علي شريعتي، روشنفكر، روحانيت، بازگشت به خويشتن، ايدئولوژي، تشيع، انتظار، علوم سياسي
نویسنده : سيد ابوالحسن توفيقيان
علی شریعتی فرزند محمدتقی در روز سوم آذرماه 1312ش در کاهک مزینان سبزوار متولد شد.[1] ایشان تحصیلات متوسطه را در دبیرستانهای مشهد به پایان برد و پس از فارغالتحصیل شدن از دانشسرای تربیت معلم، به کار تدریس در مدرسهی کاتبپور مشهد مشغول شد.[2] چندی بعد با ورود به دانشگاه مشهد در 1337 در رشتهی ادبیات و زبان فارسی فارغالتحصیل شد. ایشان برای ادامه تحصیل به فرانسه رفتند و در آنجا موفق به اخذ درجهی دکترا در پارساشناسی[3] از دانشگاه پاریس در 1342 شدند.[4] تلاشهای فکری، سیاسی ایشان در خارج از کشور بهطور جدی ادامه داشت تا جاییکه وقتی در سال 1343 به ایران بازگشت، در مرز ترکیه دستگیر و شش ماه به زندان افتاد. پس از آزادی از زندان، سخنرانیهای او در دانشگاه مشهد و حسینیهی ارشاد تهران توانست جوانان فراوانی را به پای آرا و افکار او بنشاند. [5] همین امر باعث شد ایشان بار دیگر توسط رژیم پهلوی دستگیر شود. ایشان پس از آزادی از زندان تصمیم به هجرت گرفت و راهی انگلستان شد[6] و در آنجا در 29 خرداد 1356 به صورت مشکوکی درگذشت. دوستان شریعتی و همچنین مخالفان رژیم پهلوی قویا به این فرضیه معتقد بودند که ایشان توسط ماموران ساواک از میان برداشته[7] شد.[8] نهایتا به سوریه انتقال و در زینبیهی دمشق به خاک سپرده شد.[9]
فعالیتهای سیاسی
در میان جریانات مخالف مذهبی مقارن با شروع انقلاب، از نقش شریعتی سخن زیاد به میان آمده است و در این راستا جریان چپ اسلامی را مستقیما به ایشان منتسب میکنند. اما در اینجا نکتهای که توجه کردن به آن ما را از خیلی اشتباهات دربارهی تحلیل شخصیت ایشان مصون میدارد این است که بدانیم نقش ایشان بیشتر راهاندازی موج فکری بود که این نقش از دوران تحصیل شروع و با فعالیتش در حسینیهی ارشاد در نیمهی دوم دههی 1340 شدت گرفت و در سالهای مقارن با انقلاب در دههی 1350 و بالاخص با دستگیری ایشان در 1352 به اوج خود رسید. شریعتی در هیچ یک از سخنرانیها و یا نوشتههایش، مستقیما رژیم را مورد خطاب قرار نداد و تشکل، دسته و یا گروهی را بهوجود نیاورد.[10] در مجموع ایشان یک نظریهپرداز سیاسی نبودند، اما نظریهی اجتماعی ایشان به نحوی اجتنابناپذیر پیامدهای خاص خود را در قلمرو سیاست داشت.[11]
فعالیتها و آثار علمی
از شریعتی آثار فراوانی بهجا مانده که ذیلا به برخی از مهمترین آنها اشاره خواهد شد.
اسلامشناسی (1، 2، 3)، مذهب علیه مذهب، تاریخ و شناخت ادیان، تشیع علوی و تشیع صفوی، تاریخ تمدن، حسین وارث آدم، چه باید کرد، جهانبینی و ایدولوژی، میعاد با ایراهیم، ما و اقبال، شیعه، بازگشت به خویشتن،[12] از کجا آغاز کنیم، روشنفکر و مسئولیت او در جامعه، آری اینچنین بود برادر، برخی پیشتازان بازگشت به خویش در جهان سوم،[13] فاطمه فاطمه است، مناسک حج، هبوط، کویر، جامعه و تاریخ و ... .
مفاهیم اصلی در دیدگاه شریعتی
شریعتی؛ مردی که غیرمذهبیها او را نادیده میگرفتند، روحانیان او را سرزنش میکردند و رژیم شاه او را مجازات کرد؛[14] تاثیرگذارترین و مهمترین نظریهپرداز اسلام سیاسی چپ در ایران و یکی از چهرههای مشهور اسلام سیاسی در جهان اسلام به شمار میرود.[15] ایشان قرائتی از اسلام ارائه میدهد که از آن در ادبیات سیاسی بهعنوان اسلام انتقادی یاد میکنند.[16] اندیشمندان سیاسی از القاب متعددی برای خطاب قرار دادن ایشان استفاده میکنند. بهعنوان نمونه میتوان از «ولتر انقلاب ایران»،[17] «مردمیترین مبلغ رادیکالیسم اسلامی»،[18] «ایدئولوگ انقلاب ایران»[19] بهعنوان نمونهای از این القاب نام برد. این «ولتر» یا «ایدئولوگ انقلاب» ذهنی مملو از اندیشههای بحثبرانگیز دارد که بهخاطر همین اندیشهها در کانون توجهات قرار گرفته است. حال در این قسمت از مقاله سعی برآنست تا به مفاهیم اصلی که شکلدهنده ادبیات و ذهنیت فکری و سیاسی است، پرداخته شود:
بازگشت به خود
«بازگشت به خویشتن»، بهعنوان گفتمان اصلی شریعتی، راهحلی بود که ایشان به جامعه تجویز میکرد. این گفتمان در حوزهی سیاسی راه و چارهای بود برای نسلی که از استبداد به تنگ آمده بودند و لیبرالیسم را به دلیل سیاستهای امپریالیستی و استعماری دولتهای غربی و ابتذال اخلاقی این جامعهها شایستهی سرزنش میدانست و مارکسیسم را، به دلیل ماهیت ماتریالیستی و ضدیتش با مذهب، نکوهش میکرد.[20]
بازگشت به خویشتن همچنین راهحلی برای معضل موجود در جامعهی روشنفکری بود که افرادی مانند جلال آلاحمد ضمن اذعان به آن معضل از درمان آن عاجز بودند. آلاحمد «غربزدگی» را بهعنوان گرفتاری اجتماعی روشنفکران ایران با بیانی ادبیانه بیان میکرد ولی راهحلی برای درمان آن نداشت، در اینجا بود که شریعتی «بازگشت به خویشتن» را مطرح کرد.[21] ایشان بازگشت به خویشتن را اینگونه توصیف میکند که: «هنگامی که ما از بازگشت به ریشههای خود سخن میگوییم، در واقع از بازگشت به ریشههای فرهنگی خود حرف میزنیم... ممکن است بعضی از شما به این نتیجه برسید که ما ایرانیان باید به ریشههای نژادی (آریایی) خود بازگردیم. من این نتیجهگیری را بهطور قاطع رد میکنم. من با نژادپرستی، فاشیسم و بازگشت ارتجاعی مخالفم. نکته مهمتر آنکه تمدن اسلامی همچون قیچی عمل کرده و ما را از گذشته پیش از اسلام بهکلی بریده است... نتیجه آنکه برای ما بازگشت به ریشههایمان بهمعنای کشف دوبارهی ایران پیش از اسلام نیست بلکه بهمعنای بازگشت به ریشههای اسلامی ماست.»[22]
سنت و مدرنیته:
یکی از مهمترین عرصههایی که شریعتی با ورود به آن حساسیتهای زیادی را برانگیخت، حوزهی سنت و مدرنیته بود. در حقیقت ایشان با ورود به گفتمان مدرنیته، قدم در راهی گذاشت که "راه سوم" لقب گرفت. راهی که نه سنت است و نه مدرنیته، بلکه نقد سنت است و مدرنیته. در این راه هم روشنفکران مورد تخطئه قرار میگرفتند و هم سنتگرایان. روشنفکران متجدد از این جهت مورد انتقاد قرار میگیرند که بهعنوان کارگزاران غرب، هیچگاه نمیتوانند با واقعیات جامعهی خود سازگار شوند و بدین جهت نمیتوانند مردم را رهبری کنند. سنتگرایان هم، چون تنها مدرنیته را به نحوی منفی نقد میکنند[23] و در جهت شناخت آن قدمی بر نمیدارند و به دستاوردهای مهم و پیشرفت علوم و فنآوری مدرن هیچگونه توجهی نداشتند، مورد انتقاد ایشان قرار میگیرند.[24] شریعتی از طریق انتقاد توام به مدرنیته و مذهب سنتی، جنبههای مثبت و منفی هر دو طرف را دستهبندی کرده و آمیزهای از مفاهیم این دو مقوله بهوجود آورد که با در اختیار روشنفکران و نسل جوان قرار دادن آنها، به بسیج آنان در برابر رژیم دست زد. بازسازی او از معانی و نهادهای اسلامی چون امامت، ایدولوژی، شیعه، تقیه، انتظار و توحید در پرتو مجموعهای از انگارههای مدرن چون آزادی، روشنفکری، از خود بیگانگی، استعمار و امپریالیسم، عدالت، حقوق اجتماعی و دموکراسی اصیل، بهصورت نیروی محرکهای پرقدرت در بسیج روشنفکران و نسل درسخواندهی جوان در برابر رژیم شاه در نیمهی دوم دههی پنجاه درآمد.[25]
روحانیت و طبقهی روشنفکر:
موضعگیریهای شریعتی دربارهی دو طیف روحانیت و روشنفکر نیز از جذابیتهای خاصی برخوردار است. ایشان معتقد به این بود که اسلام و نهاد رهبری آن در حال حاضر آفتزده است و نیازمند یک بازسازی اساسی است بههمین جهت بود که پروتستانتیسم اسلامی را مطرح کرد. بهنظر ایشان اسلام مانند هر دین دیگری در طول تاریخ مورد سوء استفادههای متفاوتی قرار گرفته است. شریعتی در جستجوی ریشههای این آسیبپذیری دین، به این نتیجه میرسد اسلام هم باید از جنبهی تئوریک و هم از جنبهی سازمانی مورد بازسازی قرار گیرد. از نظر جنبهی تئوریک اسلام را بهعنوان ایدولوژیک مطرح میکند که در محور بعد به آن پرداخته خواهد شد. اما از جنبه اصلاح سازمانی این نکته را مطرح میکند که باید سازمان رهبری دین تغییر اساسی کند. بدینصورت که مشعل رهبری از دستگاه روحانیت به روشنفکران انتقال یابد. از نظر ایشان بزرگترین مسئولیتی که روشنفکران دارند این است که علتهای واقعی انحطاط، توقف و عقبماندگی جامعهی خویش را کشف کنند، و به هموطنان خود در مورد سرنوشت تاریخی و اجتماعی شومشان هشدار دهند.[26] اما نکتهی مهمی که در ارتباط با روشنفکران مطرح میکند این است که اینان باید خود را از روشنفکران اروپایی متمایز سازند. شریعتی از اینگونه روشنفکرانی که به تقلید از اروپا میپردازند بهعنوان افرادی از خود بیگانه، خودباخته و بیریشه که شخصیت خود را از دست دادهاند، یاد میکند[27] و در راه از بین بردن این معضل جامعهی روشنفکری، بازگشت به خویشتن را مطرح می کند که ذکر آن گذشت.
ایدئولوژی:
شریعتی میکوشید تا اسلام را بهعنوان یک ایدئولوژی جامع و انقلابی معرفی کند و برتریهای آنرا نسبت به ایدئولوژیهایی نظیر مارکسیسم و لیبرالیسم بیان کند. ایدئولوژی در نظر ایشان عقیدهای است که جهان اجتماعی، سیستم ارزشی، شکل زندگی و وضع ایدهآل زندگی افراد و جامعه و حیات بشری را در همهی ابعاد تفسیر میکند و به سوالات مهم و حیاتیای نظیر چگونهای؟ چه میکنی؟ چه باید کرد؟ و چه باید بود؟ پاسخ میدهد.[28] در نظر ایشان اسلام یک ایدئولوژی تام و تمامی است که تعیینکنندهی نظام سیاسی، اجتماعی، شیوهی زندگی و تمامی ابعاد زندگی بشر میباشد.[29] ایشان از دو نوع اسلام یاد میکرد. اسلام بهعنوان ایدئولوژی و اسلام بهعنوان فرهنگ. اسلام بهعنوان ایدئولوژی یعنی دینی که مسائل اعتقادی آن سلاحی است برای ترقی نوع انسان، رشد اخلاقی، فکری و اجتماعی انسان. این نوع اسلام ابوذرها میسازد، مجاهد و روشنفکر میسازد و یک اسلام کاربردی است. اما اسلام بهعنوان فرهنگ مجموعهای از علوم، معارف و دانشهایی از قبیل فلسفه، کلام، عرفان، اصول فقه و... است که مجتهدپرور است و امثال ابوعلی سینا و فارابی میسازد.[30] در مجموع ایشان با عرضه کردن اسلام شیعی در قالب یک ایدئولوژی انقلابی مدرن راهی را در عرصهی تفکر، اندیشه و روشنفکری باز کرد.[31]
شیعه، تشیع علوی و صفوی:
شریعتی شیعه را بهعنوان حزبی که رسالتش انقلاب و مبارزه برای نابودی مثلث شوم زر و زور و تزویر است معرفی میکند.[32] ایشان وظیفهی شیعه را در برابر باطل بودن بیان میکند و لو این به قیمت نابود شدن خویش باشد. شیعه کسی است که بیش از همهی انسانها در برابر اشرافیت، اختناق، نظام استضعاف، بهرهکشی، محافظهکاری، عوامفریبی، جهل و ترس و طمع، غصب و تبعیض و تجاوز و زور و ظلم و جمود، تقلید و تعصب و ذلت و مریدبازی و دستبوسی و... بایستد.[33] ایشان با معرفی کردن شیعه با صفات خاص دست به یک نوع گونهشناسی خاص از شیعه میزند. شیعهی علوی و شیعه صفوی. ایشان تشیع موردنظر خود را تشیع علوی میخواند و آنرا در مقابل تشیع صفوی قرار میدهد. به نظر ایشان شیعه تا زمان صفویه انقلابی و مبارز بود ولی با رسمیت یافتن تشیع صفوی، این مذهب در خدمت دولت و سلطنت درآمد و خصلت ارتجاعی یافت. تشیع صفوی با بکاربردن مفاهیمی همچون تقیه و انتظار، مردم را سکوت و انفعال در برابر تمامی زشتیها و پلیدیهای حکومت وامیداشت.[34] حال آنکه مراد از تقیه و انتظار دقیقا خلاف این چیزهایی است که در تشیع صفوی به کار برده میشد. بنابراین ایشان نتیجهای که از این مقدمات میگرفت این بود که تشیع صفوی همان افیونی است که مارکس از آن تحت عنوان «مذهب افیون تودهها» یاد میکرد. [35] چرا که تشیع صفوی با بکاربردن مفاهیمی اینچنینی همان نقشی را ایفا میکند که افیون در برابر درد جسمانی ایفا میکند.
انتظار:
شریعتی مفهوم انتظار را بهعنوان یک مفهوم حرکتدهنده، فعالکننده جامعه مورد استفاده قرار میدهد. به نظر وی از مقولهی انتظار میتوان دو تلقی متفاوت و متضاد داشت. یک تلقی از مفهوم انتظار همان رضایت به وضع موجود و منتظر منجی ماندن است که در حقیقت چیزی جز رکود جامعه و سستی و خمودی به ارمغان نخواهد آورد[36] و دیگر تلقی آن، عبارت است از نه گفتن به وضع موجود[37] و ترسیم وضع آرمانی و حفظ پویایی و آمادگی برای تحقق آن.[38] در قرائت شریعتی از انتظار یعنی همین تلقی دوم، انتظار فلسفهی اعتراض به وضع موجود و نفی ارزشها و نظامهای حاکم در طول قرون است.[39]
جمعبندی
دکترعلی شریعتی بهعنوان یکی از شخصیتهای تاثیرگذار و مطرح در تاریخ اجتماعی ایران دههی 50 به بعد، بهگونهای ظاهر شدند که فضای فکری ایران دههی 1350 را به خود اختصاص داد.[40] اگر آلاحمد با نفوذترین چهرهی روشنفکری در دههی 40 بود، بدون شک شریعتی در دههی 50 این جایگاه را به خود اختصاص دادند[41] و نسل روشنفکر و جوانان تحصیل کرده و حتی برخی طلاب را به دنبال خود کشاند. هر چند که ایشان یک نظریهپرداز سیاسی نبود ولی با نظریات اجتماعی خود ایدولوگ خیلی از فعالیتهای سیاسی بهحساب میآمد. ایشان با شناختی که از زمانهی خود داشت به نقد توام سنت و مدرنیته پرداخت. شریعتی درحالیکه قائل به نقش پیامبرگونهی طبقهی روشنفکر بود و معتقد به انتقال وظیفهی رهبری دین از طبقهی روحانی به طبقهی روشنفکری بود، از آن دسته از روشنفکرانی که به پیروی از غرب و اروپا ریشه و پیشینهی خود را فراموش کردهاند، انتقاد میکند و پیشنهاد «بازگشت به خویشتن» را میدهد. مقصود شریعتی از خویشتن آن خویشتنی است که اسلام بنا نهاده است. اما نه اسلامی که ساخته و پرداختهی فقها، مجتهدین و سازمان روحانیت است بلکه اسلامی که ساختهی روشنفکران میباشد و ایدئولوژیک است. در نظر ایشان اینگونه از اسلام است که پیشرفتدهنده است و جامعه و افراد را ترقی میدهد. محصول این اسلام مجاهد و روشنفکر و ابوذر است. در سایهی این تعریف از اسلام است که مفاهیمی همچون تقیه، تشیع، انتظار و... در ادبیات ایشان معنا و مفهوم خاصی پیدا میکنند.