8 اسفند 1393, 14:45
موضوع کلی:سیره معصومین
موضوع عام:سیره فاطمه زهرا سلام الله علیها
نمایه ها: پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم - علی عليه السلام - فضائل علی عليه السلام - مائده آسمانی- انفاق.
روزى على عليه السلام چيزى براى خوردن از فاطمه زهرا عليهاالسلام خواست. او گفت: سوگند به خدايى كه پدرم را به نبوت و تو را به وصايت گرامى داشت امروز چيزى براى تغذيه نداریم. على علیه السلام فرمود: اى فاطمه عليهاالسلام چرا اين مطلب را به من نگفتى تا چيزى براى شما تهيه كنم. فاطمه علیها السلام گفت: يا اباالحسن من از خدايم شرم دارم كه تو را وادار به چيزى كنم كه انجام آن را نتوانى. على عليه السلام از خانه خارج شد و يك درهم قرض نمود. برحسب اتفاق به مقداد بن اسود آن يار باوفاى خود برخورد نمود كه در هواى گرم از شدت حرارت رنگش افروخته بود. حضرت پرسيد اى مقداد چه شده كه در اين هواى گرم از خانه بيرون آمدى؟ عرض كرد: يا اباالحسن مرا بحال خود واگذار و چيزى مپرس. حضرت فرمود: اى برادر من نمى توانم تو را رها كنم تا اينكه از حال تو با خبر شوم. مقداد عرض كرد يا اباالحسن بخاطر خدا و خودت مرا رها كن و از وضع و حالم مپرس. على عليه السلام فرمود: اى برادر تو نمى توانى حال خود را از من پنهان كنى. مقداد عرض كرد: حالا كه اصرار مى كنى به خدايى كه محمد صلى الله عليه و آله وسلم را به نبوت و تو را به وصيت گرامى داشته سوگند، چيزى جز تهيدستى مرا از خانه بيرون نياورده و من در حالى كه خانواده ام گرسنه بودند از خانه خارج شدم و چون صداى گريه اهل خانه را شنيدم نتوانستم تحمل كنم اين است وضع و حال من. چشمان على عليه السلام از شنيدن اين سخنان اشك آلود شد و گريه كرد. آن گاه به مقداد فرمود: به همان كسى كه تو به آن قسم ياد كردى من نيز سوگند مى خوردم كه مرا نيز از خانه بيرون نياورده مگر همان چيزى كه تو را از خانه بيرون آورده است ولى حالا من يك دينار قرض كرده ام و آن را به تو مى دهم و من تو را بر خود مقدم مى دارم. على عليه السلام دينارى را كه قرض كرده بود به مقداد داد و خود روانه مسجد شد و نماز ظهر و عصر و مغرب را پشت سر پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم خواند. چون رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم خواست از مسجد خارج شود، على عليه السلام را كه در صف اول نماز بود مشاهده كرد نوك پايى به او زد و راه افتاد. آن حضرت برخاسته و خود را به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم رسانيد و سلام كرد. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پاسخ سلام را داد و فرمود: يا اباالحسن آيا در خانه غذايى دارى كه امشب با هم شام بخوريم؟ على عليه السلام كه از ظهر در مسجد مانده بود از شرم سر بزير افكند و متحير ماند كه در پاسخ رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم چه بگويد. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هم از طريق وحى از تمام ماجرا آگاه شده بود و مى دانست كه وضع اين خانواده از چه قرار است با وجود اين از جانب خداوند مأمور بود كه آن شب را براى شام به خانه على عليه السلام برود و چون سكوت على عليه السلام را ديد فرمود: يا اباالحسن يا بگو نه، تا من برگردم و يا بگو آرى، تا با هم به خانه برويم. علی عليه السلام عرض كرد تشريف بياوريد. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دست على عليه السلام را گرفت و به سوى خانه براه افتادند و وارد خانه شدند. فاطمه عليهاالسلام نمازش را خوانده و در مصلاى خود نشسته بود و در پشت سرش قدحى پر از غذاى گرم بود كه بخار از آن بلند مى شد. چون صداى پدر را شنيد از مصلى خود خارج شد و به آن حضرت سلام كرد و رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم كه فاطمه عليهاالسلام را از همه بيشتر دوست داشت پاسخ سلامش را داد و دستش را بسر او كشيد و فرمود: دخترم غذايى براى شام ما آماده كن. زهرا عليهاالسلام رفت و قدح را آورد. على عليه السلام وقتى غذا را ديد با تعجب پرسيد يا فاطمه عليهاالسلام اين غذا از كجاست؟ ما که در خانه غذايى نداشتيم. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در اين موقع دست مباركش را روى شانه على عليه السلام گذاشت و فرمود: يا على عليه السلام اين مائده آسمانى است كه به فاطمه عليهاالسلام نازل شده و بجاى آن دينارى است كه تو در راه خدا دادى [1]
منبع:پژوهه تبلیغ
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان