نویسنده: حجت رمضانیان
بحثی درباره تفکرات سوفیستها و نقدهای وارد بر آنان
اشاره: در اوج تمدن یونان باستان یعنی حدود 500 سال قبل از میلاد گروهی متفکر پا به عرصه فلسفه نهادند که انسان و کامیابی اجتماعی او را محور تحقیقات خویش قرار دادند. این افراد که جست و جوی کشف حقیقت را ضروری قلمداد نمی نمودند، در تاریخ فلسفه به عنوان «سوفسطاییان» شناخته میشوند. این موج، اولین حرکت شک گرایی و نسبی گرایی در تاریخ فلسفه محسوب میگردد. از این رو تاثیر ژرفی بر تمدن غرب گذاشته است.
از سال 450 قبل از میلاد با اشاعه جریان دموکراسی، در مرکز فرهنگی و علمی و فلسفی یونان یعنی شهر آتن، نوعی دادگاههای حقوقی تشکیل گردید که در نتیجه آن مهارت در فن سخنوری و بیان مقصود به نحوی قانع کننده و موجه، مهم ترین شیوه عملکرد برای مردم آن ادوار گردید. در این زمان تعدادی آموزگار از مستعمرات یونان به شهر آتن مهاجرت نمودند. این گروه به سوفسطاییان و سوفیست (Sophiste) یعنی دانشور مشهور گردیدند.
شیوه سوفیستها نیز به «سفسطه» (Sophistry) معروف گردید. سوفسطاییان از رهگذر تعلیم و تعلّم به شهروندان آتنی امرار معاش مینمودند. تعلیمات آنها با موضوعات مختلف از قبیل دین، تفسیر اشعار، دستور زبان و فلسفه اساطیر در ارتباط تنگاتنگی قرار داشت. سوفسطاییان ادعا مینمودند که در آن ادوار مهارت در فن بلاغت و سخنوری برای حفظ حیات سیاسی ضروری و اجتناب ناپذیر است.
لذا آنان در خلال آموزشها و تعلیمات خویش به تبیین اصول سخن وری نیز مبادرت میورزیدند. در آن زمان اگر کسی در پی کسب امتیازات و موفقیتهای اجتماعی، ثروت و مقام بود، کافی بود که از طریق اقامه دعوی در دادگاه به مقصود خویش نایل گردد. سوفسطاییان مدعی بودند که با استفاده از روش هایی میتوانند راه تفوق و پیروزی در این دادخواهیها را به مردم آموزش دهند.
این فرایند به تدریج به تداوم و ترویج روش جلوه دادن امور غیر عادلانه و غیر واقعی به جای امور عادلانه و حقیقی منتهی گشت. لذا بر این اساس سوفسطاییان به تدریج در نزد مردم به صورت فیلسوفانی شکّاک، نسبی گرا و گاهی منکر واقعیت خارجی جلوه نمودند. امّا این اتفاق با مخالفت شدید سقراط و افلاطون مواجه گردید.
باید خاطر نشان نمود، مدعی بودند که به این نتیجه رسیده اند که هیچ حقیقت مطلقی در جهان وجود ندارد و تنها معیار، کامیابی در عرصه سیاسی روز است. این امواج و جریانهای شک گرایی منجر به احساس آزادی از تعصبات قومی گردید و در نتیجه دیدگاههای فلسفی قدیمی دیگر اموری نامربوط و صرفاً نظری قلمداد گردیدند. بدین ترتیب عدم امکان کشف هر حقیقتی زیر بنای نظام معرفت شناسی سوفسطاییان را تشکیل میداد.
با این وجود سوفسطاییان ادعا مینمودند که آنها به آموزش تعالی (Arete) مبادرت میورزند. از معروف ترین فلاسفه سوفسطایی یا سوفیست هامی توان به پروتاگوراس، گورگیاس، هیپیاس، افریدوقوس و انتیفون اشاره نمود.
پروتاگوراس (Protagoras) در سال 481 قبل از میلاد در شهر «آبدرا تراکیا» به دنیا آمد. وی در سال 440 قبل از میلاد به آتن مهاجرت نمود. وی به دلیل تبحر در سخنوری و حسن بیان مورد توجه جوانان قرار گرفت. انتصاب وی به برخی مسئولیتهای دولتی نیز موجب افزایش اعتبار و جایگاه وی گردید. امّا به دلیل آنکه نسبت به عقاید مذهبی عامه، ایمان راسخ اظهار نمینمود، عاقبت به تبعید محکوم گردید.
وی یک سوفسطایی شک گرا بود که به عدم امکان دستیابی به حقایق اعتقاد داشت. وی اظهار میدارد: «انسان میزان همه چیز است». وی بر این باور است که انسان تمامی امور را از طریق حواس و حسیات دریافت مینماید و لذا به دلیل آنکه حواس انسان دارای خطا و لغزش است. از این بابت انسان هرگز قادر به ادراک صحیح حقیقت نخواهد گشت.
«ایروین» معتقد است واکنش پروتاگوراس در حقیقت علیه طبیعت گرای دموکریت بود. وی سرانجام دموکریتوس را متقاعد میسازد که نه ادراک حسی و نه عقل و منطق میتواند انسان را به دانش قابل توجیه درباره ماهیت حقیقت نایل سازد.
وی تنها مقیاس حقیقت را در نزد انسان، حواس ظاهری او قلمداد مینماید که وابسته به انسان است. از این رو وی انسان را مقیاس تمامی حقایق تلقی مینماید. وی به طور مفرط براین امر تکیه نموده است که نبایستی به حقیقت واحد و مطلق معتقد باشیم.
دیدگاه پروتاگوراس راجع به ماهیت انسان بدین گونه است که انسان دارای نیروی کشف حیقیقت عینی نیست. لذا نبایستی در این زمینه به تلاشی بیهوده مبادرت ورزد. چرا که خودِ انسان معیار همه حقایق است. از منظر پروتاگوراس برای یک انسان، تفوق در عرصه اجتماع از هر امری مهم تر و تعیین کننده تر است. لذا روش دستیابی به آن هدف نیز چندان اهمیتی ندارد. در واقع رویکرد وی این نکته که هدف وسیله را توجیه مینماید، را ایضاح میکند.
در این راستا «فیبلمن» اظهار میدارد: «این که هدف وسیله را توجیه مینماید، صدای آشنای بهره کشی انسان است. و معمولاً برای توجیه اعمال ملل قویتر در برابر ضعفا است. سوفیستها اخلاق و عدالت را صرفاً رسم یا قراردادی برای آسان تر نمودن زندگی اجتماعی قلمداد مینمایند. بنابراین ارزشهای اخلاقی قابل تغییر بوده و لذا فی النفسه فاقد ارزش میباشند». گورگیاس (Gorgias) نیز که اهل «لئونتین» بود از حدود سال 483 قبل از میلاد تا 375 قبل از میلاد در سیسیل زندگی مینمود. وی با استدلالاتی شبیه به مباحثات «زنون» و «پارمنیدس» بر این عقیده بود که هیچ چیز وجود ندارد. وی در اثبات ادعای خویش چنین استدلال مینمود که انسان شک ندارد که عدم، عدم است. ولی آن هنگام که این گفته را تصدیق مینماید در واقع به وجود عدم اعتراف مینماید. یعنی عدم، وجود دارد. انسان از سویی دیگر وجود را تصدیق مینماید. از این رو بین وجود و عدم تفاوتی نخواهد بود. و در نتیجه وجود، موجود نیست.
وی همچنین با این قسم مغالطات بر این باور است که اگر حقیقتی نیز در جهان باشد قابل شناخت نمیباشد. وی اعتقاد دارد اگر وجود، شناختنی باشد، میبایست آنچه به اندیشه در میآید، باید موجود و خطاناپذیر باشد. و حتی اگر هم شناختِ وجود، امکان پذیر بود، توصیف آن معرفت برای فهم دیگران میسر نیست. چون تصور واحد برای دو شخص در آنِ واحد، نمی تواند وجود داشته باشد. چرا که آنها غیر از یکدیگر هستند. وی در این زمینه اظهار میدارد: «هیچ چیز وجود ندارد و اگر هم وجود داشت، کسی نمی توانست آن را بداند. و اگر هم میتوانستند بدانند، نمیتوانستند به ما بگویند».
«پرودیکوس» یا «افریدوقوس» (Prodicos) یکی دیگر از سوفیستهای نامی میباشد. وی فیلسوفی بدبین بود که بهره انسان را در دنیا رنج و درد تلقی مینمود. وی تنها عملکرد انسان را شکیبایی و استقامت در مقابل بلایا و مصائب میدانست.«کوندیش» در مورد سوفیستها چنین اظهار نظر مینماید: «تاکید سوفیستها بیشتر بر قدرت ترغیب بود، تا فراگیری خود دانش. این تفکر هر چند به روشنگری سطحی و شکاکیت میانجامد، لیکن توجه ما را به ابهاماتی که کلمات، ممکن است ایجاد کنند و تحلیل زبان شناسانه، جلب میکند. چنین پیشرفتهایی را میتوان تا حدی پایه فلسفه زبان شناسی در قرن بیستم دانست. آنان مشکلات بشری را به عنوان زمینه فعالیتهای اصلی فلسفه به میان کشیدند و توجه متفکران را از مسائل مربوط به طبیعت و ماهیت حقیقت به این سو جلب نمودند».باید خاطر نشان نمود که برخی از تفکرات نزدیک به رهیافتهای سوفیستها را میتوان دراندیشه فیلسوفانی چون نیچه، هابز، ماکیاولی و مکاتب نسبی گرایی و پراگماتیستی نیز مشاهده نمود.
نقد و بررسی:
1- سقراط، فیلسوف هم عصر سوفیستها از منتقدان سرسخت اندیشه سوفسطاییان بود. آنچه سقراط را مشوش ساخته بود این بود که سوفیستها بدون دانش واقعی یا حتی اعتقاد به آن به ظاهر راه کامیابی در این جهان فانی را به مردم آموزش میدادند. سقراط معتقد بود که این هدفی غیر مسئولانه است که منجر به بی بندو باری و سقوط اخلاقی و فرهنگی میشود. سقراط ادعاهای سوفسطاییان را گمراه کننده و فاسد کننده قلمداد مینمود. چرا که آنها با تعالی روحی و اخلاقی نه تنها کاری نداشتند، بلکه اهدافی پوچ و عامه پسند را نیز در جامعه ترویج مینمودند.
2- باید اذعان داشت که سوفسطاییان به مدد مغالطه پراکنی و سفسطه گراییهای پوچ و بی اساس سعی در ترویج یک سری عقاید سودمندانه در اجتماع داشتند. عقایدی که در درجه نخست حس آزمندانه و منفعت شخصی آنان را تضمین مینمود.
3- اندیشههایی که سوفیستها به اشاعه آن در جامعه مبادرت ورزیدند، رهیافت هایی مایوسانه از انسان، حقیقت و جهان پیرامون آدمی بود. انکار بسیاری از عقاید گرانمایه بشر که با سالها تامل و تدبر به اذهان متفکران خطور نموده بود، موجب ترویج بی اخلاقی در جامعه میگشت. اندیشه سوفسطاییان به نفی اخلاقیات و ارزشها در اجتماع منتهی میگشت: اجتماعی که تحت سیطره تعالیم سوفیستی جهت نیل به آرمانهای کاملاً مادی خویش در اتخاذ هر روش و رویکردی آزاد و مختار بود.