أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ- لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ- وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ- أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ- لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا- وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا- وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ
معانی لغات
النّسمه: انسان، گاهى به معناى حيوان هم به كار مى رود.
المقاره: اقرار هر كس نزد دوستش و رضايت آن دو در امرى.
الكظّه: پر خورى.
الغارب: بالاى شانه شتر العفطه من الشّاة: چيزى شبيه عطسه انسان و بنا به قولى آب دماغ گوسفند.
الشقشقة من البعير: چيزى كف مانندى كه شتر هنگام بانگ كردن و مستى از
دهان بيرون آورد به خطيبى شقشقه گفته مى شود كه داراى سرمايه سخن باشد.
الشّورى: نوعى نجوا و مرادف مشاوره است.
اسف الطّائر: زمانى است كه پرنده هنگام پرواز به زمين نزديك مى شود.
الصّغو: ميل.
الضّغن: كينه.
الاصهار: بنا به نظر ابن اعرابى به زنانى گفته مى شود كه به واسطه كنيزى
و نسب و ازدواج حرام مى شود و بعضى از اعراب اصهار را جز بر خانواده زوجين
اطلاق مى شود.
ترجمه
آگاه باشيد سوگند به كسى كه دانه را مى شكافند و روح را آفريد، اگر نبود
حضور حاضران، و اقامه حجّت به وجود ياوران، و پيمانى كه خداوند از علما
گرفته است بر پرخورى ظالمان و گرسنگى مظلومان صبر نكنند البتّه افسار شتر
خلافت را بر گردنش رها مى ساختم و زمان خلافت را همانند زمان غصب آن مى
انگاشتم و محقّقاً در مى يافتيد كه دنياى شما در نزد من از آب دماغ بز بى
ارزشتر است. گفته اند: وقتى كه امام (ع) به اين جاى سخن رسيد مردى از اهل
قصبه برخاست و به حضرت نامه اى داد، امام (ع) نامه را گرفت و خواند. در اين
حال ابن عبّاس عرض كرد يا امير المؤمنين چرا كلامت را از آنجا كه قطع كردى
ادامه نمى دهى امام (ع) فرمود: هرگز: ابن عباس، اين خطبه به منزله هيجانى
بود كه فرونشست. ابن عباس گفت به خدا سوگند به اندازه اى كه بر قطع اين
كلام كه امام (ع) قصد داشت بيان كند و نكرد متأسف شدم كه بر هيچ كلامى
متأسف نشدم».
شرح
فرموده است: اما و الّذى خلق الحبّة و برء النّسمة لو لا حضور الحاضر و
قيام الحجّة بوجود النّاصر و ما اخذ اللّه على العلماء الى آخر.
امام (ع) شرح حال خلفاى سه گانه و شكايت و تظلّم در امر خلافت و نكوهش
شورا و پيامدى را كه موجب شد امام (ع) از حدّ خود پايين بيايد و در رديف
افراد ديگر شورا قرار گيرد توضيح داده سپس به بيان دلايلى مى پردازد كه
موجب پذيرفتن خلافت، پس از ردّ آن، شد و سخن خود را با سوگندى عظيم و دو
صفت بارز حق تعالى كه، فالق الحبّة و بارى النسمة، است آغاز مى كند.
صفت اوّل يعنى «فالق الحبّة» در قرآن كريم آمده است: فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى دليل
اين كه امام (ع) خداوند را با «فالق الحبّه» و «بارئ النسمه» توصيف و
تعظيم كرده آن است كه اين دو نشانه عظمت خداست، زيرا بيان كننده لطف آفرينش
است و با كوچكى حجم، اسرار فراوانى از حكمت و تازگيهايى از صنع كه نشانه
آفريننده حكيم مى باشد دارا مى باشند.
براى فالق الحبّ دو معنى نقل كرده اند به شرح زير: 1- ابن عباس و ضحّاك
گفته اند: «فالق الحبّ» يعنى خالق دانه، بنا بر اين معناى سخن امام (ع) كه
فرمود: فلق الحبّه، همانند گفتار ديگر امام (ع) است كه فرمود: فطر الخلائق
بقدرته.
2- آنچه جمهور مفسّران گفته اند اين است كه «فلق حبّه» شكافى است كه در
وسط دانه قرار دارد. توضيح سخن مفسّران اين است كه چون نهايت كمال دانه
گندم آن است كه بوته با ثمر شود به طورى كه براى حيوانات مفيد باشد، خداوند
در وسط آن شكافى قرار داده است، تا وقتى در زمين مرطوب قرار گيرد و مدّتى
بر آن بگذرد، از قسمت بالاى شكاف دانه، ساقه گياه به سمت هوا رشد كند و از
قسمت پايين شكاف دانه ريشه آن به زمين فرو رود و ماده لازم را براى گياه
جذب كند و در اين رويش و پويش تازگيهايى از حكمت به شرح زير است كه گواه بر
وجود صانع حكيم و مدبّر است: اوّل- اگر طبيعت اين دانه چنين است كه از عمق
زمين به سمت بالا رشد كند، پس چگونه است كه هم به سمت بالا و هم به سمت
پايين رشد مى كند چون دو امر متضاد از يك دانه ظاهر مى شود مى فهميم كه اين
كار تنها از طبيعت سر نمى زند، بلكه مقتضاى حكمت الهى است.
دوّم- ما در اطراف ريشه هاى گياه نهايت ظرافت و لطافت را مى بينيم كه
اگر آنها را با كمترين نيرو بفشرى آب مى شوند، در عين حال با همين لطافت
قادرند زمين سخت را بشكافند و در لابلا و دل سنگها نفوذ كنند. وجود اين
نيروى شديد در اين اجرام لطيف و ضعيف ناگزير بايد به تقدير خداوند عزيز و
حكيم باشد.
سوّم- طبايع چهارگانه در يك ميوه وجود دارد، مانند ترنج كه پوستش گرم و
خشك، گوشتش سرد و تر، ترشى آن خشك و سرد، و دانه آن گرم و خشك است. پيدايش
اين طبايع متضاد از يك ميوه ناگزير بايد به دستور خداوند حكيم باشد.
چهارم- هر گاه در يكى از برگهاى درختى كه از يك دانه به وجود آمده است
بنگرى در آن خط مستقيمى را مانند نخاع بدن انسان مى بينى كه مرتّب از آن
انشعابى جدا مى شود و از آن انشعاب، انشعاب ديگرى تا به آن حد مى رسد كه
انشعابات، با چشم ديده نمى شود، اقتضاى حكمت الهى اين است كه قوّه جاذبه
اين برگها را قوت ببخشد تا بتواند اجزاى لطيف زمين را از اين مجراى تنگ جذب
كند. هر گاه به عنايت خداوند سبحان در چگونگى يك برگ واقف شدى خواهى دانست
كه عنايت خداوند در تمام درخت كاملتر است و البتّه عنايت خداوند در تمام
گياهان كاملترين است، پس از اين كه دانستى تمام گياهان براى استفاده
حيوانات آفريده شده خواهى دانست كه عنايت خداوند در خلق حيوانات كاملتر است
و وقتى دانستى كه آفريدن حيوانات براى انسان است، خواهى دانست كه انسان
نزد خداوند پر ارزش ترين مخلوقات عالم است كه خداوند او را از هر نظر گرامى
داشته، همچنان كه فرموده است: وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ... و نيز در باب اكرام به وى فرموده است: وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ.
براى دريافت معناى «نسمة» لازم است كه عجايب صنع خدا را در بدن انسان در
كتب تشريح مطالعه كنى و ما به بخشى از آنها در خطبه اوّل اشاره كرديم. پس
از دانستن مطالب فوق امام (ع) از جمله دلايل پذيرفتن خلافت سه چيز را نام
مى برد: 1- حضور جمعيّت فراوان براى بيعت با آن حضرت.
2- دليلى براى ترك قيام نمى ديد، زيرا به ظاهر حجّت بر او تمام بود و ياور براى طلب حق وجود داشت.
3- عهدى كه خداوند از علما گرفته است كه منكرات را بر طرف سازند و ظالمان را نابودكنند و با داشتن قدرت ستمها را از ريشه بر كنند.
تحقّق دو دليل اوّل شرط تحقّق دليل سوّم است، زيرا با بيعت نكردن مردم
با امام و نبودن ياور، منكرات از بين نمى رود (و ستمگر سركوب نمى شود).
امام (ع) «كظّه ء» ظالم را كنايه از قدرت ظالم، «و سغب» مظلوم را كنايه از شدّت مظلوميّت او آورده است.
فرموده است: لا لقيت حبلها على غاربها
اين جمله وصفى از اوصاف ناقه است كه امام (ع) براى خلافت يا امّت
استعاره آورده و كنايه از اين است كه اگر براى دفع ظلم نبود همان گونه كه
در ابتدا خلافت را رها ساخته بود اكنون نيز رها مى ساخت. چون كلمه غارب به
صورت استعاره در عبارت آمده است امام (ع) لفظ حبل را (ريسمان) بر آن اطلاق و
استعاره را ترشيحيّه فرموده است. اين جمله را در اصل براى ناقه به كار مى
برند، آن گاه كه مهارش را بر گردنش افكنده و براى چرا رهايش كنند.
فرموده است: و لسقيت آخرها بكأس اوّلها
امام (ع) عبارت «سقى» را نيز، براى ترك خلافت، استعاره بكار برده و با
لفظ «كأس» آن را ترشيح كرده است. مناسبت استعاره اين است كه نوشيدن با جام
غالباً لازمه اش وجود مستى و غفلت و بى خبرى بوده است، (وادار كردن امام
(ع)) به اعراض از خلافت در آغاز موجب واقع شدن مردم در حالتى شد كه امام
(ع) آن را طخية عمياء ناميد و اين موجب سرگردانى بسيارى از مردم و گمراهى
آنان گرديد و حالتى شبيه مستان، بلكه بدتر از آن پيدا كردند. بنا بر اين
شايسته و زيباست كه امام (ع) ترك خلافت را به نوشاندن با جام تعبير كرده
است.
فرموده است: و لا لفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عطفة عنز
اين جمله عطف به جمله ما قبل است و از آن فهميده مى شود كه امام (ع)
طالب دنيا بوده و دنيا در نزد آن حضرت ارزشى داشته است ولى نه به خاطر خود
دنيا و طمع در خلافت به دليل خلافت، بلكه براى نظام بخشيدن به خلق و اجراى
امورشان بر قانون عدالت، همان گونه كه خداوند از علما براى اجراى اين امور
پيمان گرفته است چنان كه حضرت اشاره فرمود.
كلام امام (ع) به صورت قضيّه شرطيّه متّصله آمده است. بدين توضيح كه اگر
حضور حاضران نبود و كسى بر ياورى حق قيام نمى كرد، و خداوند از علما بر
انكار منكرات، با داشتن قدرت، پيمان نمى گرفت خلافت را چنان كه اوّل رها
كردم اكنون نيز كنار مى گذاشتم در آن صورت مى ديديد كه دنياى شما در نزد من
به اندازه آب بينى بز هم ارزش نداشت.
و امّا در باره داستان مربوط به اين خطبه كه مردى از اهل سواد،
سواد عراق، در حال ايراد خطبه به امام (ع) نامه اى داد ابو الحسن كيدرى
گفته است: در كتب قديم ديده ام كه در نامه اى كه آن مرد به امام (ع) داد
تعدادى سؤال نوشته شده بود و از حضرت جواب مى خواست به شرح زير: 1- چه
حيوانى است كه از شكم حيوانى بيرون آمد و ميان آنها نسبتى نبود امام (ع)
جواب داد: يونس بن متى كه از شكم ماهى در آمد.
2- آن چيست كه اندك آن حلال بود و زياد آن حرام امام (ع) فرمود: رود طالوت، كه خداوند فرمود: «فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ» 3- آن كدام عبادت است كه اگر كسى انجام دهد يا ندهد مستوجب عقوبت مى شود امام (ع) فرمود: نماز در حال مستى.
4- آن كدام پرنده است كه جوجه و مادر ندارد امام (ع) فرمود مرغ حضرت عيسى (ع) است كه خداوند مى فرمايد: «إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ»
5- مردى هزار درهم قرض دارد و هزار درهم، هم نقد دارد. شخصى ضمانت او را
مى كند و يك سال از آن مى گذرد، زكات هزار درهم به عهده ضامن است يا بدهكار
امام (ع) جواب داد، اگر به اجازه بدهكار ضمانت كرده زكات به عهده بدهكار
است و اگر بدون اجازه بدهكار ضمانت كرده زكات به عهده ضامن است.
6- جماعتى به حج رفتند و در خانه اى از خانه هاى مكّه فرود آمدند كه
كبوترانى در آن خانه بودند و يكى از آنها (موقع خروج از منزل) در را بست و
پيش از آن كه به خانه بازگردند كبوتران از تشنگى مردند، كفّاره بر كداميك
از آنها واجب است امام (ع) پاسخ دادند: بر كسى كه در را بسته و كبوتران را
از خانه بيرون نكرده و بر ايشان آب نگذاشته است.
7- چهار نفر در يك مجلس به زنا كردن مردى شهادت مى دهند. حاكم دستور رجم
او را صادر مى كند، يكى از آن چهار نفر شاهد، در سنگسار زانى شركت مى كند و
سه نفر ديگر شركت نمى كنند، پس از بازگشت از سنگسار كردن، آن مرد شاهد قبل
از آن كه زانى بميرد از شهادت خود باز مى گردد و سه نفر ديگر بعد از مرگ
زانى از شهادتشان بر مى گردند. ديه اين مرد بر كيست امام (ع) فرموده: بر آن
مرد شاهد كه در سنگسار شركت كرده و ديگر افراد سنگسار كننده.
8- دو نفر يهودى به مسلمان شدن يك يهودى شهادت مى دهند، آيا شهادتشان
قبول است امام (ع) فرمود شهادتشان پذيرفته نيست زيرا يهود تغيير دادن دين
خدا و گواهى دادن به ناحق را جايز مى دانند.
9- دو نفر نصرانى شهادت مى دهند كه يك فرد نصرانى، يا يهودى، يا مجوسى
مسلمان شده است شهادت اين دو نفر چگونه است امام (ع) فرمود شهادت آنها به
دليل فرموده خداوند متعال كه مى فرمايد: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا» قابل قبول است، آن كه از عبادت تكبّر نكند شهادت دروغ نمى دهد.
10- كسى دست ديگرى را قطع مى كند و چهار نفر شاهد در محضر حاكم بر قطع
دست شهادت مى دهند و نيز شهادت مى دهند كسى كه دستش قطع شده زناى محصنه
انجام داده است. حاكم تصميم مى گيرد مرد زناكار را رجم كند امّا او قبل از
سنگسار شدن مى ميرد، آيا ديه دست او بر قطع كننده واجب است امام (ع) فرمود
تنها ديه دست بر كسى كه دست را قطع كرده لازم است.
امّا اگر شهادت دهند كه دزدى كرده به ميزانى كه موجب حدّ مى شود، ديه دست او بر قطع كننده آن واجب نيست. خدا از همه داناتر است.
|