نویسنده: علامه فیض کاشانی
در بیان صفات حمیده و اخلاق پسندیده روح که از اعمال حسنه و سنن سنیّه بدن و اعضا به تدریج حاصل مىشود
صفات و اخلاق نیکو، بعضى از قبیل اصول و امّهات[1] است و بعضى از قبیل فروع و نتایج است که از آن اصول و امّهات ناشى مىشود. و ما، در این رساله بر ذکر اصول اقتصار مىکنیم؛ زیرا که به تحصیل اصول، فروع نیز حاصل مىشود،
انواع صبر
اول، صبر: یعنى پا فشاری بر دشوارى در راه حق. پس اگر بر مصیبت صبر کند، سىصد درجه اجر دارد و اگر بر طاعت، ششصد درجه و اگر از معصیت، نه صد درجه. و این بهترین انواع صبر است.[2].
اجرى بى حساب
و حقتعالى مىفرماید: « إِنَّما یُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ »[3]؛ یعنى جز این نیست که تمام و کامل داده مىشود مزد صبر کنندگان، بىحساب.
و در حدیث آمده: «الْجَنَّةُ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَکَارِهِ وَ الصَّبْرِ؛ فَمَنْ صَبَرَ عَلَى الْمَکَارِهِ فِی الدُّنْیَا دَخَلَ الْجَنَّةَ. وَ جَهَنَّمُ مَحْفُوفَةٌ بِاللَّذَّاتِ وَ الشَّهَوَاتِ؛ فَمَنْ أَعْطَى نَفْسَهُ لَذَّتَهَا وَ شَهْوَتَهَا دَخَلَ النَّارَ»[4]؛ یعنى دور و حوالى بهشت را مکروهات و صبر گرفته است؛ پس هر که صبر کند بر مکروهات در دنیا، داخل بهشت شود. و دور و حوالى جهنم را لذتها و شهوتها گرفته است؛ پس هر که نفس خود را بدهد به لذتها و شهوتها، داخل آتش شود.
دوم، شکر: شکرِ به زبان آن است که زبان به حمد و ثناى الهى براند.
و شکرِ به ارکان آن است که هر نعمتى را در جای خودش به کار بَرَد. و شکرِ
به دل آن است که بداند که نعمتها همه از جانب خداست.
و شکر، باعث زیادتى نعمت است و کفران، سبب انقطاع نعمت. حقتعالى مىفرماید: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ »[5]؛ یعنى هر آینه اگر شکر نعمت کردید من زیاده مىگردانم نعمت را، و اگر کفران نعمت ورزید[6]، به درستى که عذاب من سخت است.
و در حدیث آمده: «مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ مِنْ نِعْمَةٍ فَعَرَفَهَا بِقَلْبِهِ وَ حَمِدَاللَّهَ ظَاهِراً بِلِسَانِهِ فَتَمَّ کَلاَمُهُ حَتَّى یُؤمَرَ لَهُ بِالْمَزِیدِ»[7]؛ یعنى هیچ اِنعامى[8] نکرد حقتعالى به کسى که آن کس شناخت حق آن نعمت را به دل و حمد خداى کرد به زبان، پس تمام شد حمد او، الاّ آنکه امر شد که آن نعمت را بر او زیاد کنند.
خشنودى از قضاى الهى
سوم، رضا و تسلیم: یعنى خوشنود بودن به آنچه حقتعالى به این کس مىکند و اعتراض نکردن بر او که چرا این چنین کرد یا آن چنان نکرد. و هر که از حقتعالى خوشنود است حقتعالى نیز از او خوشنود است؛ چنان که مىفرماید: «رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ »[9].
و در حدیث آمده: «مَنْ رَضِیَ بِالْقَضَاءِ أَتَى عَلَیْهِ الْقَضَاءُ وَ عَظَّمَ اللَّهُ أَجْرَهُ، وَ مَنْ سَخِطَ الْقَضَاءَ مَضَى عَلَیْهِ الْقَضَاءُ وَ أَحْبَطَ اللَّهُ أَجْرَهُ»[10]؛ یعنى هر که راضى شد به قضا، قضا بر او جارى شد و عظیم گردانید حقتعالى اجر او را، و هر که راضى نشد به قضا، قضا بر او گذشت و اجر او باطل شد.
رضایت از معاش اندک
و نیز در حدیث آمده: «مَنْ رَضِیَ[11] بِالْیَسِیرِ مِنَ الْمَعَاشِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِالْیَسِیرِ مِنَ الْعَمَلِ»[12]؛ یعنى هر که راضى شود به اندکى از معاش، حقتعالى راضى شود از او به اندکى از عمل. و این اشاره به قناعت است.
واگذارى امور به خداوند
چهارم، توکل : یعنى گذاشتن کارهاى خود را به حقتعالى تا آنچه او خواهد با این کس کند و نظر بر اسباب نداشتن و کارى را که خداى نفرموده به جدّ نگرفتن و فکر دور در تحصیل آن نکردن. حقتعالى مىفرماید: «مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ »[13]؛ یعنى هر که توکل بر خداى کند پس خداى او را بس است و به دیگرى محتاج نیست.
و در حدیث آمده: «مَنْ أُعْطِیَ التَّوَکُّلَ أُعْطِیَ الْکِفَایَةَ»[14]؛ یعنى هر که را توکل دادهاند ساختگى کارهاى او را نیز دادهاند.
محض بندگى
پنجم، اخلاص: یعنى نیت عبادت را از ریا و خواهش دنیا خالص گردانیدن تا محض بندگى و فرمانبرى را باشد یا به جهت ثواب آخرت یا خلاصى از عقاب. حقتعالى مىفرماید: «وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ »[15]؛ یعنى مأمور نشدند مگر آنکه عبادت خداى کنند در حالتى که خالص کرده باشند از براى او دین را.
و در حدیث آمده: «الْعَمَلُ الْخَالِصُ الَّذِی لاَ تُرِیدُ أَنْ یَحْمَدَکَ عَلَیْهِ أَحَدٌ ِالاَّ اللَّهُ»[16]؛ یعنى عمل خالص آن است که نخواهى که ستایش کند تو را بر آن عمل، کسى به جز خداى . عز و جل
یک رنگى
ششم، صدق: یعنى راستى در قول و فعل؛ یعنى دروغ نگفتن و کارى نکردن به ظاهر که در باطن خلاف آن باشد. حقتعالى مىفرماید: «یَوْمُ یَنْفَعُ الصّادِقینَ صِدْقُهُمْ »[17]؛ یعنى روزى که فایده مىدهد راستان را راستى ایشان.
و در حدیث آمده: «مَنْ صَدَقَ لِسَانُهُ زَکَى عَمَلُهُ»[18]؛ یعنى هر که زبانش راست است، عملش نیز پاکیزه است. و در حدیث دیگر آمده: «هر که ظاهر او بهتر است از باطن، میزان او سبک خواهد بود»[19].
عفت ورزى
هفتم، عفت: یعنى شهوتِ خوردن و نکاح و غیر آن را بىجا بهکار نبردن. حقتعالى مىفرماید: «وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً »[20]؛ یعنى باید که عفت بورزند آنانى که نمىیابند نکاحى را. و در حدیث آمده که «بهترین عبادتها عفت بطن و فرج است»[21].
قوّت دل
هشتم، شجاعت: یعنى دل قوى داشتن و ترس را بىجا به کار نبردن. حقتعالى مىفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ »[22]؛ یعنى اى آن کسانى که ایمان آوردهاید! هرگاه برخورید آنانى را که کافر شدهاند براى کارزار، پس پشت مگردانید، و هر که پشت خود بگرداند در آن روز ـ مگر آن کسى باشد که خواهد دشمن را فریب دهد و باز متوجه قتال شود یا خواهد که مدد جوید از طایفه دیگر از مؤمنان ـ پس برمىگردد به غضبى از جانب خدا و جاى او جهنم است، و جهنم بد جایگاهى است.
و در حدیث آمده: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الشَّجَاعَةَ وَ لَوْ عَلَى قَتْلِ حَیَّةٍ»[23]؛ یعنى به درستى که حقتعالى دوست مىدارد شجاعت را اگر چه بر کشتن مارى باشد[24].
فروخوردن خشم
نهم، حلم: یعنى خشم فرو خوردن[25] و عفو کردن. حقتعالى در مقام ثناى قومى مىفرماید: «وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ »[26]؛ یعنى خشم فروخورندگان و عفوکنندگان از مردمان. و در حدیث آمده: «بر شما باد که عفو کنید؛ پس به درستى که عفو زیاد نمىکند بنده را مگر عزت، پس، از یکدیگر عفو کنید تا حقتعالى شما را عزیز دارد»[27].
فروتنى با مردم
دهم، تواضع و حسن خلق: یعنى از رفعت قدر خود به بزرگ و خُرد نصیب رسانیدن به قدر هرکس، و به مرتبه خود با خُردان بَخیلى ننمودن و ایشان را رد نکردن. حقتعالى مىفرماید: «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤمِنین »[28]؛ یعنى اى محمد! فروتنى کن آن کسانى را که تابع تو شدهاند از مؤمنان.
و در حدیث آمده: «مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَّهُ، وَ مَنْ تَکَبَّرَ وَضَعَهُ اللَّهُ»[29]؛ یعنى هر که فروتنى کند از براى خدا، بلند گرداند حقتعالى او را، و هر که تکبر کند، پست کند حقتعالى او را.
سخاوت
یازدهم، سخا: یعنى بخشش آنچه خداى واجب گردانیده و آنچه مروّت تقاضا مىکند از مال و جاه، بىکراهتى. حقتعالى مىفرماید در ثناى قومى: «وَ یُؤثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ »[30]؛ یعنى از خود وا مىگیرند و مىدهند و اگر چه خود احتیاج به آن داشته باشند.
و در حدیث آمده: «السَّخِیُّ الْحَسَنُ الْخُلُقِ فِی کَنَفِ اللَّهِ لاَ یَسْتَخْلِی اللَّهُ مِنْهُ حَتَّى یُدْخِلَهُ الْجَنَّةَ. وَ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیّاً وَ لاَ وَصِیّاً إِلاَّ سَخِیّاً، وَ لاَ کَانَ أَحَدٌ مِنَ الصَّالِحِینَ إِلاَّ سَخِیّاً، وَ مَا زَالَ أَبِی یُوصِینِی بِالسَّخَاءِ حَتَّى مَضَى»[31]؛ یعنى سخىِ خوش خو در پناه حقتعالى است، او را وا نمىگذارد خداى تا داخل بهشت کند. و نفرستاده است حقتعالى هیچ نبى و نه وصى الاّ آنکه سخى بودهاند و نبوده هیچ کسى از اهل صلاح الاّ آنکه سخى بوده. و پدر، مرا همیشه وصیت به سخا مىکرد[32] تا گذشت.
و در حدیث دیگر آمده که «سخى نزدیک است به خدا و نزدیک است به بهشت و نزدیک است به مردمان و دور است از آتش دوزخ، و بخیل دور است از خدا و دور است از بهشت و دور است از مردمان و نزدیک است به آتش دوزخ»[33].
تبیین زهد
دوازدهم، زهد: یعنى دل نبستن در دنیا و مهیّا بودن براى عقبى به طوع[34] و رغبت. و زهد با بسیارىِ مال و جاه[35] جمع مىشود. بزرگى را گفتند: تو دعوى زهد مىکنى و چندین طویله اسب و استر دارى؟ گفت: من میخ طویله در گِل زدهام نه در دل.
حقتعالى مىفرماید: «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ »[36]؛ یعنى تا اینکه تأسّف نخورید بر آنچه از شما فوت مىشود از دنیا و شادى نکنید به آن چیزى که مىآید به سوى شما از دنیا.
و در حدیث آمده: «جُعِلَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی بَیْتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا»[37]؛ یعنى خیر را تمام، در خانهاى کردهاند و کلید آن را زهد در دنیا قرار دادهاند. و نیز آمده که «مرد، حلاوت ایمان را نمىچشد تا آنکه پروا نداشته باشد که دنیا را که[38] مىخورد»[39]. بیت
عارفان هر چه ثباتى و بقائى نکند
گر همه ملک جهان است به هیچش نخرند
منبع: کتاب هشت بهشت