كلمات كليدي : تاريخ، خوارج، عبدالملك مروان، بحرين، جزيره، طبرستان
نویسنده : علي محمد تاج الدين
گروه انحرافی خوارج، همیشه و در دوران خلفای اسلامی، با ایجاد اغتشاش و کار شکنی، باعث ایجاد شکاف در جامعهی اسلامی میشده و خسارات فراوانی به جامعهی اسلامی وارد میآوردند. دوران حکومت عبدالملک مروان نیز از این مسأله مستثنی نبود.
از آن جا که دوران زمامداری عبدالملک با حکومت ابن زبیر در مکه برای چندین سال هم زمان بود، عدهای از خوارج که در دوران ابن زبیر کار شکنی کرده بودند، بعد از سرنگونی خاندان زبیر نیز در دورهی عبدالملک، به خرابکاریهای خود ادامه دادند و میبایست به عنوان یک معزل جدی برای آن چاره جویی میشد.
1)خوارج در بحرین (خوارج یمامه)
یکی از خوارج که در دوران ابن زبیر به فعالیت بر ضد آل زبیر میپرداخت، ابوفدیک بود که با غلبه بر رهبر خوارج در منطقهی یمامه؛ یعنی نجدة بن عامر، بر بحرین تسلط کامل پیدا کرده بود. به همین خاطر عبدالملک میبایست برای نابودی وی چارهای میاندیشید.
خالد بن عبدالله که از طرف عبدالملک حاکم بصره شده بود، از دو طرف با خطر خوارج مواجه بود. از یک طرف رسیدن قطرى (یکی از سران خوارج) به اهواز و از طرف دیگر قیام ابوفدیک در بحرین. در سال 72 هجری، خالد ابتدا امیة بن عبدالله را با سپاهى عظیم براى جنگ ابوفدیک روانه کرد؛ اما ابوفدیک او را شکست و فراری داد و همسر او را هم اسیر کرد و به خود اختصاص داد. بعد از این جریان، خالد مسأله را به عبدالملک گزارش داد.
عبدالملک نیز به عمر بن عبدالله بن معمر فرمان داد که سپاهى از کوفه و بصره تشکیل و به جنگ او برود. او هم دوازده هزار مرد جنگی تجهیز و مخارج آنها را پرداخت نموده و به بحرین لشکر کشید. وی، اهل کوفه را در سمت راست قرار داد که فرمانده آنها محمد بن موسى بن طلحه بن عبیدالله بود و اهل بصره را هم در سمت چپ لشگرگاه قرار داد که فرماندهی آنها عمر بن موسى بن عبیدالله بن معمر برادر زاده خود بود. وقتی به بحرین رسید، ابوفدیک و یاران او یک باره مانند یک تن واحد بر آنها حمله کردند و میسره(سمت چپ لشگر) عمر را شکست داد که همه دور شدند و عقبنشینی کردند، مگر مغیره فرزند مهلب و مجاعة بن عبدالرحمن و جمعى از دلیران و سواران مشهور مردم که آنها نگریختند و ناگزیر به صف اهل کوفه در میمنه(سمت راست لشگر) پیوستند. عمر بن موسى (فرمانده میسره بصره) هم مجروح شد. چون صف گریختهی میسره دیدند که میمنه از جاى خود عقبنشینی نکرده است، بازگشت؛ ولى سپاهیان بازگشته، فرمانده نداشتند زیرا امیر آنها که عمر بود، مجروح و بىپا شده بود. به همین خاطر، آنها هم همان فرماندهی مجروح را با خود حمل کردند و به میدان بازگشتند و سخت جنگیدند. نبرد سختی در گرفت و آنها با شجاعت توانستند صف خوارج را بشکنند و داخل شوند. در اثناء جنگ، ابوفدیک (فرمانده و امام خوارج) کشته شد. اتباع او به محلهی «قشقر» پناه بردند و سپاه پیروز، آنها را محاصره کرد و ناگزیر تسلیم حکم فاتح شدند. در آنجا همسر عبدالله بن امیه (که اسیر شده بود) را به دست آوردند و او را همراه خود به بصره بردند. بعد از این شکست، خوارج یمامه و بحرین دیگر هیچ تحرکی نداشتند.[1]
