كلمات كليدي : تاريخ، امويان، حجاج، ثقفي، عراق، بني اميه، عبدالملك، خوارج
نویسنده : سيد مرتضي مير تبار
بعد از سرکوبی زبیریان و دفع خطر کامل آنان، حجاج حکومت مکه و یمن و یمامه را به دست آورد و بلافاصله به تعمیر و بنای مجدد کعبه مشغول شد.[1] بعد از مدتی والی مدینه نیز شد و جای طارق بن عمرو که آزاد شده عثمان بود[2] را گرفت اما از همان ابتدا رفتار بدی با مردم آنجا داشت و علت این امر هم این بود که وی آنان را قاتلان عثمان میدانست[3]. وی حتی برای تحقیر صحابه پیامبر (ص)، گروهی از ایشان را مانند سهل بن سعد[4] و انس بن مالک مهر سربی بر گردن نهاد[5]، کاری که با اهل ذمه میشد[6] و علت این کار وی هم این بود که این صحابه به عثمان یاری نکردند.[7]
مهمترین فردی که نقش اساسی در تحکیم بنای خلافت بنی امیه داشت حجاج بود. یزید بن ابی مسلم کاتب حجاج میگفت: حجاج تمام همتش و حیاتش را وقف خاندان اموی کرده بود.[8]
از جمله اعتقادات حجاج این بود که وی خلیفه وقت را بالاتر از پیامبر (ص) میدانست. وی در استدلال خود بر این مطلب گفته است: آیا کسی را که به عنوان جانشین خود در میان خانوادهتان میگذارید نزد شما گرامیتر است یا کسی را که پی کاری میفرستید.[9] میتوان آن را به حساب خوش خدمتی و چاپلوسی حجاج نسبت به عبدالملک دانست و او اولین کسی بود که پا را فراتر نهاده و از خلیفه به عنوان «خلیفة الله» نام میبرد.
حکومت حجاج بر عراق
او در سال هفتاد و پنج که سی و سه سال سن داشت[10] از طرف عبدالملک مروان به جای بشر بن مروان بر مسند ولایت عراق گمارده شد. عبدالملک در نامهای به دستخط خود به حجاج اینطور نوشت: ای حجاج تو را بر دو عراق(بصره و کوفه) والی و مسلط ساختم پس هرگاه وارد کوفه شدی چنان لگد کوبش کن که اهل بصره بدان زبون گردند و از مدارای با مردم حجاز بپرهیز چرا که گوینده در آنجا هزار کلمه میگوید و یک حرفی را به کار نمیبرد. تو را بر دورترین نشان زدم پس خود را بر آن هدف بینداز و آن چه را از تو انتظار دارم در نظر بگیر.[11]
وی در روز جمعه هنگام نماز وارد کوفه شد. مردم جمع شدند و حجاج بالای منبر رفت. جماعت طبق عادت سنگریزه جمع کردند که این خطیب تازه وارد را که گویا والی جدید است با سنگ آزار دهند و از ابتدا او را مجبور به بازگشت کنند. حجاج مدتی را با سکوت همراه با خشم بر بالای منبر گذراند و سپس با لحنی تند داد زد: «ای اهل عراق، ای اهل نفاق و ای اهل شقاق! به خدا قسم؛ همواره از خدا میخواستم مرا به شما و شما را به من بیازماید و خدا درخواستم را اجابت نمود. بدانید که دیشب در بین راه که به اینجا میآمدم در تاریکی شب تازیانه از دستم افتاد و آن را گم کردم پس این را (اشاره به شمشیرش کرد) به دست گرفتم و آمدم». مردم آهسته سنگها را فرو ریختند و گروه گروه برای بیعت پیش رفتند.[12]
او در جمع مردم گفت: به خدا سوگند شما را چون چوب پوست میکنم و چون درخت قطع میکنم و چون شتران بیگانه میزنم، به خدا به وعده خود وفا میکنم پس از این دسته بندیها دست بردارید.[13] وی با این بیان باعث شد که عراقیان از همان ابتدای کار حسابشان دستشان بیاید و دست به فتنه نزنند. با این کار حجاج مردم در حمایت مهلب سستی نکردند و هیچ کس را جرأت مخالفت با حجاج نبود. وی بسیار سعی داشت که در شیوه حکومت چون زیاد عمل نماید.[14]
او در حکومت خود بر عراق بیش از صد و بیست هزار نفر را کشت[15] که بیش از پنجاه هزار مرد و سی هزار زن که نیمی از آنان مجرد بودند در زندانهای مختلط به سر میبردند که به آنها آب آمیخته با نمک و آهک میدادند[16]. او نخستین کسی است که مردان و زنان را در یک بند زندانی کرد.[17] خود حجاج اعتراف کرده بود که صد هزار کس را (بىگناه) کشته که فقط گناه آنها این بود که گواهى مىدادند یزید میگسار بوده است.[18]
روایتی نیز از امام علی(ع) بیان گشته که وجود حجاج را در عراق پیش گویی میکند. امام علی(ع) مردم عراق را مورد نفرین قرار داد و فرمود که خداوندا، جوان ثقیف را بر آنها مسلط کن که در خون و مال آنها تحکم کند و مانند زمان جاهلیت رفتار نماید[19]. حجاج نخستین کسی بود که برای کسانی که از شرکت در جنگ و لشکر تخلف کردهاند مجازات اعدام به کار برد.[20]
میتوان گفت که او هیچ حریم و حرمت الهیای نبوده که ندریده باشد[21]. ابن خلکان میگوید برای حجاج در قتل و خونریزی و کیفر دادن چیزهای عجیبی است که تا به حال کسی مثل آن را نشنیده است.[22]
حجاج بیست سال والی عراق بود.[23] ده سال نخست را تقریبا به سرکوب هر جنبش و قیامی میگذرانید که به برخی جنگهای او اشاره میگردد.
نبرد حجاج با خوارج
عبدالملک پس از تسلط کامل بر عراق، مهلب بن ابی صفره را با سپاهی از مردم کوفه و بصره برای جنگ با ازارقه فرستاد و زمانی که حجاج به حکومت عراق رسید متوجه شد که ازارقه در برابر سپاه مهلب سرسختانه مقاومت میکنند، لذا به مردم کوفه سه روز فرصت داد تا به کمک مهلب بروند وگرنه هر که نرود را خواهد کشت.[24] حجاج به خاطر نشان دادن حرفش عمیر بن صابی تمیمی را به بهانه شرکت در جنگ با عثمان و برای چشم ظهر گرفتن از مردم، در کوفه کشت و در بصره نیز فردی را با وجودن داشتن عذر موجه از نرفتن به جنگ به قتل رساند[25]. با حمایتی که حجاج از مهلب کرد، مهلب، ازارقه را شکست داد و آنها را مورد تعقیب قرار داد تا این که در نهایت در طبرستان آخرین ضربات را بر پیکره این دسته از خوارج فرود آورد و غالب آنان را کشت[26] و پس از اتمام جنگ، حجاج به مهلب و هفت پسرش پاداش و جایزه اهدا کرد.[27] حجاج با خوارج دشمنی بدی داشت و هیچ یک از آنان را نمیبخشید و همه را میکشت.[28]
یکی از مهمترین قیامهای خوارج قیام شبیب خارجی بود.[29] شبیب یکی از پیشوایان خوارج بود که بیباکی را به جایی رساند که وارد کوفه گردید و عدهای را کشت. هر سپاهی که از طرف حجاج برای جنگ با او فرستاده میشد شکست میخورد[30]. حجاج با مشاهده این وضعیت به عبدالملک نامه نوشت و درخواست کمک کرد. عبدالملک نیز سفیان بن ابرد را به همراه چهار هزار نفر از مردم شام سوی وی گسیل داشت.[31] سفیان به محض رسیدن به منطقه، به شبیب حمله کرد و شبیب نیز به سوی کرمان فرار کرد. در این بین، حجاج عامل بصره را با چهار هزار نفر به کمک سفیان فرستاد. نزدیک پل دجیل اهواز دو سپاه به هم رسیدند و جنگ سختی درگرفت و شبیب با یارانش بیش از سی بار به سپاه حجاج حمله کردند.[32]
در یکی از این جنگها، شبیب با یارانش از روی پل عبور کردند تا صبح فردا حمله نمایند که پای اسب شبیب سر میخورد و شبیب به درون آب میافتد و غرق میشود. لذا با مرگ وی سپاهش از هم میپاشد و جنگ به پایان میرسد. بعد از آن چند بار دیگر خوارج قیام کردند که خیلی زود سرکوب گردیدند.[33]
جنگ حجاج با ابن اشعث
عبدالرحمان ابن اشعث بن قیس به فرماندهی سپاه عظیمی از مردم عراق برگزیده شد تا در سیستان به فتوحات بپردازد. وقتى که عبد الرحمن به امارت سجستان برگزیده شد، این اندیشه در ذهن او بود که روزى حجاج را بر کنار کند.[34] از آن سو حجاج نیز از او کینه و عداوت داشت[35] ولی با این حال او را به این مأموریت فرستاد.
وی در سال هشتاد هجری به سیستان رفت و آنجا را فتح کرد و پس از کسب پیروزیهای مختلف، تصمیم گرفت تا کارش را متوقف کند اما با مخالفت حجاج روبرو شد و حجاج او را به سستی و ناتوانی متهم کرد و همین مسأله باعث مخالفت ابن اشعث با امویان شد.[36] سپاه عراق به جای انجام فتوحات به عراق بازگشت و در سال هشتاد و یک هجری شورش را آغاز[37] و وارد بصره شد و عده زیادی از مردم به ویژه نو مسلمانانی که هنوز به دستور حجاج میبایست جزیه و خراج میدادند به سپاه ابن اشعث پیوستند و در کنار آنان مردم کوفه نیز همگی به عبدالرحمن ملحق شدند.[38] از عمده دلایل این شورش، دشمنی مردم با بنی امیه و به ویژه حجاج بود. فشار حجاج بر نومسلمانان و فرستادن مردم عراق به دورترین نقاط برای جنگهای طولانی[39] دلایل دیگری برای شورش بود. گفته شده که اکثر کسانی که علیه حجاج شورش کردند فقهاء، جنگجویان بصره و موالی بودند.[40]
شورش عبدالرحمن تا سال هشتاد و سه هجری به طول انجامید. از مهمترین جنگهای آنان نبردی بود که در واقعه دیرالمعاجم اتفاق افتاد که صد و سه روز به طول انجامید. در مورد اهمیت جنگ او گفته شده که بعد از صفین مهمترین جنگی بوده که در تاریخ اسلام روی داده است. [41]حتی این حرکت ابن اشعث و یارانش باعث هراس خلیفه شد و او برای رضایت مردم حجاج را عزل کرد و حتی به ابن اشعث پیشنهاد داد که در هر شهری از عراق که میخواهد برود و به شرط آن که عبدالملک خلیفه باشد، حاکم آنجا گردد.[42] اما ابن اشعث و مردم نپذیرفتند[43] و بار دیگر به جنگ پرداختند. در نبردی که بین دو سپاه در ناحیه مسکن (شهرکی کنار کازرون) درگرفت پیروزی از آن حجاج شد و ابن اشعث به سیستان، نزد رتبیل، حاکم سیستان فرار کرد.[44] حجاج با پیامی تهدید آمیز به رتبیل از او خواست تا ابن اشعث را تسلیم کند. رتبیل نیز وی را تسلیم حجاج کرد؛ اما در بین راه عبدالرحمان خود را در راه عراق از بام بلندی به زمین انداخت و مرد و لذا سرش را برای حجاج بردند.[45] حجاج بسیاری از اسرای دیر المعاجم را به قتل رساند. او تنها کسانی که به کفر خود اعتراف میکردند را رها میکرد. تعداد زیادی از فقهای مشهور عراق نیز در این جریان به قتل رسیدند.[46] حجاج در قتل و آزار اسرای این قیام چندان زیادهروی کرد که گفتهاند حتی عبدالملک نیز این میزان خونریزی را برنتابید.[47]