2 مهر 1396, 12:51
شنیدم که دو جوان مسافر در راهی می رفتند. یکی تهیدست بود و دیگری، پنج دینار همراه داشت. جوان تهیدست، دلیرانه پیش رفت و از چیزی نمی ترسید. اما جوان پولدار، خواب و خوراک نداشت و بسیار نگران بود.
پس از مقداری راه پیمایی، به چاهی رسیدند که جایی ترسناک بود و سر چند راه بود. جوان بی چیز، غذا خورد و خوابید، ولی رفیقش از ترس نمی توانست بخوابد، به دوستش می گفت:
" پنج دینار ثروت دارم و این جا، بسیار وحشتناک است و تو خوابیده ای، اما مرا خواب نمی گیرد."
جوان تهیدست به او گفت:" پنج دینارت را به من بده." چون پول ها را گرفت، بی درنگ آنها را در چاه انداخت و گفت:
" راحت شدی، اکنون با خیال آسوده بخواب ، که آدم تهیدست، دژی استوار و نفوذ ناپذیر دارد!"
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان