واژه شخصیت معادل کلمه personality و از ریشه لاتین persona گرفته شده که به معنی نقاب و یا ماسکی بود که در یونان و روم قدیم بازیگران تئاتر بر چهره می گذاشتند. این تعبیر در حقیقت اشاره تلویحی دارد بر این که شخصیت هر کسی ماسکی است که او بر چهره خود می زند تا وجه تمایز او از دیگران باشد.[1]

این واژه در زبان روزمره معانی گوناگونی دارد. مثلاً وقتی در مورد کسی گفته می شود بسیار باشخصیت است، غالباً درجه کارایی و جاذبه اجتماعی وی مورد نظر است. در درس هایی که با عنوان «پرورش شخصیت» تدریس می شود، سعی بر این است که به شخص برخی مهارت های اجتماعی یاد دهند و وضع ظاهر و شیوه سخن گفتن او را بهبود بخشند تا وی واکنش مطبوعاتی در دیگران برانگیزد. گاه کلمه شخصیت به منظور توصیف بارزترین ویژگی شخص به کار می رود، مثلاً گفت می شود فلان شخص، شخصیت پرخاشگر، یا شخصیت خجولی است.

اما شخصیت در اصطلاح اشاره به الگویی از رفتار فردی و یا اجتماعی فرد دارد و آن چه که بیش از همه مورد توافق است این است که شخصیت، الگوهای معینی از رفتار و شیوه های تفکر است که نحوه سازگاری شخص را با محیط معین می کند. در این تعریف اصطلاح «معین» به همسانی رفتار اشاره دارد، به این معنی که مردم در شرایط گوناگون به دین گرایش دارند که به طرز نسبتاً معینی تفکر کنند یا دست به عمل بزنند برای مثال شما حتماً کسی را می شناسید که صرف نظر از این که تا چه اندازه او را تحریک کنند. به ندرت از خود خشم نشان می دهد و کسی دیگری را هم می شناسید که به کوچکترین تحریک عصبانی می شود. رفتار نتیجه تعامل ویژگی های شخصیت با شرایط مادی و اجتماعی محیط است.[2]

1-7-1. جنبه فردی و اجتماعی شخصیت

هنگامی که درباره رفتار سخن گفته می شود منظور شخصیت اجتماعی فرد است. چون شخصیت افراد دارای دو جنبه فردی و اجتماعی است. هرگاه به صورت غیر مضاف گفته شود منظور همان شخصیت اجتماعی است.

جنبه اجتماعی، شخصیت، یعنی آن قسمت از «شخص» که دیگران می بینند و می شنوند، همان تصویری که شخص از خود به افراد و محیط اطرافش عرضه می کند. شخصیت اجتماعی هر کس شامل حرکات و اطوار ظاهری (مانند طرز سخن گفتن و نحوه راه رفتن، پوشیدن و..)خلق و خوی کلی (یعنی روی هم رفته خوش خلق یا بد اخلاق بودن) و نحوه واکنش در برابر شرایط تهدید کننده و همچنین نگرش های مشاهده شده و بسیاری از واکنش های دیگر وی است. اگرچه رفتار آدمی در اجتماعات بزرگ ممکن است با رفتاری که در بین گروه کوچکی از دوستان صمیمی خود دارد، متفاوت باشد با این حال دیگران می توانند جنبه اجتماعی شخصیت وی را مشاهده و با روش های گوناگون مورد سنجش قرار دهند.

اما جنبه خصوصی شخصیت؛ شامل تخیلات تفکرات و تجارب است که شخص نمی خواهد دیگران را در آن ها سهیم کند. ممکن است شما تجربه های خاصی داشته اید که آنها را هیچگاه به هیچ کس نگفته اید، آرزوهایی که در نظر دیگران کودکانه جلوه می کند، رویاها و خاطراتی که فقط در ذهن خودتان می ماند. اندیشه ها و خاطره هایی که به هنگام تنهایی و در شرایط خاص از ذهن شما می گذرند، بخشی از شخصیت خصوصی شماست و به طور کلی در ذهن خود شما باقی می ماند. البته این بخش از شخصیت به دشواری قابل مطالعه است، از این رو، جامعه شناسان و روان شناسان توجه خود را بر مطالعه شخصیت اجتماعی متمرکز کرده اند.[3]

مبلغ نیز باید توجه خود را به جنبه اجتماعی شخصیت افراد معطوف کند، نه تنها به محدوده شخصی شخصیت افراد وارد نگردد بلکه حتی اجازه ندهد تا افراد به این بهانه که او امین است و اسرار مردم را افشا نمی کند، شروع به بیان تجربه ها و منویات خود به ویژه خطورات انحرافی ذهن نمایند، در برنامه های خصوصی و عمومی، زیان های ابراز ایده ها و نگرش های شخصی را برشمارد. به علاوه سعی کند تجربیات شخصی خود ولو تجربیات مثبت و حتی ظاهراً آموزنده را نقل نکند چه این که شرایط افراد و گروه ها یکسان نیست، آن شرایطی که برای شما وجود داشته است شاید حتی قابل تصور مخاطبان نباشد. یکی از حکمت های حدیث شریف کونوا دعاه الناس، این است که افراد با ملاحظه شخصیت اجتماعی شما ترغیب به اعتقاد و انجام ارزش ها شده، و اهل ایمان و فرهنگ پذیر گردند.

1-7. وراثت،

یکی از عواملی که در شکل گیری شخصیت نقش دارد، وراثت است، وراثت؛ یعنی آن چه آدمی از پدر و مادر و اجداد خود گرفته و به هنگام زادن، با خود به دنیا می آورد. وراثت سبب می شود که افراد آدمیان هم از حیث چگونگی ظاهر بدن، مانند رنگ مو، بلندی و کوتاهی قد و قامت، فربهی و لاغری و هم از حیث چگونگی ساختمان و کارکرد اعضاء درونی بدن، از قبیل ششها، معده، قلب، مغز، سلسله اعصاب و غده ها، باهم فرق پیدا کنند. به عنوان نمونه غده هایی به نام «غده های بسته» را مثال می آوریم. ما همه البته دارای یک نوع «غده های بسته» هستیم ولی وزن این غده ها و به تبع آن، مقدار مواردی که در خون ترشح می کنند در افراد متفاوت است. امروزه معلوم شده است که این غده ها و مواردی که در خون ترشح می کنند چه تأثیر عظیمی در اشتهای ما برای غذا، در رفع عطش، در سوخت و ساز بدن، در صحت و سلامت مزاج، در عواطف و هیجانات ما و خلاصه در بدن و فعالیت های روانی و در زندگی مادی و معنوی ما دارند چنانکه مثلاً ترشح بیش از اندازه غده تیروئید سبب تندخویی و زود خشمی و بی اختیاری حرکات و واکنش ها و در نتیجه، بی ثباتی، یعنی متشابه و یکنواخت نبودن رفتار شخص می گردد و کمی تراوش این غده آثار روانی مخالفی دارد و سبب سستی و بی قیدی و وارفتگی می شود.[4]

ناگفته نماند که شواهد نقلی و دینی فراوانی وجود دارد که تأثیر فی الجمله وراثت در شخصیت را تأیید می کند. روایتی که بر تأثیر و دخالت محیط داخلی یعنی رحم مادر و نوع تغذیه انسان و آن چه که در باب انتخاب دایه و یا استحباب خوردن خرما برای مادر شیرده که فرزند را حلیم و بردبار می سازد، وارد شده است بر اهمیت این عامل دلالت دارد. در آیه 25 سوره مریم خطاب به حضرت مریم که تازه از وضع حمل فارغ شده بود می فرماید:

(وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا) (تنه درخت خرما را به سوی خوئد تکان بده تا خرمای تازه پیش تو افکند) حکمتش احتمالاً این است که خرما خوردن شیرده در شخصیت کودک شیرخوار اثری مطلوب دارد.[5]

محیط

عامل دیگری است که همه اندیشمندان علوم انسانی در تأثیر گذاری آن بر شخصیت توافق دارند، محیط شامل محیط داخلی، یعنی رحم مادر در مدت بارداری اوست چون تغذیه جنین که سبب رشد و نمو او می شود، از خون مادر است، طبعاً سن مادر، وضع روانی و مزاجی او و نوع تغذیه که مادر دارد در چگونگی و رشد جنین تأثیر زیادی دارد، می تواند زمینه به فعلیت رسیدن استعدادهای بالقوه ارثی را مهیا کند. و محیط خارجی است که شامل محیط طبیعی و جغرافیایی و محیط انسانی و اجتماعی می شود، در چگونگی و رشد و نمو و حتی در شکل وضع بدن و اعمال بدنی و قیافه فرد تأثیر فراوان دارند، شخصی که در منطقه سردسیر یا معتدل و یا... متولد می شود دارای ویژگی های شخصیتی متفاوتند، همانگونه که در محیط های انسانی و اجتماعی در شخصیت افراد تأثیر دارند، فردی که در میان قوم بلوچ رشد و نمو می کند با آنکه در میان قوم لر یا کرد پرورش می یابد تفاوت های قابل ملاحظه ای دارند یکی از این محیط های انسانی مهم، محیط خانواده است. نوزادان که در محیط های خانوادگی مختلف نشو نما می کند اوضاع و احوال موجود در خانواده در صفات روانی و اخلاقی آنان تأثیر گذاشته و دارای روحیات و صفات متفاوتی هستند. و این تأثیر در سایه محیط های انسانی چون آموزشگاه ها و مدارس، شغل، حرفه باشگاه ها، انجمن ها، احزاب و رسانه ها و .... وجود دارد طبعاً کودکان و نوجوانانی که فارغ از رسانه های غول آسا و پیچیده امروزی رشد و نمو می کنند با آن جوانانی که امروزه تحت تأثیر رسانه ها هستند بسیار متفاوت بوده و دارای صفات و روحیات متفاوت هستند. و با شغل و حرفه های افراد در روحیه آن تأثیر فراوان دارد فردی که دائماً با کامپیوتر سر و کار دارد و همکاری جز رایانه ندارد، دارای روحیه انزوای بیشتری است نسبت به آن شخصی که زیر یک سوله با حضور ده ها همکار و همیار مشغول ارائه خدمت است. افرادی که دائماً در محافل مذهبی و مناسک مذهبی حضور دارند، زمینه پذیرش و التزام عملی به ارزشهای دینی شان بیشتر از کسانی است که در چنین محافلی حضور پیدا نمی کنند.[6]

فرهنگ و شخصیت،

یکی از عواملی که در تکوین، رشد و تحول شخصیت تأثیر مستقیم دارد فرهنگ است. می توان به وسیله فرهنگ جامعه تفاوت های شخصیت های اعضای جامعه های متفاوت را باز نمود و از عهده تبیین تفاوت های شخصیت های اعضای یک جامعه برآمد. فرهنگ بارز یک جامعه در همان حال که کلیت دارد و همه اعضای جامعه را در برمی گیرد، و شخصیت آنها را می سازد، تأثیر یکسانی بر شخصیت های اعضای جامعه نمی گذارد. زیرا فرهنگ نیز مانند جامعه، در عین یگانگی دارای بخش هایی است. همچنان که هر جامعه شامل گروه های متفاوت می شود، هر فرهنگ نیز عده ای فرهنگ فرعی را زیر بال می گیرد. پس گروه های مهم یک جامعه در همان حال که مشمول فرهنگی یگانه هستند، هر یک فرهنگ فرعی خاصی دارند و از آن تأثیراتی عمیق برمی دارند.

به بیان دیگر جامعه هم شامل جریان های فرهنگی عمومی و هم شامل جریان های فرهنگی خصوصی است و بنابراین شخصیت های همه اعضای جامعه نمی تواند یکسان باشد، اعضای هر یک از گروه های فرعی موافق مقتضیات فرهنگ فرعی خود به جهان می نگرند و در روابط اجتماعی سهیم می شوند. از این رو به تناسب فرهنگ های فرعی متفاوتی که در یک جامعه وجود دارند، نسخ های شخصیتی متفاوتی به وجود می آیند. در این صورت نمی توان هر جامعه را دارای یک نسخ کلی دانست. حتی در یک جامعه شاهد بروز و ظهور شخصیت های متفاوتی هستیم برای دریافت اختلاف شخصیت های یک جامعه باید اختلافاتی را که بین طبقه های اجتماعی و نیز در اندرون هر طبقه وجود دارند مورد مطالعه قرار داد، چون خرده فرهنگ یا فرهنگ های فرعی زاده طبقه های اجتماعی هستند.

اگ برن و نیم کوف، حقیقت مذکور را در ایالات متحده آمریکا این گونه نشان می دهد که: در آمریکا مادران طبقه پایین برخلاف اکثر مادران طبقه بالا و میانه، شخصاً به کودکان خود شیر می دهند و دیرگاهی به دقت از آنان نگهداری می کنند در نتیجه اعضای طبقه پایین سالم تر و با انضباط تر از اعضای طبقات دیگر می گردند. افزون بر این زندگی خشن طبقه پایین اعضای آن را جسور و صریح به بار می آورد. از این رو جوانان این طبقه با صراحت، تمایلات خود را بروز می دهند، در صورتی که بسیاری از جوانان طبقات دیگر، به ویژه طبقه میانه خوددار و ظاهر سازند، به این سبب دچار انحرافات روانی می شوند، فقر ایجاب می کند که اعضای طبقه پایین همواره در تلاش معاش باشند و کمتر به خیال بافی و تفنن طلبی دارند و به دنبال عشق های ناسالم و تفریحات نابهنجار می روند. مردم جسور و صریح طبقه پایین از آن جهت که کمتر از طبقات دیگر در بند ظاهرسازی و برازندگی اجتماعی هستند، با وجود فقر و فشار اقتصادی، زندگی را آسان می گیرند و در نتیجه کمتر به تزلزل شخصیت و اختلالات روانی گرفتار می آیند، حال آن که طبقه خودساز و مقام پرست متوسط به شدت اسیر پریشانی های روانی است.[7]

فرهنگ دینی در این میان بیش از سایر فرهنگ ها در پرورش شخصیت افراد موفق خواهد بود، چون با توجه به ویژگی های منحصر به فرد خود می تواند شخصیت هایی را تربیت کند که دارای صفاتی چون شجاعت، شهامت، بردباری و استقامت، ایثار و از خودگذشتگی، محبت و مهربانی و... که لازمه هر جامعه با ثبات است، باشند . اگر در طول تاریخ بشر، جوامع انسانی شاهد شخصیت های سرآمد و ایثارگر و با شهامت و... بوده است، شخصیت هایی بودند که از سرچشمه تربیت دینی سیراب شدند. بی تردید نقش مبلغ و عالمان دینی در این امر بسیار تأثیرگذار و کارساز بوده است، چه این که اگر آنها جامعه را به آموزه های دینی مزین نمی کردند، شاید تربیت دینی نبودیم، چنانچه عکس آن نیز صادق است یعنی کمرنگ شدن دین و عدم آگاهی مردم از آموزه های دین، شخصیت کجرو و ناهمنوا بروز ظهور کردند، به این تربیت مبلغان می توانند با تبلیغ ارزش ها و تبیین آنها اولاً جامعه را با فرهنگ دینی قوام بخشیده و آن را از بی ثباتی و تزلزل نجات دهند، ثانیاً جامعه نیز شاهد شخصیت های باثبات و متکی بر خویشتن خواهد بود که نتیجه اش آرامش روانی و امنیت اجتماعی است.

4-5. نظریات و شخصیت،

از عوامل مهم دیگری که در شکل گیری و تحول شخصیت همه انسان ها تأثیر دارد، فطریات، یک سلسله امور روانی خدادادی است که در میان همه آدمیان مشترک است و هر یک از آن ها اقتضائاتی خاص دارد. این فطریات به دو دسته تقسیم می شوند. یک دسته آنها که مربوط به جنبه حیوانی انسان است و لذا با سایر حیوانات مشترک است. مانند غذاطلبی جفت جویی، و صیانت ذات، این دسته را غالباً «غرائز» می نامند. دسته دیگر آن ها که متعلق است به جنبه انسانی انسان و اختصاص به نوع انسان دارد، از قبیل کنجکاوی و استکشاف مجهول، و قدرت طلبی و جمال دوستی. این دسته را می توان فطریات بالمعنی الاخص خواند، تا با فطریات بالمعنی الاعم که مقسم این تقسیم است، اشتباه نشود.

البته فطری بودن این امور بدین معنا نیست که به هنگام تولد نوزاد ظهور و بروز می یابند. فطریات در واقع، قوا و استعدادات نهادی و نهانی ای هستند که بعضی از آن ها از همان آغاز عمر به فعلیت می رسند، مانند غریزه گرسنگی و تشنگی و برخی دیگر با گذشت زمان و به تدریج شکوفا می شوند، مانند غریزه جنسی.

نکته ای که نباید از آن غافل بود این که بیشتر روانشناسان «فطریات» را به عامل وراثت نسبت داده و وجود آنها در پی و مادر و نیاکان دلیل صحت این نسبت می پندارند، غافل از این که مشارکت فرزند با پدر و مادر و اجدادشان در یک رشته امور هرگز دلیل ارثی بودن آن امور نخواهد بود.[8] این غفلت موجب شد که برخی از انسان شناسان نیز در شمارش مهم عوامل مؤثر در شخصیت، برای فطرات سهمی قائل نشده اند چون در همه افراد یکسان دانسته اند و چون نمره فطریات را ثابت فرض کرده اند، تأثیر آن را نیز نادیده گرفته و اساساً از تأثیرگذاری آن غافل شده و آن را مؤثر در رشد و تحول و شخصیت نمی دانند. در حالی که این عامل شدت و ضعف پذیر بوده و ممکن است در برخی از افراد شدیدتر و یا ضعیف تر باشد، حتی در یک فرد برخی از فطریات در به فعلیت رسیدن شدیدتر باشد برخی دیگر ضعیف تر، در یک نفر ممکن است قدرت طلبی ضعف تر از کنجکاوی باشد.

نقش اراده و اختیار در شخصیت،

یکی از عواملی را که دانشمندان علوم اجتماعی در مبحث شخصیت از آن غافل شدند و یا اعتقادی به آن ندارند، عامل مهم و اساسی اختیار و اراده آدمی است، عاملی که به اعتقاد برخی از همچنانکه هیچ از عوامل یاد شده در مبحث شخصیت، علیت تامه ندارد، مجموع این عوامل نیز علت تامه تکوین، و تغییر شخصیت نتواند بود، جزء اخیر علت تامة شکل گیری و تحول شخصیت آدمی که مهم ترین جزء هم هست، اختیار انسان است. اگر تأثیر و دخالت مهم عامل اراده ی آزاد و اختیار را در شخصیت انسان مورد غفلت یا تغافل یا انکار قرار دهیم، در واقع انسان را تسلیم یک یا دو یا چند جبر دانسته ایم و شخصیت، اراده و رفتار او را معمول یک عامل جبری یا معلول برآیند دو یا چند عامل جبری انگاشته ایم. در این صورت، انسان موجودی همچون جمادات، نباتات و سایر حیوانات خواهد بود و بنابراین، نه تکلیفی خواهد داشت و نه مسؤولیتی، نه ستایش و تحسینی و نه نکوهش و تقبیحی، و نه پاداش و کیفری، خلاصه همه نظام های ارزشی، اعم از حقوقی، اخلاقی و دینی فرد خواهد ریخت، و تنها چیزی که بر قلمرو و پدیده های انسانی حاکمیت و سیطره خواهد داشت، جبر وراثت، جبر محیط، جبر غریزه و... یعنی مجموعه ای از جبرهای فیزیکی زیستی، روانی و اجتماعی خواهد بود.[9]

اساساً، اختیار یکی از مهمترین ویژگی های آدمی و عاملی اساسی در ساختن شخصیت انسان و ایجاد اختلافات فردی است. عوامل فیزیکی، زیستی، روانی و اجتماعی هرگز تعیین کننده افعال اختیاری بشر نیستند، بلکه فقط زمینه ساز گزینش و اختیار او هستند. بدون شک میزان استفاده افراد بشر از این نعمت خدا داده، مانند سایر نعم الهی یکسان نیست. کسانی هستند که با عدم اعمال این نیرو، به تدریج موجبات ضعف و سستی آن را فراهم می آورند. و کسان دیگری نیز هستند که با به کارگیری مستمر و صحیح آن چنان قوی و نیرومندش می سازند که می تواند در برابر همه عوامل و مقتضیات دیگر بایستند.

یکی از محققان درباره اهمیت این عامل می نویسد: اهمیت عامل اختیار تا بدان حد است که به عقیده ما، شخصیت، عبارت است از تألیفی از خلق و خوها، معتقد است عادات و ملکاتی که بر اثر افعالِ اختیاری آدمی حاصل می آیند. اگر چه به مجموع کارهای آنی، لحظه ای و زودگذر شخصیت نمی توان گفت، بلکه شخصیت امری کما بیش ثابت و پایدار است. ولی همین امر به نسبت پایدار و ثابت از ابعاد وجوهی فراهم می آید که هر یک از آن ها نتیجه تکرار اعمال و حالات اختیاری آدمی است. بنابراین، اگر یکی از خصائص یک فرد نتیجه رفتار اختیاری او نباشد، خواه نتیجه رفتار غیر اختیاری و ناخواسته وی باشد و خواه مقتضای عوامل زیستی باشد (مانند بلند قامتی) یا کوتاه قدی، لاغری یا چاقی، رنگ مو، رنگ چشم و...) آن خصیصه از مقومات شخصیت او نخواهد بود. همچنین، اگر امری منشأ هیچ عمل اختیاری ای نشود، تأثیر و دخالتی در شخصیت نخواهد داشت. خلاصه آن که شخصیت انسان ساخته و پرداخته رفتار اختیاری اوست و چون عامل مستقیم در رفتار اختیاری، اراده آزاد شخص است، باید گفت که اراده سهم اساسی و درجه اول را در شکل گیری و تحول شخصیت دارد.[10]

دیدگاه مذکور، حقیقتی است که علاوه بر عقل سلیم، آیات و روایات فراوانی نیز آن را تأیید نموده و اساساً در روز قیامت و هنگام حسابرسی، آن دسته اعمالی که ریشه در اراده آزاد انسان دارد محاسبه خواهد شد. از این رو، آن دسته مجرمانی که در برابر پرسش و مؤاخذه الهی، جامعه آلوده را عامل انحراف دانسته و خود را ناچار به تبعیت از آن دانسته و می گویند کنّا نستضعفین فی الارض، در پاسخ آنها گفته می شود: «ارض الله واسعه» یعنی می توانستید از آن جا کوچ کنید. هر چند جامعه آلوده زمینه انحراف را مهیا می کند اما اختیار و اراده انسان را از او نمی گیرد. و این حقیقت موجب می گردد تا معلمان اخلاق و مروجان ارزش ها مأیوس نشده و علیرغم وجود زمینه های انحراف، امید به هدایت و پرورش شخصیت افراد را از دست ندهند. همانگونه که مخاطبان نیز نمی توانند عدم پذیرش و التزام به ارزش های الهی را معلول زمینه های روانی، فیزیکی و اجتماعی بدانند.