معرفت به مسائل الهی؛ سلاح مقابله با جهل

یکی از دشمنانی که هم قرآن کریم، هم پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه وآله وسلم و هم ائمّة طاهرین علیهم السلام با عنوان دشمن ترین دشمنان آن را به مردم معرّفی کرده و خطرش را گوشزد کرده اند، جهل و نادانی است.

منظور از جهل چیست؟ مراد از جهل در لسان قرآن و معصومین علیهم السلام جهل به امور مادی و قواعد طبیعت نیست. درست است که ناآ گاهی از این امور نیز جهل محسوب می شود، امّا مسأله این است که با عالم شدن در این امور، هدفی که پروردگار از علم و معرفت دارد تأمین نمی شود.

خدای متعال علم به این امور را علم به ظواهر می داند و می فرماید: « وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ * يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُون »[1] خدا اين وعده را داده است و خدا از وعده اش تخلّف نمى كند؛ ولى بيشتر مردم معرفت و شناخت [نسبت به وفاى قطعى خدا در مورد وعده اش] ندارند. [تنها] ظاهرى [محسوس] از زندگى دنيا را مى شناسند و آنان از آخرت [كه سراى ابدى و داراى نعمت هاى جاودانى و حيات سرمدى است] بى خبرند.

آیة شریفه به صراحت بیان می دارد که در دنیا، عدّه ای امور و روابط مادی را خوب می شناسند؛ ولی نسبت به معارف دیگر غافل و جاهل اند و راهشان به دوزخ ختم می شود.

آیاتی چند از قرآن مجید تصریح دارند که دوزخ مخصوص جاهلان نیست؛ زیرا قرآن گروهی از عالمان و دانشمندان را به صورت فردی و جمعی نام می برد که آنان نیز در قیامت اهل دوزخ هستند؛ از جمله: « وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ *وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ * »[2] و سرگذشت كسى كه آيات خود را به او عطا كرديم و او عملاً از آنان جدا شد، براى آنان بخوان؛ پس شيطان او را دنبال كرد [تا به دامش انداخت] و در نتيجه از گمراهان شد و اگر مى خواستيم [درجات و مقاماتش را] به وسيله آن آيات بالا مى برديم، ولى او به امور ناچيز مادى و لذّت هاىِ زودگذرِ دنيايى تمايل پيدا كرد و از هواى نفسش پيروى نمود؛ پس داستانش چون داستان سگ است [كه] اگر به او هجوم برى، زبان از كام بيرون مى آورد و اگر به حال خودش واگذارى، [باز هم] زبان از كام بيرون مى آورد. اين داستان گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ پس اين داستان را [براى مردم] حكايت كن، شايد [نسبت به امور خويش] بينديشند.

« مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمين » [3] وصف كسانى كه عمل كردن به تورات به آنان تكليف شده است، آنگاه به آن عمل نكردند، مانند درازگوشى است كه كتاب هايى را [كه هيچ آ گاهى به محتويات آنها ندارد] حمل مى كند. چه بد است سرگذشت مردمى كه آيات خدا را تكذيب كردند و خدا مردم ستمكار را هدايت نمى كند.

منظور از آن علم و معرفتی که ضد جهل است، معرفت به مسائل الهی، شناخت حلال و حرام خدا، معرفت به قرآن کریم، معرفت به انبیاء الهی و ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین و معرفت به فرهنگ این بزرگواران است. چنین معرفتی اسلحة مقابله با دشمن ترین دشمنان یعنی جهل است. پس، اگر کسی بخواهد با جهل خویش بجنگد و در این جنگ پیروز شود، باید در حد وسع و توانش اهل معرفت به قرآن و مکتب اهل بیت علیهم السلام باشد.

معارفی که بر همه واجب است

به نقل از کتاب ينابيع المودة ـ که از کتب معتبر اهل سنّت است و بسیار کتاب پرقیمتی است ـ روزی امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب علیه السلام به شاگرد مکتب تفسیری اش، ابن عبّاس فرمودند: « لو شئت لأوقرت سبعين بعيرا في تفسير الفاتحة »[4] اگر بخواهم آنچه در هفت آیة سورة حمد آمده است را برای شما بگویم، نوشته هایش را هفتاد شتر جوان باید حمل کنند.

چنین علم و معرفت وسیعی در وجود مبارک امیرمؤمنان صلوات الله علیه می گنجد؛ امّا رسیدن به چنین علم و معرفتی از دیگران خواسته نشده است. آن مقدار معرفتی که از همه خواسته شده، این است که لااقل با مطالعة آیات آخر سورة بقره، انسان بفهمد که ربا گناهی است که خدای متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به مرتکبانش اعلام جنگ داده اند.

« يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ * » [5] اى اهل ايمان! از خدا پروا كنيد و اگر مؤمن [واقعى] هستيد، آنچه را از ربا [بر عهدة مردم] باقى مانده رها كنيد و اگر چنين نكرديد [و به رباخوارى اصرار ورزيديد،] به جنگى بزرگ از سوى خدا و رسولش [بر ضد خود] يقين كنيد؛ و اگر توبه كرديد، اصل سرمايه هاى شما براى خود شماست [و سودهاى گرفته شده را به مردم بازگردانيد] كه در اين صورت نه ستم مى كنيد و نه مورد ستم قرار مى گيريد.

این آیات شریفه صراحت بر این معنا دارند که به رباخواران از جانب خدای متعال و پیامبر اکرم

صلی الله علیه و آله و سلم اعلان جنگ شده است. به عبارت دیگر، خدای متعال و پیامبر اکرم

صلی الله علیه و آله و سلم در یک طرف و رباخواران در طرف دیگر قرار دارند.

حداقل این مقدار معرفت از ما خواسته شده که با مطالعة آیات آخر سورة بقره و اوّل سورة نساء، بفهمیم که با همسرانمان در طول زندگی مشترک و در زمان جدایی و طلاق چگونه باید رفتار کنیم.

قرآن اجازه می دهد زن و مردی که با هم سازگاری ندارند و هیچ راهی جز جدایی برای خود نمی بینند، با حضور دو شاهد عادل از هم جدا شوند؛ امّا این زن را در ایّام عدّة طلاق نمی توان از خانه بیرون کرد؛ بلکه باید در خانة شوهرش بماند و شوهر باید لباس و خوراکش را مانند سابق بامحبّت و بی منّت تأمین کند و به او احترام بگذارد. در نهایت هم اگر چند روز گذشت و مرد و زن از این طلاق پشیمان شدند، بدون واسطه و تنها با ابراز پشیمانی از جدایی، آن طلاق باطل می شود و نیاز به عقد مجدّد ندارد و دوباره این زن و مرد، همسر یکدیگر هستند.

این حداقل مقدار معرفت و عمل به قرآن است. متأسّفانه در موضوع طلاق در این کشور به فرمایش قرآن عمل نمی شود. غالبا وقتی دو نفر می خواهند از هم جدا شوند، دریایی از تهمت، غیبت، فحش، جار و جنجال و کشمکش بر سر مهریّه، نفقه، اجرت المثل، تردید در پاکدامنی زن، وفاداری شوهر و... ایجاد می شود تا دو نفر بتوانند از هم جدا شوند. این رفتار مسلما نان در طلاق به سبب نبود معرفت و حضور بدترین دشمن ها، یعنی جهل در آنان است.

حفظ دین از گزند دشمنان، شریک قرار ندادن برای خدا، کسب مال حلال، اقامة نماز، عمل به واجبات و ترک محرّمات، احترام و نیکویی به پدر و مادر و امثال اینها نیز در زمرة چیزهایی است که نیاز به معرفت دارد و داشتن این مقدار معرفت برای همه واجب است .

شخصیت فرعون در قرآن سمبل هر ستمی است. او ادّعای خدایی کرد، زن ها را به بیگاری کشید، بچّه ها را کشت، مردم را بر اثر تحمیل کارهای طاقت فرسا به کام مرگ فرستاد و خلاصه، هر ستمی از دستش بر آمد، انجام داد. قرآن دربارة او می فرماید: « نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ * إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ * »[6] بخشى از سرگذشت [مهم] موسى و فرعون را براى [عبرت گرفتن] مردمى كه ايمان مى آورند به حق و راستى بر تو مى خوانيم. همانا فرعون [در سرزمين مصر] برترى جويى و سركشى كرد و مردمش را گروه گروه ساخت؛ در حالى كه گروهى از آنان را ناتوان و زبون گرفت، پسرانشان را سر مى بريد، و زنانشان را [براى بيگارى گرفتن] زنده مى گذاشت؛ بى ترديد او از مفسدان بود .

با همة این ها، وقتی خدای متعال به موسی و هارون دستور می دهد که نزد فرعون بروند، به آنان می فرماید: « اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى * فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى »[7] هر دو به سوى فرعون برويد؛ زيرا او [در برابر خدا] سركشى كرده است. پس با گفتارى نرم به او بگوييد؛ اميد است كه هوشيار شود و [آيين حق را بپذيرد] يا بترسد [و از سركشى باز ايستد.]

البته، «قول لیّن» در آیه تنها به معنی سخن نرم گفتن نیست؛ زیرا کسی که می خواهد با سخن نرم به میدان بیاید، باید رفتار، اعمال و حالاتش نیز نرم باشد. چگونه می شود کسی قیافة عصبانی و تلخ به خود بگیرد و بخواهد نرم حرف بزند؟ این کار مثل این است که کسی سرکه را با عسل مخلوط کند. پس « فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً » به این معناست که ای موسی، برای فرعون چهره در هم نکش و عصبانی و زُمُخت مباش؛ بلکه با محبّت و نرمی سخنت را روی موج عاطفه بریز و تحویل او بده.

قرآن در آیه ای دیگر رمز موفّقیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در هدایت مردم را نیز همین نرمی و مهربانی ایشان می داند و می فرماید: « فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ »[8] [اى پيامبر!] پس به مهر و رحمتى از سوى خدا با آنان نرم خوى شدى و اگر درشت خوى و سخت دل بودى، از پيرامونت پراكنده مى شدند؛ بنابراين از آنان گذشت كن و براى آنان آمرزش بخواه و در كارها با آنان مشورت كن و چون تصميم گرفتى بر خدا توكّل كن؛ زيرا خدا توكّل كنندگان را دوست دارد.

خواستة قرآن این است که جامعه این چنین با هم پیوند داشته باشد؛ زیرا از نظر قرآن، دشمنی و خصومت و اختلاف ممنوع است. حال اگر کسی با ما اختلاف پیدا کرد و دشمن ما شد، به فرمودة قرآن مجید در سورة رعد، وظیفة ما این است که تا می شود با او به نرمی رفتار کنیم و بدی های او را به خوبی پاسخ گوییم؛ « وَ الَّذينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ »[9] کسانی که براى به دست آوردن خشنودى پروردگارشان [در برابر گناهان و انجام وظايف و حوادث] شكيبايى ورزيدند و نماز را بر پا داشتند و بخشى از آنچه را روزى آنان كرديم در نهان و آشكار انفاق نمودند و همواره با نيكى زشتى و پليدى را دفع مى كنند، اينانند كه فرجام نيك آن سرا ويژة آنان است.

این بخشی از معارفی است که قرآن همه را به یادگیری و عمل به آنها دعوت می کند و این مفهوم واقعیِ معرفتی است که در برابر جهل قرار دارد و از معرفت به قرآن و اهل بیت حاصل می شود که نور محض است. در زیارت جامعة کبیره دربارة فرهنگ اهل بیت علیهم السلام می فرماید : « كَلَامُكُمْ نُورٌ وَ أَمْرُكُمْ رُشْدٌ وَ وَصِيَّتُكُمُ التَّقْوَى وَ فِعْلُكُمُ الْخَيْرُ وَ عَادَتُكُمُ الْإِحْسَان »[10] کلام شما نور، فرمان شما رشد، عمل شما نیک، سفارشتان به تقوی، ویژگیتان جود و کرم و عادتتان احسان است.

جهنم؛ جایگاه انسان جاهل

وظیفة همة انسان هاست که خود را از دام جهل نجات دهند، زندگی خویش را به نور معرفت روشن سازند و به نور خدا، قرآن و اهل بیت علیهم السلام زنده باشند. کسانی که با این نور زندگی نمی کنند و در ظلمات گام بر می دارند، مردگان متحرّکی بیش نیستند؛ اگر چه از بهترین دانشگاه های دنیا مدرک فوق تخصّص گرفته باشند و در علم به مقام مهمّی رسیده باشند. امیرمؤمنان صلوات الله علیه در این باره می فرمایند: «الجهل موت و الجاهل ميّت و ان کان حيّا»[11] جهل، مرگ است و جاهل، مردة متحرّکی بیش نیست .

انسانی که این سخنان را نیاموخته، به واقع مرده است؛ گرچه راه برود، کار کند، نفس بکشد و زندگی کند. حافظ در بیت زیبایی این معنا را چنین به تصویر می کشد:

  • هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

به واقع، کسی که با محبّت الهی نیامیخته و از این همه معرفت توشه ای نیندوخته، مرده است و چنین مرداری در قیامت جز دفن شدن در چالة دوزخ و تبدیل شدن به هیزم جهنّم فایدة دیگری ندارد؛ « فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرين »[12] از آتشى كه هيزمش مردم و سنگ هايند، بپرهيزيد؛ آتشى كه براى كافران آماده شده است.

« يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ » [13] اى مؤمنان! خود و خانوادة خود را از آتشى كه هيزم آن انسان ها و سنگ هاست، حفظ كنيد. بر آن فرشتگانى خشن و سخت گير گمارده شده اند كه از آنچه خدا به آنان دستور داده، سرپيچى نمى كنند و آنچه را به آن مأمورند، همواره انجام مى دهند. [آن روز گويند:] اى كافران! امروز عذرخواهى مكنيد، فقط آنچه را همواره انجام مى داديد، جزا داده مى شويد.

انسان جاهل جز جهنّم جایگاه دیگری ندارد. قرآن در سورة مبارکة ملک به این معنا تصریح می کند که وقتی کارگردانان جهنّم علّت ورود جهنّمیان به دوزخ را می پرسند، در پاسخ می گویند: « وَ لِلَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ *إِذا أُلْقُوا فيها سَمِعُوا لَها شَهيقاً وَ هِيَ تَفُورُ * تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما أُلْقِيَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ * قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ في ضَلالٍ كَبيرٍ * وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في أَصْحابِ السَّعيرِ * فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ * »[14]

و براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند، عذاب دوزخ است و بد بازگشت گاهى است. هنگامى كه در آن افكنده شوند، از آن در حالى كه در جوش و فوران است، صدايى هولناك و دلخراش مى شنوند. نزديك است كه از شدّت خشم متلاشى و پاره پاره شود. هرگاه گروهى در آن افكنده شوند، نگهبانانش از آنان مى پرسند: آيا شما را بيم دهنده اى نيامد؟ مى گويند: چرا، بيم دهنده آمد، ولى او را انكار كرديم و گفتيم: خدا هيچ چيز نازل نكرده است؛ شما بيم دهندگان جز در گمراهى بزرگى نيستيد و مى گويند: اگر ما [دعوت سعادت بخش آنان را] شنيده بوديم يا [در حقايقى كه براى ما آوردند] تعقّل كرده بوديم، در ميان [آتش] اهل آتش سوزان نبوديم. پس به گناه خود اعتراف مى كنند و مرگ و دورى از رحمت بر اهل آتش سوزان باد!

اگر کسی زندگی را براساس تعقّل و اندیشه بنا کند، هرگز وارد آن آتش برافروخته نمی شود؛ زیرا چنین کسی اصرار بر نفهمی ندارد و از لحظه لحظة ایّام حیاتش برای رسیدن به فهم بیشتر و بهتر استفاده می کند و از حق و راهبران آن ذرّه ای عدول نمی کند.

معرفت به امام

نقل است که روزی پدری به فرزندانش گفت: از زندگی در شهر خسته شده ام! سزاست بار زندگی را به صحرا بکشیم! گفتند: هر چه شما امر کنید! شهر را رها کردند و خیمه به صحرا زدند و از ثروت فراوانی که داشتند، گلّة عظیمی فراهم کردند و مشغول به کار شدند. یک روز پدر رو به پسرانش کرد و گفت: خیمه ای را در این حوالی دیده ام که از آنجا تکان نمی خورد و صاحب آن جایی نمی رود. بروید ببینید صاحب خیمه کیست و چرا تنها در این صحرا زندگی می کند؛ آیا کاری دارد که برایش انجام دهیم؟

فرزندان به امر پدر به سمت آن خیمه رفتند و دیدند صاحب آن، مرد باادب و بامعرفتی است. از او پرسیدند: شما چند وقت است که اینجایید؟ گفت: بیشتر از ده سال است. گفتند: زن و فرزند یا کاری ندارید؟ گفت: داشتم. کارهایم را کردم، اهل خانه را از خود راضی کردم و تنها به اینجا آمدم. پرسیدند: شغلی ندارید؟ گفت: چرا. عبادت! گفتند: کاری هست برایتان انجام دهیم؟ گفت: نه! پرسیدند: چرا شما در این صحرا مسکن گزیده اید؟ گفت: در این بیابان خبری هست که در جای دیگر نیست! گفتند: چه خبری؟ گفت: هر چه در این عالم است، در این بیابان است.

آنها تعجّب کردند. چون در آن بیابان جز کویر و خاک چیزی ندیده بودند. از ماجرا پرسیدند. مرد گفت: سال ها پیش، از راستگویی شنیدم که روزی فرزند فاطمه سلام الله علیها با یاران و برادران و اهل بیتش در اینجا به شهادت می رسند. من نمی دانم آن روز چه روزی است؛ برای همین اینجا هستم تا آن روز را ببینم و در رکاب ایشان باشم. می ترسم اینجا را ترک کنم و در روز موعود اینجا نباشم و این افتخار را از دست بدهم!

این اوج معرفت است که انسان بداند چه کسی را به عنوان امام انتخاب کند و ده سال در بیابان چشم به راهش باشد.

وقتی کاروان ابی عبدالله علیه السلام به کربلا رسید، این مرد نزد حضرت آمد. امام علیه السلام او را در آغوش گرفت و صبح عاشورا نیز این مرد در حملة اوّل دشمن به شهادت رسید و امام وقتی بر بالین او نشست، به سختی گریست.

حجت الاسلام انصاریان