2) خوارج در جزیره و اطراف
2-1 نبرد مهلب بن ابیصفره با ازرقیان (خوارج)
پس از قتل مصعب بن زبیر در سال 72 هجری، عبدالملک در کوفه مستقر شد مهلب را از مجازات معاف نمود و خالد بن عبدالله را به ایالت بصره منصوب نمود. در آن هنگام، مهلب مشغول جنگ ازارقه (خوارج) بود. خالد، مهلب را در همان محل به حکومت اهواز و دریافت باج و خراج منصوب و برادر خود عبدالعزیز را به جنگ خوارج روانه کرد. مقاتل بن مسمع را نیز به یارى او فرستاد و هر دو به دنبال خوارج رفتند. خوارج هم در کرمان به «دارابجرد» رسیده و در آنجا تجمع نمودند. «قطرى بن فجاءة مازنى» که در آن زمان رهبر ازارقه بعد از عبدالله بن ماحوز و برادرش بود، نیز با صالح بن مخارق با نهصد سوار به استقبال عبدالعزیز و نبرد وى شتاب کرد. عبدالعزیز با سپاه خود آهسته و بدون احتیاط و انضباط راه پیمائى مىکردند. چون به یک باره با سپاه خوارج مواجه شدند، همهی سپاهیان گریختند.
عبدالعزیز هم زن خود دختر منذر بن جارود را در این ماجرا از دست داد و جان خود را برداشت و گریخت.
عبدالعزیز در آن گریز به رامهرمز رسید. مهلب وقتی بر فرار او آگاه شد، شخص سالخوردهاى از قبیله ازد را نزدش فرستاد و گفت: اگر او شکست خورده و گریخته باشد، به او دلدارى و تسلى بده. آن پیر ازدى به او رسید و دید با سى سوار وارد شده و دلشکسته و پریشان بود. پیغام مهلب را به او داد و باز نزد مهلب برگشت و حال گریز وى را وصف نمود.
مهلب هم نزد برادر او خالد بن عبدالله رسول فرستاد و خبر شکست او را داد. خالد به رسول گفت: دروغ مىگوئى. و او را به زندان افکند.[2]
2-2 فرماندهی مهلب برای جنگ با ازرقیان
وقتی خالد به عبدالملک خبر شکست و فرار را داد، عبدالملک پاسخ داد: «من مطلع شدم و از رسول هم پرسیدم که مهلب در چه حال است، گفت او والى اهواز شده است. بدا به عقل و خرد تو. تو برادر اعرابى بدوى بیابان گرد خویش را براى جنگ (خوارج آزموده) مىفرستى و مهلب را بر کنار مىگذارى که باج و خراج براى تو جمع کند؟! او یگانه مرد نیک جنگ دیده و فرزند جنگ و فرزندزادگان جنگ است. به مهلب پیغام بده که به استقبال خوارج برود. من هم بشر (والى کوفه) را که در کوفه است دستور دادم که براى تو مدد بفرستد. تو هم با سپاه کوفه برو، ولى هرگز بدون مشورت و راى و تدبیر مهلب گامى برندار و السلام.»
عبدالملک نیز به برادر خود «بشر» والى کوفه نوشت که تعداد پنج هزار سپاهى به فرماندهى مردى که خود انتخاب میکند براى جنگ خوارج روانه کند و هنگامی که جنگ را پایان دادند، از آنجا وارد شهر رى شوند و در آنجا براى پاسگاههاى رى نیروی کمکی بگذارد که مستعد نبرد باشند.
بشر هم پنج هزار مرد جنگی به فرماندهى عبدالرحمن بن محمد بن اشعث فرستاد و فرمان حکومت شهر رى را به او داد که پس از پایان کار خوارج، فرماندار آن منطقه باشد. خالد هم با لشکر بصره از شهر بیرون رفت تا به اهواز رسید و عبدالرحمن هم با اهل کوفه رسید. ازرقیان (خوارج) هم به اهواز نزدیک شدند. مهلب به خالد گفت: من در اینجا کشتىهاى بسیارى مىبینم، تو باید آن کشتیها را در پناه خود بگیرى وگرنه خوارج آنها را آتش خواهند زد. پس از یک ساعت خوارج به کشتىها رسیدند و همه را آتش زدند. خالد هم صفوف خود را آراست و مهلب را فرمانده میمنه و داود بن قحدم را که از بنى قیس بن ثعلبه بود فرماندهی میسره نمود. هنگامی که مهلب از کنار لشکر عبدالرحمن بن محمد میگذشت، دید او گرد لشکر خود خندق حفر نکرده است، پس به او گفت: چه مانعی داشت که تو گرداگرد لشکر خندق حفر نکردى؟ گفت: آنها در نظرم بسیار ناچیز و ضعیف ترند.
مهلب گفت: آنها را خوار مپندار که شیران عرب هستند. مهلب از آن محل نرفت؛ مگر بعد از حفر خندق براى اتباع عبدالرحمن. مدت بیست روز بدان حال انتظار کشیدند و سپس خالد، فرمان هجوم عمومى داد. خوارج که کار را بسیار سخت و طاقت فرسا دیدند، تن به فرار دادند. خالد هم داود بن قحدم را به دنبال آنها فرستاد و خود به شهر بصره برگشت. مهلب هم در اهواز ماند. عبدالرحمن هم راه رى را پیش گرفت. خالد نیز گزارش نبرد را برای عبدالملک فرستاد. عبدالملک به برادر خود بشر نوشت که چهار هزار سپاهى با مردى مجرب و جنگ دیده را براى تعقیب خوارج به فارس روانه کند و آن مرد باید با داود بن قحدم موافقت نماید (که او در فارس بود). بشر هم عتاب بن ورقاء را برگزید و با چهار هزار سوار از اهل کوفه به فارس فرستاد.
در این مدت که خوارج همیشه در حال فرار بودند، این بار نیز فرار کردند. در این تعقیب و گریز طاقت فرسا، اسبهاى سپاهیان عبدالملک به یک باره از فرط خستگی هلاک و نابود شد و خود آنها ناگزیر به صورت پیاده به اهواز پناه بردند.
بعد از این ماجرا، عبدالملک برادر خود بشر را حاکم بصره نمود و به وی دستور داد تا مهلب را به جنگ ازارقه بفرستد و براى این جنگ هر چه میخواهد از مردم بصره برگزیند و او را در جنگ به رأى خود واگذارد، و سپاهى گران از مردم کوفه به سردارى مردى دلیر به یارى او بفرستد. مهلب، جدیع بن سعید بن قبیصه را براى انتخاب مردم فرستاد.
این کار بر بشر گران آمد و سینهاش از کینه مهلب پر شد. این بود که عبدالرحمان بن مخنف را به سردارى سپاه کوفه فرستاد و ترغیبش نمود که تا میتواند در کارها با مهلب مشورت نکند. وقتی مهلب وارد رامهرمز شد، خوارج در آنجا بودند. عبدالرحمان بن مخنف نیز با سپاه کوفه از راه رسید و در نزدیکی او فرود آمد، بدانسان که لشکرگاه دیده مىشد. در این احوال، خبر مرگ بشر بن مروان در بصره رسید. بشر قبلا، خالد بن عبدالله بن خالد را در بصره به جاى خود نهاده بود و عمرو بن حریث را نیز در کوفه.[3] با این خبر جماعتى کثیر از مردم بصره و کوفه از لشکرگاه خارج شدند و در اهواز اجتماع کردند. خالد بن عبدالله تهدیدشان کرد که بازگردند، ولى به سخن او التفات ننمودند. کوفیان به کوفه بازگشتند و عمرو بن حریث این عمل آنان را تقبیح کرد و خواست که به سپاه مهلب بازگردند و آنان را به شهر راه نداد، ولى آنان شب هنگام به خانههاى خود رفتند.[4]