24 آبان 1393, 14:4
كلمات كليدي : سريه، پيامبر(ص)، علي بن ابي طالب (ع) ، بني سعد، فدك.
نویسنده : هادي اكبري
"سریة" در اصلاح به قطعهای از سپاه گفته میشود که به دستور رسولخدا(ص) به سوی مکانی و برای انجام ماموریتی اعزام میشدند، بدون آنکه پیامبر(ص) همراه آنان باشد.[1]
پیامبراکرم(ص)، امام على (ع) را به همراه صد تن در ماه شعبان سال ششم هجری[2] به سوی قبیله «بنىسعد» در ناحیه «فَدَک» (روستایی در حجاز است که بین آن و مکه به فاصله دو روز فاصله است) [3] اعزام فرمود.[4]
دلیل وقوع این سریه آن بود که به پیامبر(ص) خبر رسید که «بنیسعد» جمع شده و مىخواهند، یهودیان ساکن در خیبر (خَیبرُ: شهرى است معروف که در فاصلۀ 165 کیلومترى شمال مدینه در راه شام واقع شده است.)[5] را برای جنگ با مسلمانان یاری کنند؛[6] لذا به دستور پیامبر(ص)، امام علی(ع) و همراهانش به سوی سرزمین بنیسعد به راه افتادند. آنان شبها راه حرکت کرده و روزها در کمین به سر مىبردند تا آنکه به «همج» (آبى است میان خیبر و فدک)[7] رسیدند.[8] در آنجا جاسوسى از دشمن را دستگیر کرده و از او در مورد نسبش و همچنین اطلاع یا عدم اطلاعش از بنیسعد سوال کردند. او در پاسخ آنان اظهار بیاطلاعی کرد. مسلمانان بر او سخت گرفتند، تا به ناچار اقرار کرد که جاسوس بنیسعد است و بنیسعد او را به خیبر فرستادهاند، تا آمادگى اهل فدک را به منظور جنگ با مسلمانان به اطلاع آنها برساند؛ مشروط بر اینکه یهودیان خیبر هم براى آنها سهمى در محصول خرماى خود منظور کنند، به علاوه آنکه به یهودیان اطلاع دهند، که به زودى بنیسعد به نزد آنان خواهند رفت. مسلمانان به جاسوس گفتند، بنىسعد در کجا هستند؟ گفت: دویست نفر به فرماندهى "وبر بن علیم" جمع شدهاند. مسلمانان گفتند، همراه ما بیا و ما را به سوی مکان آنها راهنمایى کن. جاسوس گفت: به شرط آنکه در مورد جانم به من امان دهید. مسلمانان گفتند: اگر ما را به آنها و گله آنها راهنمایى کنى به تو امان مىدهیم.[9]
جاسوس دشمن به عنوان دلیل و راهنما همراه مسلمانان به راه افتاد، پیمودن راه به قدری طول کشید که مسلمانان به او بدگمان شدند. او مسلمانان را از چند رشته تپه و دره گذراند، تا به دشتى رسیدند که در آن شتر و گوسفند زیادى بود. جاسوس گفت: اینها رمه و گله بنیسعد است. مسلمانان به آنها حمله کردند و شتران و گوسفندها را به غنیمت گرفتند. پس از آن جاسوس خواستار آزادی خود شد. مسلمانان گفتند: تا از تعقیب دشمن خیالمان آسوده نشود، تو را رها نمىکنیم. چوپانها و ساربانها خبر حمله را به بنىسعد رساندند، و آنان متفرق شده و گریختند. در این میان راهنما خواستار آزادی خود شده و گفت: چرا مرا نگاه داشتهاید؟ اعراب که پراکنده شده و گریختهاند؟ على(ع) فرمود: هنوز به لشکرگاه آنان نرسیدهایم. مسلمانان به آنجا رسیدند؛ ولى کسى را ندیدند. پس از آن بود که اسیر را آزاد کردند و چهارپایان را که پانصد شتر و دو هزار گوسفند بود، با خود بردند.[10]
"ابیر بن علاء" گفته است: من در صحراهاى میان «همج» و «بدیع» (آب و چشمهسارى به همراه نخلستان است در نزدیکی وادى القرى)[11] بودم که متوجه شدم بنىسعد در حال کوچ و گریزند. با خود گفتم: امروز چه چیزى آنها را این چنین ترسانده است؟ نزدیک آنها رفتم و بزرگشان "وبر بن علیم" را دیدم و از او پرسیدم: به چه دلیل اینچنین فرار میکنید؟ وبر بن علیم گفت: شر و گرفتارى! سپاهیان محمد به سراغ ما آمدهاند و ما توان مقابله با آنان را نداریم، قبل از آنکه ما به جنگ آنها برویم آنها به ما حمله کردهاند، و فرستادهاى از ما را گرفتهاند که ما او را به خیبر فرستاده بودیم. او وضع ما را به مسلمانان خبر داده است و این گرفتارى را فراهم کرده است. از او پرسیدم: فرستاده شما که بود؟ گفت: برادرزادهام و ما در میان تمام عرب جوانى به این زیرکى نمىشناختیم. من گفتم: کار محمد استوار گردیده و بالا گرفته است، با قریش در افتاد و آن بلا را بر سر آنها آورد، سپس با دژهاى مدینه در افتاد و «بنىقینقاع» و «بنىنضیر» و «بنىقریظه» را خوار و زبون کرد، اکنون هم آهنگ یهود خیبر را دارد. وبر بن علیم به من گفت: از این موضوع نترس! در خیبر مردان کارى، و دژهاى استوار، و آب فراوان و همیشگى وجود دارد، محمد هرگز به آنها نزدیک نخواهد شد و چقدر مناسب است که خیبریان به جنگ او به مدینه بروند. گفتم: تصور مىکنى این کار صورت بگیرد؟ گفت: کار صحیح همین است. پس از آن على(ع) سه روز در آن منطقه اقامت کرد و غنایم را تقسیم و خمس آن را جدا فرمود و گروهى از شتران پر شیر را که «حفده» نامیده مىشدند به پیامبر(ص) اختصاص داد و آنها را به مدینه آورد.[12]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان