كلمات كليدي : منصور داوانيقي، عبدالله بن علي، ابومسلم خراساني، بغداد، عيسي بن موسي، مهدي، رصافه
نویسنده : مريم علوي
"ابوجعفر عبدالله بن محمد بن علی" مشهور به "منصور"، دومین خلیفه عباسی و به اعتقاد بسیاری پایهگذار و تثبیت کننده اصلی خلافت عباسیان است. وی چند سالی پیش از شروع دعوت عباسی در "حمیمه" متولد شد و با وجود آنکه از "سفاح" بزرگتر بود "ابراهیم امام" برادرش ابوالعباس سفاح را به جهت اینکه مادر منصور کنیز بود بر او مقدم کرد. منصور به هنگام درگذشت سفاح در سفر حج بود و هنگامی که خبر درگذشت برادرش را شنید خود را به عراق رسانید و چون از مدتی پیش به ولیعهدی معین شده بود زمام امور را بدست گرفت و از مردم برای خود و ولیعهد خود "عیسی بن موسی" بیعت گرفت. منصور در زمان حیات برادرش سفاح نیز استاندار جزیره (شمال عراق)، ارمنستان و آذربایجان بود. [1]
همزمان با روی کار آمدن منصور، "عبدالله بن علی" عموی خلیفه در صدد رسیدن به خلافت بود. وی که نقش به سزایی در استواری یاپههای قدرت آل عباس ایفا کرده بود، انتظار داشت که پس از سفاح به خلافت برسد. وی در هنگام فوت سفاح در شام بود و با لشکری بزرگ به فرمان سفاح آماده جنگ با مردم این منطقه بود. عبدالله پس از شنیدن خبر فوت سفاح بیدرنگ گروهی از نزدیکان و فرماندهان سپاه خویش را مجبور کرد که گواهی دهند که سفاح وی را به ولیعهدی برگزیده است؛[2] لذا مردم شام با او بیعت کردند. منصور در برابر این خطر جدی، "ابومسلم خراسانی" را با وجود کینهای که از او داشت به جنگ عبدالله فرستاد تا به این وسیله از هر دو دشمن (عبدالله بن علی و ابو مسلم) یا حداقل یکی از این دو نجات یابد. منصور با این کار خود نشان داد که دارای نوعی مهارت سیاسی است و قادر است دشمنانش را بوسیله یکدیگر سرکوب کند.[3]
ابومسلم با زیرکی سیاسی و نظامی بر عبدالله پیروز شد و عبدالله به سمت بصره فرار کرد و بعدها در زندان منصور کشته شد.
ابو ملسم از دیگر رقیبان منصور بود که از زمان سفاح بین آن دو به خاطر مسائلی کدورت ایجاد شده بود و از جمله این موارد سپردن مقام «امیر الحاج» از طرف سفاح به منصور بود و از طرفی قدرت فراوان ابومسلم مایه نگرانی دستگاه خلافت شده بود. منصور پس از شکست عبدالله بن علی پیشنهاد امارت مصر و شام را به ابومسلم داد تا بتواند او را از خراسانیان که طرفداران اصلی او محسوب میشدند دور کند. منصور همچنین گروهی را فرستاد تا اموال و غنایم جنگ با عبدالله بن علی را از ابومسلم بگیرند و این دو امر موجبات ناراحتی ابومسلم را فراهم کرد چرا که وی میدانست هدف منصور از فرستادن او به مصر و شام دور کردن او از بین خراسانیان و ضعیف کردن سلطه نفوذی اوست بعلاوه ابومسلم در پاسخ به نمایندگان منصور که برای تحویل گرفتن غنایم جنگ آمده بودند برآشفت و با عصبانیت گفت:
«آیا در خون مسلمانان امینم و در مال آنها امین نیستم؟»
آنگاه به منصور و فرستادگانش ناسزا گفت و فرمان امارت را رد کرد و با خشم و ناراحتی راه خراسان را در پیش گرفت.[4] خلیفه سپس با فرستادن پیک و ارسال پیغام سعی در جلب اعتماد ابومسلم کرد[5] و هنگامی که ابومسلم فریب وعدههای دروغین خلیفه و یارانش را خورد با توطئه منصور در سال 137 ه.ق به قتل رسید.[6]
قتل ابومسلم برای منصور بسیار گران تمام شد چرا که وی رهبر سیاسی نظامی و حتی پیشوای دینی خراسانیان محسوب میشد و در زمان منصور و بعدها قیامهای بسیاری در خونخواهی او صورت گرفت که پیامدها و مشکلات بسیاری برای عباسیان بوجود آورد.[7]
قیام "سنباد" از جمله اولین حرکتهایی بود که در پی قتل ابومسلم شکل گرفت. البته خونخواهی ابومسلم برای سنباد بهانهای بیش نبود. وی در پی آن بود که با استفاده از شور و احساسات ملی و مذهبی گروههای مختلف، سیادت عرب و اسلام را از میان بردارد و خلافت عباسی را به انتقام خون ابومسلم نابود کند. که به هدفش نرسید. وی در جنگ با عاملان خلیفه شکست خورد و سرش را برای خلیفه به هدیه بردند.
"اسحاق ترک" از دیگر مدعیان خونخواهی ابومسلم است که در خصوص اصل و نسب او تردید وجود دارد. به نظر میرسد او نیز مانند سنباد طرفدار گرایشهای مانوی و زرتشتی و اهل تناسخ بود نهضت اسحاق ترک دوام نداشت ولی زمینه مناسبی برای قیام "سپید جامگان" که بزرگترین مدعیان خون ابومسلم بودند فراهم کرد.
جنبش "راوندیه" از مهمترین جنبشهایی است که در انتقام از ابومسلم شکل گرفت. راوندیان دارای اعتقادات مذهبی التقاطی عجیبی بودند. آنان در حالی که ظاهراً از علاقه به منصور عباسی دم میزدند در صدد هلاک کردن او بودند. آنان بیشتر از اهالی خراسان بودند و میخواستند همانطور که منصور ابومسلم را غافلگیر و فریب داد، آنان نیز با ادعای علاقه به منصور او را به قتل برسانند.
قیام "نفس زکیه" اولین قیام علویان در روزگار عباسیان، شورش استاذیس از مجوسان خراسان که خود را موعود زرتشت میدانست و ادعای پیامبری داشت و شورشهای خوارج از جمله "ملبربن حرمله الشیبانی" از جمله دیگر قیامهای دوران منصور است که با سرکوبی توسط سپاه خلیفه پایان یافت.
جنگهای میان مسلمانان و رومیها در دوران منصور با آتش بس همراه بود. در این دوران منصور با استفاده از آرامش نسبی ایجاد شده به ترمیم خرابی مرزها و بازسازی ویرانهها و سازماندهی وسایل دفاع پرداخت.[8]
ساختن شهر "بغداد" از مهمترین کارهای منصور بود. عباسیان قبل از آن و به مدت سیزده سال یعنی از زمان به حکومت رسیدن خود بدون پایتخت بودند تا اینکه بغداد را بنا نهادند منصور در ساختن این شهر انگیزههای سیاسی، نظامی، انتقادی و آب و هوایی داشت.[9]
وی ساختن پایتخت را در سال 145 ه.ق آغاز کرد و هزاران کارگر، صنعتگر، نجار و آهنگر از شهرهای مختلف را استخدام کرد کار ساختن بغداد چهار سال به طول کشید و در 149 ه.ق پایان یافت.[10]
منصور 151 ه.ق شهر "رصافه" یا بغداد شرقی را برای فرزندش "مهدی" در کنار شرقی دجله ساخت که به نام «عسکر مهدی» معروف شد. ساختن رصافه در سال 159 در دوران خلیفه مهدی پایان یافت.[11]
از نکات قابل توجه در دوران خلافت منصور موضع "امام صادق (ع)" در قبال خلافت عباسی و مشروعیت آن است. امام صادق با اتخاذ یک سیاست فرهنگی در جهت پرورش فقهی و کلامی پیروان خود برآمد و به اعلام نارضایتی از حکومت موجود عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا پرداخت. از نظر امام صادق(ع) مقابله نظامی بر ضد حاکمیت بدون فراهم آوردن مقدمات فرهنگی و پس از آن نظامی لازم جز شکست و نابودی نتیجهای ندارد.
چنانکه در جریان حرکتی که "زید بن علی" و "یحیی بن زید" در خراسان به آن دست زدند بنی عباس بیشترین بهره را بردند و شیعیان را به قتل رساندند. در نتیجه حرکت فرهنگی امام صادق(ع) بعدها فقه جعفری روز به روز گستردهتر و نیرومندتر شد اما "زیدیه" و "خوارج" که در صدد قیام مسلحانه بودند دچار ضعف فرهنگی و نظامی شدند و رو به افول گذاشتند.
سالهای پایانی حیات امام صادق(ع) با دوران حکومت منصور مقارن بود. امام صادق در میان اهل سنت قرار داشت و طبیعی بود که منصور با توجه به کینه شدیدی که به علویان داشت آن حضرت را به شدت زیر نظر داشت و اجازه زندگی آزادانه را به ایشان نمیداد. اما صادق(ع) نیز مانند پدران بزرگوارشان اعتقاد خود را مبنی بر اینکه امامت حق منحصر به فرد ایشان است و عباسیان آن را غصب کردهاند پنهان نمیداشت.
فعالیتهای امام صادق(ع) در زمان منصور بیشتر پنهانی انجام میشد و آن حضرت اصحاب خود را به حفظ اسرار اهل بیت دستور میداد. امام صادق معمولاً از رفت و آمد به دربار منصور جز در مواردی سرباز میزد و به همین جهت از طرف منصور مورد اعتراض قرار میگرفت. روزی منصور به آن حضرت گفت:
«چرا مانند دیگران به دیدار ما نمیآئی؟ امام در جواب فرمود: ما کاری نکردهایم که به جهت آن از تو بترسیم، از امر آخرت هم پیش تو چیزی نیست که به آن امیدوار باشیم و این مقام تو در واقع نعمتی نیست که آن را به تو تبریک بگوئیم و تو آن را مصیبتی برای خود نمیدانی که تو را دلداری بدهیم پس پیش تو چه کتار داریم؟»
امام صادق (ع) عالمانی را که به دربار شاهان رفت و آمد داشتند از این کار بیم میداد و فرمود:
«فقیهان امنای پیامبرانند، اگر فقیهی را دیدید که پیش سلاطین رفت و آمد دارد او را متهم کنید.»
از موارد فوق میتوان نتیجه گرفت که، روش سیاسی که بعدها مبنای فقه سیاسی شیعه، بر اساس آن شکل گرفت این بود که در عین تقیه و سکوت مشروعیت دولت عباسی را نپذیرفت و با فعالیت علمی و فرهنگی ارتباط و پیوند شیعیان را با اهل بیت در بدترین شرایط حفظ کرد.[12]
منصور برادرزادهاش عیسی بن موسی را از ولایت عهدی خلع کرد و برای فرزندش مهدی بیعت گرفت. بزرگان حکومت منصور در دوران خلافت سفاح بر بیعت با عیسی بن موسی سوگند خورده بودند و برای آنان شکستن این بیعت آسان نبود و منصور عیسی بن موسی را وادار به عقب نشینی داوطلبانه کرد و در این راه از ابزار تشویق و تنبیه استفاده کرد و عیسی بن موسی علیرغم میل باطنی در سال 147 ه.ق خود را خلع و با مهدی بیعت کرد و عیسی در جایگاه ولیعهد دوم قرار گرفت.[13]
منصور قبل از مرگ در وصیت نامهی زیرکانه و معروفی به مهدی توصیه کرد که به امور جتماعی و سیاسی مردم توجهات لازم را داشته باشد.[14]
منصور در سال 158 ه.ق بر اثر بیماری سوء هاضمه که مدتها بدان مبتلا بود درگذشت و دوران خلافت 22 ساله وی که پر از حوادث گوناگون بود پایان یافت. وی در هنگام مرگ 68 سال داشت و در قبرستان "معلاة" در مکه دفن شد.[15]