دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

بركات احترام به پدر و مادر

No image
بركات احترام به پدر و مادر

برکات ذکر صلوات

توجه به خداوند

احترام به بزرگتر

برکات احترام به پدر و مادر

منشاء توفیقات مقام معظم رهبری از زبان خودشان

هم رتبه حضرت موسی در بهشت

ذکر مصیبت

کلید واژه: پدر و مادر- ذکر الهی- احترام به والدین - موسی علیه السلام .

قال الله تبارک و تعالی: «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزیدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ[1]

قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع یقُولُ مَنْ لَمْ یشْكُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَمْ یشْكُرِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ»[2]

  • وقتی دل شیدایی می رفت به بستان هابی خویشتنش کردی بوی گل وریحانا
  • گه ناله زدی بلبل گه جامه دریدی گلبـا یـاد تـو افـتادم از یاد برفت آن ها
  • ای ذکر تو بر لبها وی مهرتودردلـهاوی شور تودرسرها نی سرتودرجـانها
  • تـاخار غم عشقت آویـخته در داممکوته نظری باشد رفتن به گلستان ها

برکات ذکر صلوات

ذكر صلوات همه وقت از بهترین ذكرها هست. ولی شب و روز جمعه، سفارش ویژه شده است. در روایت داریم: از ظهر پنج شنبه تا غروب جمعه. فرشته هایی از آسمان بر روی زمین می آیند، این ها فقط مأمور نوشتن ذكر صلوات بر محمد و آل محمد هستند.

توجه به خداوند

«إِلَهِی وَ رَبِّی مَنْ لِی غَیرُكَ»[3]. ای خدای من، رب من، جز تو من كسی را ندارم. یك میزبانی در اصفهان داشتیم، می گفت: من خدمت هر عالمی كه می رسم یك یادگاری از ایشان می گیرم. به یك عالمی رسیدم گفتم: یك یادگاری به من بدهید. ایشان فرمودند: این جمله دعای كمیل را در قنوت نماز، بعد از نمازها، در راه رفتن، نشستن، خوابیدن، هروقت با توجه بگویی خیلی خوب است. «إِلَهِی وَ رَبِّی مَنْ لِی غَیرُكَ» غیر از تو چه كسی به درد من می خورد؟ فقط تو هستی كه حلال همه مشكلات من هستی. تو كارساز كار من هستی. آدم توجه به خدا داشته باشد.

احترام به بزرگتر

یكی از رمزهای موفقیت كه خیلی مؤثر است، احترام گرفتن از بزرگترهاست. احترام به پدر، احترام مادر، احترام معلم و استاد، احترام پیشكسوتان، برادر بزرگتر، خواهر بزرگتر، عمو، دایی، عمه. فرمود از ما نیست كسی كه به بزرگتر احترام نكند و به زیردستان و كوچكترها مهربان نباشد. چیزی مثل ادب و احترام، آدم را بالا نمی برد. شما وقتی به بزرگترها احترام بگذاری بهت نظر می كنند، دعا می كنند. دعای خیر آنها موفقیت به كار تو می اندازد. مخصوصاً پدر و مادر. قدر پدر و مادرتان را بدانید. حالا پدر و مادر چه زنده و چه مرده. یعنی مرده شان را هم باید دعا كنیم، فاتحه بفرستیم، برایشان درود بفرستیم تا روحشان شاد شود. اگر پدر و مادری مرده اند و ما یادشان نكنیم آنها ما را عاق می كنند. احترام به پدر و مادر عجیب مؤثر است.

برکات احترام به پدر و مادر

روایات، امام صادق علیه السلام می فرماید: «یقُولُ لِلْبَارِّ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنِّی سَأَغْفِرُ لَك»[4]. می فرماید: كسی كه به پدر و مادر احترام می كند، بهش بگو: هرچه هم گناه داشته باشی، من می بخشم و تو را می برم به بهشت. یعنی عاقبتت را به خیر می كنم. خطا و گناهی هم داشته باشد، خدا می بخشد، عاقبت به خیرش می كند، موفق به توبه می كند. «یقَالُ لِلْعَاقِّ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنِّی لَا أَغْفِرُ لَكَ»[5] كسی كه عاق والدین است، اگر عبادت جن و انس را هم انجام داده باشد، آخرش به آتش جهنم می رود. تمام اعمالش باطل می شود. مواظب باش. دل پدر و مادر را نشكنی. اگر هم اشتباهی، خطایی كرده ای، طلب بخشش كنی.

مرحوم آیت الله مرعشی نجفی رحمه الله علیه. خیلی مرجع بزرگواری بودند در حرم حضرت معصومه سه وعده نماز جماعت می آمدند. و فرموده بودند هرچه هم از خدا می خواستم به واسطه حضرت معصومه گرفته ام. حاجت هایم همه روا شده. روز آخر هم نماز مغرب و عشاء را خواندند، رفتند خانه از دنیا رفتند. آیت الله مرعشی نجفی فرموده بودند. من رمز موفقیتم در این بوده. در جوانی كه خانه پدر و مادرم بودم، (پدرشان هم از علما بودند) یك روزی مادرم ناهار تهیه كرد، به من فرمود كه شهاب، برو بابایت را صدا كن بیاید ناهار بخوریم. من رفتم اتاق پدرم كه پدرم را صدا كنم، دیدم پدرم خسته بوده و خوابش برده. تازه هم خوابش برده بود. در چرت بوده. كسی هم كه تازه خوابش برده اگر بخواهی بیدارش كنی اذیت می شود. به فکر فرو رفتم چه كار بكنم؟ از این طرف مادر گفته پدرت را بیدار كن ناهار بخوریم. از اینطرف هم پدر است، حق دارد، بی ادبی می شود، من بیدارش كنم. یك حیله ای به ذهن من رسید. افتادم زمین، شروع كردم پای پدرم را با ملایمت بوسیدن. همان طور كه به آرامی پای پدرم را می بوسیدم پدرم خرده خرده چشمانش را باز كرد. دید یك كسی دارد پایش را می بوسد. خوب كه چشمانش را باز كرد دید پسرش است. گفت: شهاب تویی؟ گفتم بله. گفت چرا پای مرا می بوسی؟ گفت: مادر به من گفته بیایم شما را برای ناهار صدا كنم. دیدم شما خوابید. گفتم پایتان را ببوسم خرده خرده بیدار شوید. پدرم هم از این كارم خیلی خوشش آمد. از ته دل دعا كرد. گفت الهی خدا تو را از خادمین اهل بیت قرار بدهد. دعای پدر ما گرفت. ما شدیم از خادمین اهل بیت. امضاء كه ایشان می كرد. می نوشت خادم اهل بیت سید شهاب الدین حسینی مرعشی نجفی. كتابخانه ای كه ایشان درست كرده شاید در دنیا بی نظیر باشد. و مروج اهل بیت، كتابهای اهل بیت. چون خادم اهل بیت بودند. می گوید من هرچه دارم از دعای پدر دارم. پدر و مادر را خیلی احترام كنیم.

در روایت هست: پدر و مادر بهشت و جهنم شما هستند. خیلی حدیث مهمی است. یعنی احترام به آنها بهشت را واجب می كند. آزار آنها جهنم را واجب می كند. این گوی و این میدان. حالا بد هم باشند احترامشان واجب است. روایت داریم استثنا ندارد. كافر باشند، بی دین باشند، بی نماز باشند. بدترین پدر و مادر احترامشان بر اولاد واجب است. «وَ أَطِعِ الْوَالِدَینِ وَ لَوْ كَانَا كَافِرَینِ»[6].

منشاء توفیقات مقام معظم رهبری از زبان خودشان

مقام معظم رهبری می فرمایند: كه من در جوانی كه مشغول تحصیل بودم، (پدر و مادر ایشان مشهد بودند) چون حوزه قم استادهای فوق العاده، مثل حضرت امام، مثل آیت الله بروجردی، علامه طباطبایی داشت، من دیدم كه رشد من در این است كه از مشهد بیایم قم و در حوزه قم تحصیل كنم. از پدر و مادرم خداحافظی كردم و آمدم قم مشغول تحصیل شدم. استادهای برجسته، دوستان خیلی خوب، مثل شهید مطهری، شهید بهشتی پیدا کردم. یك مقدار كه درس خواندم، به پدرم نامه می نوشتم و احوالپرسی می كردم. با نامه و تلفن، فهمیدم كه پدر من چشمش یك مقدار آب آورده و رو به ضعف و نابینایی است. یعنی اگر نرسیم چشمش را از دست می دهد. برادرهای من هم رفته بودند دنبال كسب تحصیل و كار و اینها، جای دیگر بودند. تهران و جاهای دیگر بودند. من از قم به مشهد رفتم؛ پدرم را به دكتر بردم. دكترهای مشهد، حدود مثلاً 40-50 سال قبل خیلی تخصصشان بالا نبود. گفتم: پدرم بینایی اش خیلی مهم است، باید به تهران ببرمش. پدرم را به تهران آوردم. دكترهای درجه یك پیدا كردم و دوا، مداوا، الحمدلله از خطر رد شد. بینایی اش حفظ شد. و الا داشت كور می شد. پدرم خوشحال شد.

