نویسنده: آیتالله محمدهادی معرفت(ره)
مسلمانان در صدر اسلام، قرآن را با همان جلوه اولیهاش درمییافتند و معانى و مقاصد آن را با همان اذهان پاک، به دور از هر گونه آلودگى فکر و پندار ناروا به خوبى درک میکردند؛ چرا که قرآن به زبان آنان و همگون با شیوه کلامى شان، شیوا و رسا نازل شده بود. قرآن به خاطر نویى و تازگیاش برایشان دلنشین و پذیرا بود، آن را به راحتى دریافت میکردند و از سرچشمه زلال معانى آن سیراب میگشتند؛ چنانچه گاه در برخى از تعابیر قرآن ـ به سبب دقت و ظرافت معانى ـ با ابهام و مشکلى روبرو میشدند، چندان به درازا نمیانجامید؛ زیرا به آسانى به راهگشایى برجسته و راهنمایى بلندمرتبه، براى فهم تمامى جوانب دین از جمله قرآن کریم، دسترس داشتند. در چنین حالتى حضرتش آنچه فهم ایشان از درک آن ناتوان و فکرشان از رسیدن به کنه آن قاصر بود، براى آنان بیان میفرمود؛ چرا که پیامبر اکرم صلیالله علیهوآلهوسلم علاوه بر وظیفه تبلیغ، وظیفه تبیین را نیز بر عهده داشت. خداوند در این باره میفرماید: «و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهم یتفکرون: قرآن را بر تو فروفرستادیم تا آنچه را براى مردم نازل کردیم، برایشان توضیح دهى، باشد که بیندیشند.»
مسلمانان در تمام دوران رسالت و مدتى نسبتا طولانى بعد از آن را بر همین منوال گذراندند، حقیقت قرآن را درک میکردند و با حجت و دلیل روشن به قرآن عمل میکردند و در کمال قدرت و عزت و سعادت در محیطى آکنده از صلح و صفا، در حالى که به ریسمان محکم و ناگسستنى الهى چنگ زده بودند، روزگار به کام میگذراندند؛ ولى با گذشت زمان و توالى ایام، مسلمانانى که از پى آن مؤمنان خالص آمدند، اندک اندک از آن روش پاک و منش راستین فاصله گرفته، منحرف شدند و به راههاى گوناگون رفتند. عدهای چپ رفتند و برخى راست، با خواستههایى ناسازگار و دیدگاههایى ناهمسو، بدین سان چهرههایى تازه از انواع بدعتها و گمراهىها و کجروىها رخ نمود و گرایشها و مذاهب به وجود آمدند. هر یک خود را حق دانسته و راه و روش مورد قبول خود را در پیش گرفت.
بر اثر این پدیده، افسانهها و خرافات بنىاسرائیل به درون احادیث و تفسیر راه یافت و متأسفانه بعضى از گروههاى به ظاهر مسلمان به سبب غلبه شرایط حاکم بر جامعه یا به خاطر گرایش به جعل احادیث و تحریف معانى قرآن، آن خرافات را در میان مسلمانان رواج دادند. این پدیده بلایى بود که متوجه مسلمانان شد؛ چه، بر اثر آن، حق و باطل درهم آمیخت و بین سره از ناسره فرقى گذاشته نشد و تفسیر، به سبب توان بالایى که این منافقان متظاهر به اسلام در تسخیر افکار و اندیشههاى مسلمانان ضعیفالنفس و امیران طمعپیشه داشتند، از این درهم ریختگى و انحراف بیشترین سهم را داشت.
خوشبختانه پیامبر اکرم(ص) از همان ابتدا که دسیسهها و نیرنگهاى کینهتوزان علیه اسلام را احساس کرد - آنان که در پى فتنهجویى، آیات محکم قرآن را رها میکنند و به تأویل آیات متشابه روى میآورند - ملاکها و شاخصههایى را براى جدا کردن سره از ناسره به امت مسلمان آموخت و به این ترتیب سدها و موانعى در مقابل نفوذ و تأثیر این دسایس شوم قرار داد. مهمترین این ملاکها عبارت بودند از:
1. عرضه احادیث بر آیات محکم قرآن: «هن ام الکتاب».
2. پناه بردن و مراجعه به عترت طاهره علیهمالسلام.
بر اساس حدیث متواتر ثقلین، آنان عِدل قرآن و ثقل اصغرند و تا قیامت از هم دیگر جدا نخواهند شد: «انهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض». جدا نشدن این دو «قرآن و عترت» از یکدیگر به معناى تلازم آن دو است؛ یعنى اکتفا به یکى بدون دیگرى نادرست است. قرآن پایه و ستون دین است و اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام - از آنجا که وارثان پیامبرند - حاملان قرآن و مرزبانان حریم احکام آنند.
دلیل نیاز به تفسیر
با آنکه میدانیم خدا قرآن را به گونهای نازل کرد که نور است و هدایت، و براى مردم بصیرت و بیانگر همه چیز، چرا به تفسیر قرآن نیاز داریم؟ اساسا قرآن براى نازل گردید تا خود بهترین تفسیر براى خویش باشد. با وجود این، آیا نیازى به تفسیر احساس میشود؟
پاسخ مثبت است؛ زیرا گرچه خداوند قرآن را طورى نازل کرده که خود به خود و ذاتاً بیانى روشن براى تمامى انسانها، تفصیل و تبیینى براى همه چیز است؛ گاهى ابهام که امرى عارضى و خارج از ذات قرآن و بعضا ناشى از خصوصیت سبک بیانى آن است، پیش میآید؛ زیرا قرآن براى عرضه قوانین کلى و اولیه نازل گشته؛ از این رو به اختصار سخن گفته است ـ که این خود موجب ابهام میگرددـ و تفصیل جزئیات مطالب را به بیان پیامبر اکرم(ص) واگذاشته است. امام صادق(ع) میفرماید: «دستور اقامه نماز به طور کلى بر پیامبر(ص) نازل شد؛ ولى کیفیت اقامه آن (سه یا چهار رکعت خواندنش) مشخص نبود، تا اینکه پیامبر خود این فرمان را براى مردم تشریح کرد.» این نوع اجمال «ابهام » است که در بخشى از آیاتالاحکام، کم و بیش به چشم میخورد و در شیوه بیان قرآن، طبیعى است.
از سوى دیگر قرآن کریم مشتمل بر معانى دقیق و مفاهیم ظریف و تعالیم و حکمتهایى والا درباره حقیقت خلقت و اسرار هستى است که توده مردم در عصر رسالت از درک آن ناتوان بودند و پیامبر اکرم(ص) و پس از آن حضرت دانشمندان صحابه، میبایست به تبیین و شرح جزئیات آن بپردازند. خداوند میفرماید: «هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین: اوست خدایى که در میان اُمّیان عرب، از خودشان پیامبرى فرستاد که آیات وى را برایشان میخواند و پاکشان میسازد و به آنان کتاب و حکمت میآموزد، در حالى که از پیش در گمراهى آشکارى به سر میبردند»
از جمله این موارد، مسائل مربوط به صفات جمال و جلال الهى، شناخت وجود انسان، اسرار خلقت، میزان دخالت بشر در زندگى، هدف آفرینش، مبدأ و معاد و... است که اینها در قرآن کریم به صورت گذرا، در قالب الفاظ و تعابیر کنایى و استعاره و مجاز و جز آن آمده است که شرح و بیان آن به بررسى، تدبر، دقت نظر و قدرت تفکر بالا نیاز دارد.
علاوه بر این، گاه در قرآن - به منظور پند و عبرت انسانها - به حوادث گذشته تاریخ و سرگذشت امتهاى پیشین اشاراتى رفته است و گاه عادات و رسوم جاهلیت معاصر نزول قرآن، از قبیل مسأله نسىء و نهى از ورود به خانهها از پشت دیوار آن و مانند اینها را یادآور شده و به شدت محکوم کرده است تا اینکه آداب و رسوم جاهلى را نابود ساخته و ریشه آنها را خشکانده است؛ در نتیجه از آن عادات و رسوم، جز نشانههایى اندک - که بدون اطلاع از آنها، فهم معانى آیات مربوط به رسوم جاهلى و احوال گذشتگان ممکن نخواهد بود - چیزى بر جاى نمانده است.
همچنین قرآن کریم امورى کلى را مطرح ساخته و جزئیات آن را واگذاشته است. این خود سبب اجمال آیات شده و محتاج به شرح و بیان است؛ مثل جنبندهای که از زمین خارج خواهد شد و با مردم سخن خواهد گفت و یا دلیلى که موجب اثبات مصونیت یوسف از ارتکاب گناه گردید و مانند اینها.
از اینها که بگذریم، گاه در قرآن کریم الفاظ غریب و ناآشنایى آمده که هر چند در واقع در اوج قله فصاحت است، چنانچه توضیح داده نشود، فهم آن براى عامه مردم دشوار است. راغب اصفهانى در مقدمه تفسیرش مینویسد: «تفسیر یا در توضیح و شرح الفاظ ناآشنا کاربرد دارد؛ مانند بحیره، سائبه و وصیله، یا در تبیین جملات کوتاه؛ همانند آیه شریفه و أقیموا الصلاه و آتوا الزکاه» و یا توضیح جملاتى که در بردارندة حکایتى است که بدون آشنایى با آن، معناى جمله قابل فهم نیست؛ مانند آیه شریفه انما النسىء زیاده فى الکفر یا و لیس البر بأن تأتوا البیوت من ظهورها».
تفاوت تفسیر و تأویل
در گذشته تفسیر و تأویل دو لفظ مترادف بود؛ لذا طبرى در تفسیر خود (جامع البیان) آن دو را به یک معنا گرفته است، در موقع تفسیر آیه میگوید: «القول فى تأویل الایه»، ولى در اصطلاح متأخران، تأویل به معنایى مغایر با تفسیر و شاید اخص از آن به کار رفته است. تفسیر عبارت است از: رفع ابهام از لفظ دشوار و نارسا؛ از این رو تفسیر در جایى کاربرد دارد که به علت تعقید و پیچیدگى در الفاظ، معنا مبهم و نارسا باشد، البته عوامل لفظى و معنوى در ایجاد تعقید نقش دارد؛ ولى تأویل عبارت است از: دفع شک و شبهه از اقوال و افعال متشابه. بنابراین تأویل در موردى به کار میرود که ظاهر لفظ یا عمل، شبههانگیز باشد، به طورى که موجب پوشیدگى حقیقت معناى کلام و غرض اصلى گوینده شده باشد، وظیفه تأویلکننده برطرف کردن این خفا و نارسایى است. بنابراین تأویل علاوه بر رفع ابهام، همزمان، دفع شبهه نیز مینماید. پس هرجا تشابهى در الفاظ باشد، ابهامى در معنا حاصل خواهد شد؛ لذا در تأویل رفع ابهام و دفع شبهه، توأم است.