سپس ابوبكر شروع كرد به پاسخ دادن «فَأجابَها اَبُوبَكْرٍ عَبْدُاللّهِ بْنُ عُثْمانَ»؛ «نام ابوبكر عبداللّه و نام پدرش عثمان بود». اوّلاً بايد توجه كرد كه چرا ابوبكر پاسخ می دهد؟ همان طور كه در ابتدای خطبه گفته شد حضرت زهرا علیهاالسلام پس از اينكه به مجلس وارد شدند و نشستند ابتدا حمد الهی كردند «اَلْحَمْدُلِلّهِ عَلی ما اَنْعَمَ» و سپس ذكر شهادت و توحيد و نبوت و معاد و بعد مسئلۀ رحلت پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم را بیان کردند و در هيچ جای خطبه هم خطاب ايشان به شخص خاصی نبود و در روايت هم آمده بود كه «ثُمَّ الْتَفَتَتْ علیهاالسلام إلی اَهْلِ الَْمجْلِسِ» يعنی سپس به حضار مجلس توجه كردند و در جای ديگر هم در ضمن خطبه حضرت فرمود: «أَنْتُمْ عِبادَ اللّهِ» يعنی باز هم مخاطب را جمع قرار دادند، امّا چرا ابوبكر پاسخ می دهد؟ علّت پاسخگويی ابوبكر اين است كه اولاً حضرت زهرا علیهاالسلام مسئلۀ غصب فدك را مطرح كرد و ضمير هم مرجع خودش را پيدا می كند، ثانياً حضرت زهرا علیهاالسلام مسئلۀ غصب خلافت را مطرح كرد و در هر دو مورد اصلاً اشاره و كنايه هم در كار نبود بلكه صراحت داشت كه منظور كيست، ضمن آنكه حضرت اشاره هم داشت كه اين ها از مهاجرين بودند كه چنين كردند نه از انصار، پس معلوم می شود كه چرا ابوبكر اقدام به پاسخ می كند.
«يا بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ لَقَدْ كانَ أَبُوكَ بِالْمُؤمِنينَ عَطُوفاً كَريماً رَؤوفاً رَحيماً وَ عَلَی الْكافِرينَ عَذاباً أليماً وَ عِقاباً عَظيماً»؛ «ابوبكر گفت: ای دختر پيامبر، پدر تو نسبت به مؤمنين با عطوفت و بزرگی و رأفت و مهربانی برخورد می كرد و فقط در مقابل كفّار بود كه به منزلۀ عذاب دردناك و كيفری بزرگ بود». گفتار ابوبكر اشاره داشت كه تو هم بايد مثل پدرت رئوف و مهربان باشی و با ما مهربانانه برخورد كنی.
در اينجا توجه كنيد كه ابوبكر چه شيوه ای را برای پاسخ انتخاب كرده است. همان طور كه در طول خطبه ديديد حضرت زهرا علیهاالسلام بحث استدلالی عقلی و شرعی حساب شده و ضمناً با حالت تهاجم به مردم كه چرا نسبت به پايمال شدن حق بی تفاوت هستيد ارائه كرد. طبيعی است كسی كه در مقابل چنين حملۀ محكم و استدلالی قرار بگيرد سعی می كند از موضعی ظاهراً اخلاقی وارد بحث شود و با اين شيوه حضرت را خلع سلاح كند. ابوبكر اين حرف ها را زد تا در ميان اجتماع، سخنان حضرت زهرا علیهاالسلام را بی اثر كند يعنی برای پايمال كردن حق وارد شيوه ای می شود كه من نامش را عوام مالی گذاشته ام. امروز هم با اين شيوه روبرو هستيم. گاه كسی حق ديگری را ضايع و به او تعدّی و تجاوز می كند و بعد عده ای می آيند به مظلوم كه می خواهد حقش را طلب كند، می گويند: آقا از شما بعيد است، اين برخوردها شايستۀ شما نيست. حالا اين نفهمی كرده شما چرا اين طور تند برخورد می كنيد. با همين دو كلمه حق مظلوم را پايمال می كنند و تمام. زمانی مرحوم آقای مطهری رضوان الله تعالی عليه برای من نقل كرد كه در يكی از روستاها سيّد عالمی بود، وقتی كه اين سيّد فوت كرد پسر او كه به موازين شرعی هم وارد بود امّا ملبّس به لباس روحانيت نبود در امور ده گانه همكاری می كرد. مثلاً اگر در تقسيم آب يا امور ديگر اختلافی پيش می آمد اين پسر سيّد وارد می شد و می ايستاد تا حق به صاحب حق برسد. مردم هم احترام سادات را داشتند. پس از مدتی برخی از اين شيطان های ده پيش خود فكر كردند كه اين طور كه نمی شود كه اين پسر هميشه مزاحم ما باشد، نقشه كشيدند كه او را ملبّس به لباس روحانيت می كنيم تا ديگر از اين كارها نكند. بالاخره مجلسی گرفتند و گفتند: خدا پدر شما را رحمت كند، شما يادگار او هستی و ما هم غير از شما كسی از اهل علم را نداريم. به او لباس روحانيت پوشاندند و او هم در همان مسجد يا حسينيۀ ده، نماز جماعت می خواند. تا اين كه يك شب بعد از نماز كه داشت برای مردم مسئلۀ شرعی می گفت بچه ای آمد در گوشش چيزی گفت، يكدفعه مردم ديدند او بلند شد عبا و قبا و عمامه را زمين گذاشت و بيل را برداشت و دويد. پرسيدند آقا كجا می رويد؟ گفت: فلانی دارد آب ديگری را می دزد؛ و بالاخره تسليم اين عوام مالی ها نشد؛ يعنی ديد می گويند آقا اين برخوردها شايستۀ شما و لباس شما نيست. بلافاصله لباس را كنار گذاشت و اقدام كرد و فريب نخورد. به هر حال اينكه برخی از افراد وارد برخی مسائل می شوند و با يك موضع ظاهراً اخلاقی مانع احقاق حق می شوند از آن مصيبت های روزگار است. مثلاً در باب نهی از منكر هم موضع اخلاقی و عوام مالی می گيرند حال آنكه نهی از منكر كه تعارف بردار نيست.
در آن مجلس هم كسی كه به پاسخ گويی حضرت زهرا علیهاالسلام اقدام كرد اين روش را انتخاب كرد يعنی شروع كرد از يك موضع نرم كه شما دختر پيامبر هستيد، او مهربان بود، تندی نداشت و تنها با كفّار تندی داشت نه با مؤمنين. اين كلام خود نوعی تعرّض به بيانات حضرت علیهاالسلام است زيرا آن شخص می خواهد بگويد پيامبر فقط به كفّار تندی داشت امّا حضرت زهرا علیهاالسلام به مؤمنين تندی می كند. در حالی كه ما هرگز اجازه نداريم به خاطر مسائل به ظاهر اخلاقی بگذاريم حق پايمال شود. تازه اين مسائل در واقع اخلاقی هم نيست بلكه فريب های شيطانی است. كجا اخلاق حقيقی اجازه می دهد ظلم شود يا حق قطعی و مسلّم پايمال شود يا معصيت صورت گيرد. پس بدانيد آن كسی كه با دستاويز قرار دادن مسائل اخلاقی می خواهد جلوی احقاق حق و نهی از منكر گرفته شود در واقع اهل اخلاق هم نيست بلكه يا فريب خورده است يا فريب دهنده.
«إِذا عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ أَبْاكِ دُونَ النِّساءِ وَ أَخاً لِبَعْلِكِ دُونَ الاْخِلإِ آثَرَهُ عَلی كُلِّ حَميمٍ وَ ساعَدَهُ عَلی الامرِ جَسيمِ لا حِبُّكُمْ اِلا سَعيدٌ وَ لاْيُغِضُكُمْ اِلا شَقِی وَ أَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ اللّهِ الطَّيِّبُونَ وَ خِيَرِتُهُ الْمُنْتَجَبُونَ عَلَی الْخَيْرِ اَدِلَّتُنا وَ إِلَی الْجَنَّةِ مَسالِكُنا وَ أَنْتِ يا خِيَرَةَ النِّساءِ وَ ابْنَةَ خَيْرِ الْأَنْبِياءِ صادِقَةٌ فی قَوْلِكِ سابِقَةٌ فی وُفُورِ عَقْلِكِ»؛
«اگر بخواهيم سنّت پدرت را جستجو كنيم، می بينيم كه او پدر توست نه پدر زن های ديگر و او برادر شوهر توست نه ساير دوستان. پيامبر، شوهر تو را بر همۀ بستگان مقدّم می داشت و با او در هر امر بزرگی همراهی می كرد. دوست نمی دارد شما را مگر سعادتمند و دشمن نمی دارد شما را مگر شقاوتمند. شما عترت پاك پيامبر و برگزيدۀ خدا هستيد. شما راهنمايان ما بر خوبي ها هستيد و شما راهنمايی هستيد برای ما بسوی بهشت؛ و تو ای بهترين زنان و دختر بهترين پيامبران، تو در گفتارت صادق هستی و در عقل و درايت از سابقين هستی».
اگر در سخنان ابوبكر دقّت كنيد چند مسئله معلوم می شود. اوّلاً از آنجا كه حضرت زهرا علیهاالسلام در بياناتشان گفته بودند مگر من دختر پيامبر شما نيستم؟ مگر غير از من كسی از او باقی مانده است و مگر غير از شوهر من كسی همراه و همرزم پيامبر بود؟ و مگر شما به وسيلۀ ما اهل بيت از جاهليت كبری و دوران ذلّت بيرون نيامديد؟ و... لذا ابوبكر همۀ اين مطالب را تأييد می كند و اين نيز شيوۀ ديگری برای پايمال كردن حق است. فرض كنيد دو نفر با هم دعوا كنند يك طرف با تندی و درشتی برخورد كند امّا طرف دوّم كه ظالم است بجای تندی شروع كند به اينكه هر چه شما می گوييد درست است ما كه حرفی نداريم، امّا در ظاهر و فقط برای شعار و عوام فريبی و به اين صورت گويی آب سردی بر همۀ حرارت و تندی طرف مظلوم می ريزد و مسائل را به نفع خودش مطرح می كند. در اين شيوۀ شيطانی، ظالم معمولاً از ميان ادعاهای مظلوم چند ادعا را كه قابل انكار نيست و مهم نيست انتخاب می كند و به آن ها اقرار می كند بعد هم آرام آرام مسائل اصلی را به حاشيه می برد. اين سياست شيطانی در هر عصری روی می دهد؛ يعنی ظالم هميشه همۀ حقايق را انكار نمی كند چون در اين صورت هر آدم معمولی هم می فهمد كه او باطل است و در نتيجه او را از صحنه بيرون می كنند پس می آيد چند مسئلۀ حق را كه در درجۀ اوّل اهميت هم نيست مطرح می كند، برای اينكه يك حق را كه خيلی اهميت دارد پايمال كند. اين شيوه يعنی ابتدا جوّ را آرام كردن و در دست گرفتن بعد برای هدف خودش با اقرار به برخی مطالب صحيح يك مطلب باطل را جا انداختن و يك حق را پايمال كردن. معمولاً بازيگران سياسی و شيطان صفت ها از اين شيوه استفاده می كنند.
ابن ابی الحديد در شرح نهج البلاغه وقتی به اين عبارت می رسد می گويد: «خودم از علی بن فارقی كه مدرّس مدرسۀ غربی در بغداد بود پرسيدم: آيا فاطمه در آنچه می گفته، راستگو بوده است؟ گفت: آری. گفتم: چرا ابوبكر فدك را به او كه راست می گفته، تسليم نكرده است؟ خنديد و جواب بسيار لطيفی داد كه با حرمت و شخصيت و كمی شوخی كردن او سازگار بود، گفت: اگر آن روز به مجرّد ادّعای فاطمه فدك را به او می داد، فردای آن روز می آمد و خلافت را برای همسر خويش مدّعی می شد و ابوبكر را از مقامش بركنار می كرد و ديگر هيچ بهانه ای برای ابوبكر امكان نداشت، زيرا او را صادق دانسته بود و بدون هيچ دليل و گواهی فدك را تسليم كرده بود؛ و اين سخن درستی است»[1]. البته اين نظر ابن ابی الحديد يا آن استاد است امّا اگر از من بپرسيد می گويم اينطور نيست زيرا بحث امروز و فردا نبود. حضرت زهرا علیهاالسلام در همان روز به صراحت خلافت را هم مطرح كرد و اصلاً از نظر حضرت زهرا علیهاالسلام فدك و خلافت به هم مربوط و متصل بودند نه جداجدا. بلكه علت اصلی برخورد ابوبكر و سخنان به ظاهر نرم او آن سياست فريبكارانه بود تا جوّ را كنترل سازد و بتواند حكومت كند.
در باب حكومت در روايتی آمده است كه اگر كسی بخواهد حق محض را حاكم كند برای ذائقه بعضی ها تلخ است و اگر كسی بخواهد باطل محض را حاكم كند باز هم تلخ است، يعنی فطرت بشر باطل محض را نمی پذيرد پس ناچار بايد اموری را با آن باطل توأم كنی تا فطرت بشر آن را بپذيرد. يكی از دوستان اهل علم روايتی را از امام محمدباقر علیه السلام برای من نقل كرد كه احتمالاً در كتاب سيّد نعمة اللّه جزایری (رض) است كه از حضرت سؤال می كنند چه شد كه اميرالمؤمنين علی علیه السلام كه حكومتش حقّه بود در عرض چهار سال و چند ماه كه حاكم بود اين همه جنگ كرد آن هم نه با كفّار بلكه با مسلمين، با اينكه همين مسلمان ها عليه عثمان هم قيام كرده بودند؟ امام باقر علیه السلام فرمود: علت اين بود كه علی علیه السلام از نظر حكومتی حق محض بود و می خواست مُرّ و حقيقت خالص و صريح را عمل كند و حضرت باطل را قاطی حق نمی كرد، امّا عثمان چنين نبود و در حكومت عثمان باطل محض حاكم بود و حاضر نبود حتی مقداری حق هم داخل كند، امّا در حكومت آن دو نفر اوّل، حق و باطل به هم آميخته بود و لذا به ظاهر با ذائقۀ بشر هم هماهنگ بود و آن ها حكومت كردند.
به هر حال صريح بگويم من از روايت اين طور برداشت كردم كه مردم نه حق محض می خواهند نه باطل محض را. در باب حكومت مردم اين ها را مخلوط با هم می خواهند چون با ذائقه اشان جور در می آيد.
به هر حال ابوبكر بعد از اينكه كمی جوّ را آرام كرده می گويد: «غَيْرُ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّكِ وَ لامَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِكِ»؛ «تو نبايد از حقّت منع بشوی و هيچكس هم نبايد حرف های تو را رد كند». ببينيد اين حرف ها همه توخالی و شعار محض است، همين طور شعار رديف می كند تا بعداً كار خودش را در غصب فدك توجيه كند. خدا شاهد است كه هر وقت عبارات اين افراد را می خوانم كسل می شوم، گويی ظلمتی به سراغم می آيد. اصلاً صميميت و صفای باطن آدمی با اين عبارات ظاهراً زيبا و باطناً شيطانی از بين می رود. آدم متأثر می شود كه چه شد كه آن حكومت اسلامی با اين ظلمت ها آميخته شد و كار حكومت ها به بازيگری و بنداندازی و... كشيد؟
البته علّت روشن است و آن رسوخ نكردن ايمان در قلب است؛ يعنی اين عبارات همه لقلقۀ زبان است. «اُوصيكُمْ عِبادَاللّهِ بِتَقْوَی اللّهِ» بدانيد وقتی تقوای الهی نباشد، وقتی اين تصديق ها به دل آدمی وارد نشود، وقتی دل انسان به روی خدا باز نشود روزگار آدم چنين می شود. ممكن است كسی يك عمر نماز بخواند، روزه بگيرد، ظواهر را رعايت كند، اما قلب و دل او بی خبر باشد، آن وقت اگر صحنۀ آزمايشی پيش آمد و حادثه ای روی داد می بينيد عجب مُهری در دل داشت كه او را غافل كرده بود؛ بنابراين آدمی بايد كوشش كند كه اين عبادات و طاعاتش را وارد دل كند و دل صفا و جلا بگيرد نه اينكه موجب كدورت شود. امّا به شما بگويم آن چيزی هم كه ما را به صفای قلب و دل می رساند، توسّل به اوليای خداست، وابستگی به آن هاست و اينكه انسان در خلوتش با خدا با صفا باشد.
ابوبكر پس از استفاده از آن شيوه، وارد ادعاهای خودش می شود و می گويد:
«واللّه» ما عَدَوْتُ رَأْی رَسُولِ اللّهِ وَ لاعَمِلْتُ اِلا بِإِذْنِهِ وَ أَنَّ الرّائِدُ لايَكْذِبُ أَهْلَهُ وَ إِنّی أُشْهِدُ اللّهَ وَ كَفی بِهِ شَهيداً أَنّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللّه صلی الله علیه و آله و سلم يَقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الْأَنْبِياءِ لانُوَرِّثُ ذَهَبا وَ لافِضَّةً وَ لا داراً وَ لاعِقاراً وَ اِنَّما نُوَرِّثُ الْكُتُبَ[2] وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِولِی الْأَمْرِ بَعْدَنا إنْ يَحْكُمَ فيهِ بِحُكْمِهِ»؛ «به خدا سوگند كه من از رأی پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم تجاوز نكردم و عمل نكردم مگر به اذن و اجازۀ آن حضرت (اشاره به اين كه كار من با اجازۀ پدرت بود) و پيشرو هيچوقت به اهل خودش دروغ نمی گويد (من پيشروی شما هستم در راهبری، جالب است كه ابوبكر وسط دعوا نرخ هم تعيين می كند) و من خدا را گواه می گيرم و گواهی خداوند كافی است كه من شنيدم پيامبر می فرمود: ما گروه پيامبران، طلا و خانه و زمين و وسايل زندگی برای كسی به ارث نمی گذاريم و ما كتاب و حكمت و علم و نبوّت را به ارث می گذاريم و آنچه را كه از وسايل زندگی داريم بعد از ما از آنِ ولی امر مسلمين است در صورتی كه احكام او احكام الهی باشد».
«عِقار» به معنی ملك ثابت و «طُعمِه» عبارت از آن چيزهايی است كه در زندگی از آن استفاده می كنند يعنی وسائل زندگی. وقتی انسان در اين سخنان ابوبكر دقت می كند می بيند او بعد از آن شيوه كه قبلاً گفتم در اينجا آن حديث جعلی را به پيامبر نسبت می دهد و می گويد: من به رأی پيامبر عمل كردم. ضمناً در وسط دعوا نرخ هم تعيين می كند كه زمامدار كه به اهلش دروغ نمی گويد كه اشاره ای هم به خودش دارد و می گويد خليفۀ مسلمين كه دروغ نمی گويد! يعنی ادعا و دليلش يكی است!
بیان چند نکته:
اوّل ابوبکر می خواست به جمله ای كه حضرت زهرا علیهاالسلام به او فرمودند: كه «با اين كه فرزندان پيامبران ارث می برند و همۀ فرزندان مسلمين هم از پدرشان ارث می برند، چطور شد كه تو از پدرت ارث ببری ولی من نبرم؟» پاسخ دهد امّا نتوانست از قرآن پاسخی به حضرت زهرا علیهاالسلام بدهد لذا به حديث جعلی متوسّل شد و گفت: من سر خود اين كار را نكردم و به سراغ پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفت؛ چون ديد استدلال قرآنی حضرت زهرا علیهاالسلام دندان شكن است لذا حديث را جعل كرد. امّا چرا می گوييم حديث را جعل كرد؟ زيرا حضرت زهرا علیهاالسلام بعداً به ابوبكر می فرمايد: تو به پدر من نسبت دروغ دادی.
دوّم اگر اين حديث از پيامبر باشد بايد ديگران بخصوص اهل بیت آن را شنيده باشند و حتماً به اهل بيت گوشزد شده باشد زيرا به آنان مربوط می شود. امّا چطور شد كه اين حديث را ابوبكر شنيده بود امّا پيامبر به يگانه دخترش كه تنها ميراث بَرِ نَسَبی او بود نگفته بود؟ از تعبير خودِ ابوبكر هم جعلی بودن حديث معلوم می شود؛ زيرا ابوبكر اوّل می گويد: من دروغ نمی گويم، پس معلوم می شود قصد جعل داشته است و بعد هم قسم می خورد و خدا را گواه می گيرد، پس معلوم می شود در تنگنای بدی قرار گرفته بود.
سوّم بر فرض كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم چنين چيزی فرموده بود، آيا ابوبكر به خانۀ دخترش و دختر عمربن خطاب رفت تا وسايل و كاسه و بشقاب آن ها را بگيرد و بالاتر از آن آيا لباس آن ها را كه جزو نفقه بود و بعد از مرگ زوج جزو ماترك و ميراث می شود از تن آن ها درآورد؟
چهارم ابوبکر در اينجا مطلبی را كه حضرت زهرا علیهاالسلام فرمودند به حسب روايات با مطلب ديگری كه خود ابوبكر گفته بود خلط و مغالطه كرد. پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده بود: كه انبياء مثل زمامداران دنيا نيستند كه اموال بيت المال را بردارند و به نام خودشان كنند و وقتی از دنيا رفتند ثروت انباشته ای از اموال مردم برای ورثۀ خود بگذارند و اگر كسی چنين كند آن حاكم بعدی اگر عادل باشد اين اموال را بايد مصادره كند؛ يعنی بحث در تفاوت مشی انبياء و زمامداران است نه اينكه انبياء برای فرزندانشان خانه و وسايل خانه به ارث نمی گذارند و بعد در مورد امّت تأكيد بر اين است كه آنچه انبياء برای امّت باقی می گذارند امور معنوی و كتاب و حكمت است، يعنی پيامبران برای امت خود مال و دارايی به ارث نمی گذارند، بلكه معنويت و علم و حكمت باقی می گذارند. اينجا باز هم مغالطۀ ابوبكر مشخص شد كه چگونه از اين مطالب برداشت می كند كه ما هر چه از پيامبر باقی ماند مصادره می كنيم.
لذا پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم با ديدی كه داشتند در حيات خودشان فدك را به حضرت زهرا علیهاالسلام بخشيدند تا فدك جزء ماترك محسوب نشود.
پنجم ابوبکر خودش را لو داد و مُشت خودش را باز كرد كه اگر ما اين كار را نمی كرديم نمی توانستيم به مَركب خلافت سوار شويم چون می گويد آنچه باقی می ماند برای ولی امر بعد است. اشاره به اين كه ما بايستی اين كار را می كرديم تا جلوی خلافت شوهر تو را بگيريم و فدك را پشتوانۀ خلافت خودمان قرار دهيم.
ششم ابوبکر با زيركی در ميانۀ دعوا نرخ هم تعيين می كند و می گويد من ولی امر مسلمين هستم و می گويد: «وَ ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِی الْأمْرِ...» و دارد پايۀ خلافت خودش را هم ضمناً محكم می كند. در اينجا بدون اينكه صريحاً بگويد در واقع پشتوانۀ حكومت اهل بیت را از آن ها گرفته است و برای تطهير خودش ادعای تازه ای مطرح می كند و می گويد:
ابوبكر می گويد: «وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلْتِهِ فِی الْكُراعِ وَ السِّلاحِ يُقاتِلُ بِهِ الْمُسْلِمُونَ وَ يُجاهِدُونَ الْكُفّارَ وَ يُجادِلُونَ الْمَرَدَةَ الْفُجّارَ وَ ذلِكَ بِإِجماعٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ لَمْ أَتَفَرَّدْ بِهِ وَحْدی وَ لَمْ أَسْتَبِدَّ بِما كانَ الرَّأْی عِنْدی»[3]؛ «ما اين فدك را كه از شما گرفتيم و برای تهيّۀ اسلحه و اسب قرار داديم تا مسلمين را مجهّز كنيم تا با كفّار جهاد كنند و متجاوزين را سر جای خود بنشانند؛ و من اين كار را هم سر خود نكردم بلكه به اجماع مسلمين عمل كردم».
در اين قسمت هم چند نكته واضح است.
اوّل؛ ابوبکر برای عوام فريبی می گويد: ما فدك را پشتوانۀ جهاد اسلامی قرار داديم. اين را می گويد تا مردم دچار اشتباه شوند و به غاصبان حق بدهند.
دوّم؛ ابوبکر می گويد: من اين كار را به اجماع مسلمين كردم. جالب است حضرت زهرا علیهاالسلام به قرآن و احكام الهی استناد كرد امّا ابوبكر قبلاً در پاسخ گفت: به حديثی كه از پيامبر شنيدم عمل كردم و در اينجا می گويد: به اجماع مسلمين عمل كردم، در حالی كه اولاً حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: مستند قرآنی عمل تو چيست؟ با اجماع مسلمين كه نمی شود حكم قرآن را زير پا گذاشت، ضمن آنكه در تاريخ اصلاً ذكری از اين كه برای گرفتن فدك اجماع و جلسه ای بوده نيامده است رأيی هم از كسی گرفته نشده بود. مگر اين كه منظور از اجماع همان اجماع از نوع سقيفه ای باشد. بله در سقيفه پنج نفر نشستند و رأی به او دادند، بعد هم شمشير كشيدند و به مردم و اصحاب گفتند: بيعت كنيد و گرنه گردنتان را می زنيم. امروز حداقل زمامداران دنيا يك انتخاباتی ظاهری برگزار می كنند بعد با تبليغات مردم را می كشانند تا رأی بدهند، امّا اسلحه كه به گيجگاه مردم نمی گذارند كه بياييد رأی دهيد و الا شما را می كشيم؛ يعنی به هر حال نوعی اجماع عمومی حاصل می كنند، امّا در سقيفه كه اين طور هم عمل نكردند بلكه با زور شمشير و سرنيزه از مردم بيعت گرفتند. البته برای غصب فدك حتی همين پنج نفر هم رأی ندادند بلكه فقط ابوبكر بوده و يكی دو نفر از همكارانش، آن وقت در اين جلسه ادعای اجماع مسلمين می كند. اگر اين عوام فريبی نيست پس چيست؟ آيا جز اين است كه دروغگو كم حافظه می شود؟ امّا به همين ها هم قناعت نمی كند و به حضرت زهرا علیهاالسلام می گويد:
«هذه حالی و مالی هی لك و بين يديك لانزوی عنك و لاندّخر دونك»؛ «اين موجودی من و وضع من است و هر چه دارم پيشكش شما باشد. من مالم را از شما دريغ نمی كنم و نمی خواهم آن را برای غير شما ذخيره كنم». با اين نوع حرف ها مردم عوام هميشه گول می خورند و فريب ظاهر را می خورند، در حالی كه آداب اسلامی و اخلاقی آن گاه پسنديده است كه حقوق اسلامی رعايت شود؛ يعنی حق شرعی ديگران ادا شود نه اين كه حق كسی به ظلم گرفته شود بعد مظلوم را با توصيه های اخلاقی و انسانی از پيگيری طلب حق مشروعش بازدارند. مثل اين است كه كسی واجباتش را ترك كند، نمازهای يوميه را نخواند بعد برای شب بلند شود و بگويد: يا قُدّوس اِرحَم، اين يعنی تضيیع كردن احكام الزامی زير پوشش احكام غيرالزامی؛ و اين همان عوام مالی است كه قبلاً توضيح داده شد.
ابوبكر سپس می گويد: «وَ أَنْتِ سَيِّدَةُ اُمَّةِ أَبيكِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّيِّبَةُ لِبَنيكِ لايَدْفَعُ ما لَكِ مِنْ فَضْلِكِ وَ لانُوضَعُ مِنْ فَرْعِكِ وَ أَصْلِكِ حُكْمُكِ نافِذٌ فيما مَلَكَتْ يَدای فَهَلْ تَرينَ أَنْ أَخالِفَ فی ذلِكَ أَباكِ؟»؛ «و تو سرور امّت پدرت و درخت پاك فرزندانت می باشی، كسی منكر فضيلت شما نيست و من از اصل و فرع شما نمی گذرم (احترامت را نگه می دارم) حكم شما نافذ است امّا فقط نسبت به آنچه من در دست خود دارم. حال آيا شما می بينی كه من در مورد اين امر فدك با پدر شما مخالفت كردم؟».
دقت كنيد اولاً باز هم همان ظاهرسازی و احترام های بی پشتوانۀ دروغين تكرار می شود و چگونه با تعارفات توخالی نسبت به اموال خودش می خواهد مسئله را ماست مالی كند. ثانياً حضرت زهرا علیهاالسلام گفت: تو مخالفت با خدا و كتاب خدا كردی، امّا باز هم ابوبكر در پاسخ مسئله را به شخص پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم برمی گرداند و می گويد: آيا من با پدر تو مخالفت كرده ام؟
آیت الله آقا مجتبی تهرانی
[1] . عبارت ابن ابی الحديد در جلد 16 شرح نهج البلاغه ـ چ مصر، صفحۀ 284 چنين است:
«و سألت علی بن الفارقی مدرّس المدرسة الغربية ببغداد، فقلت له: أكانت فاطمة صادقة؟ قال: نعم، قلت: فلم لم يدفع إليها أبوبكر فَدَك و هی عنده صادقه؟ فتبسّم، ثمّ قال كلاما لطيفا مستحسنا مع ناموسه و حُرمته و قلّة دعابته. قال: لو أعطاها اليوم فَدَك بمجرّد دعواها لجاءت إِليه غداً وادّعت لزوجها الخلافة، و زحزحته عن مقامه، و لم يكن يمكنه الاعتذار و الموافقة بشی ء؛ لأنه يكون قد أسجل علی نفسه أنّها صادقة فيما تدّعی كائنا ما كان من غير حاجة إِلی بيّنة و لاشهود؛ و هذا كلام صحيح».
[2] . در نسخۀ ديگر: الكتاب.
[3]. نسخۀ ديگر: بما كان الرأی فيه عندی.