در حدیث عقل و جهل است که همۀ صفات حمیده و صفات کمال، ایمان، صبر، یقین، رضا، توکل، خشوع، تواضع و... . همۀ این ها صفات نورانی هستند که خدای متعال به وجود مقدس رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عنایت کرده است و اینطور نیست که مستقل از حضرت، این صفات به احدی داده شده باشد و اگر هر فرد دیگری بخواهد متصف به این صفات حمیده شود، باید از طریق ولایت آن ها به این صفات حمیده برسد.
لذا، در تهذیب اخلاق و طهارت اخلاق، یکی از مهم ترین توجهات این است که راه اصلی رسیدن به طهارت درون، اخلاق و اخلاق حمیده، تولّی به وجود مقدس رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و پذیرش ولایت ایشان هست. اگر کسی این ولایت را پذیرفت و متولّی بود، در اثر تمسک به آن حضرت، صفات روحی در وجود او پیدا می شود. بنابراین توکل، یقین، رضا، ایمان و این صفات حمیده و نورانی قلب، به هر انسانی که عنایت شده، از طریق آن وجود مقدس است؛ یعنی شعاع اخلاق کریمۀ حضرت است که در قلوب دیگر منعکس می شود.
باز به تعبیر دیگر حضرت فرمودند: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ»، همۀ مکارم اخلاق به وسیله ایشان و از طریق انوار ایشان در قلوب واقع می شود. در یک قلبی صفت یا صفت حمیده نیست الا اینکه شعاع آن صفت در وجود مقدس حضرت است. این فقط در باب اخلاق نیست، همۀ اعمال حمیده هم همین طور است، فرع بر عمل حضرت است. کما اینکه هیچ جودی نیست الا اینکه فرع بر جود نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. نازلۀ آن جود، شعاع آن جود است که در اثر توسل بر حضرت و تحمل ولایت حضرت در وجود کسی پیدا می شود و بقیه صفات هم همین طور است؛ اعمال هم همین بوده، هیچ عمل صالحی از کسی سر نمی زند الا اینکه شعاع عمل و عبادت نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.
عرض کردیم که در حدیث عقل و جهل، حضرت وقتی که صفات نورانی را بیان می کنند و می فرمایند این صفات نورانی صفاتی است که خدای متعال به حقیقت عقل که حقیقت نوری وجود مقدس رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که برای بندگی خدای متعال عنایت کرده؛ بعد می فرماید: دیگران اگر بخواهند این صفات را داشته باشند، باید این شعاع نورانیت به او داده شود. این طور نیست که خورشیدهای مستقلی برای ما خلق بکنند. خورشید یکی است و هر کسی بخواهد گرم شود، باید یک طوری به این خورشید متصل شود. هر کسی بخواهد نور بگیرد باید از همین خورشید نور بگیرد و باید روزنه های وجودش به روی این خورشید باز شود تا حرارت نور آن خورشید به انسان برسد.
آن حقیقتی که صفات حمیده را به او عنایت کردند و همان صفات بندگی خدای متعال است، وجود مقدس نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. دیگران اگر بخواهند به این صفات متصف بشوند، باید شعاع صفات نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در وجود آن ها منعکس شود و نورانی به آن نور شوند. در عالم جود مستقل از جود، یقین مستقل از یقین و توحید مستقل از توحید نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست.
انبیاء نسبت به امت خودشان پیغمبر هستند و اگر مردم به توحید می رسند، به وسیله انبیاءشان است؛ یعنی انوار هدایت انبیاء است که یک امت را نورانی می کند. خود انبیاء اگر به توحید رسیدند، به واسطۀ حضرت در عالم ارواح مبعوث به انبیاء بوده، انبیاء را دعوت و هدایت به توحید کرده و قلب آن ها را نیز نورانی به نور توحید کرده است. مستقل از نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این مقام را به احدی ندادند و نخواهند داد. اگر کسی هر صفت حمیده یا هر مقام معرفتی را پیدا می کند، از طریق این وجود مقدس این صفت به آن ها می رسد و نه تنها از طریق حضرت می رسد، شعاع صفت حضرت است که در قلب او می تابد و او متصف به صفات حمیده می شود.
لذا، در ذیل همین حدیث عقل و جهل فرمودند: آن کسانی از مؤمنین که جزء انبیاء و جزء مؤمنین منتهن هستند، آن ها هستند که همۀ این صفات نورانی را دارند. آن ها که تحمل ولایت نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را دارند وقتی تحمل کردند، حامل این صفات کریمه و حمیده می شوند و همۀ این صفات درآن ها وجود پیدا می کند و مابقی مؤمنین کامل در ایمان نیستند. بعضی از صفات نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درشأن ظهور و تنزل، جلوه پیدا می کند و شعاع آن صفت در آن ها پیدا می شود. همۀ صفات خوب و صفات حمیده مال آن قلبی است که تحمل ولایت را دارد.
به تعبیر دیگر، آن امانت الهی که خدای متعال عرضه کرده، حقیقت ولایت آن هاست که همۀ خیرات در آن است. همۀ صفات حمیده همان امانت است. اگر کسی تحمل داشته باشد، صفت جود، ایمان، یقین، توکل و رضا را به او می دهند؛ تک تک این ها تحمل می خواهد. اگر کسی حامل و متحمل نباشد، این صفت به او عنایت نمی شود؛ صفات کریمه همۀ امانت های الهی هستند. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، مثلاً اگر کسی بخواهد حسود نباشد و نقطۀ مقابلش متصف به صفت نورانی بشود، از عنایتی که خدا به دیگران می کند خوشحال می شود و به جای اینکه حسد داشته باشد و مضطرب شود که چرا خیری به دیگران رسید؛ هر خیری به دیگران برسد خوشحال می شود. اگر بخواهد این صفت را داشته باشد، باید تحمل و شرح صدر داشته باشد.
در احوالات برخی بزرگان شنیدید که برخی بیست سال ریاضت کشیده اند تا حسد از او دور شود. بنابراین، اگر کسی بخواهد تک تک این صفات را داشته باشد، باید شرح صدر و تحمل داشته باشد تا این صفت در وجودش جاری شود. این همانی است که باید تحمل ولایت را داشته باشد؛ اینکه امر ما سنگین است یعنی همین. ولایت ما صعب و مستعصب است، هر یک از شعب این ولایت، صفات حمیده، اعتقادات نورانی و حتی فروع عملی است، اگر بخواهند حقیقتش را به کسی بدهند، باید تحمل داشته باشد.
اگر کسی تحمل نداشته باشد، نمی تواند نورانی به نور نماز، زکات، حج و این چیزها شود؛ باید تحمل داشته باشد تا سِرّ نماز، زکات، حج و این ها را به او بدهند. باید تحمل داشته باشد تا صفات حمیده را به او بدهند. لذا، آن هایی که مؤمن کامل اند، تحمل می کنند تا همۀ صفات به آن ها عنایت شود. بنابراین به این معنا هر کجا خیری هست، صفت حمیده ، عمل نورانی و اعتقاد نورانی است؛ اصل آن اعتقاد از این حضرات معصومین جاری می شود و در قلوب، افکار و رفتار انسان ها جریان پیدا می کند. مستقل از وجود مقدس نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به احدی هیچ صفت نورانی نمی دهند؛ به احدی هیچ صفت حمیده ای را نمی دهند، این راه بسته است که اگرکسی خیال کند، مستقلاً می تواند تهذیب کند و خودش را به خدای متعال برساند و وساطت نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نباشد، برای احدی این ممکن نیست.
همۀ این خیرات به ایشان داده شده، اصل خیر و معدن خیرند، این خیر در قلوب مؤمنین شاخ و برگ می زند. شاخ و برگ و میوه های این صفات حمیده، نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. همان صفات حمیده ای است که در قلوب مؤمنین و انبیاء است. میوه های این شجره طیبه است. لذا اصل همۀ خوبی ها ایشان است و همۀ خوبی ها، فرع بر ایشان است. حتی در باب وجود مقدس رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تعابیر نورانی هست. فرمود: هر خیر و نوری که هست، اول خدای متعال به ایشان می دهد و از طریق ایشان به ما معصومین(علیه السلام) می رسد و از طریق ما معصومین(علیه السلام) به مؤمنین کامل و بقیه درجات مؤمنین می رسد. ایشان واسطۀ خیر برای همۀ عالم هستند، هر خیری هست به ایشان می رسد.
بنابراین همۀ خیرات اصل و اساسش خود این وجود مقدس است و حتی وجود نوری ایشان از صفات حمیده اش هم بهتر است. مؤمن از عمل خودش بهتر است، حتی از صفات خودش هم بهتر است. این صفات، صفات مؤمن است. خود وجود مقدس نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از همۀ صفات حمیده ای از جمله حقیقت توکل، حقیقت رضا و حقیقت ذکر که خدای متعال به ایشان عنایت کرده، بهتر هستند. اصل همۀ صفات و صفات فرع، ایشان اند.
همۀ مکارم اخلاقی، فرع بر مکارم اخلاقی و اخلاق کریمۀ وجود مقدس رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. هر معرفت توحیدی است و اگر کسی موحد شده، در عالم این ایمان، یقین و معرفت را مستقل به او نداده اند. شعاع معرفت نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در وجود او است. لذا، حضرت معدن است که همۀ خیرات در آنجا جمع شده و اصل آن خیرات، ریشه ای است که باید از او بجوشد تا این شاخ و برگ ها و این ثمرات به بار بنشیند، این ها وجود مقدس هستند. لذا در روایات عرض کردیم که ریشۀ کلمۀ توحید، ریشۀ این درخت پاک، وجود مقدس رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هستند.
بنابراین همۀ صفات کریمه و صفات حمیدۀ انسانی، اصلش آن چیزی است که در وجود مقدس نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. این در باب صفات درکش نسبتاً راحت تر است، هر کسی به معرفت می رسد، به توحید می رسد و شعاع معرفت نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به خدای متعال، در قلب او می افتد. هر کسی به جود می رسد، شعاع جود نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در وجود اوست و به این سرچشمه متصل میشود، از این سرچشمه به او عنایت می کنند و از این جام ولایت به او می نوشانند.
«سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»، اگر ابرار شراب طهور می خورند، این شراب طهور همان حقیقت ولایت است؛ «يُطَهِّرُهُمْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ سِوَى اللَّهِ إِذْ لَا طَاهِرَ مِنْ تَدَنُّسٍ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْأَكْوَانِ إِلَّا اللَّهُ». اگر ابرار جزء ابرار شدند، این ابرار کسانی هستند که امام، ابرار و هادی این ابرار هستند، «أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيَارِ وَ هُدَاةُ الْأَبْرَارِ». اگر کسی جزء این دسته شد «سقاهم»، به آن ها سقایت می کنند و از همان جام طهور ولایت الهی به آن ها می چشانند که در این جام، همه چیز هست؛ صفات کریمه، معرفت و توحید هست. بنابراین، تا اینجا خیلی روشن است. حالا اگر کسی دقت کند، نماز هم همین طور است. مگر نماز ما چیزی جز شعاع نماز نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؟ روح نماز شعاعی است که از آن طرف می آید.
به تعبیر دیگر، نماز خواندن ما اگر بخواهیم دقت کنیم، مثل بذر پاشیدن است؛ تا اینکه تبدیل شود به گیاه، تبدیل شود به یک خوشه و یک درخت که خیلی فاصله دارد. باید از آن طرف خیرات، عنایات و روزی ها برسد تا این دانۀ گندم خوشه شود. اگر دانه گندم خوشه می شود، به پاشیدن ما نیست. بله، اگر این کار هم انجام ندید، خدای متعال گندم به انسان عنایت نمی کند اما گندم آن، کار کشاورز نیست، «أَ فَرَءَيْتُم مَّا تحَرُثُونَ ءَ أَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نحَنُ الزَّارِعُونَ». نماز خواندن ما هم مثل بذر پاشیدن است تا به حقیقت نماز تبدیل شود، جان مؤمن به نور نماز نورانی شود و بعد با این نماز، مؤمن بالا رود، «وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ». خیلی فاصله دارد تا این نماز، نماز شود و باید از آن طرف عنایت شود.
اگر شعاع نماز نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به نماز انسان نتابد، این نماز شکوفا نمی شود، تبدیل به نماز نمی شود و برگ و بار هم نمی گیرد. اگر نماز تبدیل به یک حقیقت نورانی و زنده می شود، صاحبش را هم نگهبانی و حفظ می کند. همان طور که در روایات هست، این زمانی است که خورشید به این نماز می تابد والا این نماز مانند دانه ای است که پاشیده اید. اگر خورشید نتابد و باران نبارد، چیزی پیدا نمی شود و رشدی هم نمی کند. لذا اگر نماز ما تا متصل به آن نماز نشود و حقیقت آن نماز در آن جاری نشود، تبدیل به یک حقیقت زنده نمی شود.
لذا اگر خوب عنایت بفرمایید همۀ دین ظاهر و باطنش و سرچشمۀ حیاتش، این است که فرموده: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ»، مؤمنین خدا و رسولش شما را به چیزی که زنده می کند، دعوت می کنند. می خواهند شما را به حیات برسانند. شما اجابت بکنید، این همۀ دین است. نماز، زکات، حج، روزه، ترک معصیت، همۀ کارهایی که برای خداست و همۀ دینداری ما، مبدأ حیات ماست. نماز و زکات مبدأ حیات هستند ولی از آن طرف هم خوب عنایت دارید، در روایت هم معنی می شود؛ فرمود: «إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ دعاكم لولاية علي بن أبي طالب(علیه السلام)»، یعنی حقیقتاً اگر در این نماز، زکات و حج، حقیقت ولایت جاری نشود، نه خودشان زنده هستند و نه مبدأ حیات برای صاحبشان می شود.
اگر ولایت و حقیقت آن نورانیت در او جاری و متصل شد، طبیعی است که این نماز آن وقت نماز می شود، لذا حقیقت نماز، آن حقیقت دینی است که از بالا جاری می شود؛ این حقیقت نماز است. همین طور که جود از فروع نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از جودشان بهترند، خود حضرت از توکلشان و رضاشان بهتر هستند.
نماز هم یک حقیقتی است، قائل به حضرت و از فروع حضرت. اقامۀ نماز یعنی آن ولایت جاری شود. لذا در روایت ببینید اقامۀ نماز یعنی اقامۀ ولایت در حدیث نورانی؛ حضرت فرمودند: «فَمَنْ أَقَامَ وَلَايَتِي فَقَدْ أَقَامَ الصَّلَاةَ وَ إِقَامَةُ وَلَايَتِي صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَل». لذا حقیقت نماز هم از فروع نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. نماز خواندن ما اگر نماز خواندن صحیحی باشد، تمسک به آن فرع از ولایت است.
حقیقت نماز هم، از فروع ولایت نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، نه نماز ما. کما اینکه صفات حمیده، فروع نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و هر کسی متصف به یک صفت حمیده ای می شود، باید یک شعاعی از صفت نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در وجودش بیاید. حقیقت نماز را ایشان در عالم آورده اند و اگر کسی بخواهد نماز خوان بشود، باید به فرع نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) متوسل شود.
لذا عنایت کنید؛ نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک نامه رسان نیستند که فرق ضاله می گویند. می گویند حضرت نامه رسان هستند، نامه را دست ما داده و آدرس خدا را هم در این نامه نوشته، بعد حضرت از دنیا رفته و دیگر هیچ خاصیتی ندارد. ما این نامه را باز می کنیم، می خوانیم، می رویم و می رسیم. «حسبنا کتابنا»؛ یعنی همین، رئیس های آن ها هم همین حرف را می زدند، منتهی این را خیلی فارسی می گویم، آن ها شیطان تر بودند و خیلی پیچیده ترش را می گفتند.
وقتی گفتند: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»، در واقع این خدا کتاب را فرستاده، دیگر چه نیازی به حضرت داریم. نامه آورد، ما می خوانیم و به طرف خدا می رویم. خودمان کتاب را می خوانیم، خودمان راه را پیدا می کنیم و خودمان عمل می کنیم. حرف هایی که امروزهم وهابی ها می گویند همین است. العیاذ بالله دیگر حضرت مرده و هیچ خاصیتی ندارد. اینقدری که این عصای من برای من فایده داره، این تعبیر آن هاست که حضرت فایده ندارد. این جوری نیست، حضرت نامه رسان نیست که یک نامه آوردند و رفتند؛ این طور نیست. حضرت حقیقت صلوه هستند، حقیقت عبودیت و بندگی هستند
هر کسی بخواهد بنده شود، باید شعاع بندگی حضرت در وجودش پیدا شود. هر کسی بخواهد نورانی به صفات حمیده شود، باید نورانیت حضرت در او پیدا شود. پیدا شدن، رشد پیدا کردن و به کمال رسیدن این شعاع نورانی، با عنایت خود حضرت است. نه اینکه تصادفی است و کسی می رود به آن گنجینه دست می زند و برمی دارد، باید خود حضرت عنایت کنند، خود حضرت این صفت را رشد بدهند و در انسان به کمال برسانند. روایات همین را می فرماید که همۀ عبادات، به معصوم(علیه السلام) تعریف می شوند.
یک روایت نورانی خدمتتان تقدیم کنم، روایت خیلی عجیب و فوق العاده ای است که مفضل از امام صادق(علیه السلام) نقل می کند؛ اصلش هم در وسائل الدرجات هست، مرحوم مجلسی هم این روایت را در بحار نقل کرده اند. در باب زکات و صلوه، حضرت این را توضیح می دهند که درست است، حقیقت صلوه و زکات و حج ما هستیم ولی این نباید موجب اشتباه شود که این حقیقت، غلط فهمیده شود؛ یعنی دیگر نماز نخواند و فقط حضرت را دوست داشته باشد؛ این غلط است. حضرت این را توضیح می دهد و می فرماید: ما اصل همۀ خیرات هستیم و همۀ خیرات، فروع ماست.
اگر کسی بخواهد به ما برسد، باید از طریق همین فروع بیاید. نمی شود فروع را رها کند و به اصل برسد. حتی عرض کردم بعد از رسیدن به اصل هم نمی شود فروع را رها کنید. این یک درخت پاک است؛ باید به همۀ این شجرۀ طیبه متسک باشی، اگرچه هر خیری انتهایش هم معصوم(علیه السلام) است. اگر انسان به خیرات متوسل شد، این خیر انسان را به معصوم(علیه السلام) می رساند، به آن اصل و ریشه می رساند که انتهای خیر، آن ها هستند؛ مأوا و پناهگاه خیر آن ها هستند. هر خیری به سوی آن ها رجوع می کند و در سایۀ آن ها پناه می گیرد.
خدای متعال نیز همۀ خیرات را در پناه آن ها قرار می دهد. لذ،ا صاحب خیر به او می رسد ولی معنیش این نیست که وقتی به آن خیر و فرع رسیدی باید آن را رها کنی. این را حضرت توضیح می دهد که چطور ما اصل همۀ خیرات هستیم. در روایت این گونه آمده: «نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ»، هر نیکی از فروع ماست. «الْبِرِّ التَّوْحِيدُ وَ الصَّلَاةُ وَ الصِّيَامُ وَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِي ءِ وَ رَحْمَةُ الْفَقِيرِ وَ تَعَهُّدُ الْجَارِ»، همۀ این ها از برّ و نیکی هستند.
توحید هم از فروع ماست. من عرض کردم، معنی آن این است که هر کسی به توحید و معرفت می رسد، این معرفت، فرع نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به خدای متعال است و از طریق ایشان این معرفت عنایت می شود. نه فقط از طریق ایشان، معرفتی که ایشان دارد نازله اش به او داده می شود. رزق به ایشان می رسد و حقیقت رزق از مجرای وجودی ایشان عبور می کند و به دیگران می رسد. حضرت این را با عبارات متفاوتی توضیح داده اند که دو تا تعبیر است، دو مرحله هم از آن استفاده می شود. در یک مرحله حضرت می فرمایند: این طور بگویی که صلوه، زکات، روزۀ ماه رمضان، حج، عمره، مسجد الحرام، بیت الحرام، مشعر الحرام، غسل و همۀ این ها و هر فریضه ای، اصلش پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.
آن نبی که: «جاء به من عند ربه»، از طرف پروردگار این ها را آورده. بعد حضرت این را توضیح می دهد که ما می گوییم حج نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)؛ چون همۀ این ها از طریق پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شناخته می شود، «و لو لا معرفت ذلک النبی و الایمان به و تسلیم له معرف کذلک».
اگر معرفت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در دلی جاری نشود و تسلیم به او حاصل نشود، این حج و صلوه شناخته نمی شود. یک مقدار من این را توضیح می دهم عنایت کنید، شما الان برای کفاری که منکر نبوت هستند، همۀ این ها را بازی می گیرند و می گویند العیاذ بالله این ها مناسکی است که برای دوره جاهلیت بوده است. شما اگر آداب نماز را از اول تا آخر برایش بگویید، او نمی فهمد نماز چیست و این طور نیست که می فهمد نماز چیست؛ بلکه باید ایمان داشته باشد که این آدم پیغمبر است و حق می گوید و این ایمان، ایمان قلبی است که موجب فهم قلبی نماز می شود.
ممکن است مناسک نماز را از ما بهتر بلد باشد، رساله را حفظ باشد ولی نمیفهمد نماز چیست و زکات یعنی چه. اگر مؤمن به نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نور پیدا کرد و عنایت آمد، فهم از نماز پیدا می کند و فهم قلبی پیدا می شود. لذا درجات ایمان وقتی کامل می شود، درجات درک از نماز بالا می رود. دو درجه از ایمان، دو جور نماز را می فهمد و دوتا درک از حقیقت نماز پیدا می کند. لذا درک نماز از طریق ایمان، به انسان اعطا می شود. اینطور نیست که بدون ایمان، کسی بداند زکات یعنی چه. فهم حقیقت نماز، حقیقت زکات و فهم همۀ فروع، فرع بر ایمان است. انسان به اندازه ایمانش اسلام را می فهمد؛ به اندازه ای که حالت تسلیم در باطنش پیدا می شود، فهم قلبی نسبت به اعتقادات پیدا می کند.
لذا درک نماز سلمان با درک من از نماز دوتاست. نه تنها درک سلمان بلکه درک مؤمن هم با امثال بنده دوتاست. آنها وقتی می گویی نماز، چیز دیگری از نماز می فهمند. لذا با رغبت اول اذان نسبت به نماز بی قرار است و درکش با من از نماز دوتاست. وقتی نماز می خواند به معراج می رود، چطور فهمش از نماز با من یکی است. هر نمازی که می خواند حالاتش متحول شده است. از مدتی قبل از نماز دگرگون است و می خواهد به طرف نماز برود. با اشتیاق می رود، با خوف می رود و با دست پُر برمی گردد، چطور فهمش از نماز با من یکی است. فهم از نماز، به اندازۀ ایمان به انسان اعطا می شود و ایمان به نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، طریق اتصال ما به ایشان است.
اگر این اتصال پیدا شد، همۀ معارف به انسان داده می شود. پس معنی اینکه اصل نماز حضرت است، یک معنایش این است. اصلاً این ها جز به دلالت او شناخته نمی شود. اول باید او را بشناسی و به میزانی که به او معرفت داری، می فهمی دین چیست. اگر انسان نسبت به مقامات او شک دارد، بهرمند نمی شود. خیلی از وقت ها علت اینکه ما بهرمند نمی شویم، از برکات همین است که انسان نسبت به مقامات حضرت شک دارد. در این که این عمل راه گشاست، شک دارد؛ لذا نمی تواند از عمل بهره ببرد.
این را مکرر عرض کردم؛ به بنی اسرائیل خبر داده شد که می خواهد مرده، زنده شود و شهادت دهد که چه کسی او را کشته است. یک کسی را کشته اند و در بین یکی از قبایل بزرگ بنی اسرائیل انداخته اند، قاتل هم مخفی شده. بنا شده مرده زنده شود و خودش شهادت دهد. حضرت گفت که خدا فرموده گاو بکشید. وقتی به این پیامبر ایمان ندارند، می گویند: مگر با گاو کشتن هم مرده زنده می شود. بله، گاو کشتن مرده را زنده نمی کند بلکه خدا مرده را زنده می کند، نفس موسی کلیم مرده را زنده می کند. اگر قرار است مرده را زنده کند، کاری نداشته باشید. با گاو کشتن هم مرده زنده می شود.
حالا ببینید؛ این بی انصاف ها پیچاندنش پیچاندنش، گفتند: باید زرد باشد، شخم نزده باشد، پیر نباشد، خیلی جوان نباشد، گفتند: الآن درست شد، حرف حسابی یعنی این. حالا برای زنده شدن یک مرده، باید گاو رنگش زرد باشد، رنگش زرد شد، سنش مثلاً سن جوانی شد، درست می شود، اینطوری نیست. اگر کسی به این حقیقت ایمان نداشته باشد، هیچ بهره ای از این حقیقت ندارد. به تعبیر دیگر، همۀ بهره ها از طرف او می آید. وقتی از طرف او می آید، باید اول به او ایمان بیاوری. این ایمان طریق جریان همۀ عنایات است. آن وقت می فهمد، زکات یعنی چی و آن وقت از این برکات بهرمند می شود. پس ایمان و معرفت، طریق رسیدن به حقیقت همۀ عبادات است. هیچ کسی به حقیقت هیچ عبادتی راه پیدا نمی کند مگر اینکه مؤمن به آن پیامبر باشد؛ والا آن هایی که کافرند می گویند، ببینید این ها چه آدم هایی اند. نه تنها عزاداری ما را مسخره می کنند بلکه می گویند این ها بیمارند که به سر و صورت خود می زنند. دور خانۀ خدا هم که می چرخیم می گویند، این ها چه آدم های بی عقلی اند. رو به قبله نماز بخوانی می گویند، این ها عجب آدم های بی عقلی اند، چهار تا سنگ در آنجا چیدند، روی هم سوار کردند و می ایستند روزی پنج مرتبه، خم و راست می شوند. عجب آدم هایی اند! حتی یک وِردهایی هم می گویند.
من از شما سوال می کنم. شما اعمال دوکی های هندی را می بینید که خیلی ریاضت می کشند و یک آدابی دارند. شما وقتی می بینید نمی گویید، عجب آدم های بی عقلی اند؟ کفار نسبت به ما اینطوری هستند. منتهی تفاوتش این است که آن ها واقعاً چیزی در کارشان نیست و شیطان است؛ این طرف، باطنِ هر کاری که ما می کنیم، نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. اگر کسی به حضرت ایمان نیاورد، نمی فهمد نماز یعنی چه؛ چون نماز از فروع حضرت است. این شاید معنی این عبارت باشد که فرمود: هر فریضه ای جز با معرفت نبی شناخته نمی شود، «إِنَّمَا يُعْرَفُ بِالنَّبِيِّ»؛ یک معنای ظاهریش این است که اگر آدم پیغمبر را قبول نداشته باشد، نماز را هم قبول ندارد. او آمده گفته چطور نماز بخوانید؟ نه، از این بالاتر است. اگر پیامبر نبود، کسی نمی دانست نماز یعنی چه.
حضرت فرمود: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي». حتی خدای متعال در قرآن فرمود: نماز بخوانید، «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ». اگر حضرت نماز نمی خواند، ما نمی فهمیدیم ظاهراً همین نماز باید چطوری باشد، دو رکعت باشد یا بیست رکعت، با طهارت باشد یا بدون طهارت، شش تا رکوع داشته باشد یا یکی. همین طوری که ظاهر نماز جز از طریق بیان نورانی او و عمل نورانی او فهمیده نمی شود، نماز هم جز به هدایت او فهمیده نمی شود. اگر حضرت فهمی از باطن نماز به کسی دادند یا بدهند، به کسی می دهند که مقدمه اش ایمان است. اگر کسی مؤمن به حضرت شد، نماز و زکات را به او می دهند. اینکه کسی مؤمن به حضرت نبود، صاحب ولایت نبود، اگر هزار سال نماز بخواند، فهمی از نماز ندارد. اینکه این نماز، نماز نیست؛ یک پیکر است و پیکرش را گرفته. اگر کسی روزی ده هزار رکعت ولی به جای هر رکوع دو رکوع بجا بیاورد، شما می فرمایید نمازش درست است؟ چرا درست نیست؟ این که دارد نماز می خواند؛ چون می فرماید این نماز اگر بدعت و معصیت نباشد، نماز است.
هر کسی بخواهد متوجه خدا شود، باید از طریق آن ها متوجه شود؛ «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي يَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ الْأَوْلِيَاءُ». آن هایی که می خواهند متوجه خدا شوند، باید از طریق آن کسی که وجه شد بشناسد و راه معرفت خدا منحصر به او می شود؛ خدا را باید از طریق وجهش شناخت. به مقام غیب الهی که احدی راه ندارد، باید از طریق وجهش او را شناخت و باید خدا را طاعت کرد. وقتی کسی سبیل الله شد، باید از سبیل خدا رفت؛ طاعت یعنی این. «اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ»، صراط عبودیت است. اگر کسی سبیل شد، وقتی بخواهد اطاعت کند باید در راه خدا برود.
معنی اطاعت چیست؟ یعنی در راه خدا رفتن. خدا آن ها را راه خودش قرار داده. یعنی باید ولایت آن ها را بگیری و دنبال ولایت آن ها حرکت کنی تا بنده شوی؛ «وَ أَنْ يُطَاعَ بِطَاعَتِهِمْ فَجَعَلَهُمْ سَبِيلَهُ وَ وَجْهَهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ بعد فرمود لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ غَيْرَ ذَلِكَ». غیر این هم از بندگان قبول نیست؛ هزار سال هم نماز بخواند فایده ندارد. بعد هم حضرت توضیح دادند: «لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ»، اگر کسی بیاد و بگوید، خدایا چرا اینطور کردی؟ خدای متعال مسئول نیست. من دلم می خواهد از یک راه دیگری به طرف تو بیایم. خدا موجود نیست، حقیقتی نیست که کسی بخواهد از او سوال کند. در مقابل اهل بیت(علیه السلام) مسئول است. «وَ هُمْ يُسْئَلُونَ»، ما مسئولیم.
بنابراین ما باید راهی را برویم که خدا فرموده، می فرماید: «فَقَالَ فِيمَا أَوْجَبَ ذَلِكَ مِنْ مَحَبَّتِهِ لِذَلِكَ»، چون محبت داشت، دوست داشت که از طریق یک انسان هایی اطاعت شود. از چیزهایی که بر شما واجب کرده این است، بخاطر اینکه کسانی را چون پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دوست داشت: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»، او را سبیل قرار داده و بعد فرموده هر وقت در این راه رفتید، دنبال من حرکت کردید.
هر وقت در این راه نرفتید، دنبال فرمان من نبودید. به این معنی است که اصل نماز حضرت است و خداوند متعال او را سبیل قرار داده است. بنابراین، اگر بناست از طریق نماز به خدا نزدیک شد، اصل سبیل حضرت است. حقیقت نماز و زکات ایشان است. اگر این یک جمله مورد عنایت قرار بگیرد، معنی این اصل که همۀ عبادات آن ها هستند، فهمیده می شود.
«تَقُولُ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلَامُ اللَّهِ مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكَ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ».
بشیر نقل می کند که وقتی کاروان به نزدیکی مدینه رسید، امام سجاد(علیه السلام) دستور داد کاروان را متوقف کنید. بار شترها را پایین آوردند، برای اهل بیت(علیه السلام) خیمه به پا کردند و اهل بیت(علیه السلام) را بیرون مدینه متوقف کرد. بعد حضرت فرمود: پدرت از شعر بهره داشت، آیا تو هم بهره ای داری؟ عرض کردم: آری. فرمود: برو به مدینه و خبر شهادت امام حسین(علیه السلام) را به اهل مدینه برسان. بشیر می گوید: سوار بر مرکب شدم و وارد مدینه شدم، به مردم گفتم: بیایید کنار مسجد النبی خبری است. هرکس گفت: چه خبر؟ گفتم: بیایید کنار مسجد النبی. وقتی مردم جمع شدند، بشیر با دو بیت خبر را به مردم داد.
-
يا أهل يثرب لا مقام لكم بها
قتل الحسين فأدمعي مدرار
مردم مدینه، دیگر اینجا جای زندگی کردن نیست. بعد از آنکه بزرگ این مدینه را کشتند و به شهادت رساندند، مردم خلاصه کنم، بین سر و بدنش فاصله انداختند، بدنش در کربلا قطعه قطعه و سر مطهرش بر روی نیزه ها شهر به شهر و دیار به دیار گشته. شیون از مدینه بلند شد، به گونه ای که گفتند: حادثۀ رحلت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تجدید شد. بشیر به مردم فرمود: حالا بیاید به استقبال کاروان اسرا بریم. مردم مدینه را به استقبال کاروان به بیرون شهر آورد. نقل است که امام سجاد(علیه السلام) از خیمه بیرون آمدند و در حالی که اشکشان جاری بود، اشک های خود را پاک می کردند و خطبۀ عجیبی ایراد فرمودند: «أيّها القوم، إنّ اللَّه تعالى و له الحمد ابتلانا بمصائب جليلة، وثلمة في الإسلام عظيمة، قُتل أبو عبداللَّه عليه السلام وعترته، وسبي نساؤه وصبيته، وداروا برأسه في البلدان من فوق عامل السنان، وهذه الرزيّة التي لا مثلها رزية....أصبحنا مطرودين مشرّدين مذمومين شاسعين عن الأمصار، كأنّنا أولاد ترك أو كابل، من غير جرم اجترمناه، ولا مكروه ارتكبناه، ولا ثلمة في الإسلام ثلمناها، ما سمعنا بهذا في آبائنا الأوّلين، إن هذا إلّااختلاق.واللَّه، لو أنّ النبيّ صلى الله عليه و آله تقدّم إليهم في قتالنا كما تقدّم إليهم في الوصايةبنا لما زادوا على ما فعلوا بنا، فإنّا للَّه وإنّا إليه راجعون»،...
اول خدا را حمد نمود، آن هم حمد فوق العاده. بعد فرمود: «أيّها القوم، إنّ اللَّه تعالى وله الحمد ابتلانا بمصائب جليلة، وثلمة في الإسلام عظيمة». مردم، خدایی که باید او را در همۀ بلاها حمد کرد، ما را مصیبت های سنگین و عظیمی فرموده؛ بعد فرمودند: «قُتل أبو عبداللَّه(عليه السلام) وعترته، وسبي نساؤه وصبيته»، وجود مقدس و عطرت را به شهادت رساندند و زنان و فرزندان شان را به اسارت بردند. «وداروا برأسه في البلدان من فوق عامل السنان»، سر مطهرش را بر بالای نیزه، نه مخفیانه بلکه در شهرهای مسلمانان گرداندند. حضرت فرمودند: این مصیبتی است که مانند نداشته و نخواهد داشت.
بعد فرمودند: مردم، دیگر چه کسی است که بتواند بعد از کشته شدن امام حسین(علیه السلام) شادی کند؟ کدام دلی است که به خاطر این شهادت غصه دار نشود؟ کدام چشمی است که بتواند اشک خود را نگه بدارد و آن اشک را از فرو افتادن باز بدارد؟ مردم، هفت آسمان که دارای بناهای شدیدی است، در شهادت او گریستند و متحول شدند. مردم، دریاها با امواجشان، آسمان ها با ارکانشان و زمین از همۀ جوانب و درختان و شاخه های درختان، ماهیان و لجه های دریاها و فرشته های مقرب و ساکنان آسمان ها، تمام بر او گریستند؛ این مصیبت اینقدر مصیبت بزرگی است.
مردم، کدام دل است که از کشته شدن او از هم نشکافت. «ای قلب لایتسدد لقتله ام ای فاد لا یحن علیه»، کدام دل است که بر کشته شدن او ننالد. بعد فرمودند: ما صبح کردیم در حالی که ما را رانده بودند و مطرود بودیم، مشردین ما را پراکنده کردند، جمع آل الله را پراکنده کردند. «شاسعين عن الأمصار»، ما را از شهر و دیار خودمان دور کردند. «كأنّنا أولاد ترك أو كابل»، گویا ما فرزندان اهل کفریم و از بلاد کفاریم. «من غير جرم اجترمناه، ولا مكروه ارتكبناه، ولا ثلمة في الإسلام ثلمناها»، ما هیچ صدمه ای به اسلام وارد نکرده بودیم و جرمی را در اسلام مرتکب نشده بودیم. «ما سمعنا بهذا في آبائنا الأوّلين، إن هذا إلّااختلاق»، این یک بدعتی است که این امت گذاشته و هیچ امتی با آل پیغمبر چنین رفتاری را نکرده. این اولین بار است که چنین رفتاری اتفاق افتاده.
بعد فرمودند: «واللَّه، لو أنّ النبيّ صلى الله عليه و آله تقدّم إليهم في قتالنا كما تقدّم إليهم في الوصايةبنا لما زادوا على ما فعلوا بنا»، مردم، اگر پیامبر خدا پیش دستی می کرد، به آن ها دستور درگیری و کشتن ما را می داد، کما اینکه پیش دستی کرده و در باب ما توصیه به خوبی ها کرده و پیش از این ممکن نبود به ما ظلم بکنند.
بشیر مردم مدینه را آماده کرد و مدینه آماده شد برای ورود این کاروان. آن وقت این کاروان را وارد مدینه عزادار کرد. یک جمله دیگر عرض کنم. روایت این است حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) وقتی وارد مدینه شد، آمد کنار حرم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، دست خودش را به دو طرف درب مسجد گرفت و صدا زد یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)! من خبری برای شما آورده ام ولی خبری اندوه بار است؛ خبر مرگ حسینت را برای تو آورده ام.
«اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِكَ اللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصَابَةَ الَّتِي جَاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شَايَعَتْ وَ بَايَعَتْ عَلَى قَتْلِهِ اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِيعاً».
حجة الاسلام والمسلمین میرباقری