دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image
خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

عنوان خطبه 240 نهج البلاغه خطبه (دشتي)

متن صبحي صالح

ترجمه فيض الاسلام

ترجمه شهيدي

ترجمه خويي منهاج البراعه

شرح ابن ميثم

ترجمه شرح ابن ميثم

شرح في ظلال نهج البلاغه

شرح منهاج البراعه خويي

شرح لاهيجي

شرح ابن ابي الحديد

شرح منظوم انصاري

عنوان خطبه 240 نهج البلاغه خطبه (دشتي)

نكوهش از موضع گيرى هاى نارواى عثمان

متن صبحي صالح

و من كلام له ع قاله لعبد الله بن العباس- و قد جاءه برسالة من عثمان و هو محصور يسأله فيها الخروج إلى ماله بينبع، ليقل هتف الناس باسمه للخلافة، بعد أن كان سأله مثل ذلك من قبل، فقال عليه السلام:

يَا ابْنَ عَبَّاسٍ مَا يُرِيدُ عُثْمَانُ- إِلَّا أَنْ يَجْعَلَنِي جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ أَقْبِلْ وَ أَدْبِرْ- بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ ثُمَّ بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَقْدُمَ- ثُمَّ هُوَ الْآنَ يَبْعَثُ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ- وَ اللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشِيتُ أَنْ أَكُونَ آثِماً

ترجمه فيض الاسلام

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه بعبد اللَّه ابن عبّاس فرموده

زمانيكه از طرف عثمان كه (از جهت ستمگرى و از بين بردن بيت المال مسلمين و كارهاى ناشايسته اى كه كرده) در محاصره بود (مى خواستند از خلافت عزلش نمايند و او از ترس كشته شدن جرأت بيرون آمدن نداشت) نامه اى براى آن بزرگوار آورد، در آن نامه از آن حضرت درخواست مى نمود كه بملك خود در ينبع (اسم موضعى است در اطراف مدينه از سمت دريا) تشريف ببرد تا غوغاء و هياهوى مردم براى نامزد نمودن او بخلافت كم شود (چون محاصره كنندگان عثمان به صداى بلند خلافت را بنام امير المؤمنين مى خواندند و عثمان گمان داشت محاصره او بتحريك حضرت است از اينرو بيرون رفتن او را از مدينه درخواست نمود تا شايد مردم هم از اطراف خانه او پراكنده شده به همراهى آن حضرت بروند و او بتواند از خانه بيرون آمده چاره نمايد، و اين را خواست) بعد از آنكه مانند آن درخواست را پيشتر هم نموده بود (پيش از آن خواست كه حضرت به ينبع تشريف ببرد، و چون رفت پس از آن درخواست نمود كه از آنجا به مدينه برگشته او را يارى فرمايد، اكنون دوباره درخواست مى نمود كه به ينبع تشريف ببرد) پس امام عليه السّلام فرمود: 1 اى پسر عبّاس عثمان نمى خواهد مرا مگر اينكه مانند شتر آب كش قرار دهد با دلو بزرگ، بيايم و بروم: (پيش از اين) بسوى من فرستاد كه (از مدينه) بيرون شوم، پس از آن فرستاد (براى يارى او از ينبع به مدينه) بيايم، و اكنون (ترا) مى فرستد كه بيرون روم، 2 بخدا سوگند (او را يارى كرده) از او دفاع نمودم بطوريكه (از زيادة كوشش كردن در همراهيش) ترسيدم گناهكار باشم (چون بر اثر كارهاى ناشايسته اى كه كرده و بجا مى آورد مستحق دفاع نمى باشد).

ترجمه شهيدي

و از سخنان اوست به عبد اللّه پسر عباس

[عبد اللّه نامه اى از عثمان براى او آورد، هنگامى كه عثمان را در حصار گرفته بودند، از امام خواسته بود تا به ينبع، بر سر مال خود رود تا مردم نام او را براى خلافت كمتر برند، و پيشتر هم از امام چنين خواسته بود، امام فرمود:]

پسر عباس عثمان جز اين نمى خواهد كه من چون شتر آبكش بوم، با دلوى بزرگ پيش آيم و پس روم. به من فرستاد تا بيرون روم، سپس فرستاد تا بازگردم و اكنون فرستاده است تا بيرون شوم. به خدا كوشيدم آزار مردم را از او باز دارم، چندان كه ترسيدم در اين كار گناهكارم.

ترجمه خويي منهاج البراعه

اين يكى از كلام أمير المؤمنين عليه السّلام است كه بعبد اللّه بن عبّاس فرمود.

ابن عباس از جانب عثمان هنگامى كه محصور بود و مردم گرد خانه او را در مدينه محاصره كرده بودند، نزد آن حضرت آمد كه آن بزرگوار از مدينه بيرون رود و به ينبع كه از آن حضرتش بود بسر برد تا مردم نامش را براى خلافت كمتر ياد كنند و بدان شعار ندهند و فرياد نزنند، و مثل اين خواهش را پيش از اين باره نيز از آن جناب كرده بود، أمير المؤمنين عليه السّلام در جواب ابن عباس فرمود: اى پسر عباس عثمان جز اين نمى خواهد كه مرا چون شتر آبكش گرداند بيايم و بروم (مسخّر او باشم) يك بار بمن فرستاد كه (از مدينه) بيرون رو (و در ينبع باش) باز فرستاد كه (از ينبع بيا) اكنون باز مى گويد از مدينه بيرون رو و در ينبع بسر ببر، سوگند به خدا بس كه (در حق او دفاع كردم و مرگ و دشمن را) از او دفع كردم بيم آن دارم كه گناهكار باشم

شرح ابن ميثم

اللغة

أقول: ينبع: قرية صغيرة من أعمال المدينة. و هتف الناس: صياحهم و دعاؤهم

باسمه. و الناضح: الجمل استقى عليه. و الغرب: الدلو العظيمة.

المعنى

و سبب الرسالة أنّ القوم الّذين حصروه كانوا يكثرون نداه و الصياح به و توبيخه على أحداثه من تفريق بيت المال على غير مستحقّيه و وضعه في غير مواضعه، و ساير الأحداث الّتي ذكرنا أنّها نسبت إليه، و استعار لفظ الجمل الناضح، و رشّح بذكر الغرب، و أشار إلى وجه المشابهة بقوله اقبل و ادبر. و قوله: بعث إلىّ. إلى قوله: أخرج. شرح لكيفيّة تصريفه في حال حصره و مضايقة الناس له و بعثه إلى الناس في أمره كما أشرنا إليه من قبل. و قد كان قصده بتلك الرسالة من بين سائر الصحابة لأحد أمرين: أحدهما: اعتقاده أنّه كان أشرف الجماعة و الناس له أطوع، و أنّ قلوب الجماعة معه حينئذ. و الثاني: أنّه كان يعتقد أنّ له شركة مع الناس في فعلهم به و كانت بينهما هناة فكان بعثه له من بين الجماعة متعيّنا لأنّهم إن رجعوا بواسطته فهو الغرض و إن لم يرجعوا حصلت بعض المقاصد أيضا و هو تأكّد ما نسبه إليه من المشاركة في أمره، و بقاء ذلك حجّة عليه لمن بعده ممّن يطلب بدمه حتّى كان لسبب هذا الغرض الثاني ما كان من الوقايع بالبصرة و صفّين و غيرهما. و قوله و اللّه. إلى آخره يحتمل وجوها: أحدها: قال بعض الشارحين: إنّى بالغت في الذبّ عنه حتّى خشيت لكثرة أحداثه أن أكون آثما في الذبّ عنه و الاجتهاد في ذلك. و الثاني: يحتمل أن يريد أنّى خشيت الإثم في تغريرى بنفسى لأن دفع الجمع العظيم في هذا الأمر العظيم مظنّة الخوف على النفس فيكون الإقدام عليه مظنّة إثم. الثالث: يحتمل أنّه يريد أنّه خشى الإثم من الإفراط في حقّهم كأن يضرب أحدهم بسوطه و يغلظ له في القول و الشتم. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن ميثم

لغات

ينبع: آبادى كوچكى از نواحى شهر مدينه هتف الناس: فرياد بر آوردن مردم، و او را به نام خواندن ناضح: شترى كه به وسيله آن آب مى كشند غرب: دلو بزرگ

ترجمه

هنگامى كه عثمان در محاصره مردم قرار گرفته بود، عبد اللَّه عباس را، پيش امير المؤمنين (ع) فرستاد و درخواست كرد كه به سوى ينبع، سر ملك و زراعت خود تشريف ببرد، تا مگر هياهوى به منظور نامزد كردن آن حضرت براى خلافت، كم شود، در حالى كه اين خواهش و پذيرش آن در قبل هم انجام شده، و اين مرتبه دوم بود، امام (ع) در پاسخ چنين فرمود:

«اى پسر عباس عثمان هيچ اراده نمى كند مگر اين كه مى خواهد مرا شتر آبكشى قرار دهد، با دلوى بزرگ كه پيوسته بيايم و بروم، پيش من فرستاد كه از شهر خارج شوم و سپس درخواست كرد كه بياييم، و هم اكنون نيز مى خواهد كه بيرون روم، به خدا سوگند آن قدر از او دفاع كردم كه بيم آن دارم گنهكار به حساب آيم.»

شرح

علت اين كه عثمان اين درخواست را از امام (ع) كرد، اين بود كه مردم، پيرامون خانه او را محاصره كرده بودند، او را صدا مى كردند و بر سرش فرياد مى كشيدند، و به دليل بدعتهايى كه مرتكب شده بود وى را سرزنش مى كردند، ثروت بيت المال را به غير مستحقان مى داد و در غير موردش صرف و خرج مى كرد، و بسيارى از اعمال ناشايست ديگر.

نكته بلاغى: شتر آبكش استعاره و كلمه دلو ترشيح آن مى باشد كه دو فعل اقبل و ادبر، اشاره به وجه شبه آن است.

بعث الىّ... اخرج،

امام (ع) در اين جمله چگونگى وضع عثمان را در حال محاصره بيان مى كند و اين كه مردم او را در تنگنا قرار داده بودند و او مجبور بود دست نياز به سوى مردم دراز كند، اما اين كه از ميان مردم و بقيه ياران، اين نامه را تنها به على (ع) نوشت به يكى از دو دليل زير بود.

الف- او، باور داشت كه حضرت بزرگترين و شريفترين فرد جامعه است و مردم بيشتر از همه، او را پيروى و اطاعت مى كنند و دلهاى مردم با وى، مى باشد.

ب- او عقيده داشت كه حضرت با مردم سازش كرده و در شورش بر او با آنها شركت داشته است از اين رو انتخاب وى امام را از ميان تمام مردم بدون ترديد براى او مفيد بود، زيرا اگر با ميانجيگرى امام، مردم از محاصره او، دست برمى داشتند غرض حاصل بود، و اگر اين امر حاصل نمى شد، باز هم بعضى از مقاصد عثمان تحقق مى يافت از جمله اين كه متهم شدن آن حضرت به هماهنگى با شورشيان مورد تأييد واقع شده و بهانه اى بود براى كسانى كه بعدها به خونخواهى عثمان برخاستند و جنگهاى جمل در بصره و صفين را به وجود آوردند.

و اللَّه... تا آخر.

در معناى اين جمله چند احتمال وجود دارد: 1- يكى از شارحان چنين مى گويد: حضرت مى خواهد بفرمايد آن قدر در دفاع از عثمان كوشش كرده ام كه با توجه به زيادى خلافها و بدعتهاى وى، مى ترسم از گنهكاران به حساب آيم.

2- احتمال ديگر اين كه به اندازه اى از او دفاع كردم كه ديگر خوف جانى برايم دارد زيرا ايستادن در مقابل اين همه جمعيت كه عليه او قيام كرده اند اين گمان را به وجود مى آورد كه آنان بر من حمله كنند و مرا به قتل برسانند و اين خود گناهى است.

3- احتمال سوم اين كه مى ترسم زياده روى در دفاع از وى باعث ايجاد اختلاف و كشمكش شود و به منظور دفاع از خود، دست به شمشير دراز كنم يا با دست خود، كسى را بيازارم و گفته هاى ناشايست از من يا ديگران صادر شود كه اين خود گناه است.

شرح في ظلال نهج البلاغه

اللغة:

الناضح: البعير يحمل عليه السقي الزرع. و الغزب: الدلو العظيمة.

الإعراب:

المصدر من أن يجعلني مفعول يريد، و أن أخرج «أن» مفسرة بمعنى أي، و مثلها أن أقدم.

المعنى:

قال الشريف الرضي: قال الإمام هذا لابن عباس، و قد جاءه برسالة من عثمان، و هو محصور يسأله فيها الخروج الى ماله بينبع ليقل هتف الناس باسمه للخلافة بعد أن سأله مثل ذلك من قبل. و قال الشيخ محمد عبده: «كان الناس يهتفون باسم أمير المؤمنين للخلافة، و ينادون به، و عثمان محصور، فأرسل اليه عثمان يأمره أن يخرج الى ينبع، و كان فيها رزق لأمير المؤمنين، فخرج ثم استدعاه لينصره فحضر، ثم عاود الأمر بالخروج مرة ثانية». فقال الإمام: (ما يريد عثمان إلا أن يجعلني إلخ).

ينبع- بفتح الياء و سكون النون و ضم الياء- هي أرض من خراج المدينة.

قالوا: إن النبي (ص) قسّم الأنفال، فكانت هذه من نصيب الإمام، فاحتفر بها عينا فخرج ماء ينبع كعنق البعير، فسماها الإمام ينبع، ثم أوقفها على الفقراء و المساكين.

و تلخيص الحكاية أن الثورة اشتعلت على عثمان في كل نفس بعد أن كان منه ما كان، و تلاقت جموع المسلمين بالمدينة، و تراكمت حتى سدت الطرق و المسالك، و هي تطالب بعزل عثمان أو برأسه، و دافع الإمام عنه بلسانه و يده و سوطه، و كان يرسل الماء في القرب الى عثمان و أهله، و طلحة يمنع وصوله اليهم.. و كان الثوار يهتفون باسم الإمام للخلافة، و عثمان يسمع و يغضب، و يرسل إلى الإمام ان يخرج من المدينة، فيستجيب و لكن الثورة تزداد غضبا و لهبا، فيرسل عثمان الى الإمام أن أقدم و دافع، فيأتي و يحاول جهده أن يفرق الحشد بالسوط تارة، و بالتقريع أخرى حتى خشي أن يكون آثما في ذلك، كما قال، لأنه ربما ضرب بسوطه من الجموع المحتشدة من لا يستحق الضرب، و أهان من لا يستحق الإهانة.. و أخيرا جرى المقدّر الذي يعرفه القريب و البعيد. و أشرنا اليه فيما سبق.

و في كتاب «عبقرية الإسلام» للعقاد فصل البيعة: كانت حيرة علي بين التقريب و الإبعاد أشد من حيرته بين الخليفة و الثوار، فكان يؤمر تارة بمبارحة المدينة ليكف الناس عن الهتاف باسمه، و يستدعى اليها تارة ليردع الناس عن مهاجمة الخليفة.

شرح منهاج البراعه خويي

اللغة

قال ياقوت الحموى في مراصد الاطلاع: (ينبع) بالفتح ثمّ السكون و الباء موحدة مضمومة و عين مهملة «على وزن ينصر» مضارع نبع: حصن و قرية عنّاء على يمين رضوى لمن كان منحدرا من أهل المدينة إلى البحر على ليلة من رضوى.

و هي لبني حسن بن عليّ بن أبي طالب و فيها عيون عذاب و واديها يليل يصب في عنقها قيل: أقطعها عمر عليّا رضى اللّه عنه. انتهى كلامه. و في النهاية أيضا انها قرية كبيرة بها حصن على سبع مراحل من المدينة من جهة البحر. و قيل على أربع مراحل.

و في أخبارنا انه من أوقاف علىّ أمير المؤمنين عليه السّلام اجرى عينه. و ان صحّ الأول فلا منافاة بينهما كما لا يخفى. و اللّه تعالى يعلم.

قال الجوهري في الصحاح: (الهتف): الصوت، يقال: هتفت الحمامة تهتف هتفا و هتف به هتافا أى صاح به. و قوس هتافة و هتفى أى ذات صوت. و المراد هنا أن النّاس كانوا ينادون باسمه عليه السّلام للخلافة.

(الناضح) بالحاء المهملة: البعير الذى يستقى عليه الماء من النضح بمعنى الرش و الشرب دون الرىّ كالنضخ بالخاء المعجمة و قيل: النضخ بالمعجمة أبلغ منه و قيل: دونه، و يؤيد الأوّل قوله تعالى فِيهِما عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ أى فوّارتان غزيرتان و لكن لا يقال للبعير الذى يستقى عليه الناضخ بالمعجمة. و انثى الناضح: الناضحة و جمعها نواضح قال قسام بن رواحة السنبسيّ (الحماسة 330)

  • لبئس نصيب القوم من أخويهمطراد الحواشي و استراق النّواضح

و انّما سمى الذى يستقى عليه الماء ناضحا أو التي يستقى عليها الماء ناضحة أو نواضح لأنّه جعل الفعل لها كأنّها هي الّتي تنضح الزراعات و النخيل. و هم يسمّون الأكّار النضّاح أى الذى ينضح على البعير أى يسوق الناضحة يسقى نخلا.

و يقال لانثى الناضح السانية أيضا.

قال المرزوقي في شرح الحماسة 747: النضح كالنضخ إلّا أن النضح له أثر و العين تنضح بالماء. و كذلك الكوز. و النضيح العرق لأن جرم اللّسان ينضح به و سمّى أبو ذؤيب الهذلي ساقي النخل نضّاحا كما سمّى البعير الذى يستقى عليه الماء الناضح. فعلى ذلك قال الهذلي:

  • هبطن بطن رهاط و اعتصبن كمايسقى الجذوع خلال الدور نضّاح

(الغرب) بفتح الغين المعجمة و سكون الراء المهملة: الدلو العظيمة. سميت الدلو غربا لتصوّر بعدها في البئر.

ثمّ تكلم بهذه الجملة العبّاس بن مرداس بن أبي عامر السلمي الصحابي قبل أمير المؤمنين عليه السّلام حيث قال في ابيات له:

  • أراك إذا قد صرت للقوم ناضحايقال له بالغرب أدبر و أقبل

و اتى بسبعة ابيات منها أبو تمام في الحماسة 149 الاتي نقلها.

الاعراب

كلمة ما نافية. و كلمة أن بالفتح و السكون حرف مصدرى ناصب ليجعلني فتكون في موضع نصب على المفعوليّة ليريد نحو قوله تعالى أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ و كذا قوله عليه السّلام: حتّى خشيت أن أكون آثما. و كلمة أن إذا كانت مصدريّة تقع في موضعين أحدهما في الابتداء فتكون في موضع رفع على الابتداء في نحو قوله تعالى وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ و الثاني بعد لفظ دال على معنى غير اليقين فتكون في موضع رفع على الفاعلية نحو قوله تعالى: أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ الاية. و في موضع نصب على المفعولية كما علم. و في موضع جر في نحو قوله تعالى: مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ الاية. و استثناء مفرغ كقوله تعالى: وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ فقوله عليه السّلام جملا ناضحا معمول يجعلني و ناضحا صفة للجمل و بالغرب متعلّق بكلّ واحد من أقبل و أدبر لا بالناضح و الشاهد بيت العباس بن مرداس المقدم آنفا و يمكن أن يقرأ «أقبل» على صيغة الأمر و كذا «أدبر» أى يقول لي عثمان: أقبل و أدبر كما يقول النضّاح للجمل الناضح، و الظاهر أن صيغة التكلم فيهما كما اخترناها انسب باسلوب العبارة. بعث إلىّ. إلخ بيان لقوله المقدم كان سائلا سأله عن قوله كيف جعلك جملا ناضحا إلخ فاجاب بعث إلىّ إلخ و قوله: و اللّه لقد دفعت، اخبار عن نفسه أنه دفع عنه غير مرّة كما يأتي في الشرح، و كلمة أن في المواضع الثلاثة دون الاولى و الاخرة مفسرة بمنزلة أى. و الشرط في المفسرة أن تكون مسبوقة بجملة فيها معنى القول دون حروفه نحو قوله تعالى فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ و قوله تعالى وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا و يصح أن يقرأ «أخرج» في الموضعين و «أقدم» على هيئتي التكلّم و الأمر و اللام في لقد دفعت لام جواب القسم كقوله تعالى: تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا و قوله تعالى تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ.

المعنى

سيأتي ذكر ما فعل عثمان بن عفان في أوان رئاسته و أيام أمارته و ما فعل الناس به عند قول أمير المؤمنين عليّ عليه السّلام من عبد اللّه عليّ أمير المؤمنين إلى أهل الكوفة و جبهة الأنصار و سنام العرب- إلخ في أوّل باب المختار من كتبه و رسائله.

قول الرضي رضي اللّه عنه (و هو محصور يسأله فيها الخروج إلى ماله بينبع- اه) انّ الصحابة بأجمعهم اجمعوا على حربه لما رأوا منه أشياء منكره تقرع سمعك و كانوا يومئذ بين خاذل و قاتل حتى حصروه في داره و منعوه من الماء أيّاما و آخر الأمر قتلوه في بيته بين ولده و نسائه في المدينة و دار الهجرة و هو بين ظهراني المسلمين حتّى قيل إنّ المجمعين على قتل عثمان كانوا أكثر من المجمعين على بيعته لأجل أحداثه التي نقموها منه.

و إنّما سأله الخروج إلى ينبع ليقلّ هتف النّاس باسمه للخلافة، و ذلك

لما رأى ان ميل النّاس إلى عليّ عليه السّلام و كانوا يذكرونه عليه السّلام على رءوس الأشهاد و يهتفون أى ينادون باسمه للخلافة.

قال الطبري في تاريخه (ص 409 ج 3 طبع مصر 1357 ه) قالوا لعثمان: إنّك قد أحدثت أحداثا عظاما فاستحققت بها الخلع و ما كان لنا أن نرجع حتّى نخلعك و نستبدل بك من أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله من لم يحدث مثل ما جربنا منك و لم يقع عليه من التهمة ما وقع عليك فاردد خلافتنا و اعتزل أمرنا فان ذلك اسلم لنا منك و اسلم لك منا.

أقول: و هم يعنون بذلك الصحابي الذي لم يحدث مثل ما احدث عثمان أمير المؤمنين عليّا عليه السّلام لما سنبيّن أن قلوب الجماعة كانت معه عليه السّلام و لذا خاف عثمان من ذلك كل الخوف حتّى رأى أن لو يخرج عليّ عليه السّلام من بينهم كان الأمر عليه أهون.

قال الشّارح كمال الدّين ابن ميثم البحراني: و قد كان قصده بتلك الرسالة من بين سائر الصحابة لأحد أمرين أحدهما ما اخترناه، و الثاني: انه كان يعتقد أنّ له شركة مع النّاس في فعلهم به و كانت بينهما هناة فكان بعثه له من بين الجماعة متعينا لأنّهم ان رجعوا بواسطته فهو الغرض و ان لم يرجعوا حصلت بعض المقاصد و هو تأكد ما نسبه إليه من المشاركة في أمره و بقاء ذلك حجة عليه لمن بعده ممّن يطلب بدمه حتّى كان بسبب هذا الغرض الثاني ما كان من الوقايع بالبصرة و صفين و غيرهما. انتهى.

أقول: هذا الأمر الثّاني ينافي ما صرّح به الرضي رضوان اللّه عليه حيث علل سؤال عثمان خروجه عليه السّلام إلى ينبع بقوله: ليقلّ هتف الناس باسمه للخلافة و لا شك أن الرضي كان اعرف بذلك منه على أنه ينافي أيضا قوله عليه السّلام: و اللّه لقد دفعت عنه حتّى خشيت أن أكون آثما. و قوله عليه السّلام المنقول من الطبرى كما يأتي: و اللّه ما زلت أذبّ عنه حتّى أنّى لأستحى. و مع ذلك ينافي قوله عليه السّلام: ثمّ بعث إلىّ أن اقدم أيضا. لأن عثمان لو رأى أنّ له عليه السّلام شركة معهم في قتله ما

منهاج البراعةفي شرح نهج البلاغة(الخوئي)، ج 16 ، صفحه ى 181

سأله الاقدام من ينبع إليه و هذا بعيد جدّا إلّا أن يقال إنما عرضه ذلك الغرض بعد قدومه المدينة من ينبع فسأله الخروج إليه ثانيا و لكنه ينافي الأوّلين كما دريت، فالصواب هو الأمر الأوّل المختار.

قوله عليه السّلام: (يا ابن عبّاس ما يريد عثمان أن يجعلني إلّا جملا ناضحا بالغرب اقبل و ادبر) هذا يقال لمن كان مسخّرا لغيره و ينقاد فعله و قوله كانّه لا رأى له و لا اعتبار و لا تدبّر و لا اختيار متى قال الغير له أدبر عن كذا يدبر و إذا قال له أقبل إلى كذا يقبل. كالبعير الناضح يقال له ادبر و اقبل بالغرب و هو ينقاد و يلتزم. قال العبّاس بن مرداس السلمي الصّحابي كما في الحماسة لأبي تمام (الحماسة 149):

  • ابلغ أبا سلمي رسولا يروعهو لو حلّ ذا سدر و أهلي بعسجل
  • رسول امرى ء يهدى إليك نصيحةفإن معشر جادوا بعرضك فابخل
  • و إن بوّأوك مبركا غير طائلغليظا فلا تنزل به و تحوّل
  • و لا تطمعن ما يعلفونك إنّهمأتوك على قرباهم بالممثّل
  • أبعد الإزار مجسدا لك شاهدااتيت به في الدار لم يتزيّل
  • أراك إذا قد صرت للقوم ناضحايقال له بالغرب أدبر و أقبل
  • فخذها فليست للعزيز بحطّةو فيها مقال لامرى ء متذلّل

قوله عليه السّلام: (بعث إلىّ أن اخرج، ثمّ بعث إلىّ أن أقدم، ثم هو الان يبعث إلىّ أن اخرج): هذا شرح و تفسير لقوله المقدم أن عثمان اراد ان يعامل معه معاملة النضّاح للناضح فقال عليه السّلام: بعث إلىّ أن اخرج من المدينة إلى ينبع ثمّ بعث إلىّ أن أقدم من ينبع إليها ثمّ هو الان بعث ان عبّاس و يطلب خروجه إلى ينبع ثانيا.

قوله عليه السّلام (و اللّه لقد دفعت عنه حتّى خشيت أن أكون آثما).

و كان عثمان قد قسم المال و الأرض في بني اميّة فبدأ ببني أبي العاص فأعطى آل الحكم رجالهم عشرة آلاف و اعطى بني عثمان مثل ذلك و قسم في

بني العاص و في بني العيص و في بني حرب و لانت حاشية عثمان لاولئك الطوائف و أبي المسلمون إلا قتلهم و أبي إلّا تركهم قال أبو جعفر الطبري في تاريخه: فلما نزل القوم ذا خشب جاء الخبر أن القوم يريدون قتل عثمان إن لم ينزع فلما رأى عثمان ما رأى جاء عليّا فدخل عليه بيته فقال يا ابن عمّ إنّه ليس لي مترك و إن قرابتي قريبة و لي حقّ عظيم عليك و قد جاء ما ترى من هؤلاء القوم و هم مصبحي و أنا أعلم أن لك عند النّاس قدرا و أنّهم يسمعون منك فأنا احبّ أن تركب إليهم فتردّهم عنّي- إلى أن قال: فركب علىّ و ركب معه نفر من المهاجرين و كلّمهم على و محمّد ابن مسلمة و هما اللّذان قدما فسمعوا مقالتهما و رجعوا.

و قال (ص 433) بإسناده عن عكرمة عن ابن عبّاس لما حصر عثمان الحصر الاخر، قال عكرمة فقلت لابن عبّاس أو كانا حصرين فقال ابن عبّاس الحصر الأوّل حصر اثنتى عشرة و قدم المصريون فلقيهم عليّ عليه السّلام بذي خشب فردّهم عنه و قد كان و اللّه علىّ له صاحب صدق. إلى آخر ما قال.

ثمّ قال الطبرى و المسعودي: و لما انصرفوا فصاروا إلى الموضع المعروف بحمّس إذا هم بغلام على بعير و هو مقبل من المدينة فتأملوه فاذا هو ورش غلام عثمان فقرروه فأقرّ و أظهر كتابا إلى ابن أبي سرح صاحب مصر: إذا قدم عليك الجيش فاقطع يد فلان و اقتل فلانا و افعل بفلان كذا و أحصى أكثر من في الجيش و أمر فيهم بما أمر فرجعوا إلى المدينة و حصروا عثمان في داره و منعوه الماء فأشرف على النّاس و قال: ألا أحد يسقينا- إلى أن قالا: فبلغ عليا طلبه الماء فبعث إليه بثلاث قرب ماء. قال المسعودي: فلما بلغ عليّا أنهم يريدون قتله بعث بابنيه الحسن و الحسين و مواليه بالسلاح إلى بابه لنصرته و أمرهم أن يمنعوه منهم.

قال الطبري: (ص 410) و كان عثمان يسترجع ممّا يرى على الباب فقال مروان: إن كنت تريد أن تذبّ عنه فعليك بابن أبي طالب فانه متستر و هو لا يجبه فخرج سعد حتّى أتى عليّا و هو بين القبر و المنبر فقال: يا أبا حسن قم فداك أبي و امي جئتك و اللّه بخير ما جاء به أحد قط إلى أحد تصل رحم ابن عمّك و تأخذ بالفضل عليه و تحقن دمه و يرجع الأمر على ما نحبّ قد أعطى خليفتك من نفسه الرّضي فقال عليّ عليه السّلام: تقبل اللّه منه يا أبا إسحاق و اللّه ما زلت أذبّ عنه حتّى أنى لأستحى- إلى آخر ما قال.

و قال أيضا: لمّا حصروا عثمان جاء قوم عليا عليه السّلام فكلّموه في عثمان فاقبل علىّ عليه فجعل يخبره ما وجدوا في كتابهم- إلى أن قال: ثمّ أقبل عثمان على عليّ عليه السّلام فقال: إن لي قرابة و رحما و اللّه لو كنت في هذه الحلقة لحللتها منك فاخرج إليهم فكلّمهم فانّهم يسمعون منك إلى آخر ما قال و سيأتي تفصيله.

أقول: لو لا تصريح الرضي بقوله: يسأله فيها الخروج إلى ما له بينبع، لأمكن أن يفسّر قوله عليه السّلام أن اخرج و أن أقدم بما قدمنا من الطبرى و المسعودى اى اخرج إلى النّاس فردّهم عنى، و كذا أن اقدم أى أقدم إلىّ كما دريت انّه مرة استغاثه بالنصرة و مرّة استسقاه فقال: أ لا أحد يسقينا. و مرّة دخل عليه بيته عليه السّلام و سأله أن يردّ النّاس عنه.

ثمّ إنّ قوله عليه السّلام: حتّى خشيت أن أكون آثما. يحتمل وجوها الأوّل ما يتبادر إليه الذهن و يلوح له بدوا أنّ أمير المؤمنين عليّا عليه السّلام نها عثمان غير مرّة عن الاحداث الّتي كان يرتكبها و بالغ في النهى فلم ينته منها- كما سنتلو طائفة منها عنقريب في أوّل باب المختار من كتبه و رسائله عليه السّلام انشاء اللّه تعالى- و كذا قد دفع عنه غير مرة كما دريت و مع ذلك كلّه لم يتنبّه و لم ينته فكان عثمان آثما في أفعاله المخالفة للدين و مصرا عليها و لا كلام أن معاونة الإثم إثم ايضا فلو تظاهر عليه بالإثم كان عليه السّلام اثما قال تعالى: تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ (المائدة- 4) و ذمّ تعالى قوما أيضا في الكتاب بقوله: وَ تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ الاية (المائدة- 68).

الثّاني انّه عليه السّلام اراد منه أنّي و اللّه لقد دفعت عنه كرّة بعد كرّة حتّى خشيت أن ألقى نفسي في الهلكة و يقتلني النّاس و قتل النّفس حرام فمن ارتكتبه آثم.

الثّالث أن يكون المراد اني خشيت الإثم بما نلت منهم لما جاهدتهم في الدفع عنه من الضرب و الشتم و غلظ القول و امثالها.

تنبيه

لا شبهة أن الايات و الأخبار التي جاءت في فضيلة الجهاد لا ينالها يد إنكار بل هي من ضروريات الدّين فلو كان عثمان إماما عدلا مستحقا للدفاع عنه لرأى عليّ عليه السّلام الجهاد دونه واجبا سواء كان قتل أو قتل و ما يتفوّه بقوله: ما يريد إلا أن يجعلني جملا ناضحا، أو بقوله: لقد خشيت أن أكون آثما. فتبصّر.

شرح لاهيجي

و من كلام له (- ع- ) قال لعبد اللّه بن العبّاس و قد جاء برسالة من عثمان و هو محصور يسأله الخروج الى ماله ينبع ليقلّ هتف النّاس باسمه للخلافة بعد ان كان سئله مثل ذلك من قبل فقال عليه السّلام يعنى و از كلام امير المؤمنين (- ع- ) است كه گفت انرا از براى عبد اللّه پسر عبّاس و حال آن كه امده بود برسالة از جانب عثمان در حالتى كه جمعى او را محاصره كرده بودند در خانه اش بتقريب اتلاف بيت المال بغير مستحقّ و بخل ان از مستحقّين و غرض ايشان قتل و اتلاف او بود و باين سبب محصور بود و جرئت بيرون امدن نداشت سؤال و طلب كرد از حضرت امير (- ع- ) بيرون رفتن او را از مدينه بسوى دهى از دهات مدينه كه از مال او بود و اسم ان ده ينبع بر وزن ينصر بود از براى اين كه كم بشود صداء كردن مردم نام او را از براى خلافت و مردمى كه محاصره كرده بودند عثمان را بصداء بلند مى خواندند خلافت را باسم امير عليه السّلام و عثمان گمان كرد كه محاصره او بتحريك او است باين سبب خواهش كرد بيرون رفتن او را از مدينه كه شايد مردم از محاصره او باز ايستاده بمتابعت او (- ع- ) بيرون روند و او از محاصره برامده چاره كرده باشد و اين سؤال و خواهش بود بعد از آن كه سؤال كرده بود مثل اين سؤال را پيش از اين سؤال پس گفت امير عليه السّلام در جواب يابن عبّاس ما يريد عثمان ان يجعلني الّا جملا ناضحا بالغرب اقبل و ادبر بعث الىّ ان اقدم ثمّ هو الان يبعث الىّ ان اخرج و اللّه لقد دفعت عنه حتّى خشيت ان اكون اثما يعنى اى پسر عبّاس اراده نمى كند عثمان مگر اين كه بگرداند مرا مثل شتر ابكش بدلو بزرگ كه رو بياورم بمدينه و رو بگردانم از ان فرستاد برسولى بسوى من از بيرون مدينه كه وارد شود پس مى فرستد در اين زمان بسوى من كه بيرون برو از مدينه سوگند بخدا كه دور كردم از او مردم را از محاصره او تا بحدّى كه ترسيدم اين كه باشم گناه كار زيرا كه زجر كردن مردمى كه ميل بحقّ كرده اند بشدّت موجب انزجار ايشانست از خودم و منزجر ساختن مردم از خليفه بر حقّ و هادى بحقّ بيشكّ اثم و گناه است

شرح ابن ابي الحديد

ً ينبع على يفعل مثل يحلم و يحكم اسم موضع- كان فيه نخل لعلي بن أبي طالب ع- و ينبع الآن بلد صغير من أعمال المدينة- . و هتف الناس باسمه نداؤهم و دعاؤهم- و أصله الصوت يقال هتف الحمام يهتف هتفا- و هتف زيد بعمرو هتافا أي صاح به- و قوس هتافة و هتفى أي ذات صوت- . و الناضح البعير يستقى عليه- و قال معاوية لقيس بن سعد- و قد دخل عليه في رهط من الأنصار- ما فعلت نواضحكم يهزأ به- فقال أنصبناها في طلب أبيك يوم بدر- . و الغرب الدلو العظيمة- . قوله أقبل و أدبر- أي يقول لي ذلك كما يقال للناضح- و قد صرح العباس بن مرداس بهذه الألفاظ فقال-

  • أراك إذا أصبحت للقوم ناضحايقال له بالغرب أدبر و أقبل

- . قوله لقد دفعت عنه حتى خشيت أن أكون آثما- يحتمل أن يريد بالغت و اجتهدت في الدفاع عنه- حتى خشيت أن أكون آثما- في كثرة مبالغتي و اجتهادي في ذلك- و إنه لا يستحق الدفاع عنه لجرائمه و أحداثه- و هذا تأويل من ينحرف عن عثمان- و يحتمل أن يريد لقد دفعت عنه- حتى كدت أن ألقي نفسي في الهلكة- و أن يقتلني الناس الذين ثاروا به- فخفت الإثم في تغريري بنفسي- و توريطها في تلك الورطة العظيمة- و يحتمل أن يريد- لقد جاهدت الناس دونه و دفعتهم عنه- حتى خشيت أن أكون آثما بما نلت منهم- من الضرب بالسوط و الدفع باليد- و الإعانة بالقول- أي فعلت من ذلك أكثر مما يحب

وصية العباس قبل موته لعلي

قرأت في كتاب صنفه أبو حيان التوحيدي- في تقريظ الجاحظ- قال نقلت من خط الصولي- قال الجاحظ إن العباس بن عبد المطلب- أوصى علي بن أبي طالب ع في علته التي مات فيها- فقال أي بني- إني مشف على الظعن عن الدنيا إلى الله- الذي فاقتي إلى عفوه و تجوزه- أكثر من حاجتي إلى ما أنصحك فيه و أشير عليك به-

و لكن العرق نبوض و الرحم عروض- و إذا قضيت حق العمومة فلا أبالي بعد- إن هذا الرجل يعني عثمان قد جاءني مرارا بحديثك- و ناظرني ملاينا و مخاشنا في أمرك- و لم أجد عليك إلا مثل ما أجد منك عليه- و لا رأيت منه لك إلا مثل ما أجد منك له- و لست تؤتى من قلة علم و لكن من قلة قبول- و مع هذا كله فالرأي الذي أودعك به- أن تمسك عنه لسانك و يدك و همزك و غمزك- فإنه لا يبدؤك ما لم تبدأه و لا يجيبك عما لم يبلغه- و أنت المتجني و هو المتأني و أنت العائب و هو الصامت- فإن قلت كيف هذا و قد جلس مجلسا أنا به أحق- فقد قاربت و لكن ذاك بما كسبت يداك- و نكص عنه عقباك لأنك بالأمس الأدنى- هرولت إليهم تظن أنهم يحلون جيدك- و يختمون إصبعك و يطئون عقبك- و يرون الرشد بك و يقولون لا بد لنا منك- و لا معدل لنا عنك- و كان هذا من هفواتك الكبر- و هناتك التي ليس لك منها عذر- و الآن بعد ما ثللت عرشك بيدك- و نبذت رأي عمك في البيداء يتدهده في السافياء- خذ بأحزم مما يتوضح به وجه الأمر- لا تشار هذا الرجل و لا تماره- و لا يبلغنه عنك ما يحنقه عليك- فإنه إن كاشفك أصاب أنصارا- و إن كاشفته لم تر إلا ضرارا- و لم تستلج إلا عثارا- و اعرف من هو بالشام له- و من هاهنا حوله من يطيع أمره و يمتثل قوله لا تغترر بناس يطيفون بك- و يدعون الحنو عليك و الحب لك- فإنهم بين مولى جاهل و صاحب متمن- و جليس يرعى العين و يبتدر المحضر- و لو ظن الناس بك ما تظن بنفسك- لكان الأمر لك و الزمام في يدك- و لكن هذا حديث يوم مرض رسول الله ص فات- ثم حرم الكلام فيه حين مات- فعليك الآن بالعزوف عن شي ء عرضك له رسول الله ص فلم يتم- و تصديت له مرة بعد مرة فلم يستقم- و من ساور الدهر غلب و من حرص على ممنوع تعب- فعلى ذلك فقد أوصيت عبد الله بطاعتك- و بعثته على متابعتك و أوجرته محبتك- و وجدت عنده من ذلك ظني به لك- لا توتر قوسك إلا بعد الثقة بها- و إذا أعجبتك فانظر إلى سيتها- ثم لا تفوق إلا بعد العلم- و لا تغرق في النزع إلا لتصيب الرمية- و انظر لا تطرف يمينك عينك و لا تجن شمالك شينك- ودعني بآيات من آخر سورة الكهف و قم إذا بدا لك

قلت الناس يستحسنون رأي العباس لعلي ع- في ألا يدخل في أصحاب الشورى- و أما أنا فإني أستحسنه إن قصد به معنى- و لا أستحسنه إن قصد به معنى آخر- و ذلك لأنه إن أجرى بهذا الرأي إلى ترفعه عليهم- و علو قدره عن أن يكون مماثلا لهم- أو أجرى به إلى زهده في الإمارة و رغبته عن الولاية- فكل هذا رأي حسن و صواب- و إن كان منزعه في ذلك- إلى أنك إن تركت الدخول معهم- و انفردت بنفسك في دارك- أو خرجت عن المدينة إلى بعض أموالك- فإنهم يطلبونك و يضربون إليك آباط الإبل- حتى يولوك الخلافة- و هذا هو الظاهر من كلامه- فليس هذا الرأي عندي بمستحسن- لأنه لو فعل ذلك لولوا عثمان أو واحدا منهم غيره- و لم يكن عندهم من الرغبة فيه ع ما يبعثهم على طلبه- بل كان تأخره عنهم قرة أعينهم و واقعا بإيثارهم- فإن قريشا كلها كانت تبغضه أشد البغض- و لو عمر عمر نوح- و توصل إلى الخلافة بجميع أنواع التوصل- كالزهد فيها تارة و المناشدة بفضائله تارة- و بما فعله في ابتداء الأمر- من إخراج زوجته و أطفاله ليلا إلى بيوت الأنصار- و بما اعتمده إذ ذاك من تخلفه في بيته- و إظهار أنه قد انعكف على جمع القرآن- و بسائر أنواع الحيل فيها- لم تحصل له إلا بتجريد السيف- كما فعل في آخر الأمر و لست ألوم العرب- لا سيما قريشا في بغضها له و انحرافها عنه- فإنه وترها و سفك دماءها- و كشف القناع في منابذتها- و نفوس العرب و أكبادهم كما تعلم- و ليس الإسلام بمانع من بقاء الأحقاد في النفوس- كما نشاهده اليوم عيانا- و الناس كالناس الأول و الطبائع واحدة- فأحسب أنك كنت من سنتين أو ثلاث- جاهليا أو من بعض الروم- و قد قتل واحد من المسلمين ابنك أو أخاك ثم أسلمت- أ كان إسلامك يذهب عنك- ما تجده من بغض ذلك القاتل و شنآنه- كلا إن ذلك لغير ذاهب- هذا إذا كان الإسلام صحيحا و العقيدة محققة- لا كإسلام كثير من العرب- فبعضهم تقليدا و بعضهم للطمع و الكسب- و بعضهم خوفا من السيف- و بعضهم على طريق الحمية و الانتصار- أو لعداوة قوم آخرين من أضداد الإسلام و أعدائه- . و اعلم أن كل دم أراقه رسول الله ص- بسيف علي ع و بسيف غيره- فإن العرب بعد وفاته ع- عصبت تلك الدماء بعلي بن أبي طالب ع وحده- لأنه لم يكن في رهطه- من يستحق في شرعهم و سنتهم و عادتهم- أن يعصب به تلك الدماء إلا بعلي وحده- و هذه عادة العرب- إذا قتل منها قتلى طالبت بتلك الدماء القاتل- فإن مات أو تعذرت عليها مطالبته- طالبت بها أمثل الناس من أهله- . لما قتل قوم من بني تميم أخا لعمرو بن هند- قال بعض أعدائه يحرض عمرا عليهم-

  • من مبلغ عمرا بأنالمرء لم يخلق صباره
  • و حوادث الأيام لايبقى لها إلا الحجاره
  • ها إن عجزة أمهبالسفح أسفل من أواره
  • تسفي الرياح خلالكشحيه و قد سلبوا إزاره
  • فاقتل زرارة لا أرىفي القوم أمثل من زراره

- .

فأمره أن يقتل زرارة بن عدس رئيس بني تميم- و لم يكن قاتلا أخا الملك و لا حاضرا قتله- . و من نظر في أيام العرب- و وقائعها و مقاتلها عرف ما ذكرناه- . سألت النقيب أبا جعفر يحيى بن أبي زيد رحمه الله- فقلت له إني لأعجب من علي ع- كيف بقي تلك المدة الطويلة بعد رسول الله ص- و كيف ما اغتيل و فتك به في جوف منزله- مع تلظي الأكباد عليه- . فقال لو لا أنه أرغم أنفه بالتراب- و وضع خده في حضيض الأرض لقتل- و لكنه أخمل نفسه- و اشتغل بالعبادة و الصلاة و النظر في القرآن- و خرج عن ذلك الزي الأول و ذلك الشعار- و نسي السيف و صار كالفاتك يتوب- و يصير سائحا في الأرض أو راهبا في الجبال- و لما أطاع القوم الذين ولوا الأمر- و صار أذل لهم من الحذاء تركوه و سكتوا عنه- و لم تكن العرب لتقدم عليه- إلا بمواطاة من متولي الأمر و باطن في السر منه- فلما لم يكن لولاة الأمر باعث و داع إلى قتله- وقع الإمساك عنه- و لو لا ذلك لقتل ثم أجل بعد معقل حصين- . فقلت له أ حق ما يقال في حديث خالد- فقال إن قوما من العلوية يذكرون ذلك- . ثم قال و قد روي أن رجلا جاء إلى زفر بن الهذيل- صاحب أبي حنيفة- فسأله عما يقول أبو حنيفة- في جواز الخروج من الصلاة بأمر غير التسليم- نحو الكلام و الفعل الكثير أو الحدث- فقال إنه جائز قد قال أبو بكر في تشهده ما قال- فقال الرجل و ما الذي قاله أبو بكر- قال لا عليك- فأعاد عليه السؤال ثانية و ثالثة- فقال أخرجوه أخرجوه- قد كنت أحدث أنه من أصحاب أبي الخطاب- . قلت له فما الذي تقوله أنت- قال أنا أستبعد ذلك و إن روته الإمامية- . ثم قال أما خالد فلا أستبعد منه الإقدام عليه- بشجاعته في نفسه و لبغضه إياه- و لكني أستبعده من أبي بكر فإنه كان ذا ورع- و لم يكن ليجمع بين أخذ الخلافة و منع فدك- و إغضاب فاطمة و قتل علي ع- حاش لله من ذلك- فقلت له أ كان خالد يقدر على قتله- قال نعم و لم لا يقدر على ذلك و السيف في عنقه- و علي أعزل غافل عما يراد به- قد قتله ابن ملجم غيلة و خالد أشجع من ابن ملجم- . فسألته عما ترويه الإمامية في ذلك كيف ألفاظه- فضحك و قال-

كم عالم بالشي ء و هو يسائل

- . ثم قال دعنا من هذا- ما الذي تحفظ في هذا المعنى- قلت قول أبي الطيب-

  • نحن أدرى و قد سألنا بنجدأ طويل طريقنا أم يطول
  • و كثير من السؤال اشتياقو كثير من رده تعليل

- . فاستحسن ذلك و قال- لمن عجز البيت الذي استشهدت به- قلت لمحمد بن هانئ المغربي و أوله-

  • في كل يوم أستزيد تجارباكم عالم بالشي ء و هو يسائل

- . فبارك علي مرارا ثم قال نترك الآن هذا- و نتمم ما كنا فيه- و كنت أقرأ عليه في ذلك الوقت- جمهرة النسب لابن الكلبي فعدنا إلى القراءة- و عدلنا عن الخوض عما كان اعترض الحديث فيه

شرح منظوم انصاري

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است (كه آن را بعبد اللَّه ابن عبّاس فرموده اند): هنگامى كه عثمان را (در اثر خرابكاريهاى بسيارى كه نسبت باسلام از او سر زد و مسلمين) گرد در ميانش گرفته بودند، و او بوسيله ابن عباس نامه به آن حضرت نوشته و خواست كه آن جناب بده (آباد) خويش ينبع (كه بگفته ابن اثير داراى دژى استوار و تا مدينه هفت فرسنگ فاصله داشت) تشريف ببرند، تاهياهوى مردم براى نامزدى آن حضرت بخلافت كم شود (زيرا كه عثمان گمان ميكرد محصور بودنش بتحريك آن حضرت است، و اگر او از مدينه خارج شود مردم دست از سر او كشيده و از گرد خانه اش پراكنده ميشوند) در صورتى كه پيش از آن هم اين درخواست را از حضرت كرده بود، لذا حضرت عليه السّلام فرمودند: يا ابن عبّاس عثمان نمى خواهد مرا جز اين كه همچون شتر آب كشم قرار دهد كه با دلو بزرگ همى در رفت و آمد باشم (يك مرتبه) پيش من فرستاد كه (دست از اهل و وطنم كشيده از مدينه) بيرون روم (بدستورش رفتار و بيرون رفتم) پس از آن (در دست مردم بيچاره ماند) فرستاد كه بيايم (آمدم) باز اكنون فرستاده كه بيرون رو (من نمى دانم با اين مرد نالايقى كه دين را ببازيچه گرفته، و جز تهى كردن خزانه مسلمين، و پر ساختن حبيب خود و اطرافيانش راهى نمى شناسد چه بايدم كرد) بخدا سوگند دست مردم (ستم رسيده) را باندازه از (سر) او برتافتم كه ترسيدم (در پيش خدا) گنهكار باشم (و او بهيچ وجه دست از روش نا پسندش برنداشت، و ديگر دفاع از او شايسته نيست، زيرا كه دفاع از ستمگران ستم بستمكشان است).

نظم

  • چو از جور و ستم عثمان مغروربدست خلق شد در خانه محصور
  • مسلمانان از او بس صدمه ديدندبگردش خطّ ستوارى كشيدند
  • خطى محكمتر از هر سدّ پولادكه در آن رخنه هرگز مى نيفتاد
  • درونها ز آتش غيرت گدازاننبد آبش بغير از خون عثمان
  • بدو گفتند خود را ساز معزولو يا خواهى شدن ناچار مقتول
  • خلافت ديده از دستت بس آزاربمير مؤمنانش باز بگذار
  • گمان كرد او كزو دلها بكين استبتحريك امير المؤمنين است
  • بگردش گشته اين خطى كه بستهنباشد گر على گردد گسسته
  • فرستادى لذا هر بار پيغامكه بيرون از مدينه شه نهد گام
  • شه دين مى شد از يثرب برون نيزدرونها بيشتر گشتى شرر خيز
  • شدى محكمتر از شيران چو نخجيربه حلقش حلقه آن بند و زنجير
  • چو خود را باز او مى ديد عاجزعلى را در ميان مى خواست حاجز
  • شه خيبر گشا با جنبش دستبهر بار آن سد چون كوه بشكست
  • ولى عثمان چو مى گرديد آزادفزون ز اوّل نمودى جور و بيداد
  • در آخر دفعه خونها پرده چشمگرفت و تاخت سويش خلق با خشم
  • بكفها دشنه ها تشنه بخونشز هر سو كرده محصور و زبونش
  • بآزاديش بهر خسرو ناس نوشت او نامه آورد ابن عبّاس
  • چو گنج علم حق آن نامه را خواندچنين ياقوت از لعل تر افشاند
  • گرفت عثمان مرا مانند اشتركه هر دم دلو را از چه كند پر
  • بسود صاحبش در رفت و آمدبود راه رهائى بر رخش سدّ
  • بچندى پيش پيش من فرستادكه بيرون شو شود كم داد و فرياد
  • از آن پس داد پيغامم كه باز آىمرا در اعتصاب خلق واپاى
  • نوشته با تو اكنون نامه با من كه از يثرب (به ينبع) ساز مسكن
  • نمى دانم كه با اين عنصر پستكه دين را ساخته بازيچه دست
  • چگونه راه مى بايست رفتنچسانش ترك امر و نهى گفتن
  • بحق سوگند دريا ريش اصراربقدرى كرده ام در طىّ اين كار
  • كه ترسم نزد حق مسئول باشمگناه و جرم را مشمول باشم
  • بچشم مردم از جورش بود دوددفاع از وى ندارد ذرّه سود
  • ترحّم بر پلنگ تيز دندانستمكارى بود بر گوسپندان

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

منابع تاريخي زندگي پيامبر (ص)

منابع تاريخي زندگي پيامبر (ص)

معمولاً زندگي‌نامه‌ انسان‌هاي بزرگ تاريخ، آميخته با افسانه‌ها و خرافه‌هاست؛
بررسي نسبت «داروينيسم» با «آتئيسم»

بررسي نسبت «داروينيسم» با «آتئيسم»

گرايش‌هاي آتئيستي، عبارتي است كه اخيراً از ساحت انديشه به ادبيات اجتماعي وارد شده‌اند.
ولیعهد فتحعلی‌شاه و مرگ نابهنگام

ولیعهد فتحعلی‌شاه و مرگ نابهنگام

شب از نیمه گذشته بود که نفس نایب‌السلطنه به شماره افتاد.
مرگ دومین شاه قاجار

مرگ دومین شاه قاجار

اول آبان ماه ۱۲۱۳ فتحعلی‌شاه قاجار، پس از ۳۶ سال و ۸ ماه حکومت، در جریان سفر به اصفهان درگذشت.
مروری بر 12 اثر شهید آیت ا... سیدمصطفی خمینی

مروری بر 12 اثر شهید آیت ا... سیدمصطفی خمینی

آیت‌ا... سیدمصطفی خمینی، در نخستین روز آبان ماه سال 1356، در حالی که تنها 46 سال از عمر بابرکتش می‌گذشت و همراه با پدر بزرگوارش، ایام تبعید در نجف را می گذراند، به شهادت رسید.

پر بازدیدترین ها

No image

حکمت 139 نهج البلاغه : علمى، اخلاقى، اعتقادى

موضوع حکمت 139 نهج البلاغه درباره "علمى، اخلاقى، اعتقادى" است.
No image

آخرت گرایی و دنیا گریزی

No image

آداب معاشرت اجتماعی از نظر قرآن و اسلام

اینكه درمعاشرت چه معیارهایی را درنظر داشته باشیم تا معاشرت های ما انسان ساز و جامعه ساز باشد و ما را درمسیر اهداف و فلسفه آفرینش یاری رساند، موضوعی است كه درآیات دیگر قرآن به آن توجه داده شده است. در قرآن دست كم می توان هفت معیار و ملاك برای معاشرت های انسانی شناسایی كرد كه در اینجا به طور اجمال به آنها پرداخته می شود.
No image

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 : مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 به تشریح موضوع "مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان" می پردازد.
Powered by TayaCMS