جابر به همراه عطیه و برخی دیگر از همراهان برای زیارت امام حسین علیه السلام به کربلا آمدند. عطیه نقل می کند جابر در فرات غسل کرد و لباس هایش را عوض نمود و لباسی شبیه لباس احرام به تن کرد. آرام قدم بر می داشت، زبانش به ذکر خدا مشغول بود و دستش در دست من بود. به نزدیکی های حرم و قبر مطهر که رسیدیم روی زمین نشست و شروع به بوییدن خاک ها نمود. به نقطه ای رسید و خاک قبر را بویید. خودش را روی زمین انداخت و روی قبر سیدالشهدا صدا زد: «حبیبی یا حسین، حبیبی یا حسین» به صورتی صدا زد که توقع جواب داشت، اما خودش پاسخ خودش را داد که جابر! این چه توقع نا به جایی است ... حریم امام حسین خیلی رفیع تر از اینهاست. جابر، باید خودت می فهمیدی. وقتی حضرت زینب داخل گودی قتلگاه شد و دنبال برادرش می گشت طوری امام حسین را صدا زد که امام حسین خواهر را دعوت کرد. باید مانند زینب شد تا جواب امام حسین را بشنویم.

لذا جابر خودش خودش را تسلی داد و گفت: جابر از کسی توقع جواب داری که بین بدن و سرش فرسنگ ها فاصله افتاده است؛ بدنش در کربلا و سرش بر روی نیزه ها شهر به شهر گشته است. جابر زیارت نامه خواند و با عطیه صحبت کرد. در همین حالت نقل شده صدای زنگ کاروانی به گوش رسید. طبق نقل مرحوم سید ابن طاووس و بعضی دیگر از محققین در اربعین اولین کاروان به کربلا آمدند. جابر فرمود: عطیه ببین چه کسی می آید. عطیه بازگشت و گفت: جابر کاروان امام حسین آمدند. به این کاروان خیلی سخت گذشته است. این نوامیس رسول خدا از مدینه بیرون آمدند و تا روز عاشورا و آن صحنه های سنگین و گودی قتلگاه و آتش سوزی در خیمه ها تا اسارت سنگین کوفه و شام روزهای سختی را پشت سر گذاشته اند.

امام سجاد فرمود: اگر جدم دستور می داد ما را اذیت کنید بیش از این ممکن نبود ما را اذیت کنند. ولی امروز برای اهلبیت عاشورا از نو زنده شده؛ کسانی که خودشان با چشمشان صحنه های عاشورا را دیدند. این کاروان نتوانستند در طول سفر عزاداری کنند و هرکجا نام امام حسین را بردند تازیانه خوردند. هیچ صورتی نبود که سیلی نخورده باشد. این کاروان امروز به کربلا آمده و همه ی مصیبت ها برای آنان تجدید شده است. زنان بادیه نشین آمدند، دور زینب را گرفتند، ایشان برایشان روضه می خواند و آنها گریه می کردند. مسئولیت امام سجاد علیه السلام بسیار سنگین بود. امام متوجه شد اگر در کربلا بمانند کسی زنده نمی ماند. لذا بعد از سه روز دستور داد کاروان حرکت کنند. وقتی همه ی کاروان آماده ی حرکت شد سکینه خاتون به شدت گریه کرد و برای وداع آخر به طرف قتلگاه دوید و همه را دور خودش جمع نمود. فرمود: ای سرزمین کربلا ما می رویم ولی یک بدن قطعه قطعه و عریان را برای تو باقی گذاشته ایم.

حجت الاسلام والمسلمین میرباقری