24 آبان 1393, 14:4
كلمات كليدي : تاريخ، عام الفيل، خويلد، سنطورا، ابوالقاسم، ميسره
نویسنده : فاطمه پهلوان پور
ازدواج پیامبر(ص) با "حضرت خدیجه(س)" از مباحث مهم تاریخ صدر اسلام محسوب میشود؛ چرا که منشاء پرسشهای زیادی درباره انگیزه آن حضرت از این ازدواج و موارد دیگر شده است که به بررسی آنها میپردازیم. پیامبر(ص) در سن 25 سالگی اقدام به ازدواج با حضرت خدیجه(س) که 40 ساله بود، نمود.
خدیجه دختر "خویلد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب" بود و مادرش "فاطمه" دختر "زائربن الاصم"[1]، خدیجه از طرف پدر با رسولخدا(ص) عموزاده است؛ چون نسب هر دو پس از سه واسطه به "قصی بن کلاب" میرسد.[2] ایشان پانزده سال قبل از «عامالفیل» مطابق با سال 555 میلادی در مکه چشم به جهان گشود.[3] به خاطر صداقت، پاکدامنی، دانش و عالم بودن وی به تاریخ و کتابهای مقدس و معنویت و فضایل انسانی که دارا بود، خدیجه را «سیدۀ قریش» نامیدهاند.[4] خدیجه نخست با "نباش بن زاره" معروف به "ابوهاله تمیمی" از قبیله «بنی اسید بن عمرو بن تمیم» که از شخصیتهای معروف قریش بود، ازدواج کرد و از او صاحب پسری به نام «هند» شد که در جنگ «جمل» در صف سپاهیان حضرت علی(ع) شرکت کرد و به شهادت رسید.[5] همسر دوم خدیجه، "عتیق بن عائذ بن عبدالله مخزومی" بوده که از او نیز صاحب دختری گردید که نامش را هند گذاشتند و این همسر نیز عمر زیادی نداشت و با مرگ وی خدیجه به تنهایی به زندگی ادامه داد.[6]
خدیجه از لحاظ نسب و شرف و ثروت، بهترین زن قریش بود و مردان زیادی از تجار آرزوی ازدواج با وی را داشتند، حتی حاضر بودن مهریه سنگینی بابت این ازدواج تقبل کنند.[7] وی سرمایه و ثروت خویش را در اختیار بازرگانان تجار قرار میداد، تا با آن به داد و ستد تجاری بپردازند و سود حاصل از آن را نزدش بیاورند. در این حین به پیشنهاد "ابوطالب" که در آن هنگام دارایی چندانی نداشت و به سختی روزگار خود را سپری میکرد.[8] یا به تقاضای خود خدیجه، محمد(ص) سرپرستی کاروان تجاری خدیجه را که راهی شام بود به عهده گرفت و مسیره غلام خدیجه نیز، حضرت را همراهی میکرد.[9]
در واقع راستگویی، امانتداری و خوش خلقی رسولخدا(ص) که زبانزد خاص و عام بود، موجب شد که خدیجه، کسی را از طرف خود نزد آن حضرت بفرستد و به او پیشنهاد دهد که برای تجارت به شام برود و در مقابل این زحمات، مزدی چند برابر دیگران به وی بپردازد.[10]
هنگامی که کاروان تجارتی محمد(ص) به بصره رسید، پیامبر(ص) نزد صومعه راهبی به نام "سنطورا"، زیر سایه درختی نشست، راهب به پیامبر(ص) نگاهی کرد و هراسان، به میسره که وی را میشناخت، گفت: آن مرد کیست؟ او گفت: مردی از قریش است. راهب گفت: «زیر این درخت پس از عیسی(ع)، کسی ننشسته مگر اینکه پیامبر(ص) باشد. راهب شتابان نزد پیامبر(ص) آمد و سر و پاهای پیامبر(ص) را بوسید و به حضرت گفت: «من به تو ایمان آوردم و گواهی میدهم که تو همان پیامبری هستی که خدای متعال در تورات نام تو را ذکر کرده است». میسره از این قضیه آگاه و شگفت زده شد.[11] همچنین ابری را دید که تنها بر سر پیامبر(ص) سایه میافکند، تا وی را از تابش گرمای خورشید نگاه دارد.[12] البته "طبری" و "ابناثیر" و "ابنهشام" به جای تکه ابر، دو فرشته را ذکر کردهاند.[13]
سرانجام پیامبر(ص) با کاروان به مکه بازگشت و در حالیکه میسره از آن معجزات و سودهای فراوانی که از این تجارت عاید آنها شده بود، شگفت زده شده بود. هنگامی که پیامبر(ص) وارد مکه شد، خدیجه به استقبال ایشان آمد و به ایشان خوش آمد گفت، پیامبر(ص) نیز با بیان رسا و فصیح خود درباره سودهایی که نصیب آنها شده بود، با خدیجه سخن میگفت که در پی آن بر علاقه و بزرگداشت، او نسبت به پیامبر(ص) افزوده شد و یقین پیدا کرد که وی بزرگترین مصلح اجتماعی است.[14]
مدتی بعد خدیجه، خواهش خود را برای ازدواج با پیامبر(ص) بوسیله دوست صمیمی خود (نفیسه دختر صفیه) آشکار کرد، وی نزد پیامبر(ص) رفت و به ایشان گفت: «چه چیز مانع ازدواج تو شده؟» پیامبر(ص) فرمود: «سرمایهای در دست ندارم که بتوانم، ازدواج کنم.» "نفیسه" گفت: «اگر بینیاز گردی، و بانویی زیبا، ثروتمند و پاکدامن حاضر به ازدواج با تو باشد، میپذیری؟» پیامبر(ص) فرمود: «آن بانو کیست؟»، نفیسه گفت: «خدیجه بنت خویلد»، پیامبر از این پیشنهاد خوشحال شد و ابراز رضایت کرد و بعد از همانگی نفیسه با خدیجه، پیامبر(ص) همراه عموهایش برای خواستگاری نزد "عمرو بن اسد"، عموی خدیجه رفت؛[15] چرا که پدرش خویلد، پیش از جنگ «فجار» درگذشته بود.[16] عمرو بن اسد نیز رضایت خود را از این وصلت اعلام داشت و بدین ترتیب بعد از اینکه یکی از عموهای خدیجه در مورد عظمت محمد و خویشاوندی با خدیجه خطبهای خواند، خدیجه نیز گفت: «زوجتک یا محمد نفسی و المهر علّی فی مالی»، سپس خدیجه دستور داد، شتری را کشتند و گوشت آن را میان مردم تقسیم نمودند، عدهای را هم غذا دادند و زندگی مشترک پر از صفا و صمیمیت خود را آغاز کردند.[17]
در طبقات ابنسعد از قول "هشام بن محمد کلبی" از "ابن عباس" روایت شده است که حضرت رسول(ص) و خدیجه پیش از مبعث صاحب چندین فرزند شدند که اولین آنها پسری به نام "قاسم" بود (به همین خاطر کنیه ابوالقاسم داشت)، پس از او چهار دختر به نامهای "زینب"، "رقیه"، "فاطمه" و "امکلثوم" بودند.[18] پس از بعثت نیز پسری به نام "عبدا..." به دنیا آمد که به طیب و طاهر نیز معروف بود. قاسم و عبدا... هر دو در مکه وفات یافتند و "عاص بن وائل سهمی" (پدر عمرو بن العاص) در این باره گفت که نسل او (رسولخدا (ص)) بریده شد و او مقطوع النسل (ابتر) است و به همین مناسبت آیه «إنّ شانئک هو الأبتر» (سوره کوثر، آیه 3): آنکه دشمن توست مقطوعالنسل خواهد بود، در حق او نازل گردید.[19]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان