13 مهر 1394, 13:51
سفر به عراق
ابن میثم پس از ورود به عراق، لباس هاى مندرس و کهنه پوشید و در کلاس درسى که دانش پژوهان زیادى حضور داشتند شرکت کرده و در آستانه درب نشست.
مدّتى که از کلاس درس سپرى شد، سؤالى پیش آمد و هیچ کدام از حاضران نتوانستند به آن پاسخ دهند ابن میثم پاسخ را بیان کرد اما هیچ کدام از دانشجویان به او توجهى نکردند حتى یکى از آنان گفت: مثل این که تو هم چند صباحى درس خوانده اى ؟! پس از اتمام، هنگامى که سفره غذا پهن شد، به او تعارف نکردند که بر سفره بنشیند فقط مقدار کمى غذا برایش آوردند.
وى فرداى آن روز، با لباس هاى فاخر و اشرافى به مجلس درس وارد شد همگى به احترام او از جا برخاسته و وى را به بالاى مجلس راهنمایى کردند.
درس همانند هر روز آغاز شد ابن میثم در میانه درس، مطالبى را که صحّت نداشت، عمداً به زبان راند حضّار بدون توجّه به محتواى گفتار وى، زبان به تصدیق او گشوده و آفرین گفتند.
هنگام غذا خوردن که فرا رسید، نسبت به ابن میثم، احترام زیادى قائل شده و او را به غذا خوردن دعوت کردند. وى آستین لباسش را به طرف غذا گرفت و گفت: «کُل یا کُمّى اى آستینم بخور!» حاضران با تعجّب پرسیدند: این چه حرف و عملى است؟!
ابن میثم در جواب فرمود: همه این غذاهاى لذیذ، براى آستین من و جامه هاى قیمتى من است نه خود من! زیرا من همان فقیرى هستم که دیروز در همین مجلس حضور یافتم و هیچ کدام از شما به من توجّهى نکردید و سخنان درست مرا نپذیرفتید اما امروز در قالب یک فرد پولدار شرکت کردم، مورد احترام قرار گرفتم و سخنان باطل و بى اساس من مورد پذیرش شما قرار گرفت!
وى در پایان فرمود: من، ابن میثم بحرانى هستم که دعوتم کردید(قبلاً) همین عمل امروز شما را گوشزد کردم و نوشتم که شما، جهل با پولدارى را بر علم همراه فقر، ترجیح مى دهید!([13])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان