جمله اینکه آنان معتقد بودهاند، ایمان به دل است نه به زبان و عذاب قبر و حوض و ملکالموت و سؤال نکیر و منکر و سخن گفتن موسی با خدا را انکار میکردند. بعضی از آنان قائل به تناسخ و گروهی بر این باور بودهاند که کفار پس از یک بار سوختن در دوزخ، دیگر نمیسوزند، درد و رنجی نمیکشند و مانند زغال در آنجا میمانند.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان