دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

آخرین ساعات هیتلر

No image
آخرین ساعات هیتلر روزنامه ابتکار

سه شنبه 21 شهریور ماه 1396

«ابتکار» برای نخستین بار واپسین اقدامات پیشوای آسمان نازی را بررسی می‌کند

گروه تاریخ و اندیشه - حسین احمدی: هیو ترور روپر (2003-1914) مورخ نامدار بریتانیایی و مدرس سال‌های گذشته دانشگاه آکسفورد انگلیس کتاب‌های مستندی از جمله گفت وگوهای محرمانه هیتلر، نامه‌های برومان و کتاب آخرین روزهای زندگی هیتلر که در سال 1947 برای اولین بار منتشر شد را در کارنامه خود دارد. کتاب آخرین روزهای زندگی هیتلر بارها ‌و ‌بارها و به زبان‌های مختلف ترجمه و انتشار داده شد و در کمتر کتابی دیده می‌شود که در مورد واپسین ماه‌ها و روزهای هیتلر نوشته شده باشد و نامی از این منبع برده نشده باشد.

آخرین ساعات زندگی هیتلر

پس از شش سال جنگ که علی رغم همه ناکامی‌ها، روزی به عنوان افتخارآمیزترین و قهرمانانه‌ترین تجلی تنازع بقا یک ملت، در تاریخ ثبت خواهد شد، نمی‌توانم شهری که پایتخت این کشور است را ترک کنم... مایلم سرنوشت خود را شریک سرنوشت میلیون‌ها تن دیگر که با ماندن در این شهر، پذیرا گشته‌اند سازم، علاوه بر این به چنگ دشمن نخواهم افتاد، دشمنی که خواستار نمایش تازه‌ای بدست یهودیان است تا توده‌های جنون‌زده خود را سرگرم سازند. از این رو تصمیم گرفتم که در برلن بمانم و آن لحظه‌ای که احساس کنم مقام پیشوایی و کاخ صدرات اعظمی را دیگر نمی‌شود حفظ کنم، مرگ داوطلبانه را برمی‌گزینم.

این قسمتی از وصیت‌نامه آدولف هیتلر است که در روزهای پایانی عمر خود نوشته بود، در همین ایام بود که هیتلر پیام‌هایی برای مقاومت تا آخرین نفس را به لشکرها و ستادهای فرماندهی ارتش‌های آلمان ارسال می‌کرد، از جمله ارسال پیام به فیلد مارشال کایتل توسط سرهنگ بلو.

در زمانی‌که سرهنگ بلو پناهگاه زیرزمینی را ترک کرد، هیتلر برای پایان کار، خود را آماده می‌کرد. در طول روز خبرهای رسیده از جهان خارج حاکی است که موسولینی کشته شده است. اطرافیان هیتلر در این پیش درآمد فاشیسم شریک بودند و نشانه‌ای بود جهت سرخوردگی و شکست نهایی هیتلر و نمونه برجسته سرنوشتی بود که باید در انتظار مستبدان باشد.
در طی عملیاتی توسط پارتیزان‌ها در شمال ایتالیا موسولینی و معشوقه‌اش کلارا پتاچی دستگیر شده‌اند آنها بشدت مورد ضرب و شتم افراد انتقام‌جو قرار گرفتند، سپس در میدان بازار میلان به صورت وارونه حلق‌آویز می‌شوند. اکنون که تمام اتفاقات برای آنها افتاده بود هیتلر و اوا بران پی‌در‌پی تأکید می‌کردند که اجسادشان طوری نابود شود که هیچ اثری از آنها باقی نماند. هیتلر می‌گفت نباید جنازه‌ام به چنگ دشمن بیفتد تا برای سرگرم کردن مردم آنرا در یک موزه عمومی به تماشای همگانی بگذارند. در واقع کاملاً واضح و روشن بود که این گزارشات می‌توانست وی را در تصمیم خودش مصمم‌تر کند.

پایان کار دیکتاتورها شبیه یکدیگر است و هیتلر که خود را چون فیلد مارشالی به صلابه کشیده به نمایش گذاشته بود به نمونه‌هایی از تاریخ دور یا دراماتیک جدیدی برای دانستن فرجام جنازه‌اش چنانچه پیدا شود، نیاز نداشت.

در 29 آوریل 1945 هیتلر دستور کشتن بلوندی سگ آلزاسی محبوبش را می‌دهد. پروفسور هاسی پزشک پیشین هیتلر که اخیراً در کلینیک برلن مسئولیت درمان زخمی‌ها را برعهده دارد وارد پناهگاه زیرزمینی هیتلر شد و بلوندی را به وسیله کپسول سمی از پای درآورد. بعد از آن هیتلر به دو منشی خودش کپسول‌های سمی می‌دهد که در موقع ضرورت استفاده کنند. او متأسف بود و می‌گفت این بهترین هدیه‌ای نیست که به شما می‌دهم و آنها را بخاطر شجاعت و دلاوری مورد تحسین قرار می‌داد و آرزو می‌کرد که ای کاش ژنرال‌هایش هم وفاداری آنها را داشتند.
در شامگاه همان‌ روز هنگامی‌ که ساکنین پناهگاه زیرزمینی در سالن عمومی در حال صرف شام بودند، یکی از افراد گارد اس‌.اس به آنها اطلاع داد که پیشوا قصد خداحافظی دارد و هیچ‌کس نباید تا دستورات بعدی به بستر خواب برود. در حدود ساعت دو و پانزده دقیقه صبح دستورات دیگری رسید. همه به‌وسیله بی‌سیم به درون پناهگاه احضار شده‌اند و در مقابل سالن عمومی غذا گرد هم آمدند. روی هم رفته حدود بیست نفر منشیان زن و افسران نظامی در آنجا حضور داشتند.

طبق گفته حاضران در پناهگاه، هیتلر همانند یک فرد بیمار بود، در سکوت مطلق و درحالی که قوز کرده بود در راهرو قدم می‌زد، دستانش در حین دست دادن به حاضرین می‌لرزید، لرزش دستانش در طول روز کاملاً عادی جلوه می‌کرد، پای چپش را بدنبال خودش می‌کشید. برخی می‌گفتند یا کاملاً ساکت بود یا چیزی زیر لب می‌گفت که قابل شنیدن نبود. ولی در عین حال ذره‌ای از قدرت اراده و قاطعیتش کم نشده بود.

زمانی که هیتلر سالن را ترک کرد حضار برای ادامه بحث‌های مهم‌شان در آنجا باقی مانده‌اند. همه اتفاق نظر داشته‌اند که واقعه‌ای غیرمنتظره اتفاق خواهد افتاد و پیشوا تصمیم جدی گرفته است که خودکشی کند. به‌ نظر می‌رسید ابری سیاه و عظیم در حال چرخیدن بر بالای فضای پناهگاه زیرزمینی بود.

جادوگر و خودکامه مخوفی که روزگار آنها را با نگرانی پر از آه و اندوه طاقت‌فرسا پر کرده بود به‌زودی از میان آنها خواهد رفت و آنها می‌توانند رفتنش را تماشا کنند.

مولر که جزو ستاد فرماندهی پیشوا بوده و هم‌اکنون در کاخ صدارت اعظمی گرفتار شده بود متعجب شد که ژنرال بورگدورف رئیس گارد پلیس و ژنرال اس‌.‌اس با همکارانشان با وی احوالپرسی کردند، ژنرال مولر که از افسران عالیرتبه پناهگاه بود در بهت و حیرت فرو رفته بود او گفت اولین باری بود که من از یک افسر مافوق شب بخیر می‌شنیدم همچنین متوجه تغییرات حال و هوای افراد شده‌ام و حتی یکی از درجه‌دارانم هم متوجه این شتاب‌آمیز و غیرعادی بودن برخوردهای آنها شد.

هیتلر آنجا را ترک کرد تا خود را برای خودکشی آماده کند. نیروهای نظامی کمی در آنجا بودند که در رسته‌های مختلف نظامی و پشتیبانی ادغام شدند.

اگر چه هیتلر هم‌اکنون در حال آماده شدن برای مرگ بود ولی در پناهگاه زیرزمینی شخصی بود که به ادامه زندگی فکر می‌کرد، مارتین بورمان. اگرچه بورمان نتوانسته بود ارتش‌های آلمان را برای نجات خود و هیتلر برای اعزام به برلن ترغیب کند ولی همچنان به فکر زنده ماندن بود.
زمان کوتاهی بعد از خداحافظی در ساعت 15/3 دقیقه صبح سی‌ام آوریل او پیام دیگری در جهت حفاظت از پناهگاه برای دریاسالار دونیتس فرمانده نیروی دریایی آلمان ارسال کرد. بورمان که امید چندانی به ارتباط عادی و معمولی نداشت آنها را از طریق گولیتر میکالنبورگ ارسال کرد.
در این پیام آمده است: پیشوا تنهاست و به تنهایی دفاع از برلن را به عهده گرفته است. این جملات بدون ارائه راهکاری به انتها می‌رسد، به ‌علاوه به ‌نظر می‌رسید رد پیشنهاد فوری‌اش که هم‌اکنون بورمان مخالف پذیرفتن قدرتی بود که یا در حال به پایان رسیدن بود یا باید از مراجع دیگر در آن تجدیدنظر کند.

هیتلر این گزارشات را بدون هیچ عکس‌العمل خاصی دریافت کرد. در حدود ساعت دو بعدازظهر شروع به خوردن نهار می کند. اوا بران در آنجا حضور نداشت ظاهراً وی احساس گرسنگی نمیکرد یا در اتاقش به تنهایی نهار را میل کرده بود ولی هیتلر مثل روزهای گذشته سهم غذایی‌اش را در غیاب اش به همراه دو منشی و آشپزه اش جدا کرده بود. صحبت هایش غیر عادی بود. هیتلر تنها مانده بود و از هدف اش صحبتی به میان نمی آورد. با این وجود خود را برای مراسم تشریفات آماده می کرد.

صبح افراد گارد برای گرفتن جیره غذایی شان به صف شدند، آنها نمیخواستند که مجدداً از کریدور عبور کنند، نزدیکی‌های موقع نهار آجودان اس.اس اتو گونشه پیامی به امربر و راننده هیتلر اریش کمپکا برای تهیه 200 لیتر بنزین از باغ صدارت اعظمی فرستاد. کمپکا با شدت در مورد تهیه این مقدار بنزین اعتراض کرد ولی گونشه با اصرار و پافشاری بر تهیه این میزان بنزین تکیه کرد. سرانجام کمپکا توانست 180 لیتر بنزین فراهم کند و آنرا به همراه سه نفر با چهار گالن به باغ صدارت اعظمی فرستاد. در همین زمان یکی از افراد گارد در مورد این مقدار بنزین توضیح خواست، آنها به او گفتند که آنرا برای نصب تهویه می خواهند وی در جواب گفت این احمقانه است، در همین لحظه بود که هاینز لینگه آجودان هیتلر ظاهر شد وی پلیس گارد را مطمئن ساخت و به افرادی که گالن های بنزین را می بردند اجازه عبور داد.

بزودی تمام نیروهای گارد اس.اس دستوری مبنی بر ترک پناهگاه دریافت کردند تا در معرکه پایانی هیچ شاهد عینی وجود نداشته باشد.

در همین هنگام هیتلر نهارش را صرف کرد و افراد گاردش اجازه مرخصی خواستند. در یک لحظه هیتلر به عقب برگشت سپس به همراه اوا بران برای مراسم وداع از اتاقش خارج شد. بورمان و گوبلز به همرا کربس، هاول، نویمان، ویسی، رایتنبورگ، هگل، لینگه، گونشه و چهار زن شامل بانو یونگه، بانو کریستان، بانو کروگر و بانو مانزیالی همه در آنجا حضور داشته اند.

او تمام روز را در اتاقش حبس بود. هیتلر و اوا بران دست هایشان را برای خداحافظی با حاضرین تکان دادند و سپس به اتاق شان برگشتند. همه بجز کشیش اعظم آنجا را ترک کردند تعدادی هم به عنوان خدماتچی در آنجا مانده اند. همه منتظر بوده اند که ناگهان صدای شلیک گلوله‌ای شنیده شد. بعد از یک وقفه آنها وارد اتاق شده اند. هیتلر روی کاناپایه دراز کشیده بود و در خون غلتیده بود. او از میان دهان گلوله را به سر خود شلیک کرده بود. اوا بران آرام روی کاناپایه دراز کشیده و مرده بود. کپسول سمی(سیانور) را بلعیده بود. ساعت 30/3 دقیقه بود.
کمی بعد، آرتور اگسمان یکی از اعضای سازمان جوانان هیتلری وارد پناهگاه شد. او خیلی دیر برای مراسم خداحافظی رسیده بود. اما اجازه یافت برای دیدن اجساد وارد اتاق شود. وی آنها را نگاه میکرد و برای چند دقیقه در اتاق ایستاد و با گوبلز شروع به صحبت کردن کرد، سپس گوبلز محل را ترک کرد و آگسمان برای مدت کوتاهی به تنهایی به اجساد نگاه می کرد. در بیرون از پناهگاه تشریفات دیگری در حال آماده شدن بود: رسم وایکینگ ها.

بعد از فرستادن گالن های بنزین به باغ کاخ صدارت اعظمی، کمپکا در راهرو زیرزمینی که به خیابان هرمن گورینگ اشتراسه و کاخ صدارت اعظمی متصل می‌شد شروع به قدم زدن کرد.
گونشه بعد از احوالپرسی با او گفت پیشوا مرده است. در این لحظه درب اتاق هیتلر باز شد کمپکا متوجه یکی از حاضرین در مراسم تشییع جنازه هیتلر شد. هنگامیکه آگسمان در حال فکر کردن در میان اجساد بود، دو نفر از افراد اس.اس که یکی از آنها لینگه پیشخدمت هیتلر بود وارد اتاق شدند. آنها جسد هیتلر را که غرق در خون و سرش از هم پاشیده شده بود را در پتویی پیچاندند، سپس آن را از طریق راهرو پناهگاه جایی که دیگر حاضران به راحتی می‌توانستند او را از طریق شلوار سیاه رنگ اش بشناسند بردند. بعد از آن دو نفر از افسران اس.اس اجساد را از پلکان درب خروج اضطراری به باغ حمل کردند. بعد از این مرحله بورمان وارد اتاق شد و جسد اوا بران را بلند کرد وی به آرامی مرده بود و ضرورت داشت بدون پتو از دید حاضرین آنجا پنهان شود.

سپس دو نفر افسران اس.اس اجساد را از درب خروجی اضطراری پناهگاه به باغ بردند. بعد از این مرحله بورمان وارد اتاق شد و جسد اوا بران را بدون پتو بلند کرد او به آرامی مرده بود ولی می بایست به هنگام حمل جنازه از دید حاضرین در پناهگاه پنهان بماند. بورمان جنازه را وارد راهرو پناهگاه کرد و سپس آنرا به کمپکا تحویل داد که آنرا تا پایین پله‌ها برده بود. گونشه آنرا به همراه سه افسر اس.اس به باغ حمل کردند. اقدامات احتیاطی بیشتری در درب های پناهگاه که منتهی به کاخ صدرات اعظمی می شدند به عمل آمد. درب ها را با عجله به خاطر اینکه کسی سرزده وارد نشود قفل کرده‌اند.

متأسفانه بیشترین تدابیر امنیتی برخی اوقات بی نتیجه می ماند نتیجه این اقدامات بیرون کردن دو نفر از شاهدان غیر قابل اعتماد از این قسمت از صحنه واقعی بود. یکی از آنها اریش منسفیلد بود که مشغول انجام وظیفه در برج دیدبانی پناهگاه بود او ناگهان از میان دود سیاه رنگی حرکت های شتاب آمیز برخی از افراد و بستن درب های پناهگاه را می‌دید. در همین حال احساس وظیفه می کند. او ادعا می کند که از برج بتونی نگهبانی پایین می آید و به سمت درب اضطراری برای دیدن آنچه در حال اتفاق افتادن است حرکت می کند. در راهرو پناهگاه به تشییع کنندگان مراسم سوگواری بر می خورد، در آنجا در ابتدا با دو افسر و جنازه ای که در پتو پیچانده شده بود و شلوار سیاه رنگی که از زیر پتو بیرون زده بود مواجه شد. سپس دو افسر اس.اس را که جسد اوا بران را صحیح و سالم حمل می کردند می‌بیند، در پشت سر آنها تشییع‌کنندگان سوگواری شامل بورمان، بورگدروف، گوبلز، گونشه، لینگه و کمپکا می آمدند. گونشه فوراً سر منسفیلد فریاد کشید و او را از آن حوالی بیرون کرد. منسفیلد در حالیکه آن صحنه عجیب و غریب را نگاه می کرد خیلی سریع به برج دیدبانی اش برگشت.

بعد از این وقفه، مراسم ادامه یافت هر دو جسد در کنار هم و پایین تر از درب ورودی سرپوشیده راهرو گذاشته شده اند.

گالن های بنزین را روی آنها ریختند.

غرش ناگهانی گلوله های توپ های روسی برای مراسم خطرناک بود به همین خاطر حاضرین جهت حفاظت از خود به نزدیک درب خروجی پناهگاه برگشتند، گونشه پایین آمد، گودال احتراقی مملو از بنزین، شعله ها و شراره‌های آتش را از بالا سر اجساد عبور می داد آنها فوراً در میان شراره های آتش فرو رفتند. عزاداران به حالت خبردار ایستادند و سلام هیتلری دادند و سپس به داخل پناهگاه برگشتند، جایی که همه افسرده بوده اند. گونشه بعدها این صحنه را برای کسانیکه نتوانستند ببینند شرح داد و گفت جنازه ها هر دو در آتش می سوخت که این خود تجربه وحشتناکی در زندگی‌ام بود. در همین زمان شاهد دیگری هم در حال مشاهده این صحنه بود. او یکی دیگر از افراد گارد بود که به طور اتفاقی وارد آن صحنه شده بود درحالی که به خاطر تدابیر امنیتی ورود به آن منطقه ممنوع بود. نامش هرمان کارنو بود. کارنو همانند دیگر افراد گارد مشغول استراحت بود، او در خارج از پناهگاه بود که به دستور یکی از افسران مافوق خود در حال رفتن به سربازخانه کاخ صدارت اعظمی بود ولی علی رغم دستورات آن افسر تصمیم گرفت به پناهگاه برگردد. کارنو متوجه قفل شدن درب پناهگاه می‌شود در نتیجه راه باغ را در پیش می گیرد و از درب اضطراری و از کنار برج نگهبانی که منسفیلد در حال انجام وظیفه بود رد می‌شود، او از دیدن دو جسد کنار هم در کنار درب بسته پناهگاه که در آتش در حال سوخته شدن بودند متعجب شده بود.

هرمان کارنو نتوانست علت این سوختن غم انگیز را توجیه کند، کسی را هم آن حوالی ندیده بود و متوجه شده بود که آن شعله های آتش نمی توانست حاصل آتش دشمن باشد. او فقط در چند متری آنها بود. او گفت ممکن بود کسی آتش را از درب پناهگاه به روی آنها پرت کرده باشد که کاملاً درست بود.

کارنو برای لحظاتی اجساد در حال سوختن را نگاه می کرد. آنها به راحتی قابل تشخیص بوده‌اند سر هیتلر به کلی از هم پاشیده شده بود، برای او این صحنه کاملاً تنفرآمیز بود. کارنو از درب اضطراری به داخل پناهگاه برمی گردد.

او در پناهگاه زیرزمینی ستوان دوم اس.اس فرانتس شدله را ملاقات می کند، شدله به تازگی بر اثر بمباران از ناحیه پا زخمی شده بود، وی کاملاً پریشان احوال و غمگین بود، او گفت پیشوا مرده است و در خارج از پناهگاه در حال سوختن است کارنو شروع به کمک کردن به راه رفتنش می کند.

منسفیلد در برج نگهبانی مشغول انجام وظیفه بود و همچنان آتش گرفتن اجساد را تماشا می‌کرد او مدعی بود که همچنان به دستور گونشه در محل نگهبانی اش مانده است و داشت از میان یک شکاف به ستون بزرگی از دود سیاه رنگ که از درون باغ به آسمان بر میخواست نگاه می کرد. همچنان که دود سیاه رنگ رو به فروکش کردن می‌گذاشت او به همان دو جسد که قبلاً از راه پله به بالا آورده بوده اند نگاه می کرد که حالا در حال سوختن بوده اند. گهگاهی به افراد اس.اس که از پناهگاه خارج می شدند و بنزین زیادی هم روی لباس هایشان ریخته شده بود نگاه می کرد. بعد از مراسم عزاداری او در خود فرو رفته بود و همچنان به شعله های آتش نگاه می کرد. در لحظه عوض کردن پست نگهبانی کارنو به وی کمک می کرد که از برج پایین بیاید هر دو مجدداً برای نگاه کردن به سوختن اجساد به آن محل رفتند. تا این لحظه
قسمت های پایین هر دو جسد از آتش اصلی در امان بوده اند. استخوان های پای هیتلر به وضوع قابل مشاهده بوده اند. یک ساعت بعد منسفیلد مجدداً به دیدن اجساد آمده بود. در حالیکه آتش در حالا فروکش کردن بود آنها هنوز در حال سوختن بوده اند.

در بعد از ظهر همان روز سومین نفر از افراد گارد پلیس جسدهای در حال سوختن را نگاه می‌کرد او هانس هافبک بود که از پله های پناهگاه زیرزمینی بالا آمده بود و در کنار درب ورودی ایستاد ولی خیلی زود آنجا را ترک کرد، بوی تعفن لاشه های سوخته شده و غیر قابل تحمل بودن آنها، سبب شد که هر چه زودتر از آنجا دور شود.

بعد از آن شب سرتیپ اس.اس راتن هوبر از افراد گارد وارد محل سگ ها شد. جایی که فضای بازی بود و افراد گارد جهت سیگار کشیدن به آنجا می آمدند. او به ستوان شدله گزارش داد و سه نفر مورد اطمینان برای دفن اجساد گزینش کردند، خیلی زود راتن هوبر به مکان سگ ها برگشت و با آن سه نفر صحبت کرد و آنها را متقاعد به حفظ راز مقدس حادثه آن روز کرد. هیچ کس در مورد آن حادثه کوچکترین صحبتی نمی کرد. کمی بیش از نیمه شب منسفیلد به برج نگهبانی اش برمی گردد گلوله باران روسها هنوز ادامه داشت و آسمان توسط منورهای روسی روشن می شد. او حالا متوجه گلوله باران شدن محوطه درب خروجی پناهگاه جایی که اجساد آدولف هیتلر و اوا بران دفن شده بود شد. وی شک نداشت که گلوله باران مداوم توپخانه دشمن، قبرها را زیر و زبر کرده است.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

در تقابل ایران با اسرائیل و آمریکا، همیشه گزینه حمله اتمی چالش‌برانگیز بوده و هست. عده‌ای می‌گویند: وقتی آمریکا و اسرائیل به عنوان دشمن اصلی ما سلاح اتمی دارند و تجربه نشان‌داده، اگر لازم شود هیچ تعارفی در استفاده از آن ندارند، پس ما هم باید سلاح اتمی داشته باشیم.
باغ خسروشاهی

باغ خسروشاهی

کی از شبهاتی که در سال‌های اخیر سبب تحریف امام در ذهن نسل جوان شده است این ادعا است که برخی می‌گویند امام در باغ‌های بزرگ و مجلل اطراف جماران زندگی می‌کردند و بااین‌وجود در رسانه‌ها به مردم یک‌خانه کوچک و ساده به‌عنوان محیط زندگی ایشان نمایش داده می‌شد
دوگانه نهضت و نظام

دوگانه نهضت و نظام

برخی دوگانه‌ها را ابتدا درک نمی‌کنیم ولی به مرور که مشغول کاری علمی می‌شویم یا طرحی عملی را به پیش می‌بریم متوجه آن می‌شویم و بعد بر سر آن دو راهی به انتخابی خاص دست می‌زنیم.
چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

شهید سلیمانی بی‌شک در زمره شخصیت‌هایی است که جامعه ایرانی بشدت از وی متأثر خواهد بود. احتمالاً در طول تاریخ هیچ بدرقه‌ای به میزان تشییع پیکر او شکوهمند نبوده است.
آب و برق مجانی می‌شود!

آب و برق مجانی می‌شود!

Powered by TayaCMS