خلاصی از همة فتنه های دنیا و عذاب آخرت در اخلاص است

امام صادق علیه السّلام فرمودند: هر انسانی بهره مند از سه حقیقتِ عقاید پاک، اخلاق پاک و اعمال پاک باشد اسلامش کامل است. به هر مقداری که مهجور از این سه حقیقت باشد اسلامش ناقص است. پاکی این عقاید و اخلاق و اعمال به این است که انسان با هر سه حقیقت خالصانه باشد. یعنی بگیرد برای اینکه ابی عبدالله شود. کار دیگری با این سه حقیقت نداشته باشد. این سه حقیقت را وسیلۀ امور مادون این سه حقیقت قرار ندهد، برای معامله کردن با خودش، با دنیا، با هواهای نفسانیش با این سه حقیقت ارتباط پیدا نکند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند:«وَ بِالْإِخْلَاصِ يَكُونُ الْخَلَاصُ»[1]. رهایی از همة فتنه های دنیا و عذاب آخرت به اخلاص است. ایمان من خالص باشد، اخلاق من برای خدا باشد، عمل من هم برای خدا باشد، با یک نفر معامله کنم. چون پروردگار عالم طرف معاملة دیگری را برای این سه حقیقت قرار نداده است. با هر کس دیگر معامله کنم ضرر می کنم، خسارت می بینم.

مؤمنین واقعی قرآن را گوش می دهند و به آن عمل می کنند

قرآن نور است و پنجاه اسم دارد که ابوالفتوح رازی در قرن هفتم در جلد اول تفسیرش پنجاه نام قرآن را از خود قرآن درآورده و یکجا ذکر کرده است. یک نام قرآن «نور» است، «... أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً»[2]. البته اگر باطن من چراغ باشد که این نور را بگیرد و این نور در این چراغ ظهور کند، آشکار شود، خودش را نشان دهد. خیلی ها قرآن را می شنوند ولی نورانی نمی شوند. در آخرین آیۀ سورۀ مبارکۀ بقره پروردگار از کل مؤمنین واقعی، هر چه مؤمن در عالم است، خبر می دهد که اینها نسبت به گفتار خدا چه برخوردی داشتند: «... قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا ...»[3]. یعنی قبول کردیم و بعد از قبول کردن هم عمل کردیم. بیشتر از این هم از ما نمی خواهند. کل فسادی که در دنیا حاکم است به خاطر گوش ندادن است. در حالی که خطاب حق، خطاب حکیمانه، عادلانه، عالمانه، محبّت، عشق و مهر است. خدای متعال می فرماید: قرآن مجید و رسالت پیامبر را، برای شما رحمت قرار دادم.

خدا انسان را این قدر لایق دانسته که به وسیلۀ قرآن با انسان حرف می زند. باید فکر کرد چه کسی دارد با ما حرف می زند. اگر بخواهیم بدانیم چه کسی دارد با ما حرف می زند، یک دور جوشن کبیر را با دقّت عقل و قلبی باید بخوانید. با چشم و زبان چیزی گیر آدم نمی آید. اصلاً خواندن برای فهمیدن است، اگر آدم خودش را متوقّف در خواندن خالی کند با طوطی که کلمات خوب را یادش می دهند و تکرار می کند، چه فرقی می کند؟ شما همین قسمت را بخوان و با آن روی خودت کار کن: «... لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ بِالْأَيْدِي وَ الْأَلْسُن ... »[4]. بعد ببین دست و زبان خودت چه کاره است. شما ببینید این دست ها در قرآن و بعضی دست ها داخل مملکت خودمان چه می کنند. خون به ناحق می ریزند، پول به ناحق غارت می کنند، حکم به ناحق می دهند، امضای به ناحق می زنند، و زبان ها را هم ببینید چه کارها در دنیا می کنند. یک کلمه حرف آن طرف دنیا یک بی دین می زند، تمام جهان را پر از دلهره می کند. آدم یکبار این جوشن کبیر را بخواند و بفهمد که چه کسی دارد بوسیلۀ قرآن با او حرف می زند. آنجا آدم ماتش می برد، اینهایی که اهلش هستند ممکن است قلبشان هم سنگکوب کند که چه کسی من را لایق دانسته که از طریق قرآن با من حرف بزند. آن وقت قرآن نور است، وارد چراغ باطن می شود، تمام باطن پر نور می شود. آن وقت فکر کنید آدم در فضای نور و در فضای روشنایی که به تعبیر قرآن بصیرت است، بینایی است، چه طور زندگی می کند. آن وقت حاضر نیست در هشتاد سال عمرش به یک مورچه آزاری برساند. حاضر نیست در طول عمرش به اندازۀ یک ارزن فکر بردن مال کسی را بکند. در این فضای نور است که چشم مستقیم می شود، گوش مستقیم می شود، زبان مستقیم می شود. شبانه روز ده بار به صورت واجب می گویند: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ»[5]. اگر تا حالا هم مستقیم نشده باشند، یعنی همۀ نمازهای گذشته را قیامت چپه می کنند و می گویند: دروغ خواندی. می گویند پنجاه سال رو به روی ما ایستادی و دروغ گفتی. «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ». نمی خواستی و می گفتی می خواهم، اینکه دروغ بود. واقعاً نمی خواستید. فرض کنید فردا صبح صدای امام دوازدهم را بشنوید که من آمدم، آثارش را هم خودش نشان دهد. من را صدا کند و بگوید کسبت را باید رها کنی چون مشکل دارد. خانه ات را باید رها کنی چون مشکل دارد. مالت را سه بار باید حساب کنی چون مشکل دارد. ده میلیون هم باید ردّ مظالم بدهی چون مشکل دارد. نمازهای گذشته ات را هم چون با لباس های غیر مباح بوده، باید قضا کنی چون مشکل دارد. خودم را بسنجم ببینم ایشان را می پذیرم؟ یا اگر آمد به من گفت تو شصت سال دعای ندبه می خواندی دروغ می گفتی، واقعاً مرا نمی خواستی ولی می گفتی می خواهم. یا قرآن می خواندی هیچ چیزش را نمی خواستی، چون عمل هم نمی کردی، ولی می گفتی می خواهم. بیاییم به حقایق دل بدهیم. «سَمِعْنا» یعنی قبول کردم، قبول درست. «... كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ»[6]. ببینید اهل صدق در عالم چگونه بودند؟ صادقانه قبول می کردند و صادقانه هم «أَطَعْنا» عمل می کردند. این جور آدم ها قیامت دادگاه هم ندارند، دادگاه ببرند به آنها چه بگویند؟ بگویند جواب بده چرا حق را با همۀ وجود پذیرفتی؟ جواب بده چرا با همۀ وجود عمل کردی؟

قرآن در حسابرسی مردم در قیامت پنج تقسیم دارد: «حساب یَسیر»، «حساب عسیر»، «بِغَيْرِ حِسابٍ»[7] که بعضی ها می گویند یعنی یک نفر وارد محشر می شود، صد سال هم در دنیا بوده. به او می گویند حساب نداری، معطّل هم نشو، هشت در بهشت هم به رویت باز است، برو.

وقتی آیه را می شنوی با همۀ وجود آیه را بپذیر، به عنوان کلامُ الله، آن هم خدایی که با آن منبع می شناسیم که چه کسی دارد با ما حرف می زند. او کیست و ما چه کسی هستیم؟ ما یک روز نطفه بودیم که ساخت خودش هم هستیم. بعد هم با نعمت های طبیعت و زن ما را اضافه کرد و حالا شدیم یک انسان هفتاد هشتاد کیلویی. ببینید چه کسی دارد با چه کسی حرف می زند؟ باید به اندازة عمر روزگار، آدم از او بخواهد که فقط شکر همین نعمت را به جا بیاورد، که ما را لایق دانسته با ما حرف بزند، همین. با ملائکه و حیوانات به این شکل حرف نمی زند. این فقط اختصاص به ما دارد که با زبان قرآن با ما وارد حرف شده است.

اخلاص در دین داری یعنی عمل به دستورات الهی بدون چون و چرا

از آنهایی نباشیم که در سورۀ حج فرموده: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ ...»[8]. داشت برای من، کاری به کار هیچ چیز دیگر هم نداشته باشید. در بلایی، در آزمایشی، روز عاشورا در صحرای کربلایی، در مضیقه ای، در مضیقه نیستی، کاری به این حرف ها نداشته باشی. داشت لِلّه یعنی دین داری؛ «... وَ ادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ ...»[9] حالا هر جریانی هم در زندگیت اتفاق افتاد چپ نکنی، یعنی این را با آن جریان زلفش را گره نزن، که چون این طور شد پس نمی خواهم. نه، این نشد دین داری. هر طوری شد عاشقانه باید بخواهی. مشکل مالی پیش آمد، بچّه ات مرد، جنگ پیش آمد، سختی پیش آمد، عاشقانه باید بخواهی. اگر سعادت دنیا و آخرت را می خواهی، اگر نمی خواهی که اصلاً این حرف ها هم به تو کاری ندارد.

  • طفیل هستی عشقند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری

این است داستان خدا و انسان. این حالت یعنی داشتن لِلّه، و ببینید در قرآن چه کسانی این حرف ها را زده اند، «قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»[10] حالا می خواهند به من بگویند: اسماعیل چهارده ساله ای مثل ماه شب چهارده را ببر با دست خودت خنجر بکش و سرش را ببر. من هیچ نگرانی از این خدا ندارم. من داشتم را برای خدا می خواهم. من این مسأله را با دینم قاطی نمی کنم که گله مند از خدا شوم و دلم بگیرد یا حتی سؤال کنم که چرا منِ پدر، سر بچّه ام را از بدن جدا کنم. من دینداریم برای خداست، به خاطر اسماعیل نیست، به خاطر حفظ از آتش نمرود نیست. این را ما در خودمان تقویت کنیم، همه چیزمان اصلاح می شود. «يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ ...»[11]

ایمان به خدای متعال یکی از نیکی هاست

چه آیۀ عظیمی است، چه مطالبی در این آیه گنجانده شده، «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ...»[12] این یک بحثی دارد که نیازی نیست برایتان بگویم، من اصل مسأله را بگویم. «وَ لكِنَّ الْبِرَّ» کلمۀ «الْبِرَّ» خیلی کلمۀ زیبایی است. «وَ لكِنَّ الْبِرَّ» همۀ نیکی ها، همۀ خوبی، همۀ پاکی، همۀ فضیلت، همۀ سعادت، همۀ مایۀ دنیا و آخرت این است: «... وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ...» ربط به این منبع بی نهایت، گره خوردن دل به ذات مستجمع جمیع صفات کمال، نمی دانید چه غوغایی در درون با این گره خوردن برپا خواهد شد. شما درونی بعد از درون انبیاء و ائمه علیهم السّلام پیدا می کنید. یعنی یک درونی در طول درون انبیاء و ائمه علیهم السّلام . آیا این سرمایة کمی است که روز قیامت اول درون انبیاء و ائمه علیهم السّلام را ببینند و بعد درون شما را؟ «وَ لکِنَّ البِرَّ» آدم با قرآن حال می آید، به قرآن دل بدهید. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم با آن عظمتی که داشت وقتی دلش می گرفت، می خواست حال بیاید، می فرمود: بلال! می گفتند: آقا بلال در جمیعت نیست. می فرمود: بروید بگویید بیاید. دوان دوان می رفتند بلال را پیدا می کردند که بیا پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم تو را می خواهد. می آمد با یک دنیا ادب کنار پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم می نشست. به او می فرمود: «أرِحْنَا يَا بِلَالُ»[13] من را از غصه و درد و رنج و محنت راحت کن. بلال هم می دانست پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در این عالم با چه چیزی راحت می شود، با چه چیزی حال می آید. شروع می کرد به قرآن خواندن. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم تمام غم و غصه اش برطرف می شد، حال می آمد. اهل قرآن تا لحظۀ مرگشان، کسل و سست و نا امید و دلگیر و مأیوس نمی شوند. حضرت امام زین العابدین علیه السّلام می فرمایند: «اگر کل مردم دنیا بمیرند، غیر از من یک نفر روی کرۀ زمین نباشد، با قرآن احساس تنهایی و وحشت نمی کنم.»[14]«لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ ...»

ناتمامان جهان را کُنَد این پنج تمام.

گره خوردن دل به خدای پاک، به قیامت پاک، به فرشتگان پاک، به کتاب پاک و انبیاء پاک. هر کسی را در این دل نباید راه داد. ملا احمد نراقی، از چهره های کم نظیر شیعه است. نمی دانم کتاب طاقدیس او مال چه ایام عمرش است. ولی خیلی ها را دیده بودم طاقدیس را باز می کردند، می خواندند و زار زار گریه می کردند. نراقی در این طاقدیس یک شعر دربارۀ خودش دارد. راجع به گذشتۀ عمرش که پاک ترین گذشته های عمر عالم بود. این گونه پاکان که بنالند، ما باید به سرمان بزنیم. در آخر شعرش به پروردگار عالم می گوید:

  • من غلط کردم در اول بی شمار اهرمن را راه دادم در حصار

جایی که محل عقاید پاک و محل تو و قیامت تو و فرشتگان تو و قرآن تو و پیامبران تو بود، به قصد، با دست خودم به شیطان دادم. خانۀ تو را برداشتم مفت و مجّانی به او دادم، او هم کلنگ را داده دست خودم که این خانه را خراب کردم.

  • یک نظر در کار این ویرانه کن دشمن خود را برون زین خانه کن

خودم که دیگر زورم نمی رسد. تو باید این کار را بکنی، من دیگر زورم نمی رسد. اگر این دشمن را آدم راه دهد مگر به این راحتی اینجا را ول می کند. قسم خورده همه را به سمت جهنّم بِکِشَد إلّا مخلصان را. از طریق دل هم به سمت جهنّم می کِشَد. درِ دل را به روی خدا می بندد، به روی هر بتی باز می کند. بعد این یک قدرت احمدی می خواهد که از مدینه برود مکه و تبر را بدهد به دست وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگوید برو روی شانۀ من بت ها را بریز پایین. آن بت ها راحت تر پایین ریخته می شد، بت های قلب خیلی سخت از دل بیرون می رود. چرا خیلی ها خمس نمی دهند؟ خمس که مدرکش قرآن است. این را که ما آخوندها نساخته ایم. چون پول در دلشان بت است، مگر می توانند به این راحتی این بت را بیرون کنند. «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السَّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون» کرم، جود، سخاوت، جوان مردی، دست به جیب بردن، این از رشته های عالی اخلاق است که اخلاق خود خداست. یعنی همش ننشین بگو من، بگو ما. «... ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السَّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ ...» این یک مورد اخلاقی پاک بود. دو عمل پاک: «... وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ ...». اخلاق: «... وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ ...». اگر این پانزده مسأله در وجود کسی به حقیقت موجود بود و این داشت را هم لِلّه قرار داد، «... أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا ...». اینها جزء صادقان عالمند. «... وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون».

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِ الْعَظِيمِ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ََََ»

حجة الإسلام و المسلمین انصاریان