پدرم حدود 70 سالش بود، خیلی دلش می خواست كه من سید علی، چون به من یك علاقه خاصی داشتند دوست داشتند من به مشهد بروم. و كمكشان باشم. از اینطرف من دنیایم، آخرتم، تحصیلم، پیشرفت و رشدم را در این می بینم كه در قم درس بخوانم. من تازه دور برداشته ایم كه درس بخوانیم. به مشهد برگشتن خیلی برایم سخت و ناگوار بود. دودل بودم كه چكار بكنم؟ خدایا من بروم به پدر و مادرم برسم یا بروم قم درس بخوانم و از پدر و مادرم جدا بشوم. یك اهل معنایی در تهران بود، خیابان مولوی، از دوستان من بود. اهل دل بود، اهل معنا بود. روشن ضمیر بود. من رفتم دیدن ایشان، بهشان گفتم: آقا من آمده ام ضمن دیدن شما یك مشورتی با شما بكنم. جریان را گفتم. یك تأملی كرد، گفت: شما وظیفه ات این است كه بروی كمك پدر و مادرت بكنی. خدا جبران می كند. آن خداییكه می تواند در حوزه علمیه قم تو را رشد و پیشرفت بدهد، در مشهد هم می تواند. در پناه پدر و مادر هم می تواند. (اگر آدم رضای خدا را بر چیزهای دیگر مقدم كند. خدا او را رشد می دهد، كمال می دهد، به مقصد می رساند) گفت: من دیگر راحت شدم، از دودلی بیرون آمدم. برگشتم منزل، پدر و مادر من هم دیده بودند چهره من خیلی دردناك و غمگین است. دیدند چهره ام باز و بشاش شده. گفتند: آقا سید علی چه خبر است؟ خیلی قیافه ات باز شده. گفتم: شما خوشحال باشید. من یكی آمدم نوكری شما را بكنم. بارك الله. پدر و مادرم خیلی خوشحال شدند كه من می روم و كمكشان هستم. و خدا لطف كرد و همه چیزهایی را كه ما در قم می خواستیم بهشان برسیم، از جوار پدر و مادر بهشان رسیدیم.

هم رتبه حضرت موسی در بهشت

موسی كلیم الله پیغمبر اولوالعزم است. به خدا عرضه کرد: خدایا هم درجه من در بهشت كیست؟ شاید حضرت موسی فكر می كرد یك پیغمبری مثل خودش، عالمی، ربانی ای، عابدی، زاهدی، یك شخصیت جهانی ای. گفتند: هم درجه شما یك قصابی است در فلان محله! ای داد بیداد! قصاب فلان محله شده همدرجه موسی كلیم الله؟ حضرت موسی تعجب كرد. گفت: من باید ببینم ته این قضیه چیست. حركت كرد و آمد قصاب را پیدا كرد. به در مغازه اش رفت، دید یك آدم معمولی است. گفت مهمانش بشوم ببینیم این فوق العادگی اش چیست. مهمانش شد. او هم حضرت را نمی شناخت. به حضرت گفت: كه آقا من یك كار واجبی دارم شما در این اتاق مهمانی باشید، من كارم را انجام بدهم و خدمت شما بیایم. دیدم یك سبدی از سقف آویزان است. سبد را پایین آورد. داخلش یك پیرزنی بود. پیرزن فرسوده، فرتوت، و خیلی مسنی بود. خیلی جثه كوچكی داشت. گفت این مادر من است. غیر از من هم كسی را ندارد. من فقط اولادش هستم. و من باید از این مادر نگهداری كنم. این جا آویزانش كردم كه از خطر محفوظ باشد. كسی بهش آزار نرساند. حیوانی حمله نكند. من اول باید مادرم را تر و خشك بكنم. غذا در دهانش بگذارم، شروع كرد دست و صورت مادر را شستن. غذا دهانش گذاشتن، بهش محبت كردن، لطف كردن. وقتی مادرش را سیر كرد، این پیرزن دستهایش را بلند كرد، گفت ای خدا، پسر من را هم درجه موسی كلیم الله قرار بده. ببینید دعای پدر و مادر چه كار می كند. نفرین پدر و مادر هم همین طور. مواظب باشید. و بخواهید از پدر و مادر كه از ته دل برایمان دعا كنند.

