ملاصدرا
متوفاى 1050 ق.
عنوان مقاله: خورشید اندیشه
نویسنده: محمود لطیفى
سخن از پرفروغ ترین خورشید معرفت و حکمت است که عقلها را به شگفت آورد و اندیشه تحقیق را در شکوه تفکر متحیر ساخت و بلنداى همتش سروهاى سرفراز را سرآمد و چینش زیباى کلامش عقده ها از عقاید برداشت. صراحت در بیان و مرامش دلق رنگ و ریا از چهره ها برگرفت و چماقهاى توهم و تهمت با سندان پولادین اراده و استقامتش در هم شکست.
بزرگمرد حکمت برین و تک سوار افقهاى بیکران یقین، صدرنشین مسند عرفان و آموزگار نخستین حکمت متعالیه که نامش فروغ بخش حلقه حکیمان است و یادش چشم اندازى از "خاک" تا"خدا" و همراهى با مرامش زورقى از نبوغ مى خواهد تا با قطب نماى وحى و بادبان اراده و ناخدایى قلبى پر از عشق در یم هستى گام نهد و سفرهاى چهارگانه از مبدا تا معاد را یکى پس از دیگرى در نوردد و کلیدهاى زمردین غیب و شهود را در فرازین قله حکمت به چنگ آرد.
طلوع خورشید
بنا به نقلى در ظهر روز نهم جمادى الاولى سال 980 ق([1])مژده تولد فرزندى را به میرزا ابراهیم بن یحیى قوامى شیرازى دادند و او که سالهاى دراز انتظار چنین روزى را داشت و بارها نذر و نیاز کرده بود از فرط خوشحالى سراسیمه خود را به منزل رسانید و بر طبق عهدى که نموده بود نام مبارک «محمد» را براى فرزندش برگزید و تا زمانى که خود زنده بود روزانه یک سکه به شکرانه این لطف الهى در راه خدا انفاق مى نمود.
میرزا ابراهیم از کارگزاران ولایت فارس یا بازرگانى سرشناس و امین در بازار بود. وى با انتخاب معلمان و اساتید خوب و مجرب در تربیت یگانه فرزندش کوشید و در آموزش علوم متعارف زمان کوتاهى نکرد تا آنکه در 16 سالگى او را به کار تجارت به بصره فرستاد و محمد در مدت سه ماهى که آنجا بود به زیارت عتبات نیز مشرف شد و با شنیدن خبر مرگ پدر به شیراز برگشت و مدتى مشغول رسیدگى به امور داراییهاى پدر شد اما در همه این مدت دل در گرو تحصیل داشت تا سرانجام با سپردن مغازه و املاک پدر به دایى خود که مردى درستکار بود براى ادامه تحصیل راهى اصفهان شد.([2])
همان گونه که روال عادى حوزه هاى علمیه آن زمان بوده است به احتمال قوى صدرا علاوه بر فقه و اصول و دیگر علوم اسلامى متعارف، علوم دیگرى چون ریاضیات و نجوم و طب و هیئت و... بخصوص منطق و فلسفه را در شیراز آغاز نموده و به مرحله اى رسانده که مجبور شده است براى تکمیل رشته هاى مورد علاقه خود به مسافرت و حضور در محضر اساتید مشهور نواحى دیگر اقدام نماید.
آغاز سفر
کسانى که به زندگى صدرالمتألهین پرداخته اند مقصد او را از شیراز به اصفهان نوشته اند اما به احتمال زیاد باید با ورود شاه عباس به شیراز در سال 998 که قاعدتاً شیخ بهایى نیز همراه او بوده است صدرالمتألهین جوان با شیخ بهایى آشنا شده و بهمراه آنان یا مدتى پس از آنان به پایتخت که در آن تاریخ قزوین بوده، آمده باشد. در این مورد نسخه دست نویس ملاصدرا از روى نسخه اصلى کتاب حدیقه هلالیه شیخ بهایى که شرح دعاى چهل و سوم صحیفه سجادیه است راهگشاست. زیرا در پایان نسخه و پس از اتمام کتاب نوشته است : «عبده الراجى صدرالدین محمد شیرازى محروسه قزوین شهر ذى الحجه سنة الف و خمس من الهجره النبویه.» معلوم مى شود که ملاصدرا در تاریخ 1005 و شاید قبل از آن در قزوین مشغول تحصیل بوده و تا حدى با استادش آشنایى داشته که از روى کتابهاى او نسخه بردارى مى نموده است. بنابراین مى توان گفت یک سال پس از این تاریخ و با انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان صدرالمتألهین نیز راهى اصفهان شده باشد.
اساتید ملاصدرا
در عصر صدرالمتألهین اصفهان - و پس از آن قزوین - پایتخت و مرکز علمى ایران بود و اکثر اساتید بزرگ در این شهرها اقامت داشتند و جاذبه ویژه اى براى دانش دوستان داشت.
صدرالمتألهین ابتدا در محضر درس شیخ الاسلام شهر بهاءالحق والدین محمد بن عبد الصمد عاملى - معروف به شیخ بهائى - که در علوم نقلى مورد اعتماد و دانشمند زمان وبرناى عصر خویش بود حاضر شد و سنگ بناى شخصیت علمى و اخلاقى ملاصدرا توسط این دانشمند جهاندیده کم نظیر و علامه رهرو ذیفنون عصر بنا نهاده شد و تکمیل این بناى معنوى را استاد دیگرش دانشمند سترگ و استاد علوم دینى والهى و معارف حقیقى و اصول یقینى سید بزرگوار و پاک نهاد حکیم الهى و فقیه ربانى امیر محمد باقر بن شمس الدین مشهور به - میر داماد - عهده دار گشت. این نوجوان خوش استعداد و پر شور حدیث و درایه و رجال و فقه و اصول را از شیخ بهائى و فلسفه و کلام و عرفان و دیگر علوم ذوقى را از محضر میر داماد آموخت و علوم طبیعى و ریاضى و نجوم و هیئت را نیز از محضر این دو استاد و احتمالاً نزد حکیم ابوالقاسم میر فندرسکى عارف زاهد و ریاضى دان بنام عصر فراگرفت.
مراحل سیر و سلوک
صدرالدین محمد بتدریج در علوم متعارف زمان و بویژه در فلسفه اشراق و مکتب مشاء و کلام و عرفان و تفسیر قرآن مهارت یافت. روشهاى گذشتگان را دقیقاً بررسى نمود و موارد ضعف آنها را باز شناخت و مسائل مبهم مکاتب را بخوبى دانست. او اگرچه از مکتب اشراق بهره ها برد ولى هرگز تسلیم عقاید آنان نشد و گرچه شاگرد مکتب مشّاء گردید لیکن هرگز مقید به این روش نشد.
علامه محمد رضا مظفر این بخش از زندگى صدرالمتألهین را اولین دوره زندگانى فکرى و سلوک روحانى او مى شمرد که در درس و بحث و تتبع آثار فلاسفه و سیر در افکار فلسفى و کلامى سپرى نموده و نشانى از ذوق عرفانى و ابتکارات فلسفى در او مشهود نبوده است. صدرالمتألهین خود در مقدمه اسفار مى گوید: «من تمام نیرو و توان خود را در گذشته و از آغاز دوره جوانى صرف در فلسفه الهى نمودم تا حدى که به قدر امکان به آن دسترسى یافتم و در اثر سعى زیاد بخش شایان توجهى از آن نصیبم شد و در آن وادى به آثار حکیمان قبل از اسلام و پس از آن زیاد مراجعه کردم و از نتایج اندیشه هاى آنان بهره ها بردم و از ابتکارات فکرى و اسرار نهفته آنان سود فراوان یافتم و چکیده کتب و رسائل فلسفى یونان و دیگر معلمان بزرگ را به خاطر سپرده، از هر بابى چکیده آن را اختیار نمودم ... و در این مدت صدفهاى پر از مروارید گرانبهاى حکمت و معرفت را از دریاى حکمت به چنگ آوردم.»([3])
البته در آخر همین مقدمه و در مقدمه تفسیر سوره واقعه این دوره یا حداقل بخشى از آن را براى خود نوعى وقفه مى شمرد، نه سیر، و غفلت محسوب مى نماید نه ذکر و فکر. و آن را از باب حسنات الابرار سیئات المقربین جزء ضایعات عمر خود مى داند و مى گوید: «من به دلیل اینکه مقدارى از عمر خود را در بررسى آثار فیلسوف نمایان و جدل و مناظره اهل کلام و دقتهاى علمى و تواناییهاى منطقى و شیوه هاى بیانى آنان ضایع نموده و بر باد دادم همواره به درگاه خدا استغفار مى نمایم. زیرا که در آخر کار و در اثر تابش نور ایمان و تأیید و دستگیرى خداى منّان بر من روشن شد که پاى استدلالیان چوبین و قیاسهاى منطقى آنان عقیم و راه آنان در معرفت حق غیر مستقیم است.([4]) آنگاه چشم باز نمودم و به حال خود نگریستم و دیدم گرچه در شناخت ذات بارى تعالى و تنزیه او از صفات ضعف و نقص و حدوث و نیز در معرفت به معاد و حشر روح انسانى به اندوخته هایى دست یافتم اما از معرفت حقیقى و شهود حق که جز با ذوق الهى و دریافت قلبى حاصل نمى شود دستم خالى است.»([5])
فرزانه اندیشمند حضرت آیت الله جوادى آملى پس از این دوره چهار دوره دیگر را در زندگى مؤسس حکمت متعالیه تصویر مى نماید و این مجموعه را مراحل تحول روحى و جوهرى او مى شمارد([6]) که اگر آن دوره اول را مقدمه سفر اول سالکان عارف به شمار آریم دقیقاً سیر زندگانى عقلى حکیم شیراز با مراحل چهارگانه سلوک و اسفار اربعه عارفان منطبق خواهد بود.
آواره کوى دوست
ملاصدرا از دانشمندان کم نظیرى بود که از همراهى با صاحبان قدرت و زندگى با اهل دنیا و دنیاپرستان و تعریف و تمجید شاهان صفوى بیزار بود و عظمت روحى که در او وجود داشت به او اجازه سرفرود آوردن در برابر مقامات پست دنیایى را نمى داد. والبته دنیا طلبان نیز چنین مزاحمى را نمى توانستند تحمل کنند و او را از حسادت و توهین و تهمت خود در امان نمى گذاشتند. صدرالمتألهین پس از طى مراحل علمى در اصفهان و احتمالاً آغاز حسادتها و مخالفتها به زادگاه خود بازمى گردد تا شاید در حمایت خانواده و خویشان خود بتواند در امان باشد.
تاریخ بازگشت صدرالمتألهین به شیراز همچون کوچ قبلى و بعدى او از این شهر معلوم نیست. همچنانکه از مدت اقامت و فعالیتهاى علمى و اجتماعى او در این مرحله اطلاعى نداریم و احتمالاً در همین سالها که باید بین سالهاى 1010 تا 1020باشد الله وردى خان فرمانرواى شجاع و آگاه و دلسوز فارس تصمیم مى گیرد تا مدرسه اى مخصوص به نام ملاصدرا بنا کند و آن مدرسه را پایگاه علوم عقلى در منطقه قرار دهد.اما اجل او را مهلت نمى دهد و در سال 1021 قبل از اتمام مدرسه به قتل مى رسد و مقارن همین احوال ملاصدرا نیز در اثر ناسازگارى علماى شیراز و شروع آزار و اذیت و اهانت او ناگزیر به ترک شیراز و بازگشت به اصفهان مى شود و یا به گفته آیت الله سید ابوالحسن قزوینى از همان جا به نواحى قم عزیمت مى نماید. ایشان در شرح حال ملاصدرا مى نویسد:
«. . . پس از مراجعت به شیراز چنانچه عادت دیرینه ابناى عصر قدیم و حدیث همین است محسود بعضى از مدعیان علم قرار گرفت و به قدرى مورد تعدى و ایذاء و اهانت آنان قرار گرفت که در نتیجه از شیراز خارج و در نواحى قم در یکى از قُرا منزل گزید و به ریاضات شرعیه از اداى نوافل و مستحبات اعمال و صیام روز و قیام در شب، اوقات خود را صرف مى نمود.»([7])
صدرالمتألهین حکیمِ خانه به دوشى بود که به جرم آزادگى روح و فکر مجبور شد تا از پایتخت و پایتخت نشینان روى گرداند و به زندگى در روستایى دور افتاده و خالى از امکانات رفاهى - که آن روز و در بارگاه صفویان براى دانشمندان منظور شده بود - بسنده نماید و خود را براى «انقطاع الى الله» آماده سازد. او خود در توجیه انتخاب این راه مى گوید : «من وقتى دیدم زمانه با من سر دشمنى دارد و به پرورش اراذل و جهّال مشغول است و روز به روز شعله هاى آتش جهالت و گمراهى برافروخته تر و بد حالى و نامردمى فراگیرتر مى شود ناچار روى از فرزندان دنیا برتافتم و دامن از معرکه بیرون کشیدم و از دنیاى خمودى و جمود و ناسپاسى به گوشه اى پناه بردم و در انزواى گمنامى و شکسته حالى پنهان شدم. دل از آرزوها بریدم و همراه شکسته دلان بر اداى واجبات کمر بستم.»([8])
این مرحله از زندگى رادمرد حکمت و شهود سرآغاز چشم پوشى از مظاهر دنیوى و جاه و جلال مجازى و دل بریدن از دنیا و دنیاپرستان و رو به سوى جمال و جلال حق نمودن است که همواره با مشقتهاى فراوان و نیروى عزم و اراده اى آهنین تنها براى افرادى انگشت شمار حاصل مى گردد که در اصطلاح سالکان سیر از خلق به سوى حق نام دارد.
در کنج غربت
دوره سوم زندگى صدرالمتألهین مرحله دوم انقلاب روحى او و حرکت از وحدت به وحدت و سفر از حق به سوى حق با یارى حق است. این مرحله طولانى ترین منازل در سفرهاى چهارگانه سیر و سلوک است و صدرالدین شیرازى براى این مرحله که دوران سخت ریاضتهاى جسمانى و مجاهدتهاى نفسانى و عبادت و طى مقامات کشف و شهود است محلى به نام کهک (در سى کیلومترى جنوب شرقى شهر مقدس قم) را برمى گزیند و یا در اثر توفیق جبرى و به عنوان تبعید از مرکز علمى و فرهنگى رسمى (اصفهان) بر او تحمیل مى شود و در هر صورت فارغ از قیل و قال و جاه و رفاه شهر و شهرنشینى در جوار لطف کریمه اهل بیت (علیهم السلام) و حرم آنان پناه مى گیرد تا ضمن بهره گیرى از دریاى علوم آل محمد (صلى الله علیه وآله) از گزند فتنه ها در امان باشد. چرا که از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است : «به هنگام فراگیر شدن فتنه ها به قم و اطراف آن پناه ببرید.»([9])
سال ورود و مدت اقامت ملاصدرا در کهک همانند ورود و اقامتش در اصفهان بخوبى روشن نیست. از تطبیق و انطباق بعضى یادداشتها مى توان نتیجه گرفت که بین سالهاى 1025 تا 1039 در کهک بوده است والبته از شیوه زندگى او در آن قریه نیز اطلاعى نداریم جز مطالبى که از نوشته هاى خود او مى توان استفاده نمود. در مقدمه اسفار رنجنامه خود را چنین ادامه مى دهد:
«با گمنامى و شکسته حالى به گوشه اى خزیدم. دل از آرزوها بریدم و با خاطرى شکسته به اداى واجبات کمر بستم و کوتاهیهاى گذشته را در برابر خداى بزرگ به تلافى برخاستم. نه درسى گفتم و نه کتابى تألیف نمودم. زیرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون والقاى درس و رفع اشکالات و شبهات و . . . نیازمند تصفیه روح و اندیشه و تهذیب خیال از نابسامانى و اختلال، پایدارى اوضاع و احوال و آسایش خاطر از کدورت و ملال است و با این همه رنج و ملالى که گوش مى شنود و چشم مى بیند چگونه چنین فراغتى ممکن است ... ناچار از آمیزش و همراهى با مردم دل کندم و از انس با آنان مأیوس گشتم تا آنجا که دشمنى روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انکار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بى اعتنا شدم. آنگاه روى فطرت به سوى سبب ساز حقیقى نموده، با تمام وجودم در بارگاه قدسش به تضرع و زارى برخاستم و مدتى طولانى بر این حال گذراندم.»([10])
صدرالمتألهین در طى نامه اى از کهک نیز به استادش میرداماد وضع روحى خود را چنین ترسیم مى کند:
«و اما احوال فقیر بر حسب معیشت روزگار و اوضاع دنیا به موجبى است که اگر خالى از صعوبتى و شدتى نیست ... اما بحمدالله که ایمان به سلامت است و در اشراقات علمیه و افاضات قدسیه و واردات الهیه ... خللى واقع نگشته ... از حرمان ملازمت کثیرالسعاده بى نهایت متحسّر و محزون است. روى طالع سیاه که قریب هفت هشت سال است که از ملازمت استاد الاماجد و رئیس الاعاظم محروم مانده ام و به هیچ روى ملازمت آن مفخر اهل دانش و بینش میسر نمى شود ... به واسطه کثرت وحشت از صحبت مردم وقت و ملازمت خلوات و مداومت بر افکار و اذکار بسى از معانى لطیفه و مسائل شریفه مکشوف خاطر علیل و ذهن کلیل گشته . . ..»([11])
سفر عرشى
مرحله سوم سلوک روحانى صدرالمتألهین شیرازى سفر از حق به سوى خلق است براى مشاهده آثار خداى سبحان در مظاهر جمال و جلال و مطالعه آیات الهى در طبیعت و انسان و آفاق و انفس که در اثر طى مراحل گذشته نصیب سالک مى شود. انسان در پایان این سیر به مقام "خلافت الهى" نایل مى شود و در اصطلاح فلاسفه "جهانى مى شود بنشسته در گوشه اى".
شور و ابتهاج ملاصدرا در این مرحله مانند هـمه آنها که به این مقام رسیده اند درخور وصف نیست. او پس از سالها خون دل خوردن توانسته است دریچه اى به عالم قدس بگشاید و حقایق علمى را که از راه تفکر و استدلال به دست آورده بود از راه مکاشفات نورى مشاهده نماید. در مقدمه اسفار پس از یادآورى دوران زحمت و رنج و مصیبتهاى جانکاه، این مرحله را دوران آرامش و استراحت خود مى شمرد و مى گوید :
«سرانجام در اثر طول مجاهدت و کثرت ریاضت نورالهى در درون جانم تابیدن گرفت و دلم از شعله شهود مشتعل گشت. انوار ملکوتى بر آن افاضه شد و اسرار نهانى جبروت بر وى گشود و در پى آن به اسرارى دست یافتم که در گذشته نمى دانستم و رمزهایى برایم کشف شد که به آن گونه از طریق برهان نیافته بودم و هر چه از اسرارالهى و حقایق ربوبى و ودیعه هاى عرشى و رمز و راز صمدى را با کمک عقل و برهان مى دانستم با شهود و عیان روشنتر یافتم. در اینجا بود که عقلم آرام گرفت و استراحت یافت و نسیم انوار حق صبح و عصر و شب و روز بر آن وزید و آنچنان به حق نزدیک شد که همواره با او به مناجات نشست.»([12])
معرفت عارفان
یکى از خاطرات بسیار آموزنده و شیرین و درخور تأمل از ایام اقامت ملاصدرا در کهک نکته اى است که مرحوم شیخ عباس قمى([13])ذکر کرده و حضرت استاد حسن زاده آملى آن را این گونه مستند نموده است که : «در یک نسخه خطى اسفار که به خط حاج ملامحمد طهرانى و محشى به تعلیقات ملاعلى نورى و ذوالعینین و بسیارى از حواشى خود ملاصدرا است و در اختیار راقم است در حاشیه این افاضه - در بحث اتحاد عاقل به معقول - نوشته است:
«تاریخ هذه الا فاضة کان ضحوة یوم الجمعه سابع جمادى الاول سبع و ثلاثین والف من الهجرة و قد مضى من عمرالمؤلف ثمان و خمسون سنة قمریة.» (تاریخ این افاضه، صبح روز جمعه، هف تم جمادى الاول 1037 بود و 58 سال قمرى از عمر مؤلف سپرى گشته بود.) و در ذیل همین حاشیه، حاشیه دیگرى مرحوم میرزا على اکبر حکمى یزدى در حاشیه اسفارش از جناب صدرالمتألهین به عنوان «منه» دارد که :
«کنت حین تسویدى هذاالمقام بکهک من قرى قم . . .»
این قسمت کتاب را در هنگام اقامتم در کهک قم نوشتم و روز جمعه براى زیارت قبر دختر موسى بن جعفر(سلام الله علیه) به قم آمدم و از او مدد و کمک خواستم. سپس این مطلب به یارى خدا برایم کشف شد.([14])
خورشید جهان افروز
دوره پایانى سفرهاى چهارگانه، سفر از خلق به سوى خلق به همراهى حق و براى رساندن پیام الهى از طریق تدریس و تألیف و تهذیب نفوس است تا با هدایت و ارشاد خود تشنگان هدایت را با آب گواراى حیات الهى سیراب نماید.
این دوره از زندگى صدرالمتألهین همان بازگشت مجدد ایشان از روستاى کهک به شیرازو حوزه بحث و تدریس و تصنیف و تألیف است.
شهرت صدراى شیرازى عالمگیر شده بود و طالبان حکمت از نواحى و اطراف براى درک فیض به حضورش مى شتافتند. او خود در مقدمه اسفار مى گوید: «. . . بتدریج آنچه در خود اندوخته بودم همچون آبشارى خروشان فرود آمد و چون دریایى پر موج در منظر جویندگان و پویندگان قرار گرفت. از آب خوشگوار آن وادى، فهم و ادراک سرسبز شد و از جریان زلال آن نهرهاى اندیشه جارى گشت ... پس رحمت الهى اقتضا نمود که معانى منکشف از عالم اسرار و انوار و فائض از مقام نورالانوار بیش از این در پرده استتار نماند. و از سوى خدا ملهم شدم تا جرعه اى از افاضات ربانى را به تشنگان وادى طلب بچشانم و دل جویندگان انوار حقیقت را منور سازم تا جرعه نوشان را حیات ابدى و طالبان هدایت را روشنى قلب گردد.»([15])
بعضى از تراجم نویسان علت بازگشت به شیراز را به امر شاه صفوى دانسته اند ولى اکثر آنان نوشته اند که امامقلى خان حاکم شیراز صدرالمتألهین دعوت نمود تا به وطن خود برگردد و در مدرسه اى که پدرش به خاطرملاصدرا بنا کرده به تعلیم و تدریس و تربیت طلاب بپردازد.
در شأن و مقام این مرکز مهم علمى و سطح فرهنگى حوزه شیراز و همت پایه گذاران مدرسه همین بس که تدریس علوم عقلى یکى از مقررات الزامى آن مدرسه بوده است.
در هر صورت از نامه اى که حکیم الهى در سالهاى اول بازگشت به شیراز براى استادش میرداماد نوشته پیدا است که از این هجرت راضى نبوده و به یاد دوران خوش تنهایى و عزلت حسرت مى خورد. و براى از دست دادنش متأسف بوده است. در بخشى از نامه چنین آورده است:
«قبل از ایام جدایى هرگز این شداید دست نداده بود و به صحبت جاهلان و ناقصان این بلاد گرفتار نشده بود. از طول مکث در اینجا ملول گشته ام و از صحبت معلولان این شهر معلول گشته و از کثرت عیال و پیوستگان و نامرادیهاى دور و زمان و عدم مساعدت چرخ و دوران و بى توجهى ارکان دولت این جهان و بى التفاتى اعیان این عهد و قران بغایت محزون و پریشان گشته ... در مقام توحد و تفرد مى بودم و پاى در دامن غناى از خلق و تعزز کشیده داشتم و در خلوت تحصیل ملکات مى کردم و از مشاهده مکروهات از روى حزم و دور اندیشى هراسان و گریزان بودم.»([16])
آفتاب آمد دلیل آفتاب
استعداد فوق العاده و روح حساس و زهد و عبادت و انس به خدا صدرالمتألهین را زبانزد خاص و عام کرد و توجه همگان را به او جلب نمود. او از آغاز جوانى بى اعتنا به دنیا و مقامات دنیوى و شؤون مادى بود و به قدر ذره اى هم به فکر جلب رضایت خاطر مردم نبود. او داراى معنویتى عمیق و روحى بلند بود که از نزدیکى به پادشاهان و امرا و ریاست بر عوام ننگ داشت و در آن عصر که نوع مصنّفان و مؤلفان، کتاب و رساله خود را به اسم پادشاه وقت یا حتى یکى از وزرا و رجال نامى مى نوشتند و گاهى کتاب را به آنان هدیه مى کردند، در نوشته هاى ملاصدرا نشانى از این گونه امور نیست و با تعداد فراوان کتابهایى که دارد در هیچ یک از آنان اسمى از کسى نبرده است. او ,,,,در واقع علم را با عمل توأم نمود و حکمت را در رفتار و کردار خود متجلى ساخت. محمد بن ابراهیم شیرازى در همان ایام جوانى از سوى استاد خود میرداماد به صدرالدین و صدرا ملقب شد و شاید اولین ستایش را نیز از همین استاد خود در قالب شعر شنید که:
صدرا جاهت گرفته باج از گردون *** اقرار به بندگیت کرد افلاطون
بر مسند تحقیق نیامد چون تو *** یکسر ز گریبان طبیعت بیرون
از فرزانگان معاصر، فیلسوف عظیم الشأن حضرت آیت الله سید ابوالحسن قزوینى نیز مى گوید: «در فن فلسفه الهى و تحقق مسائل غامضه علم مافوق الطبیعه و استقامت فهم و حسن سلیقه، عدیل است و به اعتقاد حقیر در الهیات و فن معرفة النفس بر شیخ الرئیس راجح و مقدم است و در حسن تعبیر و سلاست کلام و جزالت منطق و تقریر کسى به پایه او نرسیده، در علم فقه صاحب نظر و تحقیق است و در علم رجال وحید و فرید عصر بوده و در فن ریاضى از هندسه و هیئت ماهر بوده و بزرگترین فضیلت او تطبیق قواعد حکمت الهى با قواعد عرفان و طریقه عرفاست.»([17])
علامه طباطبایى مفسر و فیلسوف بزرگ معاصر نیز در مورد مجدّد فلسفه اسلامى در قرن 11 مى گوید : «صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازى ... پس از فراغت از تحصیل ... سالها در کنج عزلت سرگرم مجاهدات و ریاضات و تصفیه نفس شده توانست پس از سالها خون دل خوردن دریچه اى به عالم قدس باز کرده، حقایق علمى را که از راه تفکر و استدلال به دست آورده بود از راه مکاشفات نورى مشاهده نماید.([18]) وى اولین فیلسوفى است که مسائل فلسفه را - پس از آنکه قرنها در اسلام سیر کرده بود - از حالت پراکندگى در آورده، مانند مسائل ریاضى روى هم چید. و از این روى اولاً امکان تازه اى به فلسفه داده شد تا صدها مسأله فلسفى که در فلسفه قابل طرح نبود مطرح و حل شود و ثانیاً یک سلسله از مسائل عرفانى - که تا آن زمان طورى وراء طور عقل و معلوماتى بالاتر از درک تفکرى شمرده مى شدند - به آسانى مورد بحث و نظر قرار گیرند و ثالثاً ذخایر زیادى از ظواهر دینى و بیانات عمیق فلسفى پیشوایان اهل بیت (علیهم السلام) که قرنها صفت معماى لاینحل را داشتند و غالباً از متشابهات شمرده مى شدند حل و روشن شود و به این ترتیب ظواهر دین و عرفان و فلسفه آشتى کامل پذیرفته و در یک مسیر افتادند.»([19])
مرحوم مطهرى، شهید حکمت و جهاد مى گوید: «صدرا در آنچه علم اعلى ... یا حکمت الهى خوانده مى شود ... تمام فلاسفه پیشین را تحت الشعاع قرار داد. اصول و مبانى اولیه این فن را تغییر داد و آن را بر اصولى خلل ناپذیر استوار کرد. حکیم الهى و فیلسوف ربانى بى نظیر که حکمت الهى را وارد مرحله جدیدى کرد.»([20])
و امام حکیمان و عارفان بنیانگذار انقلاب اسلامى از مؤسس حکمت متعالیه چنین یاد مى کند: «محمد بن ابراهیم شیرازى . . . اول کسى است که مبدأ و معاد را بر یک اصل بزرگ خلل ناپذیر بنا نهاد و اثبات معاد جسمانى با برهان عقلى کرد و خلله اى شیخ الرئیس را در علم الهى روشن کرد و شریعت مطهره و حکمت الهى را با هم ائتلاف داد با بررسى کامل دیدیم هر کس درباره او چیزى گفته از قصور خود و نرسیدن به مطالب بلند پایه اوست ... این فیلسوف بزرگ اسلامى و حکیم عظیم الهى . . . افق شرق را به نور حکمت قرآن روشن کرد . . ..»([21]) و در کتاب چهل حدیث از ملاصدرا با صفاتى چون : محقق فلاسفه فیلسوف محققین، فخر طایفه حقه اعظم الفلاسفه على الاطلاق نام مى برد.
فروغ حکمت متعالیه
روزى که سفینة النجاة اسلام ناب محمدى (صلى الله علیه وآله)در ساحل خشک و سوزان جاهلیت متعصب قرشى و سلطنت ظلمانى اموى به گل نشست فلسفه از پاى افتاده و شرک آمیز یونانى و حکمت کلیسایى اسکندرانى در شام و مصر و بغداد شکفتن آغاز کرد و دستمایه تعزیه گردانان میدان مبارزه با «ثقلین» شد. اما در مدتى اندک دانشمندان وارسته اسلامى و خصوصاً تربیت شدگان مکتب تشیع با تکیه بر فرهنگ عمیق و اصیل «قرآن و عترت» و بى اعتنا به اغراض سیاسى نهضت ترجمه، با اصطلاحات فلسفى آشنا شده و از «شیوه منطقى» ارسطو و «مکاشفه» نو افلاطونى در مناقشات علمى - سیاسى و فهم معارف قرآن بهره ها گرفته، حتى خود در این مکاتب استاد شده و به نوآورى پرداختند و نقادىِ عمیق مباحث را با معیار معارف قرآن به عهده گرفتند. فارابى و بوعلى سینا متد ارسطویى را در قالب جدید آن - حکمت مشاء - پى ریختند و شهاب الدین سهروردى نیز عنصر سلوک و اشراق را اساس فلسفه خود قرار داد و با ادغام بدیع عناصر گوناگون فلسفى از بر آیند آنها فلسفه «اشراق» را بنا نهاد و مقارن این دو مکتب فلسفى یک مکتب علمى دیگر نیز که از عقاید دینى با روش برهانى دفاع مى نمود پا به پاى فلسفه پیش رفت. این جریان همان «علم کلام» بود که همواره زمینه مناسبى براى طرح مسائل جدید در فلسفه و رشد و نقد آن ایجاد نمود. عرفان نیز به عنوان راهى براى دریافت حقیقت دین و شیوه خاصى از معرفت الهى و وصول به کمال معنوى در پى آن بود که جنبه اصیل و پر مغز و نغز شریعت اسلامى را به دست آرد امّا با تمام تلاشى که دانشمندان و حکیمان داشتند نتوانسته بودند این چهار رود خروشان را به هم پیوند دهند و به یک سو هدایت کنند.
در چنین زمینه فرهنگى که از سویى بسیار غنى و پر مایه بود و از سوى دیگر به رکود و کسادى و نازائى گرفتار شده بود، زیرا غلبه نهضت ضد عقلى که همزمان با غرب و شاید در اثر ارتباط دولت صفوى با اروپا بر حوزه هاى علوم اسلامى سایه افکنده بود و نهایتاً منجر به ظهور «فلسفه تجربى» و حس گرایى «ظاهر بینى» در غرب و قدرت و تقویت «ظاهریه» و پیدایش «اخباریگرى» و جمود بر ظواهر شرعى در شرق و به ویژه در نبض پرتپش آن «تشیع» شده بود هر یک از رودهاى خروشان و پربرکت حکمت و معرفت را از تکاپو و حرکت آفرینى باز داشته و یا بکلى خشکانیده بود، آرى در چنین فضاى گرفته اى خورشید جهان افروز «حکمت متعالیه» در آسمان فکر اسلامى ایران طلوع کرد و افق شرق را به نور حکمت روشن کرد.
حکمت متعالیه از یک نظر به منزله چهارراهى است که چهار مکتب مهم یعنى حکمت مشائى ارسطویى و سینایى و حکمت اشراقى سهروردى و عرفان نظرى محیى الدینى و معانى و مفاهیم کلامى (اسلامى) با هم تلاقى کرده و مانند چهار نهر سر به هم آورده رودخانه اى خروشان به وجود آورده اند و از نظر دیگر به منزله یک ساختمان عظیمى است که چهار عنصر مختلف را پس از یک سلسله فعل و انفعالات به هم ربط داده و به آنها شکل و هیئت و واقعیت نوینى بخشیده که با ماهیت قبلى هر یک از عناصر متغایر است.([22])
«اختلاف سابقه دار مشّاء و اشراق ... و همچنین بسیارى از موارد اختلاف نظر فلسفه و عرفان به وسیله صدرالمتالهین حل شد و چهره بسیارى از حقایق اسلامى روشن گشت...»([23])
گرچه جهل ظاهربینان و غرور علمى اروپاى پس از رنسانس و خود باختگى مسلمین در قرون اخیر در حدى بوده و هست که اجازه نمى دهد آهنگ حیاتبخش حکمت متعالیه و صداى گوشخراش شکستن استخوانهاى پوسیده فلسفه ارسطویى و نو افلاطونى «اسکولاستیک» در زیر چرخ عظیم و تندر حکمت متعالیه صدرایى به گوش غربیان و غربزدگان قدیم و جدید برسد و تحول بزرگ فلسفى را که آن حکیم الهى و فیلسوف ربانى ایجاد نمود دریابند. اما بدون شک با ظهور صدرالمتألهین فعالیت فکرى در ایران عصر صفوى به اوج خود رسید و اندیشه هاى او تمامى حیات فکرى و عقلى چهار قرن گذشته را در انحصار درآورد و امروز نیز مکتب او به همان سرزندگى دوران تقریر و تحریر است.
آثار ماندگار
صدرالمتألهین از نویسندگان خوش قلم و پرکار در فلسفه اسلامى است و آثار قلمى او لطیف و در کمال فصاحت و بلاغت است و به تعبیر یکى از اساتید صاحبنظر، در گذشته تاریخ فرهنگى شیعه دو نفر در حسن تعبیر و شیوایى قلم بى نظیر بوده اند و شاید در آینده هم نظیرى نداشته باشند شهید ثانى زین الدین جبل عاملى که در فقه قلم شیرین و جذاب و روانى دارد و صدرالمتألهین شیرازى که فلسفه را با بیانى روان و قلمى شیوا تقریر نموده است.
تألیفات حکیم شیراز که بیش از چهل عنوان کتاب و هر یک در نوع خود شاهکارى بى نظیر یا کم نظیر مى باشد به جز رساله سه اصل در علم اخلاق و چند نامه جملگى به زبان عربى (زبان رسمى مراکز علمى آن عصر) نوشته شده و داراى نثرى روشن و فصیح و مسجع و براى آموزش فلسفه و عرفان بسیار آسان و سهل است. در میان آثار فلسفى او بخشى خصلت عرفانى بارزترى دارند و بعضى داراى لحن برهانى و استدلالى تر هستند، هر چند که از تمامى آنها بوى عرفان به مشام مى رسد.
از ویژگیهاى بسیار مهم نوشته هاى ملاصدرا که از دستاوردهاى انحصارى خود او است تطبیق بین مفاهیم و بیانات شرع و براهین فلسفى است به نحوى که در هیچ مسأله فلسفى تا استشهاد بر آیات قرآن و آثار معصومین ننماید نظر قاطع خود را ابراز نمى دارد. او همواره در کتابهایش افتخار مى کند که هیچ کس را ندیده که همچون خود او اسرار قرآن کریم و سنت معصومین را فهمیده باشد. تمام نوشته هاى فلسفى او پر از آیات قرآن و روایات است و تمام تفاسیرش سرشار از برداشتهاى عرفانى و عقلى است و او در این تطبیق یگانه پیشتاز است و در این روش نظیرى ندارد.البته پس از او شاگرد بى نظیرش فیض کاشانى این شیوه را از استاد آموخته و آن را گسترده و زیبا به کار برده است.
نوشته هاى صدرالمتألهین در مجموع از ویژگیهایى چون جامعیت، داورى مصلحانه بین آراء مختلف، استفاده از عقل و ذوق و وحى در حل مبهمات، احاطه بر آراء گذشتگان، و در آخر سهل و ممتنع نویسى برخوردار است.
به تعبیر علامه حسن زاده آملى کتاب اسفار اربعه امّ الکتاب مؤلفات ملاصدراست که در اواخر دوره اقامتش در کهک شروع به تألیف آن نموده و از نظر دامنه و گسترش مطالب بى گمان بر شفاى بوعلى سینا و فتوحات مکیّه ابن عربى مقدم است. «این کتاب به یک معنا نقطه اتصال و حلقه جامع دایرة المعارف مشائى ابن سینا و اقیانوس اسرار باطنى ابن عربى است و به تعبیر دیگر، هم اوج هزار سال تفکر و تأمل دانشمندان و حکماى اسلامى است و هم شالوده بناى عقلانى تازه و اصیلى است که از متن معارف اسلامى سرچشمه گرفته است.»([24])
صدرالمتألهین در این کتاب بزرگ با صراحت تمام رابطه حکمت و دین و عقل و وحى را بیان مى دارد که : «حاشاالشریعة الحقه الالهیه البیضاء ان تکون احکامها مصادمة للمعارف الیقینیة الضروریة و تباً لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنة.»([25]) حاشا که احکام و مقررات بر حق و تابناک شرعى با معارف بدیهى و یقینى عقلانى، ناهماهنگ باشد و نابود باد فلسفه و حکمتى که قواعد و یافته هایش مطابق با کتاب الهى و سنت نبوى نباشد.
صدرالمتألهین در درک ظاهر و فهم اسرار قرآن و حدیث تبحّرى ویژه داشت و گرچه در اکثر کتب فلسفى خود به قرآن و حدیث تمسک نموده و گاهى نیز به شرح آیات و احادیث پرداخته اما کتابهایى نیز به تفسیر آیات و احادیث اختصاص داده و سوره هاى سجده، یس، واقعه، حدید، جمعه، طارق، اعلى، زلزال و سوره بقره تا آیه 65 و آیة الکرسى و آیه نور و...را تفسیر نموده که از تفاسیر ارزشمند فلسفى به شمار مى آیند و تا کنون چندین بار چاپ شده است.
شرح اصول کافى مرحوم آخوند نیز اولین شرحى است که بر کتاب بى نظیر اصول کافى پس از حدود شش قرن نوشته شده و سنت شرح نویسى بر روایات عمیق اعتقادى را باب نموده و بدون شک یکى از مهمترین متون اعتقادى شیعى دوره صفوى است که در هماهنگى بین حکمت و عرفان و وحى یکى از بهترین و بلکه اولین کلید است و مؤلف کتاب روضات الجنات در مورد این کتاب مى گوید :
«وعندى انّه ارفع شرح کتب على احادیث اهل البیت ,,,,,,(علیهم السلام) و ارجحها فائدة واجلّها قدراً.»([26])
صدرالمتالهین در سیر نوشتارى خود ابتدا حکیمى عقلانى است که شرح هدایه را مى نویسد و شفاى بوعلى را حاشیه مى زند و پس از طى مراحل سلوک و معرفت عارفى متکى بر وحى است که با قدرت الهى و هدایت نبوى و بیان علوى و با قدمِ قلم سفرهاى چهارگانه را طى مى کند و اسفار اربعه مى نویسد و در آخر کار تمام همّ خود را بر فهم و درک و تبیین قرآن و روایات اهل بیت(علیهم السلام)- متمرکز مى نماید و آخر کار نیز در یک دستش قلم تفسیر سوره بقره و در دست دیگرش برگه هاى شرح کتاب الحجة اصول کافى است که به دیدار محبوب مى شتابد.
خانه آفتاب
صدرالمتالهین داماد میرزا ضیاءالدین محمد بن محمودالرازى مشهور به ضیاء العرفاء پدر زن شاه مرتضى والد فیض کاشانى است. و بدین ترتیب باید گفت فیض پیش از آشنائى علمى با صدرالمتألهین با او ارتباط خویشاوندى داشته و دختر ملاصدرا، دختر خاله فیض بوده است.
فرزندان صدرالمتألهین که هر یک از علوم اسلامى بهره اى وافى برده و از نامداران جهان اسلام محسوب مى شوند جلوه دیگرى از روح الهى آن فیلسوف وارسته مى باشد که در نظام خانواده تجلى یافته است.
1. اولین فرزند این خانواده ام کلثوم در سال 1019 به دنیا آمد و دانش و بینش و علم و فلسفه را از پدر آموخت و در سال 1034 به عقد ملاعبدالرزاق لاهیجى (فیاض) در آمد. او همچنان در محضر همسرش به تحصیل ادامه داد تا در اکثر علوم متعارف سر آمد همگنان شد به نحوى که در مجالس دانشمندان شرکت مى نمود و با آنان به مباحثه مى پرداخت.([27])
2. محمد ابراهیم، ابوعلى حکیمى اندیشمند و عارفى سالک و محدثى والا مقام است که در سال 1021 به دنیا آمد و در محضر پدر به تحصیل پرداخت. کتابهاى متعدد نگاشت و کتابى نیز به نام عروة الوثقى در تفسیر آیة الکرسى به زبان فارسى نوشت ولى آنچنانکه از بعضى نوشته هایش پیداست و عده اى از تراجم نویسان تصریح نموده اند در اواخر عمر بشدت از فلسفه رویگردان شد و بر فلاسفه تاخت.([28])
3. زبیده خاتون متولد 1024، سومین فرزند صدرالمتألهین، عالمى ادیب و فاضل و حافظ قرآن، همسر دانشمند بزرگ میرزا معین الدین فسائى و مادر علامه ادیب میرزا کمال الدین فسائى (میرزا کمالا) داماد مجلسى اولاست. او حدیث و تفسیر قرآن را از پدر و خواهر بزرگ خود آموخت و در ادبیات استاد فرزند خود بود.([29])
4. زینب سومین دختر صدرالمتألهین است که عالمى فاضل و متکلمى اندیشمند و فیلسوفى عارف و عابد و زاهد و از ستارگان درخشان فصاحت و بلاغت و ادب بود. در محضر پدر و برادرش بهره ها برد و پس از ازدواج با جناب فیض کاشانى تحصیل خود را در محضر همسرش به کمال رساند. سال تولد زینب در کتب تراجم نیامده ولى تاریخ وفاتش را 1097 نوشته اند.([30])
5. دومین پسر صدرالمتألهین نظام الدین احمد دانشمندى ادیب و حکیمى متأله و شاعرى عارف است که در سال 1031 در شهر کاشان به دنیا آمد و در رجب 1074 وفات یافت. وى کتابى به نام مضمار دانش به زبان فارسى دارد.([31])
6. آخرین فرزند صدرالمتألهین معصومه خاتون همسر علامه بزرگ میرزا قوام الدین نیریزى از شاگردان به نام صدرالمتألهین و حاشیه نویس کتاب اسفار است. او در تاریخ 1033 به دنیا آمد و 1093 وفات یافت. بانویى دانشمند و ادب دوست، حدیث شناس و عابد و زاهد و حافظ قرآن کریم بود که در محضر پدر و سپس خواهرانش زبیده و ام کلثوم علوم و معارف روز را فرا گرفت.([32])
غروب خورشید
حکیم وارسته در طول عمر 71 ساله اش هفت بار با پاى پیاده به حج مشرف شد و گل تن را با طواف کعبه دل صفا بخشید و در آخر نیز سر بر این راه نهاد و به هنگام آغاز سفر هفتم یا در بازگشت از آن سفر به سال 1050 هـ. ق در شهر بصره تن رنجور را وداع نمود و در جوار حق قرار گرفت، و در همانجا به خاک سپرده شد و اگر چه امروز اثرى از قبر او نیست اما عطر دلنشین حکمت متعالیه از مرکب نوشته هایش همواره مشام جان را مى نوازد.
[1] - ملاصدرا، هانرى کربن، ترجمه ذبیح الله منصورى، ص9
[2] - ملاصدرا، ص 28
سال تولد محمد قوامى شیرازى به استناد نوشته اى از خود او که در سال 1037 در حاشیه یکى از مباحث مهم کتاب اسفار و کتاب مشاعر نوشته است و سن خود را 58 سال خوانده در سال 979 یا اوائل 980 ذکر شده است اما از کیفیت تربیت و اساتید و مدارس و رشد دوره جوانى او منابع قابل اعتمادى به دست نیامد و جز داستانى که خلاصه آن در بالا ذکر شد اطلاعى نداریم ولى با توجه به ویژگیهاى فرهنگى و سیاسى آن روز ناحیه فارس و آرامشى که در دوره حکمرانى میرزا محمد خدابنده (برادر شاه اسماعیل دوم و پدر شاه عباس بزرگ) و طرفدارى او از دانشمندان بر منطقه حاکم بود و بویژه موقعیت خواجه ابراهیم قوامى که در دستگاه حکومتى و در میان مردم احترام و اعتبار داشت باید گفت دوران کودکى و نوجوانى صدرا با تربیت و رشد علمى خوب یا ممتازى همراه بوده است.
[3] -اسفار، ج1، ص4
[4] -همان، ص11
[5] -تفسیر سوره واقعه (مقدمه)
[6] - شرح اسفار، ج 6، بخش اول، مقدمه، ص 49 - 48
[7] -یادنامه ملاصدرا، نشر دانشگاه تهران، ص2
[8] -اسفار، ج1، ص6
[9] -بحار الانوار، علامه محمد باقر مجلسى، ج60، ص216
[10] - اسفار، ج 1، ص 6 و 7
[11] -مجله فرهنگ ایران زمین، ج 13، ص 84 - 100
[12] -همان،ص8
[13] - سفینة البحار،ج2،ص17 (ماده صدر)
[14] - اتحاد عاقل به معقول، ص 107، 109
[15] -اسفار، ج1،ص8
[16] -مجله فرهنگى ایران زمین، ج13،ص84-100
[17] -یادنامه ملاصدرا، ص2
[18] -همان،ص15
[19] -شیعه در اسلام،نشر بنیاد علمى و فکرى علامه،ص62
[20] -خدمات متقابل اسلام و ایران،ص586
[21] -کشف الاسرار، ص 36 - 53
[22] - خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 587.
[23] -مجموعه آثار شهید مطهرى،ج13،ص249و252
[24] - تاریخ فلسفه در اسلام، انتشارات سمت، ج 1، ص 496
[25] -اسفار، ج8، ص303
[26] - روضات الجنات، ج 4، ص 120
[27] - مستدرک اعیان الشیعه، ج3،ص43
[28] - مقدمه معادن الحکمه، چاپ انتشارات کتابخانه آیه الله مرعشى، ص 15
[29] -اعیان الشیعه، ج3، ص83(مستدرک)
[30] -همان
[31] - مقدمه معادن الحکمه، ص 15
[32] -اعیان الشیعه همان
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه