آيات و روايات به ما ياد مى دهند كه وقتى سر و كارتان با كريم افتاد، در درخواست ها، حاجات و نيازهاى خود، به كرم آن كريم نظر داشته باشيد. به محدوديت خود نگاه كنيد؛ چون اگر به محدوديت خود بنگريد، در دعا كردن، نمره نمى آوريد و اين احتمال هست كه در درخواست خود، كريم را از خود رنجانده و ناراحت كنيد. جلال الدين مولوى مى گوید:
-
تو مگو ما را بدان شه بار نيست
با كريمان كارها دشوار نيست
اگر انسان با بخيل رو به رو شود، خواهنده از بخيل، در رنج، عذاب، غصه و اندوه قرار مى گيرد. اما با كريم برعكس است كه ممكن است سائل كريم را برنجاند. اما سائل بخيل را نمى رنجاند، بلكه خودش از بخل بخيل رنجيده مى شود. براى اينكه او از آبرويش مايه مى گذارد، حرفش را مى زند، رنجش را مى گويد، دردش را اظهار مى كند، اما بخيل كه موجود متوقف و مثل سنگ است، هر چه به گوشش ناله كنند، روى او اثرى ندارد و رنجيده و ناراحت نمى شود؛ چون اگر پاى رنج و ناراحتى در كار بيايد، تحريك به بخشيدن و عطا كردن مى شود. مى گويند: بخيلى در بيابان نشسته بود و داشت گريه مى كرد، يك اهل دلى آمد رد بشود، دلش سوخت. ايستاد و گفت: دردش را بپرسم.
نمى دانست كه او بخيل است. ديد كسى اشك مى ريزد، اهل دل، اشك ريختن كسى را ببيند، عاطفه اش تحريك و ناراحت مى شود و نمى تواند بى تفاوت باشد.گفت: چرا دارى گريه مى كنى؟ گفت: شترم دارد مى ميرد. من بعد از مردن اين شتر، در طى اين جاده به مشكل مى افتم. گفت: چرا دارد مى ميرد؟ گفت: گرسنه است. گفت: اين بقچه چيست؟ گفت: نان است. گفت: پس چند نان به او بده كه از گرسنگى در بيايد. گفت: نه، گريه مايه ندارد، تا بخواهى گريه مى كنم، اما نمى توانم به او نان بدهم؛ يعنى حاضر است شترش بميرد، اما نان به او ندهد. اين طبع بخيل است.
در كتابى خواندم كه پنج نفر در جايى ميهمان بودند. غذا خوردن آن ها كه تمام شد خوابيدند، هوا خيلى گرم بود، همه خسته بودند، خوابشان برد، اما يكى از آن ها از شدت گرما خوابش نمى برد. به صاحبخانه گفت: بادبزن داريد؟ گفت: آرى، رفت و آورد. او بادبزن را روى سينه اش گذاشت. صاحب خانه گفت: پس چرا خود را باد نمى زنى؟ گفت: اگر باد بزنم، اين ها نيز خنك مى شوند، من گرما را تحمل مى كنم.بعضى ها اينگونه هستند؛ مردم درد دارند، گرسنه و فقير هستند، گرفتارى دارند، بخيل اين ها را مى بيند، اما عاطفه اش اصلاً تحريك نمى شود و هر چه به او بگويى، بخل خود را توجيه مى كند.
اما شخص كريم، به او بگويند كه به ما كمك كن يا نگويند، طبعش، طبع عطا كردن است.شخص كريمى در خانواده ما بود، در آمد زيادى نداشت، ولى اخلاق كريمانه اى داشت، اهل پرسيدن نبود، سؤال نمى كرد كه اين را براى چه مى خواهى. يعنى اين كرم، از وجود كريم ريزش دارد. نمى تواند اموال و اخلاقش را معطل كند. كريم، كريم است.
در دوستان من شخص كريمى بود، يك وقتى اختلافى بر سر كارخانه اى داشت كه شريك آن كارخانه بود، چند جلسه نشستند، بالاخره حق را به او ندادند، و ظالمانه حق را به طرف مقابلش دادند. چهل درصد كارخانه را به دوست من دادند، شصت درصد كارخانه را به شريك او دادند. يك بار آمد نزد من و گفت: چنين بلايى سر من آوردند. من از اين مسأله دلگير هستم. نمى خواهم ديگر نان چهل درصد اين كارخانه را روى دلگيرى بخورم. گفتم مى خواهى چه كار كنى، گفت: يك كاغذ سفيد بياور. هنوز هم آن كاغذ را دارم، آوردم، امضاء كرد. گفت: اين كارخانه را در هر كار خيرى كه مى خواهى صرف كن، من اين چهل درصد را نمى خواهم.
چند سال قبل به يكى از دوستانم گفتم: شخصى اين چهل درصد را به من داده، جهت كار خير اين سهم را بفروش، به چهل ميليون تومان سهم را فروخت، پول هايش را هم آورد و من به صاحب سهام كارخانه زنگ زدم، گفتم: بيا خانه، آمد. گفتم: كارخانه ات را چهل ميليون تومان خريدند و پول را به او دادم. گفت: من آن روز به تو گفتم، كه آن را با خدا معامله كن. بعد يك كسى به من گفت: مى دانى روزى كه گفت چهل ميليون تومان را نمى خواهم، چه روزى بود؟ روزى بود كه براى شبش به صد تومان محتاج بود. اما كريم، كريم است. نمى آيد بخشش را پس بگيرد.
سه سال تمام گرفتار بود. بعد من يك بار به او گفتم: فلانى اين چهل ميليون نزد من بود، اين گونه به من گفتند كه خودت به آن نياز داشتى، گفت: اى بابا، بى خود گفتند كه من براى شب به صد تومان نياز داشتم بلكه به كمتر از آن محتاج بودم، گفتم: پس چرا اين چهل ميليون تومان را نگرفتى؟ گفت: وقتى نزد تو آمدم، چهل ميليون تومان را به خدا واگذار كردم، ديگر نمى شد پس بگيرم.
جوان عربى بود كه خيلى دلش مى خواست رئيس قبيله ديگرى، پدر زنش شود. گاهى جوان ها چيزهايى را دوست دارند. آمد و گفت: رئيس! هيكل من خوب است يا بد؟ گفت: خيلى خوب است. گفت: قيافه من چطوراست؟ گفت: بد نيست. گفت:از من خوشت مى آيد؟ گفت: آرى، گفت: پس دختر خود را به ازدواج من در آور. گفت: باشد، اما من مهريه دخترم را اول مى گيرم و بعد عقدش مى كنم. رئيس گفت: من مهريه را به تو مى گويم، اما به كسى نگو. مهريه دخترم اين است: من با حاتم طايى درگيرى قبلى دارم و خيلى نسبت به او كينه دارم. سر بريده حاتم مهريه دختر من است. جوان گفت: حاتم كه شخص خوب و بخشنده اى است.
گفت: اگر مى خواهى با دختر من ازدواج كنى، اين مهر او است.خدا نكند اين گونه عشق ها به دل كسى بيفتد.اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد:اين عاشق ها، هم كر هستند و هم كور: «حبّك الشى ء يعمى و يصمّ»[1] نه ديگر گوشش به نصيحت كسى بدهكار است و نه چشمش كسى غير از اين دختر را مى بيند. بالاخره پسر عاشق بود. به قبيله طىّ، قبيله حاتم آمد. حاتم بيابان نشين و چادر نشين بود و جوان او را نديده بود. به جستجوى حاتم بود كه اتفاقى خود حاتم را ديد، آيا تو حاتم را مى شناسى؟ گفت: بله، گفت: مى شود او را ديد؟ گفت: بله، بيا تا خيمه اش را نشان دهم. او را به خيمه خود برد. وارد شد. حاتم به جوان گفت: اهل قبيله ما نيستى؟
گفت: نه. گفت: از كدام قبيله هستى؟ گفت: فلان قبيله. گفت: حاتم را چه كار دارى؟ گفت: من عاشق دخترى هستم كه مهر او سر بريده حاتم است. بعد از غروب، حاتم گفت: گوسفندى را بكشيد، من ميهمان دارم. گوسفند را پختند و آوردند، گفت: شام بخور تا اهل قبيله بخوابند. اهل قبيله خوابيدند. حاتم بلند شد و رفت كارد تيزى آورد و گفت: من حاتم هستم، نمى توانم تحمل كنم كه تو به خاطر من به آن دختر نرسى، سر مرا ببر، بردار و ببر. جوان به پاى حاتم افتاد و گفت: اگر حاتم تو هستى و حاتم چنين شخصيت كريمى است، من از آن دختر و هر چه دختر است، گذشتم.
كريم، كريم است. اگر نزد كريم برويد و به مقتضاى كرمش از او نخواهيد، او رنجيده مى شود. نمونه اى از رنج كريم را بگويم: روحانى محترمى در قم بود كه واقعاً زحمت كشيده بود، درس خوانده و عالم شده بود. وضعيت مادى او خوب نبود. روزى گفت: به كريمه اهل بيت، حضرت معصومه(عليها السلام) متوسّل مى شويم. به حرم رفت و زيارت و گريه كرد و متوسّل شد، گفت: دختر موسى بن جعفر(عليه السلام)! نزد خدا شفاعت كن، خدا وسايل را فراهم كند و خانه اى به ما بدهد. روزى راه مى رفت، ديگر داشت نااميد مى شد كه چرا جواب نمى دهند؟ تا وجود مبارك حضرت معصومه(عليها السلام) را در حجاب كامل، در خواب ديد؛ چون زن مسلمان، با حجاب است. بدحجاب و بى حجاب تا زمانى كه بدحجاب و بى حجاب است، قطعاً شيعه و حتى مسلمان نيست. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) اصرار داشتند كه: «انت و شيعتك هم الفائزون»[2] نجات از آن تو و شيعيان تو است. به غير شيعه ضمانت ندادند. ممكن است نجاتشان بدهند، اما اگر نجات بدهند، در خود بهشت نمى برند، بلكه در خرابه اى گوشه بهشت، كه ديگر خدا كارى به آن ها ندارد مى برند.
حضرت معصومه(عليها السلام) را در خواب ديد، فرمود: هر شب مرا رنجاندى و ناراحت كردى. اگر شما خانه و پول و ملك مى خواهى، اين قبرستان رو به روى حرم، بر سر قبر ميرزاى قمى برو، او نزد خدا آبرو دارد، اگر چيز كمى مى خواهى، آنجا برو، چرا مى آييد و مرا ناراحت مى كنيد؟ نزد ما كه مى آييد، بگو دختر موسى بن جعفر(عليه السلام)! به خدا بگو: هر چه خير دنيا و آخرت است، به من و خانواده ام بده، تا ما آرامش داشته باشيم. اگر از كريم چيز كمى بخواهيد، رنجيده مى شود.اين طبع كريم است.
ببينيم حضرت زين العابدين(عليه السلام) از خدا چه خواسته است؟خواسته را ببينيد:
«اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات، والمسلمين والمسلمات، الاحياء منهم و الاموات تابع بيننا و بينهم بالخيرات اللهم اغفر لحيّنا و ميّتنا و شاهدنا و غائبنا و ذكرنا و انثانا و كبيرنا و صغيرنا و حرنا و مملوكنا و عبدنا»[3] خدايا! من امشب آمدم تا از تو درخواست كنم: هر چه مرد و زن مؤمن و مسلمان در عالم است، مرده و زنده، كوچك و بزرگ، آزاد و بنده، همه را بيامرز و گناهانمان را بريز. درخواست نجات ميلياردها نفر را از خدا دارد؛ چون مى داند كه كريم كم نمى آورد.
از اين بالاتر، در دعاى ديگرى حضرت زين العابدين(عليه السلام) مى فرمايد: خدايا! اين جهنمى است كه در قرآن گفته اى هفت طبقه مى باشد و بعد گفته اى:«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مّنَ الْجِنّ وَالإْنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّايَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَّايُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ ءَاذَانٌ لَّايَسْمَعُونَ بِهَآ أُوْلئِكَ كَالأْنْعمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلئِكَ هُمُ الْغفِلُونَ»[4] اما درباره بهشت «كثيراً» نگفته است، معلوم مى شود كه تعداد جهنمى ها بيشتر است. مى دانيد چه كسانى به جهنم مى روند؟ از قابيل تا آخرين گنهكار حرفه اى در روز قيامت وارد جهنم مى شوند.
اما كرم حضرت زين العابدين(عليه السلام) را ببينيد، مى فرمايد:خدايا! در روز قيامت، قبل از اينكه اهل جهنم را به جهنم ببرى، اول مرا به جهنم ببر و به قدرى بدن مرا بزرگ كن كه هفت طبقه جهنم را پر كند و براى كسى ديگر جا نماند. اين بنده كريم خدا است كه اين حرف را مى زند. ببينيد خود خدا چه كرمى دارد؟ اين كرم بنده اش است.
كسى در زد، امام حسين(عليه السلام) پشت در آمد فرمود: كيست؟ گفت: يا بن رسول اللّه! نيازمندم. حضرت در را باز نكردند، قنبر را صدا كرده، فرمودند: ما چند روزى است كه از مكه آمده ايم، پول چقدر مانده است؟ گفت: يا بن رسول اللّه! چهار هزار دينار مانده است؟ فرمود: همه را بياور. قنبر گفت: مى خواهيد همه را به نيازمند بدهيد؟ فرمود: آرى. حضرت تمام پول ها را در عباى خود گذاشت و از سوراخ بالاى در بيرون داد و فرمود: بگير. پول و عبا را گرفت و پشت در نشست و مرتب گريه كرد.
امام آمد و در را باز نكرده فرمود: من چيز ديگرى نداشتم. هر چه بود برايت آوردم، اگر كم است، بار ديگر بيا. چرا گريه مى كنى؟ گفت: يا بن رسول اللّه كم نيست، گريه ام براى اين است كه چرا بايد در آينده شما زير خاك برويد. اى كاش اين دست براى مردم مى ماند. اگر گناه كرده ايد، كار با كريم سخت نيست. تو فقط گردن خود را كج كن و بگو كه اشتباه كردم. او نيز مى بخشد. نگو مرا راه نمى دهند، اين خود از گناهان بزرگ است. هم جواب مى دهد، هم راه مى دهد و هم مى بخشد. كسى به من گفت: من پانزده سال است كه مشروب خور هستم و با نامحرم رابطه دارم، تو مى گويى كه خدا مرا مى بخشد؟ گفتم: چرا من بگويم كه خدا تو را مى بخشد؟ او خودش اين سند را داده است:«لَاتَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»[5]
امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: روزى پدرم مرا صدا كرد و فرمود: بار سفر ببند، مى خواهيم بر سر قبر اميرالمؤمنين(عليه السلام) برويم. هيچ كس خبر از جايگاه قبر على(عليه السلام) نداشت و هنوز پنهان بود. از مدينه تا نجف، راه دور است. فرمود: رفتيم وقتى بر سر قبر اميرالمؤمنين(عليه السلام) رسيديم، پدرم زيارتش كه تمام شد، صورت را روى قبر گذاشت و اين درخواست را از پروردگار كريم كرد: «اللهم ارزقنى عقلًا كاملًا و لُبّاً راجحاًو قلباً زاكياً»[6] خدايا! من كنار اين قبر، از تو عقل كامل، مغز برتر و عمل پاكيزه مى خواهم؛ يعنى به در خانه كريم كه رفتى، چيزى كه قيمتى تر از آن نيست، بخواه و كريم را رنجيده نكن. خيلى بخواهيد، به وسعت دنيا و آخرت از او بخواهيد. براى همه شيعيان نيز بخواهيد، نه تنها براى خودتان. پيغمبر(صلى الله عليه و آله) مى فرمايد: كسى كه تنها سفره بياندازد و بخورد، خدا لعنتش كند.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
حجة الاسلام و المسلمین انصاریان