ذکر مصیبت

شب جمعه شب زیارتی قبر آقا ابا عبد الله الحسین علیه السلام است. یك عالمی در دهه محرم به كربلا رفت. رفت كربلا، روزهای اولی كه در كربلا بود، یك شب خواب دید وارد حرم شد. در عالم خواب داخل ضریح شد. دید امام حسین روی صندوق ضریح خوابیده اما بدنش پر از زخم و جراحت است. این عالم خیلی ناراحت شد، خیلی متأثر شد. گفت یا ابا عبد الله چه قدر بدن شما زخم و جراحت دارد. گفت این زخم ها و جراحاتی است كه بنی امیه به من وارد كردند. عالم متأثر شد، از خواب بیدار شد، گریان بود. تا بعد از عاشورا. بعد از عاشورا باز هم همان خواب تكرار شد. دید وارد ضریح شده اما بدن ابا عبد الله سالم است. گفت الحمد لله بدن شما سالم شده. فرمودند بله، این دهه محرم گریه كردند، عزاداری كردند و این عزاداری ها و اشك ها بر زخم های بدن من مرحم گذاشت. بعد نگاهم افتاد دیدم روی سینه آقا ابا عبد الله علیه السلام دو تا زخم است اینها خوب نشده. من متأثر شدم، گفتم: یا ابا عبد الله علیه السلام چرا این دو زخم روی سینه تان خوب نشده؟ فرمود: این دو تا زخم خوب نمی شود. گفتم چرا؟ فرمود زخم اول از داغ برادرم ابوالفضل العباس علیه السلام است. خیلی سنگین است داغ برادری مثل ابوالفضل العباس. زخم دوم من هم كه قابل علاج نیست، داغ فرزند جوانم علی اكبر است. «اللّهم اشهد انه قد برز الیهم غلام اشبه الناس خُلقاً، وخَلُقا، ومنطقاً، برسولك وكنا اذا اشتقنا إلى نبیك نظرنا الیه»[7]. داغ جوان خیلی سخت است.

می گویند سرهای شهدا را وقتی در مجلس یزید لعنت الله علیه آوردند، نگاهش به سرها افتاد، دید یك سری خیلی زیباست. خیلی دلربا و جذاب است. گفت این سر كیست؟ گفتند: سر پسر بزرگ اباعبدالله علی اكبر علیهما السلام است. می گویند: یزید هم منقلب شد. گفت: نمی خواست حسین علیه السلام بکشید. داغ این جوان برای از بین بردن پدر كافی بود.

چه گذشت بر دل اباعبدالله علیه السلام وقتی كه ناله جوانش بلند شد، آمد سراسیمه كنار بدن قطعه قطعه علی روی زمین نشست. چه كند ؟ فرزندش در حال جان دادن است. ناله مولا بلند شد. می گویند: آقا اباعبدالله علیه السلام دو جا بلند گریه كرد. یك بار كنار بدن علی اكبر علیه السلام بود. آقا ابا عبد الله شروع به گریه كردن كردند. چه كند كه قلبش آرام بگیرد. با دست مبارك خاك و خون ها را از چهره و لب و دهان علی زدود. ولی دید دیگر مرغ روح علی پرواز كرده. یك وقت دیدند آقا خم شد و صورت به صورت علی. صدا می زند بعد از تو خاك بر سر دنیا و زندگی دنیا. علی جان رفتی و راحت شدی. اما پدرت حسین غریب و تنها. لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم...

حجةالاسلام فرحزاد


[1] . إبراهیم : 7;;

[2] . وسائل الشیعه/شیخ حر عاملی/16/313/8- باب تحریم كفر المعروف من الله ...ص:309

[3] . مفاتیح الجنان/ مجلسی/ 1/ 64; دعاى كمیل بن زیاد ..... ص : 62

[4] . جامع الأخبار/ تاج الدین شعیرى/ 84; الفصل الأربعون فی فضیله بر الوالدین ... ص: 84

[5] . همان;;;;;

[6] . همان;

[7] . ذخیره الدارین فیما یتعلق بمصائب الحسین(ع)/جمعی از نویسندگان/261; علی بن الحسین(ع) الاكبر(ع) ..... ص : 258

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

Powered by TayaCMS