21- از خطبه هاى آن حضرت (ع) است
أَلَا وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ذَمَرَ حِزْبَهُ وَ اسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ- لِيَعُودَ الْجَوْرُ إِلَى أَوْطَانِهِ وَ يَرْجِعَ الْبَاطِلُ إِلَى نِصَابِهِ- وَ اللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً- وَ لَا جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نَصِفاً وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ- فَلَئِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِيبَهُمْ مِنْهُ- وَ لَئِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا التَّبِعَةُ إِلَّا عِنْدَهُمْ- وَ إِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَى أَنْفُسِهِمْ- يَرْتَضِعُونَ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ وَ يُحْيُونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيتَتْ- يَا خَيْبَةَ الدَّاعِي مَنْ دَعَا وَ إِلَامَ أُجِيبَ- وَ إِنِّي لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اللَّهِ عَلَيْهِمْ وَ عِلْمِهِ فِيهِمْ فَإِنْ أَبَوْا أَعْطَيْتُهُمْ حَدَّ السَّيْفِ- وَ كَفَى بِهِ شَافِياً مِنَ الْبَاطِلِ وَ نَاصِراً لِلْحَقِّ- وَ مِنَ الْعَجَبِ بَعْثُهُمْ إِلَيَّ أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعَانِ وَ أَنْ أَصْبِرَ لِلْجِلَادِ- هَبِلَتْهُمُ الْهَبُولُ- لَقَدْ كُنْتُ وَ مَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ وَ لَا أُرْهَبُ بِالضَّرْبِ- وَ إِنِّي لَعَلَى يَقِينٍ مِنْ رَبِّي وَ غَيْرِ شُبْهَةٍ مِنْ دِينِي
لغات
ذمر، ذمّر: برانگيخت جلب: گروهى از مردم و يا حيوان كه جمع شوند و متحد شوند تمحّضت: به حركت در آمد نصف: انصاف تبعه: عقوبت و نتيجه عمل حمّ: تفاله دنبه اى كه بعد از گرفتن روغنش مى ماند حمّه السّواد: استعاره است براى مردم پست و بى اطلاع جبله: صداها جونه: سياهى انكفّت و استكفّت: دور مى زند زاح و انزاح: دور شد نصاب: اصل تنصّل من الذّنب: از گناه دورى جست عبّ: نوشيدن بدون وقفه خسوه: يك مرتبه احساس كردن جلاد: جنگ با شمشير هبول: زن فرزند مرده هبل: گريان
ترجمه
«آگاه باشيد كه شيطان جمعيّت خود را برانگيخته است و همه امكانات خود را فراهم ساخته تا ستم را به جاى اوّليه خود بازگرداند و باطل را به اصل خود رجوع دهد. به خدا سوگند (طلحه و زبير) از هيچ ناروايى بر من دريغ نورزيدند و ميان من و خودشان انصاف را رعايت نكردند. آنها از من حقّى را مطالبه مى كنند كه خود ترك كرده اند و تاوان خونى را (خون عثمان) كه ريخته اند از من مى خواهند.
بر فرض كه من شريك آنها در خون عثمان باشم باز مكافات سهم آنها بر خودشان قرار دارد، و اگر آنها بدون دخالت من خون عثمان را ريخته اند كيفر اين عمل بر خود آنهاست. بزرگترين دليل آنها بر عليه خودشان است. از مادرى شير مى خواهند كه از شير دادن باز ايستاده است، مى خواهند بدعتى را زنده كنند كه مرده است. اى دعوت كننده نوميد دعوت كننده كيست و چه جواب مى شنود من حجّتى را كه مورد رضايت خدا باشد از آنها مى پذيرم و اگر نپذيرند تيزى شمشير را بر آنها خواهم نهاد و در اين حالت شمشير بهترين پاسخگوى باطل و ياور حقّ است.
تعجّب اين است كه آنها به من پيام فرستاده اند كه براى كارزار آماده باشم و در مقابل ضرب نيزه آنها مقاومت داشته باشم. گريه كنندگان به حالشان بگريند. من چه وقت از تهديد به جنگ ترسيده ام و چه وقت از ضرب شمشير و نيزه فرار كرده ام من به پروردگارم يقين داشته و شبهه اى در دينم ندارم كه از جنگ بترسم».
شرح
بيشتر اين خطبه از خطبه اى است كه قبلًا يادآورى كرديم كه وقتى امام (ع) شنيد طلحه و زبير بيعت خود را شكسته اند ايراد فرمود. در اين خطبه كم و زيادى وجود دارد كه سيّد رضى قبلًا بعضى از آنها را نقل كرده است هر چند كه وى دليل كم و زيادى و تكرار آن را بيان كرده، امّا ما تمام خطبه را نقل مى كنيم تا به مقصود دست يابيم. امام (ع) پس از حمد خدا و درود بر پيامبر (ص) خطبه را چنين ايراد مى فرمايد: مردم خداوند جهاد را واجب كرد و آن را بزرگ شمرد و يارى دهنده دينش قرار داد. سوگند به خدا دنيا و دين اصلاح نمى شود مگر با جهاد. شيطان جمعيّت خود را گرد آورده و لشكر و همه كسانى را كه از او پيروى مى كنند فراهم آورده است تا مرام و روش و نيرنگهاى خود را بازگرداند و تجديد كند، من حركتهايى را مى بينم، سوگند به خدا طلحه و زبير از هيچ كار ناپسندى در باره من دريغ نورزيدند و ميان من و خود به انصاف رفتار نكردند، آنها طالب حقّى هستند كه خود بدان عمل نكرده اند و از من قصاص خونى را مى خواهند كه خود ريخته اند، بر فرض كه من شريك آنها در قتل عثمان باشم باز سهم آنها به عهده خودشان است. و اگر آنها به تنهايى عثمان را كشته باشند قصاص از آنها بايد مطالبه شود. اوّلين نتيجه عدالتخواهى آنها بر عليه خودشان است. من از آنچه كه انجام داده ام عذر نمى خواهم و از خود دور نمى كنم زيرا با يقين كارى را انجام مى دهم، نه اشتباه مى كنم و نه كسى مى تواند من را به اشتباه بيندازد. آنها (طلحه و زبير و اياديشان) گروه سركش و ياغى اند.
اراذل و اوباش اطراف آنها را گرفته و سر و صدا راه انداخته اند، تاريكى و گمراهى اطراف آنها را گرفته تا باطل را به جايگاه اوّلش برگردانند. اى دعوت كننده فريبكار چه كسى را فرا مى خوانى چيز ناآشنايى در كار نيست آنچه در پيش روست و روش معمول است جنگ در راه خداست. به خدا سوگند اگر جنگى پيش آيد باطل رسوا مى شود و زبانش قطع مى گردد. اگر چنين وضعى پيش آيد گمان نمى كنم راه روشنى در پيش داشته باشد. به خدا سوگند كسى را كه كشته اند پيش از مرگ از گناهانش توبه نكرد و از خطاهايش پوزش نخواست و از شورشيان عذرخواهى نكرد تا بپذيرند و از آنها يارى نخواست تا ياريش كنند. سوگند به خدا براى آنها حوضى را پر آب كنم كه كسى نتواند آن را خالى كند و از آنها كه در آن افتاده اند كسى را نجات نيابد و از آن سودى نبرند. من به حجّتهاى الهى و علم او در باره آنها راضيم. من آنها را به حقّ دعوت مى كنم و عذرخواهيشان را مى پذيرم پس اگر باز گردند و توبه كنند و حرف حق را بپذيرند و در پيشگاه خدا زارى كنند توبه قابل پذيرفتن است و از جانب من مزاحمتى نخواهد بود، و اگر امتناع ورزند تيزى شمشير را بر آنها قرار خواهم داد كه در اين حالت شمشير باطل را نابود و اهل ايمان را يارى مى كند با هر نامه عملى نويسندگان آنها بر آنها شاهدند. به خدا سوگند زبير و طلحه و عايشه مى دانند كه حق با من است و آنها بر باطلند.
بايد دانست كه امام (ع) در آغاز به فضيلت جهاد توجّه داده است و مقصود امام (ع) بيان فرار مردم از جنگ با اهل بصره است. پس امام (ع) نخست به وجوب جهاد از جانب خداوند اشاره فرموده و كتاب خدا از آن پُر است چنان كه مى فرمايد: «انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا وَ»«» و امثال اين نيز وارد شده است.
پس از بيان وجوب جهاد، امام (ع) فضيلت جهاد را در پيشگاه خداوند تعالى بيان مى فرمايد و در اين معنى سخن حق تعالى است: «لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً»«».
سپس امام (ع) اشاره فرموده است كه خداوند جهاد را پيروزى دين خدا و ياور دين قرار داده است و اين معنى از اين آيه استفاده مى شود كه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا«» مقصود از يارى خدا يارى دين خدا و بندگان شايسته اوست، زيرا خداوند بى نياز مطلقى است كه حاجتى به كمك و پشتيبان ندارد. سپس امام (ع) بدرستى سوگند ياد مى كند كه صلاح دين و دنيا ممكن نيست، مگر به جهاد، زيرا اگر جهاد در راه خدا و مقاومت دين داران نباشد زمين و شهرها خراب مى شوند چنان كه خداى تعالى فرموده است: فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ«».
امّا نظام يافتن دين روشن است، زيرا تلاش دشمنان دين در مورد براندازى آن ناكام مى ماند، امّا كلام امام (ع) كه فرمود شيطان گروه خود را بسيج كرده و جمعيّت خود را فراهم آورده است قبلًا توضيح داده شد.
فرموده است: ليعود له دينه و سنّته و خدعه
توضيح كلام اين است كه نهايت سعى شيطان در وسوسه اى كه مى كند اين است كه فريبكارى را در ميان مردم رواج دهد و روشهاى باطلى كه پيش از بعثت رسول (ص) دين و روش شيطان بوده است دوباره در جامعه برقرار سازد.
تمام سخن امام (ع) براى اين است كه شنوندگان را به سمت خدا كوچ دهد و آنها را براى جنگ آماده سازد.
فرموده است: و قد رأيت امورا قد تمحّضت
اين سخن امام (ع) اشاره به بيان امورى است كه آنان را به گريز از آن وا مى دارد و آن امور احساس آن حضرت در باره مخالفت (ناكثين) و آمادگى آنها براى جنگ با آن حضرت بوده است.
فرموده است: و اللّه ما انكروا علىّ منكرا و لا جعلوا بينى و بينهم نصفا و انّهم... الى قوله سفكوه
اين سخن حضرت انكار ادّعاى انجام امر ناشايستى بود كه به آن حضرت نسبت مى دادند و آن عبارت بود از قتل عثمان و سكوت آن حضرت در برابر قاتلان عثمان، كه به نظر مخالفان، سكوت حضرت را در مقابل قاتلان عثمان امرى ناشايست و از نظر دينى منكر مى دانستند.
امام (ع) اولًا پشت كردن به عثمان را كه مخالفان كار منكرى از آن حضرت مى دانستند انكار فرمود و چون اين كار از حضرت صادر نشده بود، اين نسبت به آن حضرت افترا بوده و خود امر منكرى است كه مخالفان حضرت مرتكب شدند. و به اين حقيقت اشاره مى فرمايد كه اگر ميان من و آنها ميزان عدالتى برپا گردد. روشن مى شود كه آنها ادّعاى باطلى دارند، زيرا آنها از من امر حقّى را مطالبه مى كنند كه خودشان آن را ترك كرده اند و قصاص خونى را مى طلبند كه خود ريخته اند. منظور از قصاص خون مطالبه خون عثمان مى باشد كه مخالفان حضرت او را مسئول مى دانستند در حالى كه خود شريك اصلى خون بودند.
ابو جعفر طبرى در تاريخ خود نقل كرده است كه وقتى مردم تصميم گرفتند تا عثمان را محاصره كنند امام (ع) براى كارى در خيبر بود و زمانى كه به مدينه وارد شد مردم به منظور محاصره عثمان در خانه طلحه جمع شده بودند، عثمان كسى نزد آن حضرت فرستاد و از طلحه شكايت كرد. حضرت به فرستاده فرمود من چاره انديشى خواهم كرد و سپس به خانه طلحه روانه شد، خانه او پر از جمعيت بود. حضرت به طلحه فرمود: اين چه كارى است كه در باره عثمان مى كنى طلحه پاسخ داد اى أبا لحسن اين تصميمى است كه گرفته شده.
امام (ع) روانه بيت المال شود و فرمود تا در آن را باز كنند امّا كليد آن پيدا نشد، حضرت در آن را شكست و اموال آن را بين مردم تقسيم كرد. اطرافيان طلحه بعد از اين ماجرا از اطراف او پراكنده شدند و او تنها ماند. عثمان از اين پيشامد خوشحال شد. طلحه (كه خود را تنها ديد) پيش عثمان آمد و گفت: اى امير المؤمنين من قصد انجام كارى را داشتم ولى خداوند بين من و آن كار فاصله انداخت و اينك براى توبه نزد تو آمده امد. عثمان گفت، براى توبه نيامده اى، چون شكست خورده اى آمده اى، خدا سزايت را بدهد.
و باز طبرى نقل كرده است كه عثمان پنجاه هزار دينار يا درهم از طلحه طلبكار بود، روزى طلحه به عثمان گفت طلبت حاضر است بيا بگير، عثمان به طلحه گفت آن پاداش جوانمرديت باشد. وقتى كه عثمان به محاصره افتاد امام (ع) به طلحه گفت به خدا سوگندت مى دهم آيا تو از جانب عثمان برخوردار نشدى طلحه گفت نه، به خدا قسم دست برنمى دارم تا اين كه حقّ بنى أميه را بپردازد. بعد از اين واقعه امام (ع) مى فرمود: «بازخواست خدا بر اين صعبه (طلحه) باد، عثمان به او بخشش كرد آنچه بخشش كرد و طلحه در باره او انجام داد آنچه انجام داد.» نقل شده است در روز جنگ جمل وقتى كه زبير به ميدان امام (ع) آمد، امام (ع) به وى فرمود چه چيز تو را به اين كار وادار كرده است زبير در پاسخ گفت مطالبه خون عثمان، امام (ع) به او فرمود تو و طلحه رهبرى قتل عثمان را به عهده داشتيد، توبه شما اين است كه خود را تسليم ورثه عثمان كنيد.
دخالت طلحه و زبير در قتل عثمان امرى روشن است و ما اين مقدّمه را براى اتمام حجّت عليه آنها نگاشتيم.
فرموده است: فلئن كنت شريكهم فيه فانّ لهم لنصيبهم منه و لئن كانوا ولّوه دونى فما التّبعة الّا عندهم.
اين كلام امام (ع) براى اتمام حجّت آورده شده است. توضيح آن اين است كه (ناكثين) در قتل عثمان شركت داشتند و هر كس كه در قتل عثمان شركت كرده، يا به كمك ديگران بوده است يا بدون كمك ديگران. و به هر حال آنها نمى توانند از ديگران قصاص خون را مطالبه كنند. طبق نظر آنها بر فرض كه من شريك آنها در قتل عثمان باشم باز هم آنها خود شريك قتل عثمانند، پس بر آنها لازم است كه خود را تسليم صاحبان خون عثمان كنند. و اگر آنها بدون شركت من عثمان را به قتل رسانده اند فقط آنها متّهم به قتل هستند و قصاص خون از آنها مطالبه مى شود و اگر آنها مى خواهند عدالت را برپا سازند بايد خود را مؤاخذه كنند. اين جمله امام (ع) توضيح ديگرى براى اتمام حجّت است، يعنى عدالتى كه آنها مى پندارند طرفدار آن هستند شايسته است كه اوّل در باره خود اجرا كنند.
فرموده است: و لا اعتذر ممّا فعلت و لا ابرء ممّا صنعت.
يعنى كناره گيريى كه من به هنگام قتل عثمان انجام دادم بر سبيل كوتاهى در وظيفه دينى نبود كه موجب معذرت خواهى و تبرّى من شود.
به خواست خدا معنى اين سخن امام (ع) را بزودى توضيح خواهيم داد.
فرموده است: و انّ معى لبصيرتى ما لبست و لا لبّس علىّ توضيح اين سخن امام (ع) قبلًا گذشت (و نيازى به تكرار آن نيست)
فرموده است: و انّها للفئة الباغية فيها الحمّ و الحمّة.
دو لفظ «حمّ» و «حمّه» را براى افراد پست و رذل جامعه كه براى جنگ با آن حضرت گرد هم آمده بودند استعاره آورده است. وجه استعاره شباهت آنهاست به تفاله دنبه كه روغن آنها را گرفته اند و فايده اى ندارد. و منظور امام (ع) از كلمات: طالت جلّبها، بلند كردن سر و صداست و آن كنايه از اين سخن است كه امام (ع) را به جنگ تهديد كرده و او را مى ترسانند.
