اثر : متفکر شهید استاد مرتضی مطهری- تلخیص: غلامرضا عباسی
موج اسلام
اسلام در تاریخ چهارده قرنی خود نه تنها ضربه و صدمه ای از نهضتهای فرهگی ندیده است بکله خود موجد نهضتهای عظیم فرهنگی شد . تمدن و فرهنگ را در خدمت خویش گرفت و رهبری کرد و به آنها جان و ایمان داد و قوی وپایدارشان ساخت . اسلام پیمان خویش را ، با عقل سخت استوار کرده است عقل را به عنوان یکی از ارکان اصلی دین پذیرفته ، بالاتر ، پیامبر درونی اش خوانده است از طرف دیگر ملک و ملکوت دنیا و آخرت ، جسم وروح ، ظاهر و باطن ، ماده و معنی را یکجا در نظر گرفته و همه جانبه شایسته و مجریانی لایق به جهان عرضه کرده است از این رو عجیب نیست که وقتی امروز در فاصله چهارده قرن تمام ، کارنامه مشعشع این آیین پاک را مطالعه می کنیم آن را مملو از افتخارات می بینیم . و نیرومندترین و مجهزترین مخالفان اسلام در طول این چهارده قرن مسیحیان بوده اند هنگامی که به تاریخچه داوری این رقیب نیرومند می نگریم می بینیم دوره به دوره به سوی انصاف گراییده است و این خود از طرفی نشانه وجدان جهانی است و از طرف دیگر نشانه حقیقت اسلام است و این خود می رساند که از وحی سرچشمه گرفته اسلام و پیام خدای بشر برای بشر است و چیزی جز نجات بشر ندارد .
آری یکی از منابع شناخت از نظر اسلام ، سیره اولیاء و پیشوایان اسلام یعنی از شخص پیامبر اکر تا ائمه اطهار و به عبارت دیگر سیره معصومین است . که گفته هاشان به جای خود ، شخصیتشان یعنی شیوه و روششان منبعی است برای شناخت و سیره شخصیت پیغمبر برای ما یک منبع الهام از خداوند است که سیره ائمه هم همینطور فرق ، پیغمبر اکرم ندارد .
و این ما شیعیان هستم که ظلم کردیم نظیر ظلمی که درمورد قران کرده ایم ، و در مورد سیره پیغمبر اکرم و ائمه اطهار کرده ایم که وقتی می گویند پیغمبر چنین بود می گوییم او که پیغمبر بود یا وقتی می گویند علی چنین بود می گوییم او که علی بود . آنها را از آب و خاک و دگر شهر و دیار دگر می دانیم و سپس می گوییم به ما مربوط نیست . این شعر چقدر گمراه کننده برداشت شد که
می گویند : « کار پاکان را قیاس از خود مگیر » اینکه انسان خودش را دارای یک احساساتی می بیند و دیگران را نیز چنین بداند اشتباه بزرگی است مثلاً فردی نمی تواند یک نماز با حضور قلب بخواند
می گوید ای بابا ! دیگران هم همین جور هستند مگر می شود نماز را با حضور قلب خواند یعنی خودش را مقیاس پاکان قرار می دهد و این غلط است و ما نباید دیگران را به خودمان قیاس کنیم و کار پاکان را قیاس از خود مگیر یعنی خودت را مقیاس پاکان قرار نده و این شعر اغلب می خوانیم دیگران مقیاس خود قرار نده و این گمراه کننده است .همان طور که قرآن را برداشتیم و به طاقچه بالا گذاشتیم و به طاق آسمان کوبیدیم سیره انبیاء و اولیاء مخصوصاً سیره پیغمبر اکرم و علی (ع ) و اولادش را برداشتیم . و به آسمان کوبیدیم و گفتیم او پیغمبر است و حضرت زهرا هم که دیگر حضرت زهراست و حضرت علی هم که حضرت علی است نتیجه اش این شد که اگر یک عمر برای ما تاریخ پیغمبر و سلاله اش را بگویند برای ما درس نصحیت یا اگر یک عمر بیایند و درباره علی حرف بزنند . اصلاً ککمان نمی گزد می گوییم علی که نمی شود مقیاس ما قرار گیرد یا یک عمر برای ما از امام حسین (ع) حرف می زنند ککمان نمی گزد که باید در راه اسلام هم یک قدم برداشت و با این بیت شعر منبع شناخت را هم ازما گرفتند و این درصورت که اگر این جور می بود خدا به جای پیغبر فرشته می فرستاد و این در حالیاست که پیغمبر و ائمه اطهار یک انسان کامل هستند یعنی مشخصات بشریت را دارند . با کمال عالی ، وفوق ملکی ،یعنی مانند یک بشر گرسنه می شوند و غذا می خورند و می خوابند و غریزه جنسی دارند و عاطفه دارند و احتیاج به خواب دارند لهذا هم می توانند مقتدا باشند و اینها هستند که عواطف و جنبه های شرعی شان از ما قوی تر است و در عین حال در جنبه های کمال انسانی از فرشته و از جبرئیل امین بالاتر و لهذا می توانند مقتدا باشند زیرا در مقابل رضای حق پا روی همه احساسات خود می گذارند .
و بنابراین یکی از نعمتهای خدا بر ما مسلمین و یکی از افتخارات ما مسلمین نسبت به پیروان ادیان دیگر این است که از طرفی قسمت بسیاری از سخنان پیغمبر ما که شک نیست که سخن ایشان است یعنی متواتر و مسلم است ، امروز در دست ماست در صورتی که هیچ یک از ادیان دیگر
نمی توانند چنین ادعایی بکنند که به صورت قطع بگویند فلان جمله جمله ای است که از زبان مثلاً عیسی شنیده شده است و از طرفی دیگر تاریخ پیغمبر ما تاریخ بسیار روشن و مستندی است و جزء به جزء زندگی پیغمبر در دست است که این جهت هم با رهبران دیگر جهان مشارکت ندارند مثلاً خود مسیحیها از جنبه تاریخی اصلاً اعتقاد به تاریخ میلادی ندارند و میگویند یک حوف قراردادی است نه حقیقی .ولی برای ما مسلمنی این مبنع گفتار و رفتار پیغمبر اکرم که به صورت دو منبع بسیار مسلم و تا شعاع بسیار زیادی قطعی است باید سند و راهنما باشد و بتوانیم از آن بهره بگیریم لذا هر چیز به صورت اختصار خلاصه ای از گفتار و پیغمبر اکرم را که تمایز کرده ایشان را به سایرین رهبران دیگر بررسی می نمایم .
1- عمق کلام پیغمبر
عمده کلمات بزرگان این است که کلمات بسیار دقیقتی که در این کلمات گنجاینده شده ، افراد بتوانند درک کنند خصوصاً پیغمبر که درباره سخنان خودش فرمود ( عمل هم نشان داد ) خدا به من کلمات جامعه داده است « اعطیت جوامع الکلم » یعنی خدا به من قدرتی داده است که با یک سخن کوچک یک دنیا مطلب می توانم بگیریم با اینکه همه سخنانش را می شنیدند آیا می توانستند به عمق سخنان پیغمبر برسند ؟ ابداً :
شاید حدی نود و نه شان هم نمی رسیدند و خود پیغمبر پیش بینی می کند و می فرماید سخنانی که از من می شنوید ضبط و نگهداری کنید و به نسلهای آینده تحویل بدهید و بسپارید ای بسا نسلهای آینده و خیلی دور معنی حرف مرا بفهمند از شما که امروز پای منبر من هستید لذا سخنان پیغمبر در هر رشته ای دقیقاً قرن به قرن عمق بیشتری برای آن کشف شده است .
2- عمق رفتار پیغمبر
رفتارهای پیغمبر هم معنی و هم تفسیر دارد و باید در آنها تعمق کرد . مخصوصاً با تعبیری که قرآن می فرماید که در وجود پیغمبر اسوه و تاسی ای است برای شما و وجود پیغمبر کانونی است که ما از ۀآن باید روش زندگی را استخراج کنیم . مثلاً :
سیره پیغمبر : ابتدا سیره را معنی کنیم سیره در زبان عربی از ماده شیو است سیر یعنی حرکت، رفتن و راه رفتن سیر یک نوع راه رفتن است پس یر یعنی رفتن ورفتار ولی سیره نوع و کسب رفتار و آنچه مهم است شناختن سبک و رفتار پیغمبر است که کمتر به مسئله سیره توجه شده است .
مثال : شاعرها که هر کدام سبد مخصوص به خود دارند و یا سبک های متفاوت بنایی و یا سبک های مختلف هنر رفتارهای نیز سبک های مختلف دارد و سیره شناسی یعنی سبک شناسی که اولاً یک کلیت دارد . و سلاطین عالم به طور کلی یک سبک و یک سیره و یک روش مخصوص به خود دارند . فلاسفه یک سبک مخصوص دیگر و ریاضت کش ها هم یک سبک به خود و پیغمبران هم به طور کلی یک سبک مخصوص به خود دارند . که پیغمبر اکرم هم یک سبک مخصوص به خود دارد و سبک پیغمبر ، متدی که پیغمبر در عمل و در روش برای مقاصد خودش به کار می برد ، بحث مادر مقاصد پیغمبر نیست بلکه روشی که پیغمبر برای هدف و مقصد خودش به کار می برد . مثلاً پیغمبر تبلیغ می کرد روش تبلیغی چه روشی بود وسبک تبلیغی چه سبکی بود ؟ یا سبک قضاوتش چه سبکی بود یا سبک پیغمبر در زن داری چگونه بود و سبکش در معاشرت با اصحاب و مریدها چگونه بود . سبک و روش پیغمبر در رفتار با دشمنان چه بود که ابتدا سبک های مختلف را روشن کنیم .
الف- سبک های مختلف در رفتار
رهبرهای اجتماعی و سیاسی سبکشان یعنی آنچه بدان اعتقاد دارند فقط زور است . و منطقشان این است که یک گره شاخ از دو ذرع هم بهتر است یعنی غیر زور هر چه هست بریزد دور . مثلاً متد یزد الدرم بولدرم یعنی زور بر ولی متد معاویه بیش از هر چیز نیرنگ ، فریب و نفاق و حقه بازی ومکاری بود که خیلی از مردم می آمدند و به حضرت علی می گفتند تو چرا همان متدی را که معاویه به کار می برد به کار نمی بری تا کارت پیش برود ؟ یک جا وعده بده ولی بعد عمل نکن دروغ هم درآمد درآمد . بگذار کارت پیش برود . تا جایی که می گفتند شاید علی این راهها را بلد نیست و زیرکی و زرنگی معاویه را ندارد . که حضرت به آنها می فرمود چرا اشتباه می کنید به خدا قسم که معاویه از من داهیه تر و زیرک تر نیست شما خیال می کنید من که عذر به کار نمی برم راهش را بلد نیستم او غدر و نیرنگ به کار می برد و فسق و فجور می کند اگر نبود خدای متعال دوست نمی دارد غداری را ، آن وقت می دیدید من به آن معنایی که شما اسمش را گذاشته اید دها و معاویه را داهیه می خوانید آن وقت می دیدید که داهیه کیست و من داهیه هستم یا معاویه ، ودر قیامت هر غداری با پرچمی محشور می گردد و من ابداً عذر به کار نمی برم و این کار علی برگرفته از همان سبک پیغمبر اکرم بود .
ب - منطق پیامبر
در منطق فکری ، همه مردم فکر می کنند ولی همه مردم منطقی فکر نمی کنند و منطقی فکر کردن یعنی انسان یک سلسله معیارها به نام منطق که در علم منطق محرز است در دست داشته باشد و تفکرش بر اساس آن معیارها باشد . و افراد بسیار کمی پیدا می شوند که تفکرشان منطبق با آن معیارها و مقیاس ها باشد . و با رفتارشان هم منطبق باشد و پیغمبر اکرم مردی بود که در عمل سیره داشت روش اسلوب داشت منطق داشت و می توان گفت که در عمل یک منطق ثابت داشت و تابع شرایط زمانی و مکانی یا شرایط زندگی یا تابع موضع گیری طبقاتی و در هر وضعی از شرایط اجتماعی و اقتصادی متفاوت نبود مثلاً پیغمبر در شعب ابی طالب با آن جمع قلیل و اصحابی که در دره ای محبوس بودند و آب و غذاو احتیاجات به آنها نمی رسید با پیغمبری که در سال دهم هجری که همه حکومتهای جهان رویش حساب باز می کنند و در مقابل او احساس خطر می کنند که نه تنها تمام جزیره العرب تحت نفوذ اوست بلکه در حال گسترش بیشتر هم است با این حال باز یک ذره از نظر روحیه با هم فرق
نمی کنند و قرآن می فرماید بعضی از مردم راه ایمان و حق را تا وقتی می روند که منافعشان هم در آن راه تأمین بشود و همی قدر ببیند که ضرر دارد به آن پشت می کنند و این ایمان نیست .
پس نتیجه این شد که سیره یعنی منطق عملی غیر از منطق نظری است و می شود انسان علی رغم شرایط اجتماعی و اقتصادی و موقعیتهای طبقاتی مختلف دارای یک منطق ثابت باشد یعنی تز اسلام این است و تربیت شدگان واقعی اسلام هم نشان داند که بشر می تواند چنین باشد .
ج – زهد
زهد در دو جمله در قرآن بیان شده در سوره حدید آیه 23 . اینکه برسید به این مرحله که اگر دنیایی که دارید از شما گرفته شود غمزده نشوید ، غم دنیا شما را نگیرد و اگر چیزی ندارید ، دنیا یک مرتبه به شما رو بیاورد شاید زده نشوید . و به عبارت دیگر اگر تمام دنیا در دست شماست چنانچه آن را از شما بگیرند تو همان آدم باشی که هیچ نداشته باشی ، و همه دنیا را هم به تو بدهند تو همان آدم باشی و پیامبر اکرم مصادق کامل زهد بود .
د – بعد و نحس ایام در نزد پیامبر
در منطق علمی بسیاری از سبک ها از اساس منسوخ است و اسلام هم آنها را منسوخ کرده مثلاً پیامبر در کارها و در متد خویش از لعد و نحس ایام استفاده نمی کرد بکله به خدا توکل داشت و ازمجموع روایاتی که از اهل بیت اطهار رسیده است این مطلب استنباط می شود که این امرو یا اساساً اثر ندارد و یا اگر هم اثر دارد توکل به خدا و توکل به پیغمبر و اهل بیت پیغمبر اثر اینها از بین می رود و یک مسلمان و شیعه واقعی در عمل به این مورد اعتنا نمی کند .
ذ – اخلاق در پیغمبر
اصول اولیه اخلاق ، معیارهای اولیه انسانیت به هیچ وجه نسبی نیست و مطلق است ولی معیارهای ثانوی نسبی است و در سیره رسول اکرم یک سلسله اصول باطل و ملغی هستند یعنی پیامبر در سیره و روش خودش در منطق عملی خود هرگز از این روشها در هیچ شرایط استفاده نکرده است از قبیل :
1 – اصول ملغی
الف : اصل غدر : اکثریت قریب به اتفاق سیاستمداران جهان از اصل غدر و خیانت برای مقصد و مقصودشان استفاده می کنند مثلاً حتی می گویند سیادت در اخلاق معنی ندارد و پیامبر اکرم و اهل بیت از اصل غدر و خیانت پیروی نمی کنند و او به قیمت اینکه آنچه دارد و حتی خلافت را از دستش برود . زیرا معتقدند که آنها پاسدار اصول انسانی و صداقت ، پاسدار امانت ، پاسدار وفا و پاسدار دوستی هستند . مثل علی (ع) که حتی به مالک اشتر هم توصیه می کند می گوید مالک با هر کسی پیمان بستی و لوبا کافر مبادا پیمان خودت را نقض کنی و قرآن هم می فرماید مادامی که از مشرکین و بت پرستان با پیغمبر به عهد خودشان وفادار هستند شما هم وفادار باشید و آن را نشکنید اما اگر آنها را شکستند شما نیز بشکنید .
ب اصل تجاوز
قرآن می فرماید حدی در کار است حتی در مورد مشرک و می گوید ای مسلمانان ! با این کافران که با شما می جنگند بجنگید ولی حد را از دست ندهید حتی پیغمبر اکرم و حضرت علی (ع) در جنگها توصیه می کردند که وقتی دشمن افتاده و مجروح است مثلاً دیگر دستی ندارد با تو بجنگد به او کاری نداشته باشید یا مثلاً آب را بر آنها نبندید و در دوره فتح مکه در سوره مائده می فرماید : ای اهل ایمان ، ما می دانیم دلهای شما از اینها پر از عقده وناراحتی است شما از اینها خیلی نارحتی و رنج دیدید ولی مبادا آن ناراحتیها سبب شود که حتی درباره این دشمنیها از حد عدالت خارج شوید .
ج – اصل انظلام و استرحام
پیغمبر هرگز از این دو اصل پیروی نکرد .یعنی آیا بوده در یک جایی که چون دشمن را قوی می دیدند به یکی از این دو وسیله چنگ بزنند یکی اینکه استرحام کنند یعنی گردنشان را کج کنند و شروع به التماس کردن ناله و زاری کردن که به ما رحم کن . ابداً انظلام هم همین طور انظلام یعنی تن به ظلم دادن که این هم ابداً ولی گاهی یک سلسله اصولی که نسبی هم بود استفاده می کرد مثل اصل قدرت و اصل اعمال زود و اسلام در همه زمانها ، مادام که دشمن وجود دارد توانا بودن برای اینکه دشمن طمع نکند نه توانا بودن برای تو سر دشمن زدن و پیغمبر اکرم در سیره خودش گاهی اعمال زور هم می کرد ولی به طور نسبی یعنی در یک مواردی اعمال زور را اجازه می داد آنجایی که هیچ راه دیگری باقی نمانده بود مثال تعبیر که علی (ع) درباره پیغمبر اکرم می فرماید که پیغمبر طبیب منظور پزشک بدن نیست بلکه مقصود پزشک روان و پزشک اجتماع است . و می خواهد بگوید روش پیغمبر روش یک طبیب معالج با بیماران خودش بود یک طبیب معالج با بیمار چگونه رفتار می کند ؟ از جمله خصوصیات طبیب معالج نسبت به بیمار ، ترحم به حال بیمار است سپس گنهکاران لایق ترحم اند یعنی چه ؟ آیا چون لایق ترحم اند پس چیزی به آنها نگوییم ؟ یا نه اگر مریض لایق ترحم است یعنی فحشش نده ولی بی تفاوت هم نباش معالجه اش کند ، پیغمبر اکرم روشش یک طبیب معالج بود ولی مثل طبیب سیار بود طبیب ثابت پیغمبر سراغ مریضهای اخلاقی و معنوی می رفت و در تمام دوران زندگی اش کارش این بود .و حضرت علی می فرمود ، پیغمبر هم با نرمش رفتار می کرد و هم با خشونت ولی جای هر کدام را می شناخت هم مرهم داشت هم میسم ( یعنی در یک دستش مرهم بود و در دست دیگر میسم ( آلت جراحی و آلت داغ کردن )
و – سادگی در زندگی و دوری از ارعاب
پیغمبر اکرم در زندگی سادگی را انتخاب کرده بود و در همه چیز در خوراک و پوشاک در مسکن ، در معاشرت و برخورد ، با افراد روشش سادگی است و از روش ارعاب اجتناب می کرد اگر چه همه قدرتمندان عالم از روش ارعاب استفاده می کنند و در نهایت سادگی ولی همان سادگی آن جلال و جبروتها و حشمتهای حاکمان را خرد می کرد و حضرت علی می گوید که پیغمبران در زی قناعت و سادگی بودند و این سیاستشان بود سیاست الهی آنها هم دلها را پر از می کردند ولی نه با جلال و دبدبه های ظاهری بلکه ، با جلال معنوی که توام با سادگی ها بود و پیغمبر از جلال و حشتمها تنفر داشت حتی در مجلسی که می نشست می گفتن به شکل حلقه بنشینید که مجلس بالا و پایین نداشته باشد و وقتی هم که رحلت نمودند با وجود یک دختر خود ، چیزی باقی نگذاشتند .
ر – کیفیت استخدام وسیله در سیره پیغمبر
یکی از مسائلی که از سیره رسول ا... باید آموخت کیفیت استخدام وسیله است .انسان اولاً باید در اهداف خودش یعنی در هدفهای مسلمان باشد یعنی هدفش مقدس و عالی و الهی باشد ثانیاً باید در استخدام وسیله برای همان هدفها هم واقعاً مسلمان باشد برای هدف مقدس از هر وسیله ولو وسایل نامقدس استفاده نمی کرد بلکه از وسیله مقدس استفاده می کرد . مثالهایی را ذکر می کنیم تا مطلب روشن شود .
استفاده از وسیله نامشروع در تبلیغ دین
هدف هر چند تبلیغ برای دین باشد ولی از وسیله نامشروع نباید استفاده کرد مثل کسی که بانی مسجد می شود نباید برای ساخت آن به دروغ و چاپلوسی نسبت به دیگران بپردازد تا اینکه پول
بیشتری بگیرد .
جعل حدیث
کسانی بودند برای اینکه مردم را هدایت و راهنمایی کنند حدیثی از پیغمبر و امام جعل می کنند و غرضشان هدایت مردم است اگر چه هدف مقدس است ولی کاری ناپسند است و انبیاء هرگز در سیره و روش خودشان برای رسیدن به حق از باطل استفاده نمی کنند و برای رسیدن به حق هم از خود حق استفاده می کنند . و بدعت و نوآوری در دین جایز نیست و بدعت یعنی کسی بیاید چیزی را که جزء دین نیست به نام دین وارد دین کند به طوری که مردم خیال کنند این جزء دین است و عکسش هم هست چیزی را که جزء دین هست کاری کند که مردم خیال کنند این جزء دین نیست و حدیث است اگر کسی بدعتی در دین ایجاد می کند بر دیگران حرام است که با و دید و بازدید کنند .
ز استفاده نکردن از جهالت مردم به نفع دین و خود
از خواب غفلت مردم ، از جهالت و نادانی مردم به نفع دین استفاده نمی کرد حتی موقعی که فرزند پیغمبر وفات کرد ومصادف شد با خورشید گرفتگی و مردم خیال می کردند که به خطر حزنی که عارض پیغمبر اکرم شده است و این امر سبب شد که عقیده و ایمان مردن به پیغمبر اضافه شود ولی پیغمبر سکوت نکرد و آمد بالای منبر و صحبت کرد و خاطر مردم را راحت کرد و گفت اینکه خورشید گرفت به خاطر بچه من نبود و از سکوتش استفاده نکرد . پس در راه دعوت به حق وحقیقت و در راه عبور دادن مردم از بی ایمانی به ایمان از هر وسیله ای نمی شود استفاده کرد .
مسئله دوم مسئله ارزش تبلیغ و شرایط تبلیغ پیامبر است
یکی از آموزشهای لازم از سیره مقدس پیامبر اکرم به آموزش نحوه دعوت به حق ونحوه تبلیغ ورساندن پیام حق به مردم است . دعوت و ابلاغ پیام فرق دارد با پیام و ابلاغ پیامهای دیگر زیرا برداشت خود قرآن این است که این کار مهم و دشوار است مثلاً در مورد حضرت موسی وقتی که می گویند برو پیام خدا را به فرعون وفرعونیان ابلاغ کن احسان می کند بار بسیار سنگن و رسالت فوق العاده مشکلی به دوش او گذاشته است خدا ، لذا تقاضا می کند که پروردگارا به من شرح صدر بده یعنی ظرفیت روحی بسیار وسیع و تحمل فوق العاده زیاد بده و کار را بر او آسان کن و حتی از خداوند درخواست کمک می کند که برادرش هارون را کمک او قرار دهد . ولی خطاب قرآن به رسول اکرم در سوره مبارکه نشرح می فرماید که آیا ما به تو شرح صدر ندادیم و به تو ظرفیت فراوان دادیم و برعکس موسی که می گوید این بار سنگین را برای من سبک و آسان کن قرآن به پیغمبر می گوید که این بار سنگین را از دوش تو برداشتیم و این بار هم جزء بار دعوت و تبلیغ و مواجه شدن ، با مردم نیست و هدایت و راهنمایی مردم به سوی پروردگار است .
ودر آیه مزمل قرآن اشاره می کند ما عن قریب سخن سنگینی به تو القاء می کنیم و این بدین معنا که خود سخن که سبکی و سنگینی ندارد بلکه محتوای سخن و اجرای مدلول سخن است که ممکن است سخت و دشوار باشد درباره ارزش مسئله تبلیغ اینکه بعضی از مسائل بحق ارزش آن را درک کرده ایم و قهراً آن را در سطح خودش می شناسیم مثلا امر افتاء و فتواد دادن که لااقل 95% جامعه می شناسند که افتاء کاری است سنگین و درسطح بسیار بالا ، نه افرادی زود جرأت می کنند که چنین ادعایی کنندو نه اگر افراد خوش اشتهایی این ادعا را کردند جامعه زود می پذیرد . ولی مسئله دعوت مردم به سوی حق ، مسئله تبلیغ مردم ، مسئله ارشاد و هدایت مردم ، مسئله حرکت دادن مردم به سوی خدا که سخن سخن حرکت دادن است ( سطح آن شناخته نشده است ) . خیلی از مکتبها هستند که بشر را حرکت می دهند و خوب هم حرکت می دهند اما به سوی آخور به سوی منافعشان به سوی حقوقشان که بالاخره منافعشان در حقوقشان است ولی حرکت پیغمبرها به غیر از منافع حقوق دیگری هم است آن که انسان را از منزل نفس به سوی حق سوق می دهند . بشر را از خودی رهاندن و به حق رساندن یعنی بشر را از درون خودش علیه خودش برانگیختن نه تنها شمای مظلوم را علیه من ظالم بر می انگیزد من ظالم را هم احیاناً در خیلی موارد علیه خودم برانگیزد که توبه کنم و این حرکت دادن انسانها از خودی ، خودخواهی ، نفس پرستی و نفع پرستی به سوی حق پرستی و حقیقت پرستی کاری بسیار دشوار و سختی است .
س ابلاغ به عقل و فکر
ابلاغ دگر چه کار آسانی است مثل مأمور دادگستری که اخطاری را به اطلاع متهم می رساند ولی پیغمبران که بلاغ مبین دارند و وظیفه شان فقط این نیست که مطالب را به گوش مردم برسانند بالاتر از ابلاغ به حسن وچشم باید ابلاغ به عقل و فکر کنند تا مطلب آنچنان بیان کنند تا به عقل نفوذ کند و عقل چون دروازه خودش را بسته است و جزء با ابزار و مرکب برهان و استدلال به تعبیر قرآن
( حکمت ) پیامی در خودش نمی پذیرد و اینکه قرآن در سوره نحل ( 125 ) اولین چیزی که بیان
می کند حکمت است ، مردم را به راه پروردگارت بخوان ای داعی الله و می گوید ای پیغمبر ما تو را فرستادیم که نذیر باشی بیم دهنده و به این معنا باشی ، اعلام خطر کننده باشی و تورا فرستادیم که نویدبخش و نوید دهنده باشی چس می توان این نتیجه را گرفت که قرآن راهش را معین کرده و آن هم دعوت به خداست .دعوت به بزرگترین حقایق عالم است دعوت به چیزی است که عقلهای بشر را می شود به آن سو هدایت کرد و حرکت داد ، دعوت به چیزی که باید عقلها آن را بپذیرند با چه با دلیل و برهان و حکمت و سخن منطق ، و اینکه قرآن می گوید ، با بلاغ مبین ، آشکار و آشکار کننده آن دعوت کننده ای آن داعی آن مبلغی در هدف خودش به نتیجه می رسد که بلاغش مبین باشد بیانش در عین اینکه در اوج حقایق است ساده باشد و روشن باشد عموم فهم باشد . مردم حرفش را بفهمند و درک کنند .
ز نصح و خلوص سخن پیامبر
نصح یعنی خیرخواهی به معنی سخنی که از روی خلوص باشد یعنی از کمال خیرخواهی طرف و از سوز دل برخاسته باشد . و آن کس می تواند داعی الی الله و مبلغ پیام خدا باشد که سخنش نصح باشد یعنی هیچ انگیزه ای جز خیر و مصلحت مردم نداشته باشد و سخنش از سوز دل برخیزد .
سخن کز جان برون آید نشیند لاجرم بر دل
و سخنی که فقط از زبان بیرون بیاید و دل از آن بی خبر باشد از گوشهای مردم تجاوز
نمی کند . این است که پیغمبر از خداوند می خواهد که بتواند در نهایت خلوص پیام خدا را به مردم عرضه بدارد .
ص : پرهیز از تکلف :
شرط دیگر تبلیغ دین پرهیز از تکلف است و تکلف یعنی به خود بستن ، خود را به مشقت انداختن مثل چیزی را که اعتقاد ندارد و می خواهد اعتقادش را در دل مردم وارد کند که دروی بالاتر از این نیست و معنی دیگر آن که ابن مسعود و و مفسرین گفته اند « قول به غیر علم » است یعنی غیر از پیغمبر و امام هر کس دیگر را شما در دنیا پیدا کنید و بخواهید همه مسائل را از او سوال کنید قهراً
نمی داند ولی این پیغمبر و علی بودند که می فرمود « سلونی قبل ان تفقدونی » بپرسید از من قبل از آنکه مرا نیابید .
ح : روش های استفاده نکردن تبشیر و انذار و تنفیر درروش تبلیغ
یکی از این روشها ، تبشیر یعنی مژده دادن و انذار یعنی ترساندن ( اعلام خطر کردن ) و تنفیر یعنی عمل فراردادن است .تبشیر را قائد هم گویند یعنی جلوکش ، کسی که مهار اسب یا شتری را می گیرد از جلو می رود و حیوان پشت سرش او را می گویند قائد و انزار حکم حکم سائق گویند یعنی کسی از پشت سر ، حیوان را می راند . بنابراین تبشیر حکم قائد را دارد و انزار حکم سائق را دارد و هر دوی اینها یک عمل انجام می دهند و برای مبشر هر دو ضرروی است یعنی تبشیر و انذار هیچ کدام به تنهایی کافی نیست . تبشیر شرط لازم است ولی شرط کافی نست و انذار شرط لازم است ولی شرط کافی نیست و در دعوت ، این هر دو رکن باید توأم باشد و تنفیر هم مثل اینکه انسانی حیوانی را
می کشد و بعد می خواهد او را پشت سرخودش حرکت بدهد و نوعی ( های وهو ) هم می کند که یک مرتبه حیوان محکم سرش را به عقب می کشد و افسارش را پاره می کند وفرار می کند این را
می گویند تنفیر ، در روح انسان گاهی بعضی از دعوتها نه تنها سوق دادن و قائدیت نیست بلکه تنفیر است یعنی نفرت ایجاد کردن و فرار دادن است و این اصلی است روانی ، روح و روان انسان این طور است و پیغمبر به معاذبن جبل که برای تبلیغ به یمن فرستاد توصیه کرد کاری نکن که مردم را از اسلام فرار بدهی و متنفر کنی و مطلب را طوری تقریر نکن که عکسل العمل روحی مردم فرار از اسلام باشد . زیرا که روح انسان فوق العاده لطیف است و زود عکس العمل نشان می دهد اگر انسان در یک کاری به روح خود فشار بیاورد تا چه رسد به روح دیگران ، عکس العملی که روح انسان ایجاد می کند گریز و فرار است . و پیغمبر اکرم توصیه می کرد که عبادت را آن قدر انجام دهید که روحتان نشاط عبادت دارد و عبادت را با میل و رغبت انجام بدهید .
و پیغمبر به جابر می گوید ای جابر دین اسلام دین با متانتی است ، با خودت با مدارا رفتار کن . بعد می فرماید چه تشبیه عالیی جابر ؛ آن آدمهایی که خیال می کنند با فشار آوردن بر روی خود و سخت گیری برخود زودتر به مقصد می رسند اشتباه می کنند و اصلاً به مقصد نمی رسند زیرا روحش مثل مرکبی می شود که زخم برداشته باشد و از راه می ماند و دیگر قدم از قدم بر نمی دارد نسبت به مردم هم همین طور است .
خیلی از چیزهاست که اثر تنفیر دارد موجب می شود که مردم از اسلام متنفر بشوند مثل نظافت که سنت و مستحب موکد است و پیغمبر ما نظیف ترین مردم زمان خودش بود ویکی دیگر از چیزهایی که از پیغمبر هیچ وقت جدا نمی شد . استعمال عطر و بوی خوش بود ودر پیغمبر صفتی نبود که موجب تنفر مردم بشود و لو نقص جسمی .
ص خشیت الهی در پیغمبر
آنان که رسالات الهی را تبلیغ می کنند دو شرط در آنها وجود دارد یکی اینکه خودشان از خدا می ترسند و دیگر اینکه از غیر خدا نمی ترسند . و بنابراین خوف خدا و خشیت الهی در قلبشان جا گرفته است و قرآن هم در سوره فاطر ( 28 ) درباره مبلغ اولین شرطی که ذکر می کند خشیت ا... است که از خدا بینه و بین الله بترسد . یعنی آنچنان هیبت و عظمت الهی در قلبش ورود دارد که تا تصور یک گناه در قلبش پیدا می شود این خشیت گناه را عقب می زند و از غیر خدا از احدی نمی ترسد البته خشیت آن حالتی است که ترس بر انسان مسلط می شود و انسان جرأت را از دست می دهد یعنی شجاعت نداشتن و شهامت نداشتن در مقابل پروردگار ولی در مقابل غیر خدا جرأت محض است و یک ذره خود را نمی بازد و پیغمبر اکرم از این سیره یعنی مسئله جرأت برخوردار بود یعنی خود رانباخت و استقامت داشت و مثل کوه ایستاد حتی در اوایل اسلام و البته با خوف فرق دارد خوف یعنی نگران عاقبت و آینده بودن ، فکر و تدبیر برای آینده و عاقبت یک کار کردن است .
ف تذکر
در سوره ذاریات ( 55 ) و غاشیه 21 تا 24 دو مطلب ذکر شده یکی تفکر و دیگر تذکر است تفکر یعنی کشف چیزی که نمی دانیم . اندیشیدن برای بدست آوردن آنچه که نمی دانیم و قرآن دعوت به تفکر می کند و تذکر یعنی یادآوری ، تذکار یعنی به یادآوردن ، خیلی مسائل در فطرت انسان و حتی گاهی در تعلیم انسان وجود دارد ولی انسان از آنها غافل است و احتیاج به تنبیه و بیداری دارد . احتیاج به تذکر و یادآوری دارد و به پیغمبری می فرماید ای پیغمبر تو خیال نکن که فقط با جاعل روبرو هستی با غافل هم روبرو هستی جاهل را به تفکر وادار و غافل را به تذکر و مردم بیش از آن اندازه که جاهل باشند غافل و خوابند و خوابها را بیدرا کن و غافل ها را متنبه و احساسهای خفته را بیدار کن لذا می گویند اسلام دین جبر نیست و در ایمان جبر وجود ندارد . چون ایمان اعتقاد است گرایش است ، علاقه است اعتفاد را که با زورد نمی شود ایجاد کرد و علاقه و مهر و محبت را که به زور نمی شود ایجاد کرد .
اسلام دین با گذشت و آسان
پیغمبر اکرم می فرماید خدا مرا به شریعت ودینی مبعوث کرده است که با سماحت
( با گذشت ) و آسان است .
دین اسلام سماحت دارد . به یک انسان می گویند سماحت یعنی انسان با گذشت ولی دین با گذشت است یعنی چه ؟ بله دین با گذشت است ولی اصولی دارد مثلاً دین به شما می گوید وضو بگیر وضوبگیر ولی اگر زخم و یا بیماری در بدن تو هست و خوف وضو داری نمی گوید نه به یقین تیمم کن و وضو نگیر این معنی اش سماحت دین است یعنی یک دنده لجوج و بی گذشت نیست یا مثلاً در مسافرت نماز را شکسته بخوان یا زمان مقرب یعنی زن حامله ای که نزدیک وضع حمل است لزومی بر روزه واجب بر او نیست .
سیره نبوی و گسترش سریع اسلام
در اسلام خصوصیتی از نظر گسترش است که در مسیحیت وحتی دینهای دیگر نیست بلکه اسلام فوق العاده سریع پیشروی کرد چه در سرزمین عربستان و چه در خارج عربستان چه آسیا و آفریقا و جاهای دیگر و اینکه چرا اسلام سریع پیشروی کرد واینکه احدی به پایه پیامبر اسلام نمی رسد شاعر معروف فرانسوی لامارتین گفته سه شرط دارد :
1- فقدان وسایل مادی ، مردی ظهور می کند و دعوتی می کند در حالی که هیچ قدرتی و نیرویی ندارد و حتی نزدیکترین افرادش و خاندانش با او به دشمنی بر می خیزند .2- سرعت پیشرفت یا عامل زمان 3 – بزرگی هدف .
حتی مسیحیت که نسبت به دینهای دیگر نفوذ بیشتری دارد و پیشرفت کرده بعد از چند صد سال که از عروج مسیح گذشت به اتفاق افتاد ولی اسلام به علت خوی و خلق و رفتار و طرز دعوت و تبلیغ پیغمبر دیگر معجزه پیغمبر مخصوصاً زیبایی قرآن و عمق و شورانگیزی و جاذبه قرآن عاملی شد برای نفوذ و توسعه سریع اسلام که حتی بعد از وفات پیغمبر هم ادامه داشت و خدا به پیغمبرش خطاب می کند ای پیامبر گرامی به موجب رحمت الهی به تو ، در پرتو لطف خدا تو نسبت به مسلمین اخلاق لین ونرم و بسیار ملایم داری نرمش داری و روحیه تو روحیه ای است که با مسلمین همیشه در حال ملایمت و حلم وبردباری و حسن خلق و حسن رفتار و تحمل و عفو و امثال اینها هستی و اگر این خلق و خوی تو نبود مسلمین از دور تو پراکنده می شدند یعنی این اخلاق تو خود عاملی است برای جذب مسلمین و باید گفت که پیغمبر در مسائل فردی و شخصی نرم و ملایم بود نه در مسائل اصولی و کلی که در آنجا پیغمبر صددر صد 100% صلابت داشت و انعطاف ناپذیر بود . خلاصه مطلب اینکه پیامبر با خصلتهای متمایز فراوان و روشهایی که به کار گرفت باعث شد که اولاًً دین اسلام سریع گسترش پیدا کرد و همه علاقه مند به آن شدند و ثانیاً فطرت انسان به سوی توحید گرایش پیدا کرد .