9 آبان 1396, 10:4
چکیده: روشنفکرى داراى سه خصلت پرسشگرى ، درگیرى و مصلحتاندیشى است و روشنفکر به طور همزمان هم پاسدار سنت و هم پیشتاز تحول است. ازاینرو، روشنفکر از مصادیق پارادوکس (تناقضنما) به حساب مىآید. از بررسى آثار و اندیشههاى مرتضى مطهرى چنین به دست مىآید که او یکى از مصادیق روشنفکر در جامعه معاصر ایران است.
آیا به راستى روشنفکرى چیست و روشنفکر کیست. هر پرسشگر، هر تحصیلکرده و یا هر دگراندیشى را نمىتوان در زمره روشنفکران قلمداد کرد. روشنفکرى به عنوان یک عمل اجتماعى وظیفهاى خطیر، اقدامى پیچیده و نه نو، کارویژهاى پرمخاطره و دستاوردى با پىآمدهاى عمیق و دگرگونساز است. اولاً، وظیفهاى خطیر است؛ زیرا تنها بر یک گروه و یا دسته خاص تأثیرگزار نیست؛ بلکه بر کلیت هویتى و جهتگیرى جامعه تأثیر مىگذارد. ثانیا، اقدامى پیچیده است؛ زیرا چندبعدى است: هم به حوزه نظر کار دارد و هم به حوزه عمل دلالت مىکند؛ هم به مقولات معیشتى و ناسوتى، مانند سیاست و اقتصاد توجه دارد و هم به مقولات سعادت ابدى و لاهوتى، مانند فرهنگ، سنت، اخلاق و دین عنایت مىکند. ثالثا، کارویژهاى پرمخاطره است؛ زیرا به هر جنبه از زندگى مدنى که توجه کند، به احتمال زیاد به دلیل گوهر پرسشگرانه آن به قباى گروهى برمىخورد و گاه پرسش کننده را به دردسر مىاندازد. همه روشنفکران داراى یک خصیصه مهم هستند و آن مسئله پرسشگرى است. بنابراین، اولین و مهمترین عنصر در تعریف مفهوم روشنفکرى پرسشگرى است. اما منظور از پرسشگرى چیست. وقتى آدمى با پرسش از چیستىها آغاز مىکند، اولین قدم را در جهت خروج از زمره حیوانات برمىدارد و روند خودآگاهى را در پیش مىگیرد که نتیجه آن انسان شدن است. البته، پرسشگرى متعهدانه با سخنان بهانهجویانه فاصله بسیار دارد. پرسشگر بودن به معناى سست اصولى و یا بىاصولى نیست؛ درحالىکه بهانهجویى، در موارد بسیارى، فرصتطلبى و نان به نرخ روز خوردن است. در جوامعى که از نظر تولید تمدنى، زنده و پویا هستند، سنت روشنفکرى زنده است؛ حرفه روشنفکرى استمرار دارد و عملى با ارزش تلقى مىشود؛ وجدان اجتماع بیدار است و تشکیک و انتقادجویى از روند سازندگى است. از آنجا که این عمل با طرح پرسشهایى عمیق و گاه هستىشناسانه روى مىدهد، روشنفکرى به حوزه نظرى، یعنى به مقولات «چرایى» و «چیستى» توجه دارد و ذهن او کمتر به «چگونگى» مىپردازد. در واقع این عمل آخر، یعنى تمرکز بر «چگونگى»، در زمره کارویژه و وظیفه قشر فنآور و اربابان صناعت است. آنها هستند که وضع موجود را مىپذیرند و در پى آن هستند که نحوه کارکرد ساختار جامعه را بدانند؛ به کارآمدى آن کمک کنند و حتى آن را به دیگران نیز تعلیم دهند؛ درحالىکه روشنفکرى چون از گوهر مقولات مىپرسد، در ظاهر وضع موجود را به چالش مىکشد، و در واقع سرنخهایى به سوى حقایق ارائه مىکند. تا آنجا که روشنفکرى عملى است که دغدغه چرایى و چیستى دارد، در واقع به حوزه فلسفه تعلق دارد و بنابراین، روشنفکرى را مىتوان در زمره فعالیتهاى زندگى فلسفى قرار داد. اما جالب این است که همه روشنفکران را مىتوان فیلسوف قلمداد کرد؛ ولى همه فلاسفه روشنفکر نیستند. در بسیارى موارد، زندگى فلسفى در عرصه جدال و کشمکش باقى مىماند؛ درحالىکه روشنفکرى مقولهاى انتزاعى، خیالاندیشى و یا محالاندیشى نیست؛ بلکه انضمامى است و با حوزه عمل ارتباط مستقیم دارد. اصحاب روشنفکرى نیز مانند فلاسفه، حقیقت را مىستایند؛ اما قدرى جلوتر رفته و در پىآنند که معناى حقیقت را در عرصه عمل جستوجو کنند و حتى تحقق بخشند. البته این عبارت آخر ممکن است این تصور را ایجاد کند که روشنفکرى عملى سیاسى است. اگر مراد از سیاست، داشتن دغدغه منافع عام و خیر عموم باشد، در آن صورت روشنفکرى با سیاست عجین است؛ ولى اگر مراد از سیاست، دغدغه قدرتداشتن است، در آن صورت راه اربابان روشنفکرى از راه اربابان سیاست جدا مىشود. بدین ترتیب، ویژگى دوم روشنفکرى، آمیختگى آن با عقل عملى است و لذا روشنفکرى را باید به مقولهاى که با پرسشگرى و درگیرى سروکار دارد تعبیر کرد. در عین حال، ویژگىهاى مقوله روشنفکرى به اینجا ختم نمىشود. هرگونه پرسشگرى و هر نوع درگیرى به ناچار در زمان و مکان خاص رخ مىدهد و لذا دو پرسش عمده دیگر، روشنفکرى را جهت مىدهد: اول اینکه آیا پرسشگرى و درگیرى در زمانى که اعمال مىشود، اقدامى بهنگام و بِروز بوده است و دوم اینکه آیا در متن فرهنگى و در چارچوب ارزشى غالب محقق شده است. اگر عمل پرسشگرى و درگیرى بیش از حد به گذشته ذهن مربوط باشد، اقدامى متحجر، ارتجاعى، نابهنگام و گذشتهگراست و اگر بیش از حد به آینده ذهن ربط داشته باشد، یک پرسشگرى خیالى و محالاندیشى است. روشنفکر میان گذشته و حال قرار دارد؛ یعنى باید به گذشته واقف و به آینده حساس باشد. توجه کردن به سبک و سنگین کردن زمان و مکان را در اصطلاح و در سپهر اندیشه اجتماعى، مصلحتبینى مىخوانند. توجه به مکان در مصلحتبینى به معنى توجه کردن به ارزشهاى جامعهاى است که در آن حیات روشنفکرانه محقق شود. ارزشهاى شناخته شده در جامعه، از یک سو عبارتاند از علایق و دلبستگىها به گذشته و یا میراث و سنت، و از سوى دیگر شامل امیدها و آرمانها براى تحولات آینده است. به زبان دیگر، مىتوان ادعا کرد که مصلحتبینى همانا در چهارراه «گذشته و آینده» و «سنتطلبى و تحولخواهى» قرار گرفتن است. اگر یک روشنفکر فرضى به ارزشها، سنت، میراث، فرهنگ و مکانى که در آنجا اندیشه و عمل مىکند پاىبند نباشد، اقدامش سطحى و بىریشه خواهد بود. از طرفى، اگر روشنفکرى به آینده و تحولخواهى بىتوجه باشد، در جهت حفظ وضع موجود بیهوده تلاش مىکند؛ از افقى برخوردار نیست و صرفا میراثخوار است و باز هم کنار زده مىشود. بدین ترتیب، خصیصه سوم روشنفکرى همانا مصلحتبینى است و مىتوان آنرا به اندیشه و عملى پرسشگر، درگیر و مصلحتاندیش تعریف کرد.
روشنفکر، خواه لاهوتى (دینى) و خواه ناسوتى (سکولار)، موجودى نامطلع و کودن نیست. او مىداند در جامعهاش چه مىگذرد و از طرفى حد و حدودشناس هم هست و چون مىداند که پاسدارى از حد و حدود براى دوام و بقا ضرورت دارد، نه مىتواند به زمان حساس نباشد و نه قادر است نظام ارزشى محیط را نادیده بگیرد؛ نه مىتواند به طور جزمى به گذشته بچسبد و نه آینده موهومى را صیقل بزند. در صورت اول، مرتجع، متحجر و خشکمغز است و در صورت دوم، خیالباف، اوهاماندیش و پندارگرا. وظیفه اوست که با فطانت، ذکاوت و هوشمندى، شکاف میان گذشته و آینده و سنت و تحول را پر کند. باید متوجه باشیم که هر شکافى به تدریج به انقطاع و نابهنگامى فرهنگى منجر مىشود و آن نیز به نوبه خود، ازخودبیگانگىهاى جامعهسوز و انسجامبرانداز در پى خواهد داشت. بهبود چنین نابسامانىهاى بزرگى، هزینه سنگینى در بردارد. پارادوکس همین است که روشنفکر واقعى به طور همزمان هم پاسدار سنت و هم پیشتاز تحول است.
آیا مرتضى مطهرى روشنفکرى را به گونهاى که اینجا ارائه شد مىفهمید و دلایل آن را فراراه خود قرار داده بود. اولین و مهمترین خصیصه روشنفکرى، پرسشگرى و آن هم از نوع فلسفى آن است. مطهرى مصداق هر دو بود. او پرسش از مقولات اساسى و شناختشناسانه را دوست مىداشت و این خصلت پسندیده را در دوران تحصیل تقویت کرد و تعالى بخشید. مصداق دیگر روشنفکرى را درگیرى واقعگرایانه با مسائل عملى و پرسشهاى مشکل دنیایى و حتى روزمره دانستیم. به نظر مىرسد که مطهرى هم خود را در جهان واقع و درگیر با مقولات ملموس زیست مىکرد و هم خود را نسبت به این جهان، فاعل مىدانست. عنوان کتابهاى متعددى که از وى به جا مانده است، این درگیرى با مقولات روزمره را به وضوح نشان مىدهد. به این ترتیب، مطهرى با شاخص دوم، یعنى درگیرى نیز آشناست.
منظور از اینکه یکى از خصوصیات روشنفکران، بهنگام بودن آن است و اینکه بهنگامى در دو وجه زمانى و مکانى معنى دارد این است که فرد روشنفکر مىبایست هم به تأثیر زمان واقف باشد و هم نسبت به ارزشها و ویژگىهاى محلى یک مکان خاص اشراف داشته باشد. این توجه همراه با قدرشناسى نسبت به زمان و مکان بود که مطهرى را به روشنفکرى مصلحتبین و مسئول تبدیل نمود.
آیا مطهرى پاسدارى سنت و پیشتازى تحول را به طور همزمان انجام مىداد. در جواب آن مىتوان گفت که وى این وظیفه را خوب مىشناخت و به آن عمل مىکرد و کتاب مهم، تأثیرگذار و پرخواننده او با عنوان خدمات متقابل اسلام و ایران، بهترین مصداق پاسدارى از سنت است. در واقع آشتى دادن ایرانیان با دو روى سکه هویتشان، بهترین سپر دفاعى در قبال حملات وارداتى را فراهم آورد؛ دو جناح افراطى و پوزشگر غربگرا و سنتگرا را خلع سلاح نمود و نسل جوان دانشگاهى ایرانىِ زمان خویش را با میراثشان آشتى داد و آشنا نمود. در خصوص «پیشتازى تحول در اندیشه مطهرى» مىتوان به جنبههاى متعددى از نوشتهها و آثار وى اشاره کرد و از آن جمله مقوله بحثبرانگیز زمان خود، یعنى حجاب است. او در قبال تندروىهاى تجددگرایانه دوران پهلوى با طرح تازهاى از مقوله حجاب، روزآمدى جالبى از آن ارائه مىکند. در عین حال، سنت گرایانى هم بودند که، به همان اندازه افراطى، راهحل روز ایران را پشت کردن به هر قدمى در راه تجدد مىدانستند. مطهرى در کتاب مسئله حجاب، قرائتى از آزادىخواهى زنان ارائه مىکند که هم با تدبیر تجددگرایانه اربابان سیاست روز سازگارى نداشت و هم با نگرش بسیارى از سنتگرایان در تضاد بود.
