کلید واژه ها: اهمیت عزاداری، کربلا، انگیزه امام حسین(علیه السلام)، نامه های امام حسین(علیه السلام)، بدعت در دین
اولین روز ماه محرم است، ماهی که یادآور حزن و اندوه و عزاداری سرور و سالار شهیدان کربلا، حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) و فرزندان و اصحاب باوفایشان می باشد، ماهی که مورد توجه همة اهل بیت و معصومین(علیهم السلام) بوده است. راوی می گوید: روز اول محرم خدمت علی بن موسی الرضا(علیه السلام)رفتم، آقا فرمودند: «إنَ المُحَرَمَ شَهْرُ کانَ أهْلُ الجاهلیّه یُحَرّمونَ فِیهِ القِتالَ»؛ محرم ماهی بود که قبل از اسلام هم، جاهلیت و کافران در آن نمی جنگیدند، در این ماه مشرکان و جاهلان جنگ را حرام می دانستند:«فَاسْتُحِلَّتْ فِیهِ دِماؤُنا وَ هُتِکَتْ فِیهِ حُرمَتُنا»؛ در این ماه مسلمان نماها خون حسین(علیه السلام)را ریختند. در این ماهی که آن ها نمی جنگیدند، حرم اهل بیت(علیهم السلام) را به اسارت بردند؛«وَ سُبِیَ فِیهِ ذُرّیاتنا وَ نِساؤُنا»،
بعد فرمود: «فَعَلَی مِثْلِ الْحُسَینِ(علیه السلام)فَلْیَبْکِ البَاکُونَ»؛ اگر می خواهید گریه کنید اگر غم و اندوهی دارید و عزیزی را از دست داده اید، به یاد حسین(علیه السلام) ما گریه کنید، سپس فرمود:«فَإنَّ البُکاءِ عَلَیْهِ»گریة بر حسین(علیه السلام) ما«یَحُطُّ الذّنُوبَ العِظام»؛[1] گناهان بزرگ را از بین می برد، گناه را می زداید، دل را شفاف می کند، انسان را روشن می کند. امام حسین(علیه السلام) این گونه مورد توجه است. حادثة کربلا کوتاه بوده، در ساعات محدودی اتفاق افتاده و در سرزمین محدودی روی داده است، اما چهارده قرن بعد از آن حادثه، و سال ها قبل از وقوع آن حادثه نامش مطرح بوده است، نام امام حسین(علیه السلام) در نزد حضرت آدم (علیه السلام )مطرح بود، در نزد حضرت زکریا (علیه السلام )مطرح بود.
ابن عباس نقل می کند که رسول گرامی اسلام(صلی الله وعلیه وآله وسلم) در مسجد نشسته بودند، امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) کودک بودند، آمدند روی زانوهای پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) نشستند، پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) آن ها را خیلی دوست داشت، همه نیز این را می دانستند، لذا روز عاشورا امام حسین(علیه السلام) به لشکر یزید فرمود: بروید از اصحابی که هنوز زنده هستند بپرسید، که پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) با من چگونه رفتار می کرد؟ -چون هنوز بعضی از اصحاب پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) زنده بودند، تقریباً شصت سال گذشته بود اما افرادی مانند انس بن مالک، اباسعید خدری، جابر بن عبدالله انصاری، و ابن عباس زنده بودند- ابن عباس می گوید: دیدم پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) این دو را روی زانوهایش نشاند، خم شد لب های امام حسن(علیه السلام)را بوسید و بعد برگشت به طرف امام حسین(علیه السلام)و گلوی امام حسین(علیه السلام)را بوسید. برای امام حسین(علیه السلام) سئوال پیش آمد مگر لب های من اشکالی دارد؟ چرا لب های حسن(علیه السلام) و گلوی مرا بوسید؟ بلند شد و به خانه رفت.
ابن عباس می گوید: لحظاتی نگذشت دیدم دست امام حسین(علیه السلام) در دست مادرش زهرا(علیها السلام) است و خدمت رسول گرامی اسلام آمدند، حضرت زهرا(علیها السلام) فرمود: یا رسول الله! حسین(علیه السلام) ناراحت است، چرا لب های حسن(علیه السلام) را بوسیدید و گلوی حسین(علیه السلام) را؟ پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) فرمود: دخترم، می ترسم نتوانی تحمل کنی و طاقت شنیدن نداشته باشی. خانوم فرمودند: نه باباجان، بفرمایید، حضرت فرمودند: دخترم حسن(علیه السلام)را مسموم می کنند و سم از راه لب وارد بدن او می شود لذا، من جای سم ّ را بوسیدم، اما حسین(علیه السلام)«یُذْبَحُ عطشانٌ»؛ سرش بریده می شود؛ من جای شمشیر را بوسیدم.
ببینید سال ها قبل از این حادثه مسالة عاشورا و مسالة امام حسین(علیه السلام) در کلام رسول خدا(صلی الله وعلیه وآله وسلم) مطرح بوده است.
حرثمه می گوید: بعد از این که جنگ صفین به پایان رسید به طرف عراق می آمدیم. – می دانید که حضرت امیر(علیه السلام) بعد از جنگ صفین و در همان حال و هوای جنگ صفین و به خاطر حوادث جنگ جمل پایتخت را عوض کرد و آن را از مدینه به کوفه آورد- می گوید: در حال بازگشت به بیابانی رسیدیم، امیرالمؤمنین(علیه السلام) اسبش را متوقف کرد و پیاده شد، سپس در آن بیابان طوافی کرد. ناگهان دیدم که روی خاک ها نشست و یک مشت از این خاک را برداشت و بالا آورد و به آن نگاه کرد و فرمود: «وَاهاً لَکَ أیَّتُها التُربَهُ لَیَحْشُرَنَّ مِنْکَ أَقْوامٌ یَدْخُلُونَ الجَنَّه....بِغَیْرِ حِساب»؛[2] ای خاک خوشا به حال تو! ای خاک مرحبا به تو! و درود به تو! روزی بر روی تو انسان هایی به شهادت می رسند که نظیر ندارند، اینجا محل شهادت افرادی است که در گذشته و آینده شبیه ندارند.
حرثمه یک آدم معمولی است، یک آدم هُرهُری مذهب و ساده که خیلی هم به حضرت علی(علیه السلام) ارادت نداشته است، فقط با حضرت به جنگ آمده بود، او می گوید: من پیش خودم ایشان را مسخره کردم و گفتم: امیرالمؤمنین(علیه السلام) چه می گوید؟ مگر انسان مي تواند غیب بگوید و از آینده خبر بدهد؟ بعد می گوید: به خانه آمدم و به همسرم که شیعه بود، گفتم: امروز حادثة عجیبی پیش آمد؛ امیرالمؤمنین(علیه السلام) مولای تو، در زمینی پیاده شد، خاک را برداشت، بو کرد و گفت: در اینجا انسان هایی شهید می شوند. خانمش گفت: حرثمه! مسخره نکن، تو متوجه نیستی-انسان چیزی را که نمی فهمد انکار نمی کند، ممکن است مطلبی به عقل و فهم من نرسد اما نباید آن را انکار کنم- باید بررسی کنم. حرثمه می گوید: این قضیه در سال 38 هجری بود، از آن جریان 23 سال گذشت و سال 61 هجری ماه محرم رسید، حرثمه در لشکر ابن زیاد بود، خودش می گوید: من در وسط میدان جنگ نشسته بودم، امام حسین(علیه السلام) آمده بود و لشکر دشمن هم ایشان را محاصره کرده بود، ناگهان این قصه به یادم آمد و گفتم: عجب! 23 سال پیش ما با حضرت علی(علیه السلام) از همین سرزمین عبور می کردیم که آقا مطلبی فرمود، نکند که درست باشد، نکند کسی که قرار است کشته شود امام حسین(علیه السلام) باشد! بلند شدم و خدمت امام حسین(علیه السلام) آمدم، گفتم: آقا، من می خواهم قصه ای برای شما بگویم. ما 23 سال پیش از اینجا می گذشتیم پدر شما اینجا پیاده شد، خاک را بویید و بوسید و چنین مطلبی را فرمود، من در آن زمان باور نکردم، ولی گویا آن اتفاق در حال وقوع است. امام حسین(علیه السلام) فرمود: بله، همین طور است، حال تصمیم تو چیست؟ این مهم است که تو چه کار می خواهی بکنی؟
گاهی انسان در زندگی می فهمد که حق چیست. می فهمد که نباید لجاجت کند، می فهمد که حرف پدرش یا همسر و یا به طور مثال بچه اش درست است، حرف درست را هر کسی بگوید انسان باید بپذیرد، امام جواد(علیه السلام) فرمود: یکی از علامت های مؤمن این است که نصیحت پذیر است و حرف خوب را می پذیرد. امام حسین(علیه السلام) پرسید: حرثمه تو چه می کنی؟ تو که خودت آمدی قصه را تعریف کردی آیا مرا یاری می کنی؟ گفت: نه یا اباعبدالله! من در کوفه کار دارم، زن و بچه دارم، گرفتارم. امام حسین(علیه السلام) را رها کرد و رفت.[3] و به این توفیق که کنار امام بماند و به شهادت برسد دست نیافت.
داستان امام حسین(علیه السلام) داستان یک نصف روز و یک روز نیست، داستان سرزمین تفتیدة عراق و داستان منطقة کربلا نیست، داستان کل تاریخ است. داستان کل سرزمین هاست. حادثه ای است که مرز نمی شناسد، زمان نمی شناسد، مکان نمی شناسد. این حادثه کوتاه بود اما پردامنه است. محدود بود اما گسترده است. چرا امام رضا(علیه السلام) می فرماید: همة ما کشتی نجاتیم؟ «کُلُّنا سفینهُ النَّجاه، اما سفینه الحسین (علیه السلام )اَوسَع وَ أسرَع»؛ اما امام حسین(علیه السلام) کشتی نجات بزرگ تر و تندتری است، خود ائمه(علیهم السلام) این مطلب را گفته اند؛ مگر امام هادی(علیه السلام) امام معصوم نیست؟ چرا وقتی مریض می شود چند نفر را می فرستد و می گوید: بروید به کربلا زیر قبّة امام حسین(علیه السلام) برایم دعا کنید. گفتند: آقا، خود شما امام هستی، حجت خدایی، دعا کن. فرمود: نه، خدا حسابی روی حسین(علیه السلام) باز کرده که این استثنا و ویژه است. چرا از میان همة خاک ها خاک کربلا است؟ چرا از میان همة محل ها، محل اجابت دعا زیر قبة امام حسین(علیه السلام) باشد؟ چرا اصحاب سرزمینش خاص است؟ چرا امام حسین(علیه السلام ) این قدر ارزش پیدا کرده است؟
- هست اندر صورت هر قصه ایخرده بینان را ز معنا حصه ای
- خوش تر آن باشد که سرّ دلبرانگفته آید در حدیث دیگران
مهم این است که کربلا را امروزی کنیم، و از کربلا برای امروزمان چیزی استخراج کنیم. همان گونه که از یک آیة قرآن مي توان ده گونه برداشت کرد و از آن ده گونه درس گرفت؛ چرا که قرآن هفتاد بطن دارد. کربلا نیز حادثه ای است که می توان از آن برداشت های مختلفی داشت و درس های گوناگونی گرفت.
لذا، من در هر جلسه بحثی را در این رابطه مطرح خواهم کرد و تحت عنوان پیام ها و نامه های امام حسین(علیه السلام) یک فراز را خدمت شما توضیح خواهم داد.
من دو انگیزه را برای شما می شمارم که کربلا و امام حسین(علیه السلام) را خوب بشناسیم. امام حسین(علیه السلام) که در بین ما نیست، کربلا هم حادثه ای است که تمام شده و دیگر تکرار نمی شود. نَفس حادثه تمام شده است. توجه کرده اید وقتی تصادفی اتفاق می افتد صد نفر آن را تحلیل می کنند، کربلا حادثه ای است که در یک روز پایان پذیرفته و نفس حادثه دیگر تکرار نمی شود؛ اما درس ها و برداشت هایی که از آن می توان داشت تکرار پذیر است. ما باید به نسل های آینده این موضوع را منتقل کنیم که ابراهیم(علیه السلام) چگونه چاقو روی گلوی اسماعیلش گذاشت که آن نبرید! قدرت بریدن با ولایت الهی از چاقو گرفته شد و به جای آن یک گوسفند ذبح شد.
حالا نیز هر کسی که به مکه می رود باید به یاد این حرکت مخلصانه قربانی کند، درحادثه عاشورا امام حسین(علیه السلام) هفتاد و چند قربانی دارد، علی اصغر(علیه السلام) را داده، عباس(علیه السلام) را داده، علی اکبر(علیه السلام) و قاسم(علیه السلام) را داده، آیا نباید تجلیل شود؟ چطور آن قربانی از شعائر الله است و این قربانی ها از شعائر نیستند؟ خون مقدس امام حسین(علیه السلام) روی زمین کربلا ریخته؛ لذا در روایت می فرماید: ای کعبه! به خودت افتخار نکن، تو باید به کربلا افتخار کنی، می دانی چرا؟ چون اگر کربلا نبود، کعبه نمی ماند. یقیناً کعبه نمی ماند و آن را از بین می بردند، کما اینکه حمله نیز کردند.
اگر کربلا نبود اسم آن باقی نمی ماند، «حجر» و «مقام» باقی نمی ماند. چرا در روز عرفه خداوند ابتدا به زوّار قبر حسین(علیه السلام) نگاه می کند و سپس به حجاج در عرفات؟ چون عرفه آنجاست. چرا ابتدا به کربلا توجه می شود؟ چرا ارزش خاک کربلا از همة خاک های دنیا بالاتر می رود؟ امام صادق(علیه السلام) این خاک را در کیسه می کرد، در مقابلش می گذاشت، سرش را روی این خاک می گذاشت سجده می کرد و گریه می کرد. نُه امام بعد از حادثة کربلا سجده هایشان روی خاک کربلا بوده؛ از امام سجاد(علیه السلام) تا حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف).
اگر انگیزة امام حسین(علیه السلام) را بخواهید بدانید، من دو انگیزه را برای شما می شمارم؛ امام حسین(علیه السلام) نه برای ریاست آمد و نه برای حکومت. کسی نیز نمی تواند بگوید که امام مجبور بود به کربلا بیاید. علم امام به شهادت نیز علت حادثه نیست، علم امام یک توانمندی است که نمی توان از آن استفادة شخصی کرد. امام می دانست چون ظرفیتش را داشت. نه این که چون می دانست این حادثه اتفاق افتاد. امام با اختیار و با شجاعت آمد. ما نمی خواهیم علم و اطلاع امام را انکار کنیم، می دانست، به یقین هم می دانست، شواهد فراوان نیز دارد، اما ظرفیتش را داشت. او امام و حجت خداست. به او گفته اند اما دانستن او دلیل حادثه نیست. انگیزة امام یک انگیزة دینی است. من امروز همین مطلب را توضیح می دهم.
امام نامه ای به مردم بصره نوشت، شما نام مسلم ابن عقیل را زیاد شنیده اید، نائب خاص امام حسین(علیه السلام) است، اما امام حسین(علیه السلام) نمایندة دیگری هم دارد که کمتر نامش برده می شود، و آن سلیمان ابا رزین است. امام حسین(علیه السلام) او را به بصره فرستاد، همان گونه که مسلم را به کوفه فرستاد. او نامه ای از امام حسین(علیه السلام) دریافت کرد و برای سران بصره آورد، نظام آنجا نظام قبیله ای بود، مثل الان نبود که به طور مثال مطلبی را در رسانه ها اعلام مي کنند و مردم مطلع می شوند، یا در روزنامه می نویسند و مردم مطلع می شوند. در آن زمان نظام قبیله ای بود، اگر رئیس قبیله امری را قبول می کرد مردم را هم با خودش می آورد و اگر قبول نمی کرد فایده نداشت؛ رئیس قبیله حرف اول و آخر را می زد.
یکی از دلایلی که کوفیان با امام حسین(علیه السلام) همراهی نکردند مقصر رؤسای قبایل و خواص آن ها بود، این ها راه نیامدند و کوتاهی کردند؛ نامه توسط نمایندة امام حسین(علیه السلام) برای پنج نفر از سران بصره، رؤسای اخماس آورده شد. در آن نامه چه چیزی نوشته شده است؟ قبل از پرداختن به محتوای نامه، بگویم که تکلیف نمایندة امام حسین(علیه السلام) چه شد؟ اگر کسی دین دار نباشد، هوا پرست و بی دین باشد و تعهد نیز نداشته باشد به کلام امام معصوم(علیه السلام) نیز گوش نمی دهد. وقتی سلیمان ابا زرین نامة امام حسین(علیه السلام) را به بصره آورد، یکی از کسانی که نامه را دریافت کرد، شخصی به نام منظر بن جارود است. او دست نمایندة امام حسین(علیه السلام) را گرفت نزد ابن زیاد برد.
در آن زمان ابن زیاد هنوز در بصره بود و به کوفه نرفته بود. دست او را در دست ابن زیاد گذاشت و گفت: جناب ابن زیاد! این نمایندة امام حسین(علیه السلام) و این هم نامه اش است؛ معلوم است که طعمه را جلوی دهان گرگ بگذاری چه می کند. ابن زیاد هم دستور داد در شهر بصره این نمایندة امام حسین(علیه السلام) را به دار زدند، و به شهادت رساندند،. همان گونه که مسلم بن عقیل در کوفه شهید شد، ایشان نیز در بصره به شهادت رسید، و متأسفانه سران بصره امام حسین(علیه السلام) را یاری نکردند؛ بعضی از آن ها نیز تصمیم گرفتند ولی متأسفانه دیر شده بود.
امام حسین(علیه السلام) در این نامه سه مطلب را نوشته است که اگر از من و شما سئوال کنند، هدف امام حسین(علیه السلام) چه بود؟ جواب آن ابتدای همین نامه است. امام حسین(علیه السلام) در این نامه چه نوشته؟ «الا وإنَّ السُّنَّهَ قَدْ أمیتَت»؛ ای مردم دنیا، می دانید چرا من دست زن و بچه ام را گرفته ام و راه افتاده ام؟ چون سنت پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) مرده است. سنت پیغمبری که 23 سال زحمت کشید و جامعة نبوی ساخت اما الان آن جامعه، جامعة اموی شده است. پیغمبری که جامعة ولایتی ساخت، گفت:«مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَهَذا عَلِیٌّ مَوْلاه»[4] و حالا جامعه ولایتی جامعة سلطنتی شده است.
این خیلی دردناک است! سنت پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) چه بود؟ مگر در مسجد نگفت: من از شما مزد نمی خواهم ولی مواظب اهل بیت من باشید؛«قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»[5] اما آن ها چه کردند؟ فدک را از حضرت زهرا(علیها السلام) گرفتند و او را به شهادت رساندند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در محراب شمشیر زدند و سه جنگ نیز با او داشتند. امام حسن(علیه السلام) را مسموم کردند و امام حسین(علیه السلام) هم که الآن چند هزار نفر دور ایشان را گرفته و محاصره اش کرده اند، این«الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»است؟ این سنت پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) است؟
این بحث اصلاً شخصی نیست. اگر کسی بپرسد چرا امام حسین(علیه السلام) بپا خاست؟ پاسخ آن این است: «الا وإنَّ السُّنَّهَ قَدْ أمیتَت» مردم! به خدا سوگند سنت پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم مرده است؛ پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم فرمودند: ولایت، اما سلطنت شد. گفتند: تقدس؛ اما تسامح و تساهل در اصول شد. پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) فرمود: دین؛ اما شده ضد دین. فرمود: احترام به خانواده ام اما به شهادت اهل بیت(علیهم السلام) مبدل گشت. این سنت از بین رفته و نمی شود نشست و تماشا کرد.
«وَإنَّ البِدْعَه قَد أحْیِیَت»؛ ای مردم! در دین بدعت گذاشته شده است. بدعت؛ یعنی من درآوردی. ببینید خلیفة دوم چقدر در دین بدعت گذاشت! خود سقیفه یک بدعت است. چقدر احکام و معارف را تغییر داد؟ نماز، زکات، احکام دین همه را به نوعی تغییر داد. اذان که حداقلی است که قبل از نماز می گوییم اذان را کم و زیاد کردند، «حی علی خیرالعمل» حذف شد و چیز دیگری جایگزین آن شد. نماز تراویح (نماز مستحبی) به جماعت خوانده شود. امام حسین(علیه السلام) فرموند: یکی سنت پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) مرده و دیگر اینکه در دین بدعت گذاشته شده است. این درد است، هر دردی درمانی دارد، از حضرت می پرسیم درمان آن چیست؟ قبول کردیم که درد است، اما درمانش چیست؟ فرمود درمانش یک کلمه است: «تُطِیعُوا أمْری أهْدِکُمْ سَبیلَ الرَّشادِ»؛[6] اگر دنبال من بیایید من نجاتتان می دهم، سخن مرا گوش کنید. اگر چند هزار نفر دنبال امام حسین(علیه السلام) آمده بودند، این گونه نمی شد. اگر خواص در کوفه ساکت ننشسته بودند این گونه نمی شد. اگر شریح قاضی ها آن گونه زبان به دندان نمی گرفتند و حرف نمی زد این گونه نمی شد. فرمود: دنبال من بیاید تا شما را هدایت کنم.
اگر شما بخواهید شخصی را بشناسید از روی کلماتش می شناسید. شما می گویید حافظ شاعر است؛ چون دیوان شعر دارد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) عارف است، موحد است، ادیب است؛ چون نهج البلاغه از او باقی مانده است. امام سجاد(علیه السلام) رمز دعا را بیان کرد؛ چون صحیفة سجادیه از او باقی مانده است هر کسی را با اثرش می شناسیم، امروز نه امام سجاد (علیه السلام )بین ماست، نه امام حسین (علیه السلام )و نه بسیاری از گذشتگان، از کجا می توان شخصی را شناخت؟ آقا امام حسین(علیه السلام) به مردم بصره نامه نوشت و این نامة امام است که طبری هم در کتاب تاریخش آورده؛ می گوید هدف من این است: می خواهم جلوی بدعت ها را بگیرم و سنت پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) را احیا کنم. پس حضرت به کربلا آمد تا جلوی سنت های مرده را بگیرد. اگر می خواهید با امام حسین(علیه السلام) همراه شوید در دین بدعت نگذارید، سنت پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) را احیا کنید. سنت پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) چیست؟
آیا دوستی، سلام، محبت، دوست داشتن همسایه، احترام به پدر و مادر، دروغ نگفتن، راست گویی، سنت پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) نیست؟ شما اگر می خواهید امام حسین(علیه السلام) را تجلیل کنید سنت پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) را زنده کنید. خود امام فرمود: سنت مرده و من می خواهم آن را زنده کنم. حال شما ببینید سنت پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) چیست؟ نماز شب پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم)، نماز اول وقت پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم)، دعای پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم)، گریة پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم)، دوستی و محبت پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) نسبت به همسر و فرزندان و همسایه ها، کمک او به مردم، به این ها عمل کنید؛ اگر چنین کردید شما در راستای سنت پیغمبر(صلی الله وعلیه وآله وسلم) حرکت کرده اید و حسینی هستید. اما اگر این ها را زیر پا بگذارید در راستای کسانی حرکت کرده اید که امام حسین(علیه السلام) می گوید سنت را از بین برده اند.
حجةالاسلام والمسلمین رفیعی
[1]. بحارالانوار، ج 44، ص 283؛ الاقبال، ص 544؛ الامالی للصدوق، ص 128.
[2]. بحارالانوار، ج 44، ص 255.
[3]. بحارالانوار، ج 44، ص 255؛ وقعه صفین، ص 140.
[4]. الکافی، ج 1، ص 420.
[5]. شوری، 23.
[6]. بحارالانوار، ج 44، ص 338.