فرموده است: انكفّت جونتها يعنى جمعيّت فراوانى گرد آورده بودند و آن كنايه از اين است كه جمعيّت خود را براى مقصودى كه داشتند جمع آورى كرده بودند.
فرموده است: يرتضعون امّا قد فطمت.
امام (ع) «امّ» را براى خود يا براى خلافت استعاره آورده است، در اين صورت بيت المال به منزله شير و مسلمانان به منزله بچّه هاى شيرخوار بيت المال اند. و شير خوردن مردم از پستان بيت المال كه اكنون خشك شده، كنايه است از تقاضاى عده اى از مردم براى دريافت بخششهاى و هدايا از بيت المال، چنان كه عثمان به آنها بخشش و هدايا مى داد و در اين راه بعضى را بر بعضى برترى مى بخشيد. ولى امام (ع) اين كار را منع كرد.
فرموده است: و يحيون بدعة قد اميتت.
اين كلام امام (ع) اشاره به همين فزون طلبى بى دليل است كه بر خلاف سنّت رسول خدا (ص) و دو خليفه اوّل بوده است و بدعتى است در مقابل سنّت و مقصود از «اماتتها» كنار گذاشتن اين بدعت است به وسيله امام (ع) در زمان خلافتش.
فرموده است: ليعودنّ الباطل فى نصابه
اين جمله امام (ع) ترساندن مردم است از بازگشت به دوران باطل جاهليّت و بدين سبب شنوندگان را براى جنگ بسيج مى كند.
فرموده است: يا خيبة الدّاعى من دعا
اين جمله به منزله تعجّب از فريبكارى بزرگى است كه دعوت كنندگان مردم براى جنگ با آن حضرت به راه انداخته بودند، و جمله «من دعا» و «ما اجيب»، پرسشى است بر سبيل تحقير دعوت شدگان به جنگ و يارانشان، زيرا مردم عوام و بى اراده را جمع كرده بودند و دعوت براى يارى چيزى مى كردند كه باطل بود.
فرموده است: لو قيل ما انكر فى ذلك و ما امامه و فيمن سنّته و اللّه اذن لزاح الباطل عن نصابه و انقطع لسانه.
اين جمله امام (ع) شرطيّه متّصله است و معناى تقديرى آن اين است كه اگر جدال كننده اى از دعوت كنندگان به باطل، چيزى را از خلافت من و از امامى كه از آن پيروى مى كنند و از سنّتى كه خواهان آن هستند سؤال كند، زبان حالشان گواهى مى دهد كه من امام آنها هستم و سنّت را من پاسدارى مى كنم.
در اين صورت باطلى كه بدان روآورده اند روشن شده و زبانشان قطع مى شود.
به كار گرفتن لفظ لسان در اين عبارت در حقيقت حذف مضاف اليهى را در تقدير دارد، يعنى زبان صاحبش از جواب كوتاه مى شود و انقطاع استعاره براى سكوت و يا مجاز در كلام است، يعنى باطل جوابى ندارد.
فرموده است: و ما اظنّ الطّريق له فيه واضح حيث نهج
اين جمله عطف بر جمله انقطع لسانه است. واضح مبتدا، فيه خبر، و جمله در محل نصب و مفعول دوّم براى فعل اظنّ مى باشد. معناى جمله اين خواهد بود: اگر سؤال كننده اى از عمل انحرافى آنها سؤال كند گمان نمى كنم بتوانند جواب درستى بدهند و در نتيجه زبانشان كوتاه مى شود.
فرموده است: و اللّه ما طاب من قتلوه... الى قوله فنصروه.
اين جمله امام (ع) اشاره به كشته شدن عثمان و نكوهش آنهاست، از اين جهت كه قصاص خون عثمان را از امام مى خواستند در حالى كه عثمان قبل از كشته شدن از آنها عذر خواهى كرد، امّا آنها نپذيرفتند و وقتى عثمان در محاصره مردم بود از آنها يارى خواست و آنها با وجود قدرت يارى كردن وى را يارى نكردند.
فرموده است: و ايم اللّه لافر طنّ لهم حوضا انا ماتحه ثمّ لا يصدرون عنه برى ء
اين جمله امام (ع) در خطبه دهم توضيح داده شد.
فرموده است: و لا يعبّون حسوة ابدا
اين جمله كنايه از دست نيافتن مخالفان امام (ع) به خلافت و يا به بعضى از خواسته هايشان در مورد خلافت است چنان كه مثلًا ما به دشمنان كه خواهان چيزى است مى گوييم: سوگند به خدا از آن چيزى نمى خورى و نمى آشامى
فرموده است: انّها لطيّبة نفسى بحجّة اللّه عليهم و علمه فيه
كلمه «نفسى» به عنوان خطبه 22 نهج البلاغه بدل از ضمير متّصل به انّ، و يا به فعل مقدرّى كه تفسير كننده ضمير است منصوب مى باشد. و كلمه «حجّة اللّه» اشاره است به اوامر خداوند متعال بر لزوم پيكار با جمعيّت سركش، چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى «».
بدين صورت هر امرى و نهى خداوند كه اطاعت نشود برهان حقّى است بر عليه انسان و هر برهان حقّى برهان خداست، يعنى من به اقامه برهان حقّى بر عليه آنها راضيم و به آنچه انجام مى دهند آگاهم. چه خوشنوديى براى خردمند كاملتر و چه پاكيزگى طينتى بزرگتر از اين است كه انسان پايبند حقّ باشد و دشمن او بر باطل و خارج از اطاعت خدا و خداوند متعال بر آنچه هر نفسى انجام دهد نظارت دارد.
فرموده است: و انّى داعيهم فمعذّر... الى قوله ناصر المؤمن
اين جمله امام (ع) واضح است و نياز به توضيح ندارد.
فرموده است: و ليس علىّ كفيل
يعنى من براى اين كه از آنها بگذرم و بدانها امان دهم، در صورتى كه توبه كنند، نيازى به ضامن ندارم. كلمات «شافيا» و «ناصرا» در جمله امام (ع) به عنوان خطبه 22 نهج البلاغه تميز منصوب مى باشند.
فرموده است: و مع كلّ صحيفة شاهدها و كاتبها
«واو» ابتداى جمله حاليّه است و معناى جمله اين است: اگر مخالفان از راه باطلشان بازنگردند تيزى شمشير را به آنها حواله مى كنم.
فرشتگان بزرگوار نويسندگانى هستند كه آنچه ما انجام مى دهيم مى دانند و اعمال كسانى را كه به آنها گماشته شده اند در دفتر مخصوصى مى نويسند و در روز قيامت بدانها گواهى مى دهند.
فرموده است: و من العجب بعثتهم الىّ ان ابرز للطّعان و ان اصبر للجلاد.
امام (ع) از تهديد آنها تعجّب مى كند زيرا آنها بر شجاعت و جنگجويى و صبر بر مشكلات او واقفند، اين سخن را امام (ع) به صورت استهزا و به عنوان خطبه 22 نهج البلاغه تعجّب آورده است.
فرموده است: هبلتهم الهبول
يعنى گريه كنندگان به حالشان گريه كنند. اين عبارت از كلماتى است كه عرب با آن نفرين مى كند.
فرموده است: لقد كنت و ما اهدّد بالحرب و لا ارهب بالضّرب.
يعنى از جنگ و ستيز نمى ترسم.
فرموده است: و انّى لعلى يقين من ربّى و فى غير شبهة من دينى.
اين جمله تأكيد امام (ع) است بر توانائى اش به جنگ و جذب دلهاى شنوندگان به اطمينان به اين كه وى بحق از جانب خداست تا در جنگ و ستيز با بينش كامل از او پيروى كنند زيرا وقتى كه انسان يقين كند كه امام (ع) بر حقّ است و ياور دين خداست شبهه باطل در چهره يقينش نيست و بر مقاومتش در سختيها افزوده مى شود و توانايى پيكارش افزون مى گردد و در ناخوشايندها ثابت قدم مى ماند.
بر عكس، آنها كه چنين نباشند با دل شبهه ناك به جنگ مى پردازند و چشم بصيرتشان پوشيده مى ماند، يا به متاع دنيا دل مى بندند و امور باطل آنها را رهبرى مى كند.
توفيق از خداوند متعال است. اين جا پايان جلد اوّل است و اوّل جلد دوّم اين كتاب را خواهيد خواند.
|