نکتهاى که به گمان من قابل توجه و مهم است تمایزى است که او میان سه مقوله برهنگى، مستورى و محجوبى مىگذارد. شک نیست که برهنگى، نقض غرض است و اصولاً بازى حد و مرز را زیر پا مىگذارد. اما تأکید صرف بر پوشش نیز گاه خلط مبحث مىکند؛ زیرا پوشش یکى از ابزارهاى کمک به محجوب بودن است و نباید جانشین اصل فلسفى آن تلقى شود. به زعم وى، طرفداران الگوى برهنگى و یا طرفداران الگوى مستورى، هر دو فلسفه حجاب را به درستى نفهمیدهاند. به زعم او، حجاب یک اصل تمدنى است.
مقاله حاضر از دو بخش تشکیل یافته است: نخست، ارائه تعریفى متعادل و معقول از مفهوم روشنفکرى و دوم، بازشناخت شخصیت روشنفکرانه شهید مطهرى. آنچه این نوشتار را متمایز مىکند این است که از منظرى بیرونى و به شیوهاى غیرجانبدارانه به رشته تحریر درآمده است. در اهمیت این دو محور، دو نکته را یادآور مىشویم:
1. در سالهاى اخیر غالبا تنها بر یکى از ابعاد روشنفکرى تأکید شده است و روشنفکر را با عنصر نوخواهى، سنتشکنى و نفى گذشته معرفى کردهاند و بسیارى بر این باور شدهاند که مقوله روشنفکرى با دینخواهى و پاسداشت از سنت منافات دارد. اما نویسنده با نگاهى دقیقتر و به دور از احساسات سیاسى حاکم بر سالهاى اخیر، به درستى بر همپایى و همزمانى سنت و نوخواهى و لزوم استمرار و پایایى سنت و هویت در فرآیند تحولات فرهنگى و اجتماعى اشاره مىکند و تلاش نموده است تا مقوله روشنفکرى را در یک ساحت واقعى و عینى به تصویر کشد. البته روشن است که جناب رجائى با انگاره و اعتقاد خویش به تعریف تجدد و سنت مىپردازد و با حفظ ارزش این دو مقوله، دیدگاه خویش را دنبال مىکند. اما این نکته سبب نمىشود که با تلقىهاى دیگرى از سنت و تجدد نیز بتوان با ایشان در تعریف و رسالت روشنفکرى به تفاهم و توافق نسبى رسید. به هر حال، تعریف و رهیافت ارائه شده در این نوشتار مىتواند یکى از پیشنهادهاى مناسب براى بحث و گفتوگو پیرامون رسالت روشنفکرى در جامعه معاصر ایران باشد. رسیدن به یک تفاهم نسبى در این مقوله مىتواند ظرفیتهاى نخبگان جامعه ما را به یکدیگر نزدیک سازد و طبقه نخبگان ایران را در این دوران حساس در انجام رسالت تاریخى خویش یارى رساند.
2. بخش دوم مقاله نیز از همین جهت خالى از لطف نیست. هرچند به نظر مىرسد که مطالب این بخش چندان تازه نیست، اما در شناخت مرز رسالت روشنفکر در میانه تدین و تجدد تا اندازهاى راهگشاست. بىگمان مطهرى یکى از تجربههاى زیباى فرهنگ اسلامى در جمع میان واقعیت با آرمان یا پویایى و توسعه با حقایق و ارزشهاى بنیادین است و فرهنگ رجائى از نگاه خویش بر این نکته تأکید کرده است. روش اندیشهورزى و دغدغه گرهگشایى را باید از آن شهید فرزانه و امثال او آموخت و البته به همان سطح و ساحت هم نباید اکتفا کرد. شناخت این اصل در شرایط کنونى جامعه ایران، بیش از پیش اهمیت دارد و تأخیر در این امر به تأخیر در افزایش سطح فرهنگى ما خواهد افزود.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان