گفتگو با دکتر غلامحسین دینانی - کریم فیضی
اشاره: بحث مرتبط با آیات نور به اینجا رسید که انسان از نور آمده و به نور بازمیگردد. از جانب خداوند همیشه نور میآید، نه ظلمت. خدا نور مطلق است و نور میدهد. اینک ادامه سخن:
در سوره احزاب میفرماید: خدا و فرشتگان بر مؤمنان صلوات میفرستند تا آنها را از ظلمت به نور ببرد و بعد میرسد به آنجا که از پیامبر اکرم(ص) به عنوان «سراجا منیرا» یاد میشود (احزاب، ۴۱ـ۴۶). از این بیانها ظاهر میشود که بین «نور» و «ظلمت» در منظومه دین یا ایمان، نزاع وجود دارد و ما مرتب در ظلمات سقوط میکنیم و باید دوباره و پیوسته به نور برگردیم.
قبل از هر چیز باید نور را درست بفهمیم و درست معنی کنیم. نور آن نیست که من و شما از نور میفهمیم. برای ما نور عبارت است از: چراغی که روشن میشود. ما نور خورشید را میبینیم که روشن است. وقتی خورشید غروب میکند، هوا تاریک میشود. این نور و نظایرش نور و واقعاً نور است و شک نباید کرد؛ اما نور محسوس است، نه نور حقیقی و نور کامل و حقیقت نور. نور صرفاً نور محسوس نیست. اگر به عالم معنی بروید و از شما بپرسند این که روشن است، چیست یا معنی روشنی چیست، چه جوابی میدهید؟ همه میگویند: روشن، روشن است دیگر. یا میگویند: همین که میبینیم، نور است. هرچه بگویید میدانم که میبینید و این هم نور است، معنی نور چیست، دوباره جواب خواهید شنید: همین که من میبینم دیگر. به من بگویید که دیدن معنی است یا دیدن معنی دارد؟
دیدن معنی دارد.
حالا میرسیم به معنی نور و این که نور چیست. نور چیزی است که اگر نباشد، ما نمیبینیم، هرچند که چشممان قوی باشد و قویترین چشمهای عالم را داشته باشیم. ما بدون نور اساساً نمیبینیم. حکمای ما در تعریف نور گفتهاند: «الظاهر بذاته و المُظهر لغیره»: نور یعنی چیزی که به حسب ذات، ظاهر است و هر غیری را روشن میکند. خودش بالذات روشن است؛ یعنی لازم نیست روشنش کنند. روشنایی است که غیر خودش را روشن میکند. این معنی نور است.
خداوند نور است چون بالذات ظاهر است و لازم نیست ما برویم خدا را ظاهر کنیم. ما چه قدرتی داریم که خدا را ظاهر کنیم؟ چه کسی میتواند خدا را ظاهر کند که از هر چیزی ظاهرتر است؟ خداوند بالذات ظاهر است و چیزی او را روشن نکرده است. اوست که ما را ظاهر میکند. باید از موحدین عالم پرسید: شما خدا را میشناسید، یا خداوند خود را به شما میشناساند؟ حضرت امیر(ع) سیدالموحدین است. آیا او خدا را میشناسد، یا خدا خودش را به حضرت امیر(ع) میشناساند؟ خداست که خودش را میشناساند. این معنای توحید است.
برگردیم به مسئله نور.
خداوند نور است و همه چیز را به حسب استعداد روشن میکند. اینجا حق دارید بپرسید: اگر خداوند نور است، ظلمت دیگر چیست؟ نور، باید بتابد. اگر نور تابش نکند، آیا میتوان گفت نور است؟
نور اساساً و اصلاً نمیتواند نتابد.
نور به کجا میتابد؟ فاعل اگر فاعل است، قابل میخواهد. فاعلیتی در جهان هستی برای من پیدا کنید که قابلیت در مقابلش نباشد. فاعلیت بدون قابلیت معنی ندارد. چنین است سخن درباره نور که آیا بدون منور یا بدون اینکه بتابد، معنی دارد؟ مطلقاً، چون میتابد. حکمای ما در اینجا از وجود «هیولا» سخن گفتهاند که من وارد بحثش نمیشوم. نور از مبدأ و منشأ خودش صادر میشود و وارد عالم ماده میشود، جایی که غیر است. این موضوع را در کتاب «من و جز من» به تفصیل توضیح دادهام. اجازه بدهید که همین بحث را در اینجا کمی باز کنم. «من مطلق» خداست. همین خدا به ما اجازه داده است که بگوییم «من». اگر خدا به ما اجازه نداده بود، احدی نمیتوانست بگوید «من» و از من حرف بزند.
به عبارت دیگر، مأذون هستیم.
به تعداد انسانها «من» وجود دارد؛ اما من واقعی یکی بیشتر نیست که در قرآن کریم خودش را به این صورت معرفی کرده است: «انّنی انا الله» (طه، ۱۴). پس یک «من» بیشتر وجود ندارد. غیر از خداوند که فرموده است «أنا»، ما مأذونیم که بگوییم «من»؛ اما اگر خدا یا آن «من اصیل» نبود، ما «من» داشتیم؟ حال «منِ» خدا را بگذارید کنار، تا به من خودمان برسیم؛ یعنی «من من» و «من تو». شما اگر «من من» بودید و هیچ غیر برای شما مفهوم نداشت، باز هم «من» بودید؟ اگر شما فقط «من» بودید، غیر معنی نداشت؛ نه خدا، نه هیچ چیز دیگر، باز هم «من» بودید یا نه؟
نه، چون «من» با غیر یا «جز من»، «من» میشود.
خوب گفتید. حال با من بودنمان غیر میسازیم، یا یک غیر، «من» را میسازد؟ یک «من» فرض کنید! یک لحظه خودتان را فرض کنید که در بیرون هستید و فکر میکنید و همه چیز هم هست. به این حالت فکر امروزیها میگویند «حیث التفاتی» که حرف خوبی است، البته ابنسینا هزار سال پیش به آن اشاره کرده است با تعبیر «علم عنایی». در فلسفه امروز میگویند: Intentional، یعنی قصد و توجه؛ مثلاً میگویند: ادراکْ اینتنشنال است؛ یعنی فکر همیشه به چیزی فکر میکند. آیا شما اندیشهای دارید که به چیزی نیندیشد؟
اینتنشنال را ما در زبان فارسی به «حیث التفاتی» ترجمه کردهایم. ادراکْ التفات میخواهد و ملتفتٌالیه. خداوند، آگاهی مطلق است که التفات میخواهد. التفات حقتعالی به چیست و به چه چیزی التفات میکند؟ اینجاست که راه حکما و عرفا از هم جدا میشود. حکما میگویند: خداوند به «جز من» التفات کرد، عرفا میگویند: به خودش التفات کرد. و همین که به خودش التفات کرد، در خودش همه چیز را دید. آن همه چیز، ما بودیم که ظاهر شدیم و به ظهور آمدیم.
به قول شاعر که احتمالاً عمان سامانی است: به پرده بود جمال جمیل عزّ و جلبه خویش خواست کند جلوهای به صبح ازل+ چو خواست آنکه جمال جمیل بنماید علی شد آینه، خیرالکلام قَلّ و دَلّ! این شعر را خواندم که این بحث را منتهی به بحث خودمان بکنیم و اینکه چرا در قرآن با اقسام نور مواجهیم که آیاتش را قبلاً خواندم.
با توضیحاتی که دادم، خواستم اثبات کنم که نور باید بتابد و تابیده و میتابد؛ اما تعبیرات مختلف از نور است. پیوسته باید متوجه نور حق بود و باید نور را به یاد آورد. به همین جهت، قرآن کریم دستور به ذکر میدهد و میگوید: «اذکروالله ذکرا کثیرا». مراد این است که نور الهی را به یاد بیاورید. ذکر، ذکر نورانی است، نه لقلقه زبان. کلمه «ذکر» محتاج توجه است. فکر نکنید که ذکر دَمگرفتن است. دم گرفتن، ذکر نیست. ذکر، از «تذکر» است، یعنی یادآوری کردن. نور را باید به یاد آورد. انسان گاهی فراموش میکند، ولی باید به یاد بیاورد. یادآوری، اگر با لفظ هم همراه نباشد، عیبی ندارد. یاد بیاور، ولو با لفظ: «یا ایُها الذین آمنوا اذکُرُوا الله ذکرا کثیرا. و سبّحُوهُ بُکرَةً و اصیلا».
در ادامه این آیه، به پیامبر اکرم(ص) اشاره میشود و سخن به نور و خروج از ظلمت به نور برمیگردد: «هو الذى یُصلّی علیکُم و ملائکتُهُ لـیُخرجکُم من الظُلُمات الی النور».
خدای متعال بر انسان صلوات میفرستد. ملائکهاش نیز که تجلیات حقانی او هستند، چنین میکنند، چون انسان مؤمن، شایسته هر نوع درودی است. «یُصلّی علیکم»، رحمت و درود حق است، یعنی رحمت حق شامل حال انسان میشود. اگر رحمت حق شامل حال ما نمیشد، بدون شک الآن اینجا نبودیم و اصلاً عالم نبود. به جهت عظمت انسان، ملائکهالله با واسطه و بیواسطه، به طور دائم بر انسان صلوات میفرستند. جبرئیل برای انسان و با تمام عظمتش در خدمت انسان است. در روایت آمده است که حضرت ختمیمرتبت(ص) دو بار جبرئیل را به صورت واقعی مشاهده کرد و دید که «ملأ الخافقین» یعنی مشاهده کرد که عالم پر از وجود جبرئیل(ع) بود. ما معتقدیم که جبرئیل فرشته وحی است و صورت علم خداست. چنین فرشتهای با این درجه از تقرب، به انسان درود و رحمت میفرستد. چرا این کار را میکند؟ «لیُخرجکُم من الظُلُمات الی النور». تا ما را از تاریکیها به نور خارج کند. این ظلمات را هم میتوانید ظلمات عدم بگیرید، هم میتوانید تاریکی ماده معنی کنید.
طبعاً غیبت هم هست.
ماده، محل و محط غیبت است. عالم ماده، جهان ظلمت است و ظلمت، غیبت است. چرا ماده غیبت است؟ چون اجزا و به قول امروزیها اتمهای این قسمتش، از اتم جای دیگرش بیخبر است. هر اتمی از اتم کناری و پهلوییاش بیخبر است. در فیزیک اثبات شده است که تمام ریزاتمهای این عالم از هم بیخبر و بیاطلاعند و اجزایشان از هم دورند. هر جزئی از جزئی دیگر دور است. در تن من و شما، هر سلولی از سلول دیگر دور است، گرچه به هم ربط دارند.
شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
روزنامه اطلاعات