13 مهر 1394, 13:51
تربیت و پرورش
روزى اقتصاد خواه مدیر مدرسه، براى بازرسى به کلاس رفت و به همه بچّه ها گفت: دفترهاى مشقتان را روى میز بگذارید. آقاى مدیر وقتى دفتر مشق محمّد تقى را دید، آن را برداشت و با ناراحتى پرسید: جعفرى! این چه خطّى است که تو دارى؟! محمّد تقى با خونسردى پاسخ داد: من ایرادى در خطّم نمى بینم. خیلى خوب است! آقاى اقتصاد خواه با تعجّب گفت: پس خودت مى نویسى و خودت هم آن را تأیید مى کنى؟! بیا بیرون ببینم! سپس با ترکه قرمز رنگِ درخت آلبالو بر کف دست محمّد تقى زد و گفت: این خطّ از نظر من خیلى هم بد است. باید از همین امروز یاد بگیرى که خوش خط تر بنویسى! فهمیدى؟! محمّد تقى که دستش از شدّت درد مى سوخت، قدرى رنجید ولى وقتى بیش تر در خطّ خود دقّت کرد، به آقاى مدیر حقّ داد و از آن به بعد تصمیم گرفت خواناتر و بهتر بنویسد. ده ها سال بعد (حدود سال هاى 1340 ـ 1350) روزى دانشگاه مشهد، استاد محمّد تقى جعفرى را دعوت کرد تا در آن جا سخنرانى کند. جمعیّت بسیارى جمع شده و منتظر آمدن ایشان بودند همه صندلى ها پر شده و عدّه فراوانى نیز ایستاده بودند. محمّد تقى که دیگر «علاّمه جعفرى» نامیده مى شد و اسلام شناس و صاحب نظرى مشهور شده بود پشت میکروفون قرار گرفت. در بین نگاه هاى مشتاق، چشمش به یک پیر دانا خیره شد و حدود یک دقیقه به سکوت گذشت. بعد از اتمام سخنرانى، آن استاد کهن سال که کسى جز آقاى جواد اقتصاد خواه، مدیر مدرسه اعتماد تبریز نبود، جلو آمد و در حلقه کسانى در آمد که بعد از سخنرانى به دور علاّمه جعفرى جمع شده بودند. علاّمه جعفرى بعد از سلام و احترام، پرسید: یادتان هست با آن ترکه آلبالوى قرمز رنگ مرا زدید؟ آقاى اقتصادخواه سر به زیر انداخت، اما علامه جعفرى با احترام و مهربانى گفت: کاش خیلى از آن چوب ها به من مى زدید. این مرکب بدن، تازیانه مى خواهد تا روح را حرکت بدهد و جلو ببرد. علاّمه جعفرى به گرمى دست استاد پیرش را گرفته و فشرد.